تقابل شرقشناسی و غربسازی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقابل شرقشناسی و غربسازی، مقولهایست که غرب در آن تلاش دارد با جلوه دادن شناخت شرق، دست به نادیده انگاشتن گزارههای تمدنی شرق زده و بر ضعفهای آن تکیه نموده و
تمدن غرب را قویتر و کارآمدتر از تمدن و
فرهنگ شرق نشان دهد.
با ظهور «رنه دکارت»،
فیلسوف شهیر فرانسوی، انقلابی اساسی در ساحت ذهن و زبان اندیشمندان
جهان جدید به وجود آمد. با «من» که شناسنده دکارت بود جهان به دوشاخه، «ذهن» و «عین» و آنچه فراروی آن قرار دارد، تقسیم شد؛ وی با حرکتی تاثیرگذار فعالیت خود را آغاز کرد و بسیاری از تجلیاتی که شاهد آنها هستیم -از
علم و فناوری گرفته تا انواع و اقسام معارف دیگر- مستقیم و غیر مستقیم از این حادثه تاثیر پذیرفتند.
دکارت مطمئناً به تبعات ناخواسته فراوانی که اندیشهها و طرح
فکریاش به بار آورد، کمترین آگاهی و شناختی نداشت. طرح
فکری او توسط فیلسوفان گوناگونی چون «اسپینوزا»، «لایب نیتز»، «هیوم»، «بارکلی»، «نیچه»، «هایدگر» و «ویتگنشتاین» قبض و بسطهای فراوانی یافت و با «کانت» و «هگل» به تکامل رسید و تا حدود زیادی نقاط قوت و ضعفش آشکار شد.
به همین دلیل است که بعد از این دو فیلسوف بزرگ، با انواع رویکردها و دیدگاههایی روبهرو میشویم که در باب
حدود و ثغور و فراز و فرود سوبژکتیویسم دکارتی و فیزیک حاد او گفتگوهای جدی را با «کانت» و «هگل» آغاز میکنند.
از جمله فیلسوفانی که در قرن بیستم با مدد از اندیشههای نیچه، نقدهای جدی به سوبژکتیویسم دکارتی روا داشت، «میشل فوکو»، هموطن دکارت است. او تلاش کرد تا نشان دهد ذهنیت غربی چگونه از خود، آگاهی کسب میکند. «فوکو» با «تبارشناسی
علوم انسانی» که در
قرن هجدهم به وجود آمده بود، به این نتیجه رسید که این علوم اولاً، تعریفی از «خود» یا «سوژه شناسایی» ارائه میدهد که با مفهوم
مسیحیت از «ترک
نفس» کاملاً متفاوت است و ثانیاً، علوم انسانی، این «خود» تازه را از راه قرار دادن آن در مقابل «دیگری» به وجود میآورند.
به عبارت دیگر، در علوم انسانی «خود» از طریق شناخت دیگری است که شناخته میشود.
او که عقیده داشت برای فهم «خود» و تبارشناسی دانش، باید نگاهی عمیق به نسبت
قدرت و
معرفت انداخت، میخواست بداند چگونه دیگری در «من» و «ما» (جمع) ناپدید میشود. از اینرو وی به «شرایط مرزی» این تعبیر از آن «یاسپرس» است، اما به زعم ما، برای نسبت دادن به کار و طرحی که «فوکو» پیش میبرد، مناسب به نظر میرسد.) «فرد» و «جمع» نظر دوخت. به بررسی دیوانگان، منحرفان، زندانیان، بزهکاران، قاتلان پرداخت و نظامهای حقیقت را از بابت خلق دوگانگیهایی (Dualities) بیمبنا، چون
عقل و
جنون،
سلامتی و
بیماری و سلامت و
جنایت زیر سؤال برد. در همین راستا «فوکو» نسبتی را که میان خود و دیگری در علوم انسانی وجود دارد، «تقابلی ساختگی» به شمار میآورد که در آن «خود»، «دیگری» را تنها امری که «خود» نیست مدنظر ندارد، بلکه دیگری کسی است که از ما بالاتر یا فروتر است و در اینجا، نسبت سلسله مراتبی میان «خود» و «دیگری» برقرار است.
کتاب شرقشناسی (Orientalism)، اثر «ادوارد سعید»، نویسنده و منتقد فلسطینی آمریکایی را میتوان از آثار «فوکو» متاثر دانست. شرقیهای «سعید» هم مانند دیوانگان، تبهکاران و منحرفان «فوکو» هستند؛ همه آنها موضوع شناسایی روایتها و گفتمانهایی هستند که شناسایی میشوند، اما اجازه سخن گفتن ندارند. همه آنها دیگرانی هستند که فروتر از «خودی» که شناسایی را انجام میدهد به شمار میآیند.
به نظر او، «شرقشناسی» نه تنها مجموعهای از معارف است که پس از بررسی «شرق» از جنبههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژی به وجود آمدهاند، بلکه به وسیله این شرقشناسی است که اصلاً چیزی به نام شرق به وجود میآید. به عبارت دیگر، غرب برای هویت «ملی» خود بود که عنوانی چون «شرق» را به وجود آورد و گفتمانی به نام «شرقشناسی» را دامن زد.
با توجه به همین هویت جعلی است که آنها شرق را به مثابه انبانی از میراث و آنچه به
تاریخ پیوسته است، مورد بررسی قرار میدهند.
البته به نظر میرسد هم بحث «فوکو» و هم رویکرد «سعید» بسیار افراطی است و آنها یک رویه اغراقآمیز را درباره شرق و غرب بررسی کردهاند. نه دانش حتی دانشهای انسانی جدید آنگونه که «فوکو» میگوید، تقابلهای ساختگی صرف را برای خلق نظام
حقیقت و هویتهایی به خود به وجود میآورند، و نه رابطه شرق و غرب، چنانکه سعید میگوید نسبت «خودی» متعالی است که قصد شناخت «دیگری» فروتر را دارد. در اینکه در
نفس تفکر غربی که از سوبژکتیویسم دکارتی به ارث رسیده است «موضوعسازی» و به تعبیر دیگر «غیریتسازی» نهفته است، شکی نیست، اما این دیگرسازی، نه لزوماً رابطه فراتر و فروتر است، و نه به قصد ساختن هویتی برای «خود» غرب صورت میگیرد. به تعبیر «هابرماس»،
عقل خودبینا در خود عشیره غربی قابلیت زیادی در شناختن هر چیزی و هرکسی و دیگر فرض کردن آنها دارد.
از اینرو ناگزیریم این دوگانگی شرق و غرب، و دیگر بردگی شرق برای غرب را جدی بگیریم، زیرا اولاً، این تقابل در دوگونه نگاه به زندگی،
انسان و
جهان ریشه دارد و ثانیاً، ناشی از مواجهه فرهنگی پویا و دیرپا (شرق) با فرهنگی است (غرب) که قرنها در تعطیلات یا آسایشگاه بسر میبرده است. از اینرو اگر شرق به مثابه دیگری چندین قرن است وجود دارد، چیزی به نام غرب به مثابه دیگری وجود ندارد؛ زیرا در شرق، خودی وجود ندارد که غربشناسی و غربسازی کند، و هر خودی بر مبنای عقلانیتی فربه و نیرومند است که نضج میگیرد.
بنابراین «ادوارد سعید» اگر یک جانب قضیه را میبیند و نشان میدهد چگونه غرب، شرق را دیگری میانگارد و چرا بدین عمل متوسل میشود، تحقیقی مجزا لازم است تا نشان دهد چرا شرق دیگری میشود و چگونه اجازه میدهد اینگونه، نه فاعل شناسایی که موضوع آن واقع شود.
سرّ این امر چیزی نیست جز آنکه تلقی و نظری که درباره
عقلانیت وجود داشته، در
تمدن و فرهنگ غرب به طور اساسی تغییر کرده است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تقابل شرقشناسی و غربسازی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۲۱.