• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سفیر پیامبر به روم

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



سفیر اعزامی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی قیصر روم "دحیة بن خلیفه کلبی" از بزرگان صحابه و از قبیله خزرج بوده است.



رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از طرف خداوند متعال مامور بود که سران کشورهای بزرگ آن زمان را به دین مبین اسلام دعوت کند.در آیات قرآن دعوت آن حضرت به اسلام دعوتی جهانی مطرح شده است. در حدیثی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز به این امر اشاره شده است. آن حضرت می‌فرماید: «ان الله بعثنی رحمة و کافة؛خداوند مرا به عنوان رحمت برای تمامی بشریت فرستاده است».


در این که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سال ششم هجری سفرای خویش را به مناطق مختلف اعزام کرده یا سال هفتم، در منابع اختلاف است. آنچه از منابع مختلف به دست می‌آید؛ اینکه اعزام سفرای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در اواخر سال ششم و یا اوایل سال هفتم هجری بوده است.
[۶] مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۳۵.



سفیر اعزامی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی قیصر روم "دحیة بن خلیفه کلبی انصاری|دحیة بن خلیفه کلبی" از بزرگان صحابه و از قبیله خزرج بوده است. دحیه از جمله کسانی بود که در تمام جنگ‌های پس از بدر همراه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و تا زمان حکومت "معاویه بن ابی سفیان" زنده بود.
[۹] ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۸.
در روایتی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که «شبیه‌ترین کس به جبرئیل دحیه کلبی است
[۱۰] ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۷.


۳.۱ - متن نامه پیامبر

متن نامه پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به قیصر (قیصر همان هرقل ملک روم بوده است.) روم: «از محمد رسول‌خدا به سوی هرقل بزرگ روم. درود بر آنکه پیرو هدایت باشد؛ اما بعد اسلام بیاور تا به سلامت بمانی و پاداش تو را دوباره بدهند و اگر رو بگردانی گناه کشاورزان (شاید علت اینکه پیامبر کشاورزان را مطرح کرده، این باشد که شغل بیشتر جامعه رومی کشاورزی بوده است) بر گردن توست. سپس پیامبر آیه ۶۴ سوره آل‌عمران را در پایان ‌نامه ذکر کرد.
«یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون؛ بگو: «ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم، و بعضی از ما، بعض دیگر را - غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرد. هر گاه (از این دعوت) سرباز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم!»

۳.۲ - فرستاده پیامبر

در این که آیا دحیه کلبی مامور بوده شخصا نامه آن حضرت را به قیصر روم برساند یا مامور بوده که نامه را به حاکم بصری بدهد و او نامه را به قیصر برساند، در منابع اختلاف است. "ابن‌سعد" می‌نویسد: «پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای قیصر نامه‌ای فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد، نامه را همراه دحیه کلبی گسیل داشتند و به او فرمان دادند نامه را به امیر بصری بسپارد تا او به قیصر بدهد. "امیر بصری" نامه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به "هرقل" داد.»
[۱۷] ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۷.
سپس به نقل از "واقدی" می‌نویسد: «دحیه کلبی امیر بصری را در محرم سال هفتم هجری در «حمص» (شهری بین دمشق و حلب.) ملاقات کرد و نامه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به او داد.»
[۱۹] ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۷ – ۲۲۸.
برخی از منابع به این واسطه اشاره‌ای نکرده‌اند. "مقدسی" می‌نویسد: «دحیه کلبی وقتی به سوی هرقل رفت متوجه شد او در حمص است و قصد دارد به منظور شکرگزاری از پیروزی بر ایران، همان پیروزی که خداوند وعده آن را داده بود «و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین...؛ » پیاده به سوی بیت‌المقدس بیاید.
به نظر می‌رسد این دو قول قابل جمع باشد، به این معنا که دحیه کلبی ابتدا به نزد امیر بصری (که دست نشانده رومیان بوده) می‌رود. سپس امیر بصری شخصی را مامور می‌کند که فرستاده پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به همراه نامه‌اش به نزد قیصر ببرد. "طبری" می‌نویسد: «فرستاده امیر بصری نزد هرقل آمد و یکی از عربان را همراه آورد و گفت: ‌ای پادشاه این مرد از عربان است که از حادثه عجیبی که در دبار وی رخ داده سخن دارد. در این باب از او پرسش کن. قیصر به مترجم خویش گفت: از این عرب بپرس حادثه‌ای که در دیار وی بوده چیست؟ عرب گفت: در میان ما مردی ظهور کرده و مدعی پیامبری است. جمعی پیرو او شده‌اند و جمعی مخالفت کرده‌اند و در میان‌شان جنگ‌ها رخ داده است...».


در منابع عکس العمل‌های متفاوت و تقریبا مشابهی از قیصر در این خصوص نقل شده است، مقریزی به نقل از دحیه کلبی می‌نویسد: «پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا با نامه‌ای به نزد قیصر روم فرستاد... من نامه را به دست او دادم چون در نامه پس از نام خدا نوشته شده بود: از محمد رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به قیصر صاحب روم، پسر برادر قیصر به او گفت: این نامه را نخوان چرا که فرستنده نامه، آن را با نام خویش آغاز کرده و نوشته «صاحب» روم، نه نوشنه ملک روم. (قیصر توجهی نکرد) نامه خوانده شد. سپس قیصر به اطرافیان دستور داد، پراکنده شوند و مرا به نزد خویش خواند. من سوالاتش را جواب دادم. سپس به دنبال اسقف فرستاد. اسقف، صاحب امر آنها (در مسائل مذهبی) بود. وقتی اسقف نامه را خواند، گفت: به خدا قسم او کسی است که عیسی (علیه‌السّلام) و موسی (علیه‌السّلام) بشارت او را به ما داده‌اند. همان کسی است که منتظرش بودیم. قیصر گفت: بنابراین رای شما چیست؟ او گفت: من درستی او را تصدیق می‌کنم و تابع او هستم. قیصر گفت: من هم می‌دانم که او این چنین است؛ ولی نمی‌توانم این کار را انجام دهم ( مسلمان شوم، یا اعلام کنم که مسلمان شده‌ام)؛ اگر این کار را انجام دهم، حکومتم از دست می‌رود و رومیان مرا می‌کشند.»

۴.۱ - هرقل و ابوسفیان

در برخی از روایات آمده است: هرقل در خصوص پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از "ابوسفیان" (که پس از صلح حدیبیه به همراه گروهی به منظور تجارت به شام رفته بود)، سوالاتی پرسیده است. ابوسفیان خود می‌گوید: پس از صلح حدیبیه ما به شام برای تجارت رفتیم و این در زمانی بود که قیصر پس از پیروزی بر ایران به سوی «بیت‌المقدس» می‌آمد که در آنجا نماز شکر بخواند تا به «ایلیا» (ایلیا همان بیت المقدس است.
[۲۵] مقدسی، احسن التقاسیم، ترجمه علی نقی منزوی، ج۱، ص۴۳.
) بیت‌المقدس رسید...» و در نقلی دیگر می‌گوید: ما در غزه بودیم که فردی آمد و به ما گفت: شما از قوم این مرد هستید که در حجاز است؟ گفتیم: آری. گفت: با من پیش شاه آیید...» «ابوسفیان و همراهان طبق دستور هرقل که می‌خواست از امر رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آگاه شود، نزد او حاضر شدند. هرقل از آنها خواست تا در خصوص مردی که در مکه ادعای نبوت کرده، اطلاع دهند. آنها گفتند: او ساحر و کذاب است و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیست. هرقل گفت: چه کسی از شما به او عالم‌تر و از جهت خویشی به او نزدیک‌تر است؟ ابوسفیان را به او معرفی کردند... هرقل از او خواست پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را معرفی کند. ابوسفیان همان سخن را تکرار کرد. هرقل گفت: من نمی‌خواهم او را دشنام دهی. به من بگو نسب او در میان شما چگونه است؟ ابوسفیان گفت: او از قبیله قریش است. گفت عقل و رای او چگونه است؟ ابوسفیان گفت: ما هرگز در عقل او عیبی ندیده‌ایم. هرقل پرسید: آیا او حلاف (کسی که زیاد قسم می‌خورد) کذاب است و در امرش دیگران را فریب داده است؟ ابوسفیان گفت نه به خدا قسم این گونه نبوده است. هرقل گفت: آیا اگر عهدی ببندد غدر (فریب کاری) می‌کند؟ گفت: نه...»
"طبری" در روایتی و به نقل از ابوسفیان می‌نویسد: «هرقل از من پرسید:...آیا در خاندان او قبلا کسی چنین سخنانی گفته است؟ گفتم: نه... پیروان او چه کسانی هستند؟ گفتم: ضعیفان و مستمندان و جوانان و... آیا کسی از پیروانش از او جدا شده است؟ گفتم: نه...» ابوسفیان که یکی از سر سخت‌ترین دشمنان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسلمانان بوده است، به نظر می‌رسد در این ملاقات نتوانسته دروغ بگوید؛ چرا که هرقل به همراهان وی گفت: اگر دروغ گفت: او را تکذیب کنید. ابوسفیان نیز خود می‌گوید: اگر نمی‌ترسیدم که یارانم مرا تکذیب کنند، دروغ می‌گفتم.

۴.۲ - هرقل و بزرگان روم

"ابن‌سعد" می‌نویسد: «هرقل بزرگان روم را جمع کرد و به آنها گفت: ‌ای رومیان نامه احمد به نزد من آمد. به خدا قسم او همان کسی است که ما منتطرش بودیم و در کتاب‌هایمان نام او را می‌بینیم، علاماتش را می‌شناسیم، زمانش را می‌دانیم؛ پس اسلام بیاورید و از او تبعیت کنید... رومیان ناراحت شدند و خواستند از نزد او خارج شوند، هرقل از آنها ترسید و دستور داد برگردند، سپس گفت: ‌ای رومیان من می‌خواستم با این سخنان صلابت شما را در دین خویش بسنجم، خوشبختانه همان چیزی که از شما انتظار می‌رفت، رخ داد. رومیان هم سجده کردند و رفتند.»

۴.۳ - ایمان در باطن

به نظر می‌رسد، هرقل در باطن به پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایمان آورده بود و مسلمان شده بود؛ اما از ترس رومیان و به جهت دلبستگی به حکومت نمی‌خواست، حکومت خویش را از دست دهد. "طبری" به نقل از ابن اسحاق می‌نویسد: «هرقل به دحیه کلبی گفت: به خدا می‌دانم که رفیق تو پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرسل است و همان است که منتظر او هستیم و در کتاب‌های خویش می‌یابیم؛ ولی از رومیان بر جان خویش بیم دارم و گرنه پیرو او می‌شدم».
در همین نقل آمده است: هرقل به دحیه دستور داد، نزد اسقفی به نام «ضغاطر» برود و نظر او را جویا شود. دحیه همین کار را کرد و او را به اسلام دعوت کرد. ضغاطر گفت: به خدا رفیق تو پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرسل است و ما او را به این صفت می‌شناسیم و نام او را در کتاب‌های خویش می‌یابیم،.... سپس به کلیسا و نزد رومیان رفت و گفت: ‌ای گروه رومیان نامه‌ای از احمد آمده که ما را به سوی خدای عزوجل می‌خواند، من شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و احمد بنده و فرستاده اوست. رومیان همگی بر او تاختند و او را آنقدر زدند که جان داد.


هرقل در نامه‌ای که توسط دحیه آن را برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرستاد، به عکس‌العمل خویش در قبال نامه حضرت اشاره کرده است. در این نامه آمده است: «به احمد رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، کسی که عیسی (علیه‌السّلام) بشارت او را داده است... شهادت می‌دهم که تو رسول خدایی... من مردم روم را دعوت کردم که ایمان آورند؛ اما آنها نپذیرفتند. اگر اطاعت می‌کردند، برای آنها بهتر بود. من دوست داشتم، نزد شما بودم، پس به شما خدمت می‌کردم و پاهای شما را می‌شستم» رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: تا زمانی که نامه من نزد آنهاست ملکشان باقی خواهد ماند. در برخی از منابع آمده است، هرقل وقت خروج از شام به سوی «قسطنطنیه» رومیان را جمع کرد و در خصوص مسایل پیش آمده سه پیشنهاد را مطرح کرد.
۱- پیروی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)
۲- دادن جزیه به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)
۳- مصالحه با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و واگذاری سرزمین سوریه به مسلمانان؛ اما رومیان هیچ یک از این پیشنهادات را نپذیرفتند.


۱. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۴، ص۱۰۲۵.    
۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۰۷.    
۳. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۴.    
۴. ابن خیاط، ابو عمرو بن ابی هبیره، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۶۲.    
۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۳۱.    
۶. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۳۵.
۷. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.    
۸. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۲، ص۴۶۱.    
۹. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۸.
۱۰. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۷.
۱۱. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۱۰۶۷.    
۱۲. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۷۸.    
۱۳. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۶.    
۱۴. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۹.    
۱۵. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۷.    
۱۶. آل عمران/سوره۳، آیه۶۴.    
۱۷. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۷.
۱۸. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۳۰۲.    
۱۹. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۴، ص۲۲۷ – ۲۲۸.
۲۰. روم/سوره۳۰، آیه۱-۵.    
۲۱. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۴، ص۲۲۹.    
۲۲. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۶-۶۴۷.    
۲۳. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۷-۷۸.    
۲۴. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۶۶-۳۶۷.    
۲۵. مقدسی، احسن التقاسیم، ترجمه علی نقی منزوی، ج۱، ص۴۳.
۲۶. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۶.    
۲۷. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج۳، ص۴۹۵.    
۲۸. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۷.    
۲۹. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۴، ص۳۸۴- ۳۸۵.    
۳۰. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۷- ۶۴۸.    
۳۱. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۵۰۲.    
۳۲. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۷.    
۳۳. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹.    
۳۴. بیهقی، احمدبن حسین، دلائل النبوه، ج۴، ص۳۸۴.    
۳۵. صالحی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، ج۱۱، ص۳۴۵.    
۳۶. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۵۰.    
۳۷. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۵۰.    
۳۸. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابة، ج۲، ص۴۳۸.    
۳۹. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۷- ۷۸.    
۴۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۷۸.    
۴۱. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۵۱.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سفیر پیامبر به روم»، تاریخ بازیابی۹۵/۹/۵.    






جعبه ابزار