دعای امام حسین هنگام جراحت سر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دعای امام حسین هنگام جراحت سر، از مباحث مرتبط به دعاهای
امام حسین (علیهالسلام) در
روز عاشورا است. امام حسین (علیهالسلام) در روز عاشورا، پس
شهادت یاران و اصحابش، به تنهایی در برابر سپاه
یزید ایستادند و با رشادت تمام، نبردی حماسی را رقم زدند. یکی از افراد سپاه
عمر سعد با شمشیرش ضربه ای به سر مبارک امام زد و سر امام را زخمی کرد، به گونهای که کلاه پر از
خون شد. امام حسین (علیهالسلام) در این هنگام دست به
دعا برداشتند.
پس از به شهادت رسیدن همه اصحاب و یاران سید الشهداء (علیهالسلام) در روز عاشورا امام یکه و تنها به مصاف دشمن شتافت. آنگاه امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شده دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
تا اینکه فردی از سپاه دشمن به نام
مالک بن نُسَیر (یا
مالک بن بشر
یا
مالک بن بشیر
) مقابل امام ایستاد و شمشیرش را بر سر ایشان فرود آورد، به طوریکه شمشیر،
جبّه کلاهدار امام که از خز بود؛ را پاره کرد
و به سر رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونهای که کلاه پر از خون شد.
امام حسین (علیهالسّلام) به او گفت: (امیدوارم) با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند.
خوارزمی مینویسد: وقتی امام آن کلاه را کنار انداخت و
عمامه بر سر بست، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خونهای آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل میکنند. دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بدحالی به سر میبرد تا مرد.
بر اساس گزارش منابع، امام (علیهالسّلام) او را
نفرین نمود و او بر اثر آن، به
فقر شدید دچار شد. بنا بر برخی گزارشهای تاریخی، دستانش فلج شد و عقلش کم و کاستی پیدا کرد. وی در جریان قیام
مختار، دستگیر شد و مختار، دستور داد که دستها و پاهایش را قطع کنند و رها گردد تا بمیرد.
انساب الاشراف درباره او مینویسد: «کِندی، بُرنُس حسین (علیهالسّلام) را برداشت. گفته میشود که او، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.»
•
«لَمّا رَجَعَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) مِنَ المُسَنّاةِ الی فُسطاطِهِ، تَقَدَّمَ الَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فی جَماعَةٍ مِن اصحابِهِ فَاَحاطَ بِهِ، فَاَسرَعَ مِنهُم رَجُلٌ یُقالُ لَهُ مالِکُ بنُ النَّسرِ الکِندِیُّ، فَشَتَمَ الحُسَینَ (علیهالسّلام) وضَرَبَهُ عَلی رَاسِهِ بِالسَّیفِ، وکانَ عَلَیهِ قَلَنسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّی وَصَلَ الی رَاسِهِ فَاَدماهُ، فَامتَلَاَتِ القَلَنسُوَةُ دَما. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): لا اکَلتَ بِیَمینِکَ، ولا شَرِبتَ بِها، وحَشَرَکَ اللّه ُ مَعَ الظّالِمینَ. ثُمَّ القَی القَلَنسُوَةَ، ودَعا بِخِرقَةٍ فَشَدَّ بِها رَاسَهُ، وَاستَدعی قَلَنسُوَةً اُخری فَلَبِسَها وَاعتَمَّ عَلَیها.»در کتاب الارشاد آمده است: هنگامی که حسین (علیهالسّلام) از سیل بندِ فرات به سوی خیمهاش باز گشت،
شمر بن ذی الجوشن، با گروهی از یارانش جلو آمدند و او را محاصره کردند و مردی از میان آنان به نام
مالک بن نَسْر کِنْدی، به سرعت آمد و به حسین (علیهالسّلام) دشنام داد و با شمشیر، بر سرِ او زد و کلاهی را که بر سرِ امام (علیهالسّلام) بود، شکافت و شمشیر به سرِ امام (علیهالسّلام) رسید و خون افتاد و کلاه، پُر از خون شد. حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «با دست راستت که شمشیر را با آن، فرود آوردی، نخوری و ننوشی، و خدا، تو را با ستمکاران، محشور کند!». سپس کلاه را انداخت و پارچهای خواست و سرش را با آن، محکم بست. آن گاه، کلاه دیگری خواست و بر سر نهاد و روی آن،
عمامه بست.
سپس امام حسین (علیهالسّلام)، جبه کلاهدار را کناری انداخت و کلاهی پوشید و عمامهای روی آن بست، این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.
امام حسین (علیهالسّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید، سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند.
•
«عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن نَظَرَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَمینا وشِمالاً ولا یَری احَدا، فَرَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ انَّکَ تَری ما یُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِیِّکَ.»در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: حسین (علیهالسّلام) به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدایا! تو میبینی که با فرزند پیامبرت چه میکنند».
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیهالسلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۷، ص۲۲۲-۲۲۳.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۸۵۲.