رابطه دین و اقتصاد
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
رابطه دین و اقتصاد، سه نوع ذکر شده است که یا رابطه
اقتصاد و اخلاق دینی است یا از طریق
فقه است؛ مثلا وضع حقوقی بسیاری از مسائل اقتصادی در فقه بیان شده است. یا رابطه
اعتقادات، افکار و اندیشههای دینی در اقتصاد و رفتارهای اقتصادی
جامعه است.
این تحقیق اگر چه ناقص است اما شاید بتواند یک سری اطلاعات و جرقههای ذهنی را در خواننده ایجاد کند. ضرورت تولید
علوم اسلامی بر اهل آن پوشیده نیست اما برای آغاز این راه دانستن رابطه ی دین و آن علم ضروری است.
امید که با خواندن ادبیات این تحقیق، مطالبی مفید دستگیرتان شود. انشاالله.
در این تحقیق با دو مفهوم روبرو هستیم؛ دین و اقتصاد.
اما قبل از ورود به بحث لازم میدانم که مطالبی را جهت پاسخگویی به سؤال پژوهشی اول برای روشن شدن ضرورت دخالت دین جهت تولید نظام اقتصادی عنوان نمایم:
مطالعه نظامهای اقتصادی نشان میدهد که شناخت درست آنها بر شناخت دقیق مبانی فکری و فلسفی شکل دهنده آنها متوقف است و مهمترین موضوع تاثیر گذار بر اهداف، اصول و چهارچوبهای نظامهای اقتصادی، نگرش مکاتب گوناگون به بحث
دین و قلمرو آن است.
نظریهپردازان
سوسیالیزم با اعتقاد به
فلسفه ماتریالیسم در طراحی نظام اقتصادی جایگاهی برای آموزههای الاهی قائل نیستند و نظریه پردازان اقتصاد سرمایه داری با اعتقاد به فلسفه دئیسم نقش
خداوند را در خالقیتش منحصر کردهاند و در طراحی نظام سرمایهداری، نقشی برای دین و
تعالیم الهی قائل نشدهاند.
«باستیا» از اقتصاددانان بنام سرمایهداری در توجیه نظام اقتصادی مبتنی بر دئیسم میگوید:
«پروردگار توانا از یک سو
انسان را دارای حس نفعطلبی آفرید، که هرچیزی را برای خود و تنها برای خود بخواهد و این، همان محرک توانایی بیهمتایی است که ما را به پیشرفت و ازدیاد
ثروت و در عین حال، به کوشش برای تحصیل یک وضع انحصاری برمیانگیزد و از سوی دیگر، عامل دیگری به نام رقابت خلق کرده است. این دو نیرو که هر یک شاید به تنهایی مذموم و زیانآور باشند، به یاری یکدیگر هماهنگی و تجانس جامعه را تامین میکنند.
»
این تفکر فلسفی (انکار نقش هدایتی و ربوبیتی خداوند در جهان طبیعت و جامعه انسانی) تاکنون بر نظریه پردازان اقتصاد سرمایهداری (چه از نوع
لیبرال و چه از نوع ارشادی و مختلط) حاکم بوده و نظام سرمایهداری، به این باور آمیخته است.
در کنار
فلسفه دئیسم فلسفه ماتریالیسم نیز در غرب شکل گرفت که بر اساس این فلسفه، خدا به صورت موجودی جدا از طبیعت مادی انکار میشود. در این بینش، انسان، دارای تواناییهای فکری، معنوی، اقتصادی و تولیدی است.
این دو فلسفه فکری (دئیسم و ماتریالیسم) که زیر بنای اقتصاد سرمایهداری و سوسیالیست را میسازد، با تمام تفاوتهایشان در یک چیز مشترکاند و آن اعتقاد به بینیازی انسان به هدایت و راهنمایی ما ورای طبیعت و کفایت
عقل و دانش بشری در ساختن نظام اقتصادی مطلوب و رساندن انسانها به
سعادت و خوشبختی است. بدیهی است روح کلی چنین نظامهایی، سوق انسان به سمت بی نیازی از خدا و فراموشی خدا و به صورت کلی اومانیسم است که به صورت جدی با رویکرد خدامحوری
اسلام در تعارض است لذا پذیرش نظام اقتصادی انسان محور و بکارگیری آن در یک
حکومت خدا محور خلاف
عقل است.
مثلاً لذت شخصی، لذت هرچه بیشتر از مطامع دنیایی و...نمونههایی است که با آموزههای اخلاقی و دینی اسلام سازگار نیست و
امامهادی (علیهالسّلام) میفرمایند: «لئیمان از طعام لذت برند و کریمان از اطعام» و تضاد این
حدیث با حرف باستیا که در بالا ذکر شد به روشنی قابل درک است.
در
آیات قرآن هم به مواردی برمیخوریم که تمام نقش خداوند را در جهان هستی به روشنی تبیین میکند. آیات ذیل نمونههایی از آنهاست:
«بگو...چه کسی امور را تدبیر میکند؟ بزودی میگویند خدا»
«خدا
[
همان کسی است
]
که بادها را میفرستد، تا ابرهایی را به حرکت درآورد، سپس آنها را در پهنه ی آسمان آنگونه که بخواهد میگستراند و متراکم میسازد.»
«بدرستی که پروردگار من نگهبان همه چیز است.»
بر این اساس خداوند ساعتساز بازنشسته و تنها خالق نیست و همواره
تدبیر امور به دست اوست.
حال که ضرورت و نیاز به طراحی یک نظام
اقتصاد اسلامی هم جهت با ارزشها و فلسفه و مبانی اسلام تبیین شد، باید به این نکته مهم و اساسی بپردازیم که کدام برداشت از دین در اینجا پاسخگوی این نیاز ما خواهد بود. تلاش بر این استکه بطور خلاصه به شناسایی نگرشهای موجود در جامعه نسبت به دین بپردازیم.
الف) رویکرد آخرتگرا در تعریف دین: این نگرش را میتوان به مرحوم
بازرگان نسبت داد. ایشان از رویکرد سیاسی و اجتماعی به دین عدول کرده و رسالت دین را در راستای رسیدن به امور معنوی و اخروی میداند.
ب) تعریف دین به گوهر و ذات: در این دیدگاه آقای دکتر
سروش در چند بحث محوری و اساسی خود آشکارا بر نفی رویکرد سیاسی و اجتماعی از دین پافشاری میکند و به یک نگرش حداقلی از دین روی میآورد وی معتقد است که دین از
معرفت دینی جداست و قائل به تکامل معرفت دینی میباشد و قدسیت معرفت دینی را نیز نفی میکند و تنها راه تکامل معرفت دینی را تاثیر پذیری از معارف بشری میداند.
ج) رویکرد معنویتگرا در تعریف دین: از دیگر نگاهها به دین آراء و اندیشههای آقای ملکیان است که برای تعریف تلقی خود از دین به رویکرد معنوی روی آورده است.
د) رویکرد ایمانگرا در تعریف دین: این رویکرد نظریه آقای
مجتهد شبستری است.
وی جوهر و حقیقت دین را ایمان دینی و فردی تلقی میکند که آنهم از حضور انسان در برابر خدای متعال شکل میگیرد، که این ایمان و تجربه دینی نیز امری فردی و شخصی میباشد و هسته اصلی دین را همین تجربهها تشکیل میدهند. آقای شبستری معرفت دینی را تابع عقلانیت و
معرفت علمی هر عصر و دورهای میداند.
الف) قائلین به حداکثری بودن دین به عنوان مجموعهای از اعتقادات،
اخلاق و
احکام: مرحوم
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) از دینپژوهان حداکثری میباشد ایشان سعی دارند رابطه دین و حیات اجتماعی را به بیانهای مختلف مورد توجه قرار دهند. ایشان میگویند: «دین روش ویژهای برای زندگی دنیوی است که مصلحت دنیوی انسان را در جهت کمال اخروی و حیات ابدی او تامین کند؛ از این رو لازم است
شریعت در برگیرنده قوانینی باشد که به نیازهای دنیوی انسان نیز پاسخ گوید.»
شهید مطهری اسلام را یک مکتب و ایدئولوژی میداند که مبتنی بر جهانبینی خاص میباشد. ایشان ایدئولوژی را با شریعت منطبق میداند و معتقد است که انسان در رشد و توسعه زندگی خود به ایدئولوژی محتاج است وی میگوید که اسلام همه جوانب نیازهای انسانی – اعم از دنیوی یا اخروی، روحی یا عقلی و فردی یا اجتماعی – را مورد توجه قرار داده است.
آیت الله جوادی آملی نیز با ایجاز و صراحت، ماهیت دین را اینگونه میداند: «معنای لغوی دین، پیروی،
اطاعت،
تسلیم و جزا است و معنای اصطلاحی آن مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد.»
ب) قائلین به حداکثری بودن دین به عنوان مجرای جریان ولایت الهیه: در یکی دیگر از تفکرات حداکثری، دین مجموعه تناسبات حاکم بر تولی جامعه به ولایت الهی است. در این نگاه دین نظام تناسبات جریان
ولایت خدای متعال در
پرستش اجتماعی را بیان میکند که در حقیقت احکام و
معارف، قواعد و مناسک بیان شده برای جریان ولایت الهیه میباشد. از این منظر دین مناسک حاکم بر
تولی یا تبعیت بندگان نسبت به ولایت الهیه است. هرچند محتوای آن در قالب اعتقادات، اخلاقیات، و احکام بیان شده باشد؛ اما اولاً این معارف نمود یا طریق جریان ولایت است ثانیاً هدایت و ولایت خداوند و اولیاء معصومش محدود به عبارات و الفاظ نیست. ثالثاً ولایت
انبیاء و
معصومین خارج یا زیاده بر ماهیت دین نیست. دین با ولایت ولی خدا میتواند هدایتگر باشد و ابزار (احکام و مناسک شریعت) به تنهایی نمیتواند سرپرستی و رشد و توسعه را میسر کند.
در لغت از «قَصَدَ» میانهروی و تجاوز نکردن از حد و راه آسان است و «مقتصد» به معنای معتدل و «اقتصاد» به معنای اعتدال است.
طبق تعریف علم اقتصاد عبارت از مطالعه کاربرد و نحوه تخصیص منابع تولیدی محدود و کمیاب، برای تعمین نیازهای نامحدود بشری میباشد.
و در اصطلاح علم اداره مالی جامعه است.
از میان احتیاجات انسان اولیترین آنها احتیاجات اقتصادی است یعنی اموری که انسان در حیات و بقای شخصی خود به آنها نیازمند است و بدون آنها قادر به حیات نیست.
اگر فرض کنیم زمانی بوده که انسان تنها زندگی میکرده است یعنی هیچگونه اشتراک مساعی میان افراد نبوده است، هرکس شخصاً مایحتاج زندگی خود را تهیه میکرده و به مصرف میرسانده است. در آن زمان اقتصاد موضوعیت نداشته است ولی از آن زمان که اشتراک مساعی و تقسیم کار و وضایف در میان افراد به وجود آمده است ولو در سادهترین شکلهایش، میان افراد روابط ساده اقتصادی نیز برقرار شده است.
روابط اقتصادی دو نوع است:
روابط تکوینی و طبیعی، روابط اعتباری و قانونی (به عبارت دیگر دو نوع اقتصاد داریم: اقتصاد طبیعی و اقتصاد برنامهای)
روابط طبیعی عبارت است از یک سلسله روابط علی و معلولی که خواه ناخواه، در امور اقتصادی پیش میآید. مثل روابط مربوط به عرضه و تقاضا و بها در اقتصاد آزاد و مبادلهای. از لحاظ روابط طبیعی، علم اقتصاد علم به قوانین طبیعت است آنچنان که هست؛ یعنی یک
علم نظری است.
روابط اعتباری و قرار دادی عبارت است از قوانین مربوط به حقوق و مالکیتهای شخصی یا اشتراکی. از لحاظ روابط اعتباری، علم اقتصاد علم به روابط است آنچنان که باید باشد. از همین نظر است که مسئله
عدالت و
ظلم، خوب و بد، شایسته و ناشایسته به میان میآید و به اصطلاح جنبه اخلاقی دارد.
چنانچه در ابتدای ادبیات تحقیق مطرح شد،
حکومت اسلامی ناگزیر از استفاده از نظام اقتصادی همجهت با آرمانها و اهداف خویش است.
قرآن در مورد تشکیل حکومت الله محور میفرماید: «حکومت برای کسی جز خدا نیست؛ فرمان داده که فقط او را بپرستید»
و در جایی در مورد لزوم استفاده از احکام و قوانین خدا محور در زنددگی بشر میفرماید: «هرکسی که به احکامی که خدا نازل کرده است حکم نکند،
ستمگر است.»
از مطالب قبل و همچنین دو
آیه فوق چنین بر میآید که حکومت باید حکومت الله و علوم مورد استفاده در آن علوم خدا محور باشند.
و اما در قسمت رویکردها به دین همانگونه که صاحبان نظریات مربوط به دین حداقلی بیان میدارتند، دینی که مدنظر آنهاست، در حکومت دخالتی ندارد ولذا هیچ یک از آنها ادعایی بر ایدئولوژیک بودن دین ندارند. ولی هر دو رویکرد دین حداکثری، قابلیت و ادعای ایدئولوژیک بودن دین را برای نوع نگاه خود به دین قائل هستند؛ اما تفاوت بین دو دیدگاه حداکثری دین در این است که دیدگاه اول یک سری احکام، عقاید و
اخلاق را حاکم میداند و انسان باید تحت سیطره این احکام و عقاید به اصلاح علوم که لزوماً جهتدار هم نیستند بپردازد. ایراد این دیدگاه در این استکه بر اساس آن، دین به انسان در برابر علوم یک حالت انفعال میدهد و انسان را در برابر مسائل مستحدثه قرار میدهد که در این حالت انسان فقط قادر به اصلاح، پذیرش و یا رد است. و در بسیاری از موارد در مواجهه با علوم جدید و محصولات این علوم، مجبور به انتخاب بین بد و بدتر میشود مانند نظامات بیمه و اعتبارات بانکی که پس از اصلاحاتی مورد پذیرش قرار گرفتند.
و اما معتقدان به اینکه دین مجرای ولایت الهیه است بر این باورند، انسانی که جانشین خداوند است باید در تمام شئون، چه فردی و چه اجتماعی به جاری کردن اراده خداوند بپردازد. در نتیجه بجای انفعال و منتظر علوم شدن باید خود دست به تولید این علوم بزند تا دیگر تعارضی میان آنها و احکام، اخلاق و اعتقادات اسلامی بوجود نیاید و به جای اجرای حداقلی دینِ حداکثری، به اجرای حداکثری دین بپردازیم.
شهید مطهری در کتاب بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی، بین دین و اقتصاد دو رابطه ذکر میکند که یک رابطه، مستقیم و دیگری غیرمستقیم است.
اولین رابطه ی مستقیم، بین اخلاق و اقتصاد است. دین پشتیبان نوعی از اخلاق، و مروج نوعی فضایل و مکارم اخلاقی است؛ لکن
رذایل اخلاقی را نهی میکند؛ بنابراین، اخلاق با طرح و حمایت مستقیم دین، روی اقتصاد اثر میگذارد. اگر جامعهای برای
فضایل اخلاقی ارزش قایل باشد، و این فضایل در
فکر و
ذهن و رفتار مردم رسوخ کند، طبعاً اقتصادِ آن جامعه وضع خاصی پیدا میکند؛ مثلا تولید کالاهای ضروری و مورد نیاز عموم، در حد نیاز مردم و توزیع درآمد عادلانه خواهد بود.
بعضی از اقتصاددانان لیبرال، خصوصاً آقای آدام اسمیت، قایلاند که ارزشهای اخلاقی با اهداف، فعالیتها و رفتارهای اقتصادی سازگاری کامل ندارد؛ لازمه دست یافتن به حداکثر سود، داشتن
حرص و
طمع، فزون خواهی و کنار نهادن انصاف و جوان مردی است. یکی از اقتصاددانان فیزیوکرات (برناندو ماندویل) در مورد دیدگاههایی که تحت عنوان اقتصاد طبیعی مطرح میشد، شعری سروده، و در آن شعر، به توصیف کندوی زنبور عسل پرداخته است.همان طور که میدانید، در هر کندو، یک ملکه و چند زنبور نر (حدود ده تا) و هزاران زنبور ماده وجود دارد؛ زنبورهای ماده به عنوان کارگر، مسؤولیت مکیدن شیره گلها و تبدیل آن به عسل و نیز جمع آوری در کندو میباشند، ولی زنبورهای ملکه و نر، در طول سال در کندو میمانند و تنها شغل زنبورهای نر این است که زنبور ملکه را که سالی یک بار پرواز میکند و اوج میگیرد، همراهی میکنند. از میان زنبوران نر، هرکدام که بتواند بیشتر اوج بگیرد و با ملکه همراه شود، توفیق جفتگیری با ملکه را پیدا میکند، و با تخمریزیِ زنبور ملکه، زنبورهای کارگر به وجود میآیند.
کسانیکه در این کندو حکومت میکنند، افرادی
دغل و کثیفاند اگر این نظم طبیعی کند و با کنار گذاشتن
دغلی و بخور و بخواب زنبوران نر و ملکه تغییر کند، این جنب و جوشی که ـ توسط زنبورهای ماده ـ در کندو وجود دارد از بین میرود؛ زیرا با رفتن ملکه و زنبوران نر به
صحرا، اقتدار آنها شکسته خواهد شد، و وقتی این اقتدار شکسته شود، دیگر زنبوران کارگر حرف شنوی و فرمان بری نخواهند داشت و در نهایت، منجر به کاهش محصول کندو خواهد شد.
ایشان نتیجه میگیرد که
دغلی و خوی زشت حاکمان کندو، موجب رونق کندو شده است. آدام اسمیت وقتی این سخن را از ماندویل نقل میکند، مینویسد:
من نمیدانم چرا ایشان
کاری را که موجب
نظم و انضباط میشود، دغلکاری نامیده و آن را کثیف تلقی کرده است؛ در صورتیکه این کار کثیفی نیست و روش صحیحی است.
آدام اسمیت، به عنوان پدر اقتصاد کلاسیک، معتقد استکه این نظم طبیعی نباید به هم بخورد. اگر در دورهای، مالکان زمینها وجود داشتند، کار زنبور ملکه و زنبوران نر را انجام میدادند و اگر در دورهای صاحبان سرمایه وجود دارند و اقتدار اقتصادی جامعه در دست آنهاست، موجب میشود که کارگران کار خود را به خوبی انجام دهند. سپس نتیجه میگیرد که این نظم را نباید به هم زد؛ زیرا اگر این نظم به هم خورد، رونق اقتصاد از بین میرود؛ بنابراین، باید این نظم طبیعی را حفظ کرد و افراد را در پی جویی منافع خود آزاد گذاشت. پس بگذار عبور کند و آزاد باشد؛ یعنی اگر کالایی از این شهر خارج میشود، مانع آن نشویم و اگر کالایی خواست وارد شود، اجازه ورود به آن بدهیم؛ همچنین اگر کسی میخواهد وارد شغلی شود یا از آن خارج گردد، او را آزاد بگذاریم. ایشان میگوید: وقتی سرمایه سرمایهدار افزایش یافت
فقرا نیز از کنار آن بهرهمند خواهند شد. این یک تفکر لیبرالی است و اخلاق در این تفکر، موقعیتی ناسازگار با رشد و توسعه پیدا کرد.
دفاع از اخلاق یعنی سرمایه دار از برج عاج خودش پایین بیاید و کمتر مصرف کند. چنانکه وقتی پیروان
حضرت موسی (علیهالسّلام) ثروت
قارون را دیدند، به او جملاتی اخلاقی گفتند. قرآن مجید در این زمینه میفرماید:
«اِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما اِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُواُ بِالْعُصْبَةِ اُولِی الْقُوَّةِ اِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ• وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللّهُ الدّارَ الاْخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ اَحْسِنْ کَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْاَرْضِ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛
؛ قارون از قوم موسی بود و بر آنان
ستم کرد، ما آنقدر از گنجها به او دادیم که کلیدهای آنها را مردان نیرومند حمل میکردند. هنگامی که قوم وی به او گفتند: به این ثروت فراوان سرمست نشو که خداوند سرمستان را دوست ندارد، و با آن، آخرت را طلب کن و به نیازمندان احسان کن و با ثروت خود در زمین
فساد مکن که خداوند فسادکنندگان را دوست نمیدارد.»
بر اساس دیدگاه اقتصاد کلاسیک، باید این اخلاقیات را کنار بگذارید؛ زیرا با رشد اقتصادی همخوانی ندارد، بلکه باید اخلاقی که موجب رشد است پدید آید و آن، فزون خواهی است.
اگر در جامعهای افراد افزون طلب نباشند، افراد آن جامعه به طور جدی کار نمیکنند. سرمایهدار، دنبال حداکثر سود است، وقتی شما به او اجازه ندهید که به سود حداکثر برسد، او نیز سرمایهگذاری نمیکند؛ در نتیجه کارگران بیکار میمانند و محصول زیاد وارد بازار نمیشود و نیز قیمتها افزایش مییابد. پس بگذارید آن سرمایهدار کار خود را انجام دهد؛ حتی به او احترام بگذارید. امروزه نیز از این زمزمهها شنیده میشود؛ البته در اسلام سرمایه داشتن و سرمایهگذاری کردن ذاتاً محکوم نیست، بلکه آنچه که محکوم است و
امام (قدس سره) نیز روی آن تاکید داشتند، وجود سرمایهداران بیدرد است که اصلا به مردمِ نیازمند و ارزشهای اخلاقی توجه ندارند و منافع خود را در ایجاد رابطه با
غرب میبینند، و چون اکثر افراد ضعیفاند و منافع آنها تامین نمیشود، پول خود را از کشور خارج کرده و در بانکهای غربی سرمایه گذاری میکنند.
رابطه دیگر اقتصاد با دین، از طریق
فقه است؛ مثلا وضع حقوقی بسیاری از مسائل اقتصادی در فقه بیان شده است. کتاب
مکاسب که در حوزه تدریس میشود، کتاب اقتصاد نیست؛ بلکه کتابی فقهی است که حکم شرع را درباره اعمال و رفتارهای اقتصادی مردم بیان میکند؛ و این غیر از علم اقتصاد است؛ یعنی فقه، حکم شرعی معامله را، که یک کار اقتصادی است، بیان میکند؛ مثل حکم شرعی
مزارعه،
مضاربه،
مساقات و...فقه چارچوبه حقوقی رفتارهای اقتصادی صحیح و ناصحیح را بیان میکند و این رابطهای است که بین دین و اقتصاد وجود دارد.
سومین رابطه دین و اقتصاد، رابطه ی اعتقادات، افکار واندیشههای دینی در اقتصاد و رفتارهای اقتصادی جامعه است.این غیر از مسئله ی اخلاق است.اعتقاد به خدا و معاد و مالکیت اصلی خداوند بر بشر و اموال در دست او، و اعتقاد به حساب و کتاب قیامت، در رفتارهای اقتصادی مؤمنان مؤثر است.اقتصاد سرمایه داری، مبتنی بر اومانیسم (انسان محوری) است؛ یعنی انسان را جای خدا نشانده است؛ نه اینکه ضرورتاً این اقتصاد قایل به عدم وجود خدا باشد، بلکه این تفکر معتقد است خدایی که این جهان را خلق کرده، دیگر
کاری به این جهان ندارد و میگوید: (ید اللّه مغلولة)؛ دست خدا بسته است و همه کارها در دست انسانهاست.
اومانیسم قایل است که خداوند این جهان را آفریده و اداره میکند، ولی برای انسانها امر و نهی ندارد. در
فلسفه غرب به این اعتقاد دئیسم میگویند؛ یعنی عدم اعتماد به ربوبیت خداوند. خدا هست،
خالق هم هست؛ ولی جهان را آفرید و تلنگری به آن زد و جهان به چرخش افتاد؛ دیگر نیازی به کنترل او نیست؛ چراکه این جهان اتوماتیکوار در حال گردش است؛ بنابراین، جهان در ادامه حرکت خود نیاز به خدا ندارد، و این به معنای عدم ربوبیت خداوند است. اثر این اعتقاد این است که در زندگی هرچه میخواهید انجام دهید. قارون در پاسخ به ارشادات پیروان حضرت موسی (علیهالسّلام) گفت:
«اِنَّما اُوتِیتُهُ عَلی عِلْم عِنْدِی؛
؛ من این ثروتها را با علم خود به دست آوردهام.»
یعنی حال که باعلم خود به آن رسیدم، خودم میدانم که با آنها چه کنم؛ و این نفی کامل ربوبیت خداوند است. لیبرالیسم مبتنی بر دئیسم است.
پس اعتقاد به خداوند در چگونگی وضع اقتصادی تاثیر دارد؛ زیرا ما مسلمانان در چارچوبه دستورهای الهی حرکت میکنیم.
خلاصه اینکه، بین اقتصاد و دین سه رابطه وجود دارد:
۱.رابطه اقتصاد و اخلاق دینی;
۲.رابطه اقتصاد و فقه;
۳.رابطه اقتصاد و اعتقادات کلامی.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دین و اقتصاد (علوم اسلامی)»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۱۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «رابطه دین و اقتصاد»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۱۸.