دعاهای امام حسین هنگام جنگ در روز عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دعاهای امام حسین هنگام جنگ در روز عاشورا، از مباحث مرتبط به دعاهای
امام حسین (علیهالسلام) در
روز عاشورا است. امام حسین (
علیه
السّلام) در تمام طول حیات پربار خویش، نمونهای بیبدیل از بندگی و اتصال عمیق به
خداوند متعال بودند. بر اساس گزارش منابع و مقاتل معتبر، ایشان در هر لحظه از زندگی، به ویژه در لحظات سخت و طاقتفرسای نبرد
عاشورا، با دعا و نیایش به درگاه الهی، مراتب
تسلیم،
توکل و
عشق حقیقی خود به معبود را به نمایش میگذاشتند. نیایشهای امام حسین (
علیه
السّلام) در تمام لحظات نبرد با دشمن تا مجروحیت و
شهادت، جلوهای عمیق از بندگی،
تسلیم و عشق حقیقی ایشان به خداوند متعال را به تصویر میکشد. دعای امام حسین (
علیه
السّلام) هنگام جراحت سر، هنگام تیرباران شدن، هنگام اصابت تیر به اعضای بدن و قلب مطهر و حتی در هنگام
شهادت نمونههایی از دعاهای امام حسین هنگامه جنگ در روز عاشورا است.
امام حسین (علیهالسّلام) در طول حیات پربار خود، الگویی بیبدیل از بندگی و اتصال عمیق به خداوند متعال بودند. این اتصال عمیق در تمام لحظات زندگی ایشان، به ویژه در لحظات سخت و طاقتفرسای نبرد
عاشورا، به وضوح قابل
مشاهده بود. در هنگامه نبرد عاشورا، امام حسین (
علیه
السّلام) با وجود جراحات عمیق و متعدد، در هر لحظه با
دعا و نیایش به درگاه الهی، مراتب
تسلیم،
توکل و
عشق حقیقی خود به معبود را به نمایش میگذاشتند. نیایشهای ایشان در این لحظات خطیر، سرشار از معانی عمیق عرفانی و توحیدی بود و نشان از اتصال عمیق ایشان به خداوند متعال داشت. امام حسین (
علیه
السّلام) در تمام لحظات خطیر، نه تنها از رنج و سختیها شکایت نمیکردند، بلکه با دعا و نیایش، مراتب شکرگزاری و رضایت خود از
مشیت الهی را ابراز میداشتند. این نیایشها، درسهای ارزشمندی از توکل،
صبر و
استقامت در برابر مصائب را به بشریت ارائه میدهد و نشان میدهد که چگونه میتوان در سختترین شرایط نیز با اتصال به خداوند متعال، آرامش و معنویت حقیقی را تجربه کرد. دعای امام حسین (
علیه
السّلام) هنگام جراحت سر، هنگام تیرباران شدن، هنگام اصابت تیر به اعضای بدن و قلب مطهر و حتی در هنگام
شهادت نمونههایی از دعاهای امام حسین هنگامه جنگ در روز عاشورا است.
پس از به
شهادت رسیدن همه اصحاب و یاران سید
الشهداء (
علیه
السلام) در روز عاشورا امام یکه و تنها به مصاف دشمن شتافت. آنگاه امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شده دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
تا اینکه فردی از سپاه دشمن به نام
مالک بن نُسَیر (یا مالک بن بشر
یا مالک بن بشیر
) مقابل امام ایستاد و شمشیرش را بر سر ایشان فرود آورد، به طوریکه شمشیر،
جبّه کلاهدار امام که از خز بود؛ را پاره کرد
و به سر رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونهای که کلاه پر از خون شد.
امام حسین (
علیه
السّلام) به او گفت: (امیدوارم) با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند.
خوارزمی مینویسد: وقتی امام آن کلاه را کنار انداخت و
عمامه بر سر بست، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خونهای آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل میکنند. دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بدحالی به سر میبرد تا مرد.
بر اساس گزارش منابع، امام (
علیه
السّلام) او را
نفرین نمود و او بر اثر آن، به
فقر شدید دچار شد. بنا بر برخی گزارشهای تاریخی، دستانش فلج شد و عقلش کم و کاستی پیدا کرد. وی در جریان قیام
مختار، دستگیر شد و مختار، دستور داد که دستها و پاهایش را قطع کنند و رها گردد تا بمیرد.
انساب الاشراف درباره او مینویسد: «کِندی، بُرنُس حسین (
علیه
السّلام) را برداشت. گفته میشود که او، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.»
•
«لَمّا رَجَعَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) مِنَ المُسَنّاةِ الی فُسطاطِهِ، تَقَدَّمَ الَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فی جَماعَةٍ مِن اصحابِهِ فَاَحاطَ بِهِ، فَاَسرَعَ مِنهُم رَجُلٌ یُقالُ لَهُ مالِکُ بنُ النَّسرِ الکِندِیُّ، فَشَتَمَ الحُسَینَ (علیهالسّلام) وضَرَبَهُ عَلی رَاسِهِ بِالسَّیفِ، وکانَ عَلَیهِ قَلَنسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّی وَصَلَ الی رَاسِهِ فَاَدماهُ، فَامتَلَاَتِ القَلَنسُوَةُ دَما. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): لا اکَلتَ بِیَمینِکَ، ولا شَرِبتَ بِها، وحَشَرَکَ اللّه ُ مَعَ الظّالِمینَ. ثُمَّ القَی القَلَنسُوَةَ، ودَعا بِخِرقَةٍ فَشَدَّ بِها رَاسَهُ، وَاستَدعی قَلَنسُوَةً اُخری فَلَبِسَها وَاعتَمَّ عَلَیها.»در کتاب الارشاد آمده است: هنگامی که حسین (
علیه
السّلام) از سیل بندِ فرات به سوی خیمهاش باز گشت،
شمر بن ذی الجوشن، با گروهی از یارانش جلو آمدند و او را محاصره کردند و مردی از میان آنان به نام مالک بن نَسْر کِنْدی، به سرعت آمد و به حسین (
علیه
السّلام) دشنام داد و با شمشیر، بر سرِ او زد و کلاهی را که بر سرِ امام (
علیه
السّلام) بود، شکافت و شمشیر به سرِ امام (
علیه
السّلام) رسید و خون افتاد و کلاه، پُر از خون شد. حسین (
علیه
السّلام) به او فرمود: «با دست راستت که شمشیر را با آن، فرود آوردی، نخوری و ننوشی، و خدا، تو را با ستمکاران، محشور کند!». سپس کلاه را انداخت و پارچهای خواست و سرش را با آن، محکم بست. آن گاه، کلاه دیگری خواست و بر سر نهاد و روی آن،
عمامه بست.
سپس امام حسین (
علیه
السّلام)، جبه کلاهدار را کناری انداخت و کلاهی پوشید و عمامهای روی آن بست، این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.
امام حسین (
علیه
السّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید، سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند.
•
«عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن نَظَرَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَمینا وشِمالاً ولا یَری احَدا، فَرَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ انَّکَ تَری ما یُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِیِّکَ.»در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: حسین (
علیه
السّلام) به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدایا! تو میبینی که با فرزند پیامبرت چه میکنند».
پس از زخمی شدن سر مبارک
امام حسین (علیهالسلام)، کوفیان از هر سو به امام حسین (
علیه
السلام) حمله کردند؛ از جملهٔ این افراد،
ابوالجنوب جعفی بود.
بلاذری نام او را قشعم بن عمرو بن نذیر جُعفی ضبط کرده و او را از جمله کنارهگیران از
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دانسته است.
ابوالجنوب، غرق در سلاح بود. چون
شمر بن ذی الجوشن بر او گذشت، به او گفت: حمله کن. گفت: چرا خودت حمله نمیکنی؟ شمر گفت: به من این حرف را میزنی؟ گفت تو چرا به من میگویی؟ و یکدیگر را به باد
دشنام گرفتند. ابوالجنوب به شمر گفت: «به خدا سوگند، میخواهم این نیزه را در چشم تو فرو کنم و آن را از کاسه در آورم». شمر از او دور شد و گفت: اگر میتوانستم به تو زیانی برسانم، قطعا چنین میکردم. سپس شمر با پیاده نظامش به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) حمله کرد و امام مقاومت کرد و دو طرف درگیر شدند. امام به سوی آنها حمله میبرد و آنان از اطراف او پراکنده میشدند، تا آنکه آنان، امام حسین (
علیه
السّلام) را محاصره کردند.
امام حسین (
علیه
السّلام) در همان حال سعی در به دست آوردن آب داشت تا جرعهای بنوشد. هر بار که امام به سوی
فرات میتاخت، بر او حمله میبردند و او را از آب دور میکردند. سپس ابوالجنوب جعفی تیری به طرف امام انداخت که بر پیشانی امام فرود آمد. حضرت تیر را در آورد و کنار انداخت، خون بر صورت و محاسن وی جاری شد. حسین (
علیه
السّلام) گفت: «خدایا تو میبینی که از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا آنان را یکایک به عذاب خود گرفتار کن و ریشهکن ساز و هیچکس از آنان را روی زمین باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز». سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله برد، به هر کسی که میرسید، شمشیری حوالهاش میکرد و او را بر زمین میانداخت.
•
«کُلَّما حَمَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) بِنَفسِهِ عَلَی الفُراتِ حَمَلوا عَلَیهِ حَتّی احالوهُ عَنِ الماءِ. ثُمَّ رَمی رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ ـ یُکَنّی ابَا الحُتوفِ الجُعفِیَّ ـ فَوَقَعَ السَّهمُ فی جَبهَتِهِ، فَنَزَعَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) السَّهمَ فَرَمی بِهِ، فَسالَتِ الدِّماءُ عَلی وَجهِهِ ولِحیَتِهِ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): اللّهُمَّ انَّکَ تَری ما انَا فیهِ مِن عِبادِکَ هؤُلاءِ العُصاةِ الطُّغاةِ، اللّهُمَّ فَاَحصِهِم عَدَدا، وَاقتُلهُم بَدَدا، ولا تَذَر عَلی وَجهِ الارضِ مِنهُم احَدا، ولا تَغفِر لَهُم ابَدا.»در کتاب
الفتوح آمده است: هرگاه حسین (
علیه
السلام)، به تنهایی به سوی
فرات یورش میبُرد، به او حمله میکردند تا او را از رسیدن به آب، باز بدارند. آن گاه، مردی از آنان ـ که کنیه اش ابو حُتوف جُعْفی بود ـ، تیریانداخت و بر پیشانی حسین (
علیه
السّلام) نشست. حسین (
علیه
السلام)، تیر را کَنْد و آن را انداخت. خون بر صورت و محاسنش، سرازیر شد. سپس حسین (
علیه
السّلام) گفت: «خدایا! تو میبینی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیانگرت، در چه حالی هستم. خدایا! یکْ یکِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق، هلاکشان ساز و هیچ یک از آنان را بر روی زمین، باقی مگذار و هرگز، آنان را میامرز!».
•
«عن مسلم بن رباح مولی علیّ بن ابی طالب کُنتُ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) یَومَ قُتِلَ، فَرُمِیَ فی وَجهِهِ بِنُشّابَةٍ، فَقالَ لی: یا مُسلِمُ، ادنِ یَدَیکَ مِنَ الدَّمِ، فَاَدنَیتُهُما، فَلَمَّا امتَلَاَتا قالَ: اُسکُبهُ فی یَدی، فَسَکَبتُهُ فی یَدِهِ، فَنَفَحَ بِهِما الَی السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ اطلُب بِدَمِ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ. قالَ مُسلِمٌ: فَما وَقَعَ مِنهُ الَی الاَرضِ قَطرَةٌ.»در کتاب
تاریخ دمشق به نقل از
مُسلم بن رِباح، آمده است: روز
شهادت حسین بن علی (
علیه
السلام)، با او بودم. تیرهایی به صورتش اصابت کرده بود. به من فرمود: «ای
مُسلم! دستت را زیر خونها بگیر». گرفتم. چون دستهایم از خون پُر شدند، فرمود: «آنها را در دستم بریز». آنها را در دستش ریختم. آنها را به سوی آسمان پاشید و گفت: «خدایا! خون فرزند دختر پیامبرت را بستان». قطرهای از آن خون، بر زمین نریخت.
امام حسین (
علیه
السّلام) شجاعانه میجنگید و مواظب تیراندازان بود و (پیوسته) و در هر فرصت به سپاه (دشمن) حمله میکرد، در حالیکه میگفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک میکنید؟ پس از من هرگز بندهای از بندگان خدا را نمیکشید که به اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونهای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.
امام حسین (
علیه
السّلام) به سپاه دشمن، که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش میبرد و آنان همانند ملخهای پراکنده شده، از برابر وی فرار میکردند و سپس حضرت به مرکز (جای نخست) خود بر میگشت و میفرمود:
«لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.»امام پیوسته میجنگید تا تعداد زیادی از آنها را کشت و بدن مبارک ایشان نیز زخم برداشت. تشنگی امام حسین (
علیه
السّلام) در این حالت شدت یافت. امام خود را نزدیک (فرات) رساند تا آب بنوشد.
حصین بن تمیم (نمیر)، تیری افکند که بر دهان امام نشست. امام شروع کرد به گرفتن خون از دهانش و آنرا به آسمان میپاشید. سپس حمد و ثنای الهی را به جای آورد و آن گاه گفت: «بار خدایا! از رفتاری که با پسرِ دختر پیامبرت میکنند، به تو شِکوه میبَرم. بار خدایا! یکایکشان را به شمار آور و یکایکِ آنان را بکُش و هیچ یک از ایشان را باقی مگذار».
•
«اِشتَدَّ عَطَشُ الحُسَینِ (علیهالسّلام) فَدَنا مِنَ الفُراتِ لِیَشرَبَ، فَرَماهُ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی فَمِهِ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ بِیَدِهِ ورَمی بِهِ الَی السَّماءِ، ثُمَّ حَمِدَ اللّه َ واثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ انّی اشکو الَیکَ ما یُصنَعُ بِابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ، اللّهُمَّ احصِهِم عَدَدا، وَاقتُلهُم بَدَدا، ولا تُبقِ مِنهُم احَدا.»در کتاب
الکامل فی التاریخ گزارش شده است: تشنگی حسین (
علیه
السلام)، شدّت گرفت. نزدیک
فرات شد تا آبی بیاشامد.
حُصَین بن نُمَیر، تیری به سوی ایشان انداخت که به دهانش اصابت کرد. حسین (
علیه
السلام)، خون را با دستش میگرفت و به سوی آسمان، پرتاب میکرد. سپس حمد و ثنای الهی را به جای آورد و آن گاه گفت: «بار خدایا! از رفتاری که با پسرِ دختر پیامبرت میکنند، به تو شِکوه میبَرم. بار خدایا! یکایکشان را به شمار آور و یکایکِ آنان را بکُش و هیچ یک از ایشان را باقی مگذار».
گزارش دیگر در اینباره این است که امام حسین (
علیه
السّلام) با اسبش کنار فرات رفت و چون اسب میخواست آب بخورد، امام گفت: من و تو تشنه هستیم، به خدا سوگند، تا تو آب ننوشی من نمیآشامم. چون اسب این سخن را شنید، سرش را بلند کرد و از آب نخورد، گویا سخن امام را فهمید. حسین فرمود: بخور، من هم میخورم. بالاخره امام دستش دراز کرد آب برداشت (تا بنوشد) سوارهای گفت، تو آب مینوشی در حالیکه حرم تو مورد تعرض قرار گرفته است. حسین آب را ریخت و بر دشمن یورش برد: دید خیمهگاه
سالم است (و مورد تعرض قرار نگرفته است).
ابن شهرآشوب این گزارش را از
ابومخنف و او از شخصی مجهول به نام جلودی نقل کرده است، اما با توجه به اینکه این خبر در منابع معتبر نیامده است و تنها در کتاب ضعیفی همانند
نورالعین فی مشهد الحسین (علیهالسّلام)، منسوب به
ابواسحاق اسفراینی (۴۱۷ یا ۴۱۸ق)
آمده است، که قابل اعتماد نیست.
بنابر نقل برخی منابع کهن، حُصَین بن تَمیم، تیری به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) انداخت که به لبهایش خورد و خون از آنها، سرازیر شد. امام حسین (
علیه
السّلام)، در حالی که میگریست، میگفت: «خدایا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم میکنند، به تو شِکوه میبَرَم».
•
«عن هشام بن محمّد: رَماهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) حُصَینُ بنُ تَمیمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی شَفَتَیهِ، فَجَعَلَ الدَّمُ یَسیلُ مِن شَفَتَیهِ، وهُوَ یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ انّی اشکو الَیکَ ما یُفعَلُ بی وبِاِخوَتی ووُلدی واهلی.»در کتاب
تذکرة الخواص به نقل از
هشام بن محمّد آمده است: حُصَین بن تَمیم، تیری به سوی حسین (
علیه
السّلام) انداخت که به لبهایش خورد و
خون از آنها، سرازیر شد. حسین (
علیه
السلام)، در حالی که میگریست، میگفت: «خدایا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم میکنند، به تو شِکوه میبَرَم».
بر اساس گزارشات برخی دیگر از منابع، فردی که
تمیم بن حُصَین، نام داشت و از قبیله فَزار و جزو سوارانی بود که از سپاه
عمر بن سعد برای جنگ تن به تن، گامْ جلو نهاد و با لحنی شماتت آمیز، آب فرات و تلالؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسین (
علیه
السّلام) کشید. از این رو، امام حسین (
علیه
السّلام) او را نکوهید و وی را از اهل
دوزخ شمرد و نفرین کرد که تشنه کشته شود. بر اثر دعای امام (
علیه
السّلام)، بلافاصله چنان عطشی بر او مسلّط شد که از اسب افتاد و زیر سُم سواران، له شد و مُرد.
امالی صدوق در روایتی از
امام صادق (علیهالسّلام) چنین آورده است:
«ثُمَّ بَرَزَ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ رَجُلٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ الفَزارِیُّ، فَنادی: یا حُسَینُ! ویا اصحابَ حُسَینٍ! اما تَرَونَ الی ماءِ الفُراتِ یَلوحُ کَاَنَّهُ بُطونُ الحَیّاتِ؟ وَاللّه ِ، لا ذُقتُم مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَذوقُوا المَوتَ جُرَعا! فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقیلَ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): هذا وابوهُ مِن اهلِ النّارِ، اللّهُمَّ اقتُل هذا عَطَشا فی هذَا الیَومِ. قالَ: فَخَنَقَهُ العَطَشُ حَتّی سَقَطَ عَن فَرَسِهِ، فَوَطِئَتهُ الخَیلُ بِسَنابِکِها، فَماتَ»؛
«آن گاه مرد دیگری از لشکر عمر بن سعد به نام تمیم بن حُصَین فَزاری برای مبارزه بیرون آمد و بانگ برآورد: ای حسین! ای یاران حسین! آیا نمیبینید که آب فرات، همانند شکم ماهیان میدرخشد؟ به خدا سوگند، از آن، قطرهای نخواهید نوشید تا جرعه مرگ را سر کشید! امام حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «آن مرد کیست؟». گفتند: تمیم بن حُصَین. امام حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «این و پدرش، جهنّمیاند. خداوندا! او را همین امروز، تشنه بمیران». تشنگی بر او چیره شد تا این که از اسبش سقوط کرد و اسبان با سُمهایشان او را لگد کردند تا مُرد.»
در برخی از منابع هم نامی از فرد تیرانداز برده نشده است:
•
«عن رجل من کلب: صاحَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (علیهالسّلام): اِسقونا ماءً! فَرَمی رَجُلٌ بِسَهمٍ فَشَقَّ شِدقَهُ، فَقالَ: لا ارواکَ اللّه ُ! فَعَطِشَ الرَّجُلُ الی ان رَمی نَفسَهُ فِی الفُراتِ، فَشَرِبَ حَتّی ماتَ.»در کتاب
ذخائر العُقبی به نقل از مردی از قبیله کَلْب روایت شده است: حسین بن علی (
علیه
السّلام)، بانگ زد: «به ما آب دهید!». مردی، تیری انداخت که گوشه دهان حسین (
علیه
السّلام) را درید. حسین (
علیه
السّلام) گفت: «خداوند، سیرابت نکند!». آن مرد، تشنه شد تا آن جا که خود را در
فرات انداخت و آن قدر آب نوشید تا مُرد.
•
«عن ابن عیینة: ادرَکتُ مِن قَتَلَةِ الحُسَینِ (علیهالسّلام) رَجُلَینِ، امّا احَدُهُما... فَاِنَّهُ کانَ یَستَقبِلُ الرّاوِیَةَ فَیَشرَبُها الی آخِرِها ولا یَروی، وذلِکَ انَّهُ نَظَرَ الَی الحُسَینِ (علیهالسّلام) وقَد اهوی الی فیهِ بِماءٍ وهُوَ یَشرَبُ فَرَماهُ بِسَهمٍ، فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): لا ارواکَ اللّه ُ مِنَ الماءِ فی دُنیاکَ ولا آخِرَتِکَ.»در کتاب
المناقب ابن شهرآشوب به نقل از ابن عُیَینَه روایت شده است: دو تن از قاتلان حسین (
علیه
السّلام) را دیدم: یکی از آنها...، ظرف آب را میگرفت و آن را تا آخر، سر میکشید؛ امّا سیراب نمیشد. این، از آن رو بود که روز
عاشورا دید که حسین (
علیه
السّلام)، ظرف آبی را نزدیک دهان بُرده، از آن مینوشد. پس تیری به سوی او انداخت. حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «خداوند، تو را در دنیا و آخرت، سیراب نکند!».
پس از به
شهادت رسیدن همه اصحاب و یاران
سیدالشهداء (علیهالسلام) در روز
عاشورا امام یکه و تنها به مصاف دشمن شتافت و دشمن را به مبارزه طلبید. ایشان پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شده دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
پس از مدتی با زخمی شدن امام حسین (
علیه
السلام)، در حالی که ایشان خسته و ناتوان شده بودند، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و چون کسی را ندید، سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند.
امام حسین (
علیه
السّلام) در همان حال سعی در به دست آوردن آب داشت تا جرعهای بنوشد. هر بار که امام به سوی
فرات میتاخت، بر او حمله میبردند و او را از آب دور میکردند. در این میان
قبیله بنی کلاب، میان حسین (
علیه
السّلام) و آب، مانع شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که بر گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد. امام (
علیه
السّلام) تیر را گرفت و بیرون کشید. سپس، خون را با کفِ دستش میگرفت و هنگامی که پُر میشد، به سر و صورتش میمالید و میگفت: «خدای (عزّوجلّ) را مظلوم و خونین، دیدار خواهم کرد».
•
«عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن نَظَرَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَمینا وشِمالاً ولا یَری احَدا، فَرَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ انَّکَ تَری ما یُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِیِّکَ. وحالَ بَنو کِلابٍ بَینَهُ وبَینَ الماءِ، ورُمِیَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی نَحرِهِ، وخَرَّ عَن فَرَسِهِ، فَاَخَذَ السَّهمَ فَرَمی بِهِ، وجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ بِکَفِّهِ، فَلَمَّا امتَلَاَت لَطَخَ بِها رَاسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: القَی اللّه َ (عزّوجلّ) وانَا مَظلومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمی.»در کتاب
الامالی شیخ صدوق به نقل از
عبداللّه بن منصور، از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: چون حسین (
علیه
السّلام)، به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدایا! تو میبینی که با فرزند پیامبرت چه میکنند». قبیله بنی کِلاب، میان حسین (
علیه
السّلام) و آب، مانع شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که بر گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد. امام (
علیه
السّلام) تیر را گرفت و بیرون کشید. سپس، خون را با کفِ دستش میگرفت و هنگامی که پُر میشد، به سر و صورتش میمالید و میگفت: «خدای (عزّوجلّ) را مظلوم و خونین، دیدار خواهم کرد».
سید بن طاووس در کتاب
الملهوف نوشته است: سپس
سِنان نیز تیری به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. امام (
علیه
السّلام) بر زمین افتاد. سپس راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و دو دستش را کنارهم گرفت و هر گاه از خونش پُر میشدند، سر و صورتش را با آن، خضاب میکرد و میفرمود: «خدا را این گونه، خضاب کرده از خونم و با حقّ غصب شدهام، دیدار خواهم کرد».
•
«ثُمَّ رَماهُ (ایِ الاِمامَ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) سِنانٌ ایضا بِسَهمٍ، فَوَقَعَ السَّهمُ فی نَحرِهِ، فَسَقَطَ (علیهالسّلام) وجَلَسَ قاعِدا، فَنَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ، وقَرَنَ کَفَّیهِ جَمیعا وکُلَّمَا امتَلَاَتا مِن دِمائِهِ خَضَّبَ بِها رَاسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: هکَذا القَی اللّه َ مُخَضَّبا بِدَمی، مَغصوبا عَلی حَقّی.»در کتاب الملهوف آمده است: سپس سِنان نیز تیری به سوی امام حسین (
علیه
السّلام) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. امام (
علیه
السّلام) بر زمین افتاد. سپس راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و دو دستش را کنارهم گرفت و هر گاه از خونش پُر میشدند، سر و صورتش را با آن، خضاب میکرد و میفرمود: «خدا را این گونه، خضاب کرده از خونم و با حقّ غصب شدهام، دیدار خواهم کرد».
بنابر گزارش برخی منابع، هنگامی که گلوی مبارک امام حسین (
علیه
السلام) در اثر اصابت تیر زخمی شد، ایشان دست به دعا برداشته و فرمودند: «خدایا! این، در راه تو، اندک است».
•
«قَد اصابَ الحُسَینَ (علیهالسّلام) جُرحٌ فی حَلقِهِ، وهُوَ یَضَعُ یَدَهُ عَلَیهِ فَاِذَا امتَلَاَتِ الدَّمُ قالَ: اللّهُمَّ انَّکَ تَری، ثُمَّ یُعیدُها، فَاِذَا امتَلَاَت قالَ: اللّهُمَّ انَّ هذا فیکَ قَلیلٌ.»در کتاب
الدرّ النظیم گزارش شده است: زخمی در گلوی حسین (
علیه
السّلام) بر اثر تیری که به او اصابت کرد، پدید آمد. او دستش را بر آن مینهاد و چون از خون، پُر میشد، میگفت: «خدایا! تو میبینی». سپس، دوباره چنین میکرد و چون پُر میشد، میگفت: «خدایا! این، در راه تو، اندک است».
ابن شهرآشوب در کتاب
مناقب نوشته است: فردی به نام
ابوایّوب غَنَوی تیری به سوی امام پرتاب کرد که بر گلوی مبارک امام حسین (
علیه
السّلام) نشست. امام (
علیه
السّلام) در این حال دست به دعا برداشته فرمودند: «به نام خدا؛ و هیچ تغییر و توانی، جز با خواستِ خدا، نیست؛ و این، کشتهای برای خشنودی خداست!».
•
«فَرَماهُ (ایِ الاِمامَ الحُسَینَ (علیهالسّلام))... ابو ایّوبَ الغَنَوِیُّ بِسَهمٍ مَسمومٍ فی حَلقِهِ. فَقالَ (علیهالسّلام): بِسمِ اللّه ِ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ الّا بِاللّه ِ، وهذا قَتیلٌ فی رِضَی اللّه ِ.»در کتاب المناقب ابن شهرآشوب آمده است: ابوایّوب غَنَوی، تیری مسموم به گلوی امام حسین (
علیه
السّلام) زد. امام (
علیه
السّلام) گفت: «به نام خدا؛ و هیچ تغییر و توانی، جز با خواستِ خدا، نیست؛ و این، کشتهای برای خشنودی خداست!».
پس از اینکه امام حسین (
علیه
السّلام) تعداد زیادی از یزیدیان را کشت،
عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزهداران و تیراندازان به او حمله کردند.
شمر که شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.
بر اساس گزارش منابع کهن امام (
علیه
السّلام) در این هنگام فرمود: «ای امّت بدکار! چه بد جانشینانی برای محمّد، در میان امّت و خاندانش بودید.هان! شما پس از من، دیگر از کُشتن هیچ بندهای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کُشتید، کُشتن هر کس دیگری بر شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ امید میبرم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما، به گونهای که نمیدانید، بگیرد».
•
«وَ السِّهامُ تَقصِدُهُ (ایِ الحُسَینَ (علیهالسّلام)) مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، وهُوَ یَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ یَقولُ: یا اُمَّةَ السَّوءِ، فَبِئسَما اخلَفتُم مَحَمَّدا فی اُمَّتِهِ وعِترَتِهِ، اما انَّکُم لَن تَقتُلوا بَعدی عَبدا مِن عِبادِ اللّه ِ فَتَهابوا قَتلَهُ بَل یَهونُ عَلَیکُم عِندَ قَتلِکُم ایّایَ، وَایمُ اللّه ِ! انّی لَاَرجو ان یُکرِمَنِیَ اللّه ُ بِهَوانِکُم، ثُمَّ یَنتَقِمُ لی مِنکُم مِن حَیثُ لا تَشعُرونَ.»در کتاب
الفتوح آمده است: تیرها از هر سو به طرف حسین (
علیه
السّلام) میآمدند و به گلو و سینه او میخوردند و او میفرمود: «ای امّت بدکار! چه بد جانشینانی برای محمّد، در میان امّت و خاندانش بودید. هان! شما پس از من، دیگر از کُشتن هیچ بندهای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کُشتید، کُشتن هر کس دیگری بر شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ امید میبرم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما، به گونهای که نمیدانید، بگیرد».
امام حسین (
علیه
السّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش دهها زخم برداشت و در حالیکه از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانیاش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن،
خون از پیشانیاش پاک کند که تیر سه شعبه آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (
علیه
السّلام) فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.» آنگاه سر به
آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را میکشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.
دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید، حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، اینگونه خونآلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.
•
«فَوَقَفَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) یَستَریحُ، وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، فَبَینَما هُوَ واقِفٌ اذ اتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلی جَبهَتِهِ، فَسالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ، فَاَخَذَ الثَّوبَ لِیَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ، فَاَتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ، لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ فی قَلبِهِ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): بِسمِ اللّه ِ وبِاللّه ِ، وعَلی مِلَّةِ رَسولِ اللّه ِ. ورَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ، وقالَ: الهی! انَّکَ تَعلَمُ انَّهُم یَقتُلونَ رَجُلاً لَیسَ عَلی وَجهِ الاَرضِ ابنُ نَبِیٍّ غَیرُهُ، ثُمَّ اخَذَ السَّهمَ واخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانبَعَثَ الدَّمُ کَالمیزابِ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الجُرحِ، فَلَمَّا امتَلَاَت دَما رَمی بِها الَی السَّماءِ فَما رَجَعَ مِن ذلِکَ قَطرَةٌ، ... ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَی الجُرحِ ثانِیا، فَلَمَّا امتَلَاَت لَطَخَ بِها رَاسَهُ ولِحیَتَهُ، وقالَ: هکَذا وَاللّه ِ اکونُ حَتّی القی جَدّی مُحَمَّدا وانَا مَخضوبٌ بِدَمی، واقولُ: یا رَسولَ اللّه ِ، قَتَلَنی فُلانٌ وفُلانٌ.»در کتاب
مقتل الحسین خوارزمی آمده است: حسین (
علیه
السّلام) که بر اثر نبرد، کم توان شده بود، ایستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی اش خورد. خون از پیشانی اش، سرازیر شد. پارچهای را گرفت تا خون از پیشانی اش پاک کند که تیری با پیکانِ سه شاخه آهنین و مسموم آمد و در قلبش نشست. حسین (
علیه
السّلام) گفت: «به نام خدا و یاری خدا، و بر دین پیامبر خدا!». آن گاه، سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدای من! تو میدانی که آنان، مردی را میکُشند که جز او، فرزند پیامبری بر روی زمین نیست». سپس، تیر را گرفت و آن را از پشت خود، بیرون کشید. خون، مانند ناودان، از آن سرازیر شد. حسین
علیه السلام، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، آن را به آسمان پاشید. قطرهای از آن، باز نگشت.... دوباره، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، به سر و محاسنش کشید و فرمود: «به خدا سوگند، این گونه خواهم بود تا جدّم محمّد (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) را با خضاب خون، دیدار کنم و بگویم: «ای پیامبر خدا! فلانی و فلانی، مرا کُشتند».
•
«فَوَقَفَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، اتاهُ حَجَرٌ عَلی جَبهَتِه هَشَمَها، ثُمَّ اتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ، فَوَقَعَ عَلی قَلبِهِ. فَقالَ: بِسمِ اللّه ِ، وعَلی مِلَّةِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ رَفَعَ رَاسَهُ الَی السَّماءِ وقالَ: الهی، تَعلَمُ انَّهُم یَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِم. ثُمَّ ضَعُفَ مِن کَثرَةِ انبِعاثِ الدَّمِ بَعدَ اخراجِ السَّهمِ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، وهُوَ مُلقیً فِی الاَرضِ.»در کتاب
مثیر الاحزان گزارش شده است: حسین (
علیه
السّلام) که بر اثر نبرد، کم توان شده بود، ایستاد. سنگی به پیشانی اش خورد و آن را شکست. سپس، تیر سه شاخه مسمومی آمد و بر قلبش نشست. امام (
علیه
السّلام) گفت: «به نام خدا و بر دین پیامبر خدا!». سپس، سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت: «خدای من! میدانی که آنان، فرزند دختر پیامبرشان را میکُشند». آن گاه، پس از بیرون کشیدن تیر از پشت خود، بر اثر خونریزی فراوان، ناتوان شد و بر زمین افتاد.
بر اساس گزارش منابع معتبر، پس از اینکه امام حسین (
علیه
السّلام) در گودی قتلگاه از اسب به زمین افتادند،
سنان بن انس به
خولی بن یزید اصبحی گفت: سر او را از بدن جدا کن. خولی خواست این کار را بکند، اما دچار سستی شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست و دستانت را از بدن جدا کند. آنگاه سنان بن انس، که لعنت خدا بر او باد، از اسب پیاده شد و محاسن حسین (
علیه
السّلام) را گرفت و با شمشیر بر گلوی امام حسین (
علیه
السّلام) گذاشت و گفت: «به خدا سوگند، سرت را از تنت جدا میکنم، در حالیکه میدانم تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمان هستی».
و سر مبارک امام را از تن جدا کرد و آن را به خولی داد. این در حالی بود که قبلاً زخمهای متعددی با شمشیر بر آن حضرت وارد شده بود.
در برخی آثار متاخران، دعاها یا مناجاتهایی به امام حسین (
علیه
السّلام) هنگام شهادتش نسبت داده شده است، که در منابع متقدم نقل نشده است. چنانکه
مقرم به نقل از
ریاض المصائب مینویسد: امام حسین (
علیه
السّلام) در آخرین لحظات عمر خویش، اینگونه با پروردگارش مناجات میکرد:
•
«صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک، یا غیاث المستغیثین، ما لی رب سواک و لا معبود غیرک، صبراً علی حکمک یا غیاث من لا غیاث له، یا دائماً لا نفاد له، یا محیی الموتی، یا قائماً علی کل نفس بما کسبت، احکم بینی و بینهم وانت خیرالحاکمین.»همچنین در
مقتل الحسین منسوب به
ابومخنف و به پیروی از آن در این
ینابیع الموده، دعای یادشده با تعبیر «یا غیاث المستغیثین» آمده است.
اما در خبری
شیخ طوسی آخرین دعایی را که امام حسین (
علیه
السّلام) در آخرین لحظات عمرش خوانده، چنین روایت کرده است:
•
«اللهُمْ مُتعالی المکان، عظیم الجیروت، شدید المحال، غنی عن الخلائق، عریض الکبریاء، قادر علی ما تشاء، قریب الرحمة، صادق الوعد، سابغ النعمة، حسن البلاء، قریب اذا دُعیت، مُحیط بما خلقت، قابل التوبة لمن تاب الیک، قادر علی ما اردت و مدرک ما طلت وشکور اذا شکرت و ذکور اذا ذکرت ادعوک محتاجاً و ارغب الیک فقیراً وافزع الیک خائفاً وابکی الیک مکروباً واستعین بک ضعیفا و آتوکل علیک کافیا احکم بیننا وبین قومنا فانّهم غرونا و خدعونا و خذلونا و غدروا بنا وقتلونا ونحن عترة نبیک و ولد حبیبک محمد بن عبدالله الذی اصطفیته بالرسالة و ائتمنته علی وحیک، فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجاً برحمتک یا ارحم الرحمین.»خدایا، ای بلند مرتبه، ای بزرگ شوکت، ای سخت انتقامگیرنده، ای بینیاز از آفریدهها، ای گسترده کبریاء، ای که به هرچیز که بخواهی توانایی، رحمتت نزدیک، وعدهات راست، نعمتت فراوان، آزمایشت نیکوست. آنگاه که تو را بخوانند، نزدیک هستی، به آنچه آفریدهای، احاطه داری، توبهکنندگان را میپذیری؛ بر آنچه اراده کنی، توانایی، و در پی هرچه باشی به آن میرسی، اگر شکرت کنند، شکرپذیری، اگر یادت کنند، یاد میکنی، تو را از روی نیاز میخوانم و با تهیدستی به درگاهت مشتاقم و خائفانه به آستانت روی میآورم و با اندوه، به درگاهات میگریم و از روی ناتوانی از تو یاری میخواهم و بسندهکنان، بر تو تکیه میکنم. بین ما و این گروه داوری کن. اینان ما را فریب دادند و یاریمان نکردند، با ما از در نیرنگ درآمدند و ما را کشتند. ما عترت پیامبر تو و فرزندان حبیب تو،
محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستیم، آنکه او را به رسالت برگزیدی و او را امین
وحی خویش قرار دادی، پس برای ما در کارمان گشایش و رهایی قرار بده، به رحمت خودت، ای مهربانترین مهربانان.
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (
علیه
السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۸۵۲.