تصوف در ایران بعد از قرن ششم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تصوف، عنوان قسم عمدهای از سلوك باطنی دینی در عالم
اسلام است، که درباره تشکیل آن در
ایران بعد از
قرن ششم، قبل از صفویه و در
دوره صفویه و بعد از صفویه و سلسه های صوفیه در ایران پرداخته شده.
قرن ششم (اواخر دوره سلجوقیان) یکی از مهمترین ادوار تاریخ تصوف در ایران و در دیگر سرزمینهای اسلامی است، زیرا در این دوره تصوف پس از تحمل مخالفتها و نشیب و فرازها بالاخره به ثبات رسید و هیئت منظمی پیدا کرد و به خصوص به واسطه
ابوحامد غزالی، در میان اهل سنّت ــ که مذهب اکثر
مسلمانان ایران آن زمان بود ــ جایگاهی محترم یافت.
صوفیان این دوره در ابراز
عقاید و اجرای مراسم آزاد بودند و علاوه بر نفوذی که در میان مردم داشتند، در میان امرا نیز حامیانی پیدا کردند؛. از جمله خواجه نظامالملك، وزیر دوره سلجوقی، از حامیان صوفیه بخصوص ابوسعید ابوالخیر بود.
این وضع از دوره خوارزمشاهیان تا حمله
مغول نیز ادامه یافت، به گونهای که در حمله مغول به ایران در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاهها وجود داشتند.
مغولان با آنکه بسیاری از صوفیان را کشتند، از جمله نجمالدین کبری و احتمالاً عطار را،
و سبب آوارگی و
مهاجرت عدهای از صوفیان، از جمله نجمالدین رازی،
شدند، در نهایت بر رونق آن افزودند، زیرا از سویی در آن دورانِ ویرانی و مصیبت، تصوف مهمترین ملجأ روحی و فکری مردم شد و عده بسیاری به آن رو آوردند، و از سوی دیگر دیری نپایید که ایلخانان مغول مجذوب تصوف شدند؛ برخی حکام مغول مثل
غازانخان (حک: ۶۹۴ـ ۷۰۳)، الجایتو (حک: ۷۰۳ـ۷۱۶) و ابوسعید (حک: ۷۱۷ـ ۷۳۶) و نیز وزرای امیران آنان همچون رشیدالدین (متوفی ۷۱۸) و پسرش غیاثالدین (متوفی ۷۳۶)، به صوفیان و مشایخ ابراز علاقه میکردند و مخصوصاً
خانقاه را مورد عنایت قرار میدادند.
با انقراض خلافت عباسی و
فتح بغداد توسط
هولاکوخان، بزرگان شیعی فرصت اظهار وجود یافتند. همچنین، با حمایت امرا از صوفیان، تصوف نیز رونق یافت.
شاید از همین دوران بود که زمینههای بروز ارتباط میان تصوف و
تشیع پیدا شد.
دوره شکوفایی تصوف در
دوره تیموریان نیز تا پیدایش صفویه استمرار داشت. در این دوره، حاکمان تیموری نسبت به برخی سلسلههای صوفیه بر حسب عقاید و تعصبات دینی خاص خویش رفتار میکردند. اما به طور کلی آنان به مشایخ صوفیه اعتقاد بسیار داشتند و
قرن هشتم و نهم دوران رونق تصوف است؛ ازینرو، کمتر
شاعر و نویسنده یا عالمی را مییابیم که در این دوره از ذوق عرفانی بیبهره مانده باشد و جلوههایی از آن را در آثار خود منعکس نکرده باشد.
با این حال، برخی مشایخ صوفیه در این ادوار، خصوصاً در زمان تیموریان، مورد سختگیری و اذیت برخی متشرعان ظاهری قرار میگرفتند.
از مهمترین اوصاف تصوف در این دوره، ظهور علایق شیعی در مشایخ صوفیه و رواج و قدرت یافتن سلسلههای صوفیانه شیعی، از جمله سلسله صفویه و نوربخشیه و نعمتاللهیه، است.
احتمالاً علت اصلی این امر، انقراض خلافت عباسی و آزاد شدن مردم در پیروی از مذاهب و تضعیف قدرت حکومتی اهلسنّت بود.
بحث درباره
ولایت و مباحث متفرعه از آن ــ که قبلاً نیز در میان صوفیه وجود داشت ــ احتمالاً به علت رواج تشیع، در میان صوفیه گسترش یافت.
بنا بر قول
عزیزالدین نسفی، بحث درباره این موضوع در عصر وی در مجالس صوفیه در خراسان و ماوراء النهر رایج بوده است.
گفتنی است که تشیع برخی صوفیان در این دوره در معنای کلامی آن نیست، بلکه به معنای قبول اصل ولایت (تولای
اهل بیت علیهمالسلام) بوده، اما به حد تبرا از برخی
خلفا و
صحابه نمیرسیده
و جنبه سیاسی یا تعصبهای عامیانه نداشته است.
برای فهم وضع تشیع این مشایخ، میتوان از
عبدالرحمان جامی نام برد. وی که در دوره تیموریان میزیست، میگوید که در هرات، به سبب مدح
علی علیهالسلام، از سنّیان خراسان هراسان بوده که مبادا او را رافضی بخوانند، در حالیکه در
بغداد به خشونت برخی روافض گرفتار شده بوده است.
در این دوره، نهضتهای اجتماعی صوفیان شیعی بر ضد حکام عصر و به منظور استمرار تشیع و
عدالت اجتماعی پدید آمد. مهمترین این نهضتها عبارت بودند از: نهضت شیخ خلیفه مازندرانی (مقتول در ۷۳۶)؛ قیام مریدش،
شیخحسن جوری (مقتول در ۷۴۳)، که به نهضت
سربداران خراسان منجر شد
نهضت عدهای از سادات صوفی مازندرانی، که از پیروان میرقوامالدین مرعشی بودند و به نام مرعشیان مشهور شدند، آنان با نهضت سربداران مرتبط و به بزرگان آن نهضت منتسب بودند،
تیمور گورکانی در ۷۹۵ حکومتشان را از بین برد؛ نهضت حروفیه، که بانی آن شیخ فضلاللّه حروفی استرآبادی بود. وی بر ضد حکام و فقیهان اهل سنّت
قیام کرد و در ۷۹۶
فرزند تیمور او را به
قتل رساند.
دیگر ویژگی مهم تصوف در این دوره، توسعه و رواج آن در گیرودار حمله مغول در نواحی دیگر، از جمله آسیای صغیر و
هندوستان، بود که با ورود مشایخ ایرانی صوفیه در آن مناطقتحقق یافت و به همین واسطه عده بسیاری نیز
مسلمان شدند. هندوستان نیز از مهمترین مراکز صوفیان بود و رونق تصوف در هندوستان ــ که ورود آن به آنجا از زمان غزنویان آغاز شده بود ــ در این چند قرن به اوج خود رسید. در میان سلسلههای صوفیه که از ایران به
شبه قاره هند رفتند، چشتیه،
سهروردیه،
نعمتاللهیه،
نقشبندیه و
قادریه سهم عمده داشتند.
دوره مغول همچنین مهمترین دوره برای ادبیات صوفیانه فارسی است. آثار مکتوب صوفیان در این اوان چهره دلپذیری یافت. آثار منثور پختگی یافت و بعضی از آنها از تعلیمی یا روایی و تذکره بودن صِرف، بیرون آمد و مباحث نظری و استدلالی در آن راه یافت و در ردیف سایر علوم قرار گرفت، به گونهای که
شمسالدین آملی در قرن هشتم در
نفائسالفنون بخشی را به علم تصوف و مباحث و اصطلاحاتش اختصاص داد.
در آثار منظوم صوفیه نیز تحولات چشمگیری صورت گرفت. خلق اینگونه آثار که با سنایی آغاز شده بود، با
عطار و
مولوی به کمالی بینظیر رسید.
این دوره همچنین دوره تشخص و تعین کامل سلسلههایی است که بتدریج از
قرن چهارم و پنجم شکل گرفته بود. در تصوف، اجازه
ارشاد و
تربیت اهمیت فراوانی دارد. همه سلسلههای صوفیه اجازهنامه مشایخ خود را به
پیامبراکرم، و بیشتر از طریق
علی علیهالسلام، میرسانند. تأکید و تصریح در ذکر رشته اجازه هر شیخ، ابتدا عموماً شفاهی بود ولی پس از سهچهار قرن که تصوف رونق گرفت. تعدد و تشعب ــ و احتمالاً صحت یا عدم صحت دعوی مشایخ ــ سبب شد تا ذکر اجازه با عناوین و اصطلاحات مختلفی، از جمله خرقه پوشیدن شیخی از دست شیخ دیگر، اهمیت یابد. صوفیان این دوره بر حسب سلسله نَسَب معنوی، خود را معرفی میکردند. همچنین سلسلههای گوناگون با نام بزرگان آنها شهرت یافتند. سلسلههای مهمی مثل کبرویه، سهروردیه، نعمتاللهیه، نقشبندیه، قادریه و نوربخشیه در این چند قرن رونق بیشتر داشتند. برخی این سلسلهها را غالباً از انشعابات سلسله معروفیه، منسوب به معروف کرخی، میدانند.
سیر تاریخی این سلسلهها میتواند سیر تصوف را، بخصوص در این دوره، مشخص کند.
یکی از ویژگیهای تصوف در این دوره، تأثیر عظیم
ابنعربی بر تصوف ایرانی از قرن هفتم به بعد است. آثار و تعالیم او از چند نظر در بررسی تاریخ تصوف در
ایران اهمیت دارد: یکی ارتباط وی با مشایخ ایرانی، مثل شهابالدین عمر سهروردی و شیخ سعدالدین حمویه و شیخ اوحدالدین کرمانی؛ دوم، تأثیر وی در
حکمت عرفانی شیعی با طرح صریح و بسط موضوعاتی چون ولایت و
انسان کامل و وحدت وجود؛ سوم، نفوذ آرای وی در نثر و نظم عرفانی فارسی؛ چهارم، سهم عمده او و شارحان آثارش در تأسیس عرفان نظری در ایران.
تصوف با ابنعربی صورت حِکْمی یافت و مطالبی که در تصوف عمدتاً بینام ولی با مسمّا بود، در حوزه تصوف ابنعربی نام خاص یافت و اصطلاحاتی از قبیل وحدت وجود و اعیان ثابته در آثار صوفیه رایج شد و تصوف موضوع و مبادی و مسائل خود را پیدا کرد
و به عالم نظر راه یافت و خصوصاً در جرگه
علوم اسلامی در آمد و بعدها
علم تصوف یا
عرفان نظری نام گرفت. این امر خصوصاً با آثار شارحان ابنعربی و مقدّم بر همه صدرالدین قونیوی (متوفی ۶۷۳) رخ داد، به نحوی که تعالیم ابنعربی از طریق قونیوی از روم تا
هند را فرا گرفت و مشایخی چون
فخرالدین عراقی یا مرجوع کنید بهیدالدین جَندی (متوفی ح ۷۰۰) که نزد قونیوی تحصیل معرفت میکردند، وارث آرای صوفیانه ابنعربی و سپس سبب ورود آن به تصوف ایران شدند.
از حدود ۱۵۰ شرحی که بر کل یا جزئی از
فصوصالحکم نوشته شده و عثمان یحیی آنها را فهرست کرده، ۱۳۰ اثر را صوفیان ایرانی به عربی یا فارسی نوشتهاند.
از آن میان باید از شروح عربی
عبدالرزاق کاشانی و
ابنترکه اصفهانی و سیدحیدر آملی، شرح مختصر فارسی
شاه نعمتاللّه ولی، شرح مفصّل فارسی
رکنالدین مسعودبن عبداللّه شیرازی (بابارکنا، متوفی ۷۶۹ در اصفهان)، شرح فارسی
خواجهمحمد پارسا (متوفی ۸۲۲) و عبدالرحمان جامی، و شرح جامی بر خلاصه فصوص (نقدالنصوص فی شرح نقش الفصوص) نام برد. جامی در کتابهای دیگر فارسی خویش (لوایح، اشِّعه اللمَعات و لوامع) نیز به نحوی دیگر تابع و شارح تعالیم صوفیانه ابنعربی بوده است. او احتمالاً آخرین گوینده فارسی زبان است که در تقریر و تعلیم مکتب ابنعربی در تصوف ایران آثار شایان توجهی دارد.
دامنه نفوذ ابنعربی در تصوف ایرانی، خصوصاً در زمان صفویه و بالاخص در آثار
ملاصدرا دیده میشود. ملاصدرا به ابنعربی و
قونیوی ارادت خاصی داشت و آثارش، از جمله
اسفار، مملو از استناد به اقوال آن دو و طرح مباحث عرفانی از قبیل
وحدت وجود یا علم حضوری است (تفسیر ملاصدرا). پس از وی نیز در ایران شیعی به جریان خاصی از تصوف بر میخوریم که غالباً عرفان خوانده میشود و در آن تعلق خاصی به تعالیم حکْمی ابنعربی و بعضاً آرای فلسفی ملاصدرا وجود دارد. پیروان این جریان، که کسانی همچون
آقا محمدرضا حکیم قمشهای (۱۲۴۱ـ۱۳۰۶) بودند، بویژه فصوصالحکم را تدریس و ترویج میکردند و اهل
سیر و سلوک معنوی نیز بودند، بیآنکه ارادت خود را به یکی از سلاسل صوفیه صراحتاً اظهار کنند یا رسماً به سلسلهای تعلق داشته باشند.
در دوره صفویه (ح ۹۰۶ـ ۱۱۳۵) تصوف وضع پیچیدهای یافت. صفویه خود در اصل سلسلهای صوفی و منسوب به شیخ صفیالدین اسحاق اردبیلی (متوفی ۷۳۵) بود. شیخصفیالدین از مشایخ مشهور صوفیه در دوران الجایتو و ابوسعید ایلخانی، و بنا بر کتاب صفوهالصفا
مرید شیخ زاهد گیلانی (متوفی ۷۰۰) و نیز داماد او بود. نفوذ معنوی
صفیالدین اردبیلی در ۳۵ سال دوره ارشادش بسیار زیاد بود و چون مغولان به او ارادتی تمام داشتند، وی بسیاری از آنان را از آزار رساندن به مردم باز میداشت.
پس از
مرگ شیخ نیز اولاد و احفاد او در سلسله صفویه به مقام ارشاد رسیدند. شیخ صدرالدین،
فرزند شیخصفیالدین،
خانقاه بزرگ و مجللی در اردبیل، در کنار مزار پدرش، ساخت که محل استقرار مریدانش شد.
ششمین نواده شیخصفیالدین، شاه اسماعیل (سس حکومت صفوی) بود که در عین حال جانشین معنوی شیخصفیالدین نیز محسوب میگردید؛ ازینرو، لشکریان صفوی که مرجوع کنید بهسس این سلسله را مرشد خود میدانستند، به نیروی ارادت معنوی شمشیر زدند و همین امر از لوازم اصلی استقرار
حکومت صفوی (وسیعترین حکومت واحد ایرانی پس از ساسانیان) شد. سلاطین صفوی نیز مانند شاه اسماعیل با عناوینی چون «صوفی اعظم» یا «مرشد کامل» خوانده میشدند.
گفته میشود که یکی از شواهد تاریخی ارتباط تصوف و
تشیع این است که چون صفویه صوفی مسلک به
قدرت رسیدند، تشیع را ــ که عمدتاً تصوف زمینه رشد آن را در ایران، بخصوص از اوایل قرن هفتم، فراهم آورده بود ــ مذهب رسمی اعلام کردند. قبل از صفویه نیز دیگر نهضتهای صوفیه، مثل سربداران و حروفیه و نوربخشیه و مشعشعیان، همگی شیعی
مذهب بودند.
در این دوره مذهب تصوف نزد ایرانیان آنچنان شهرت و رواج داشت که به تعبیر بَحرانی
طایفه عجم میل فراوان به آن داشتند و در تمایل به آن مبالغه میکردند. با این حال به چند علت، اسباب افول تصوف در ایران فراهم شد: ۱) مفاسد اخلاقی میان صوفیان قزلباش و خودسری آنها که سبب شده بود خطری برای حکومت محسوب شوند؛ ۲) کثرت جماعت قلندران و درویشان لاابالی که غالباً از
هند میآمدند و چون با سلسلههای رسمی ارتباط نداشتند به آنها درویشان بیشرع میگفتند؛ ۳) انحصارطلبی صوفیان صفویه که در ذم و طرد دیگر سلسلههای صوفی میکوشیدند؛ ۴) نفوذ علما و فقهای مخالف تصوف.
تفرقه میان سران قزلباش در کسب قدرت نیز موجب تضعیف حکومت و از اسباب عمده انقراض صفویه گردید، تا بدان حد که وقتی دوره پادشاهی به
شاه عباس رسید دیگر از قدرت قزلباشان صوفی، و بهطور کلی تصوف، چندان چیزی باقی نمانده بود.
ابنکربلائی، مورخ صوفی که در قرن دهم میزیست و تذکرهاش از مهمترین آثار در این دوره است، از زاویه معمور یکی از مشایخ صوفیه در حوالی تبریز سخن رانده و گفته است که اکنون درویشی آنجا نیست، بلکه هیچ جا نیست.
در این میان، کسانی که به تصوف حقیقی تعلق خاطر داشتند و از اوضاع زمانه خود مینالیدند، فراوان بودند. اینان یا از ایران
هجرت کردند و بسیاری، مثل نعمتاللهیه، به
هندوستان رفتند یا اینکه در ایران ماندند و در تألیفاتشان انزجار و تبرای خود را از تصوف مرسوم زمانه ابراز کردند و نیز در
دفاع از تصوفی که آن را حقیقی و منافی با شرع نمیدانستند، کوشیدند.
از جمله در میان اکثر قریب به اتفاق حکما و فلاسفه این عصر، مثل
میرداماد، تعلقات صوفیانه به عیان دیده میشد، بخصوص از طریق
حکمت اشراق که میرداماد از مفسرانش بود.
میرزا ابوالقاسم فندرسکی مشهور به
میرفندرسکی (متوفی ۱۰۵۰)، که از حکمای عصر بود، نیز زندگی زاهدانه داشت و از او کراماتی نقل شده است. وی اهل سیر و
سفر بود و بارها به هند سفر کرد و بخشی از زندگی طریقتی خود را در مجالست با عارفان هند به سر برد. میرفندرسکی به سبب تألیف شرح مفصّل فارسی بر کتاب جوگ باشست و قصیدهای عرفانی که بارها شرح و تفسیر شد، مشهور است.
بزرگترین فیلسوف دوره صفوی ملاصدراست که در عمده آرا و آثار حکْمی و فلسفیاش سیطره جنبههای صوفیانه و استشهاد به مشایخ بزرگ صوفیه و تجلیل و تعظیم آنان در کنار تعالیم
امامان شیعه کاملاً مشهود است، چنانکه مفصّلترین و مشهورترین کتابش، اسفار، را مطابق با اسفار اربعه سلوک نوشته است. بسیاری از مفاهیم صوفیانه، مثل وحدت وجود یا علم حضوری، در آثار وی تفسیر فلسفی شده و مبرهن گردیده است.
وی در رسالهای موسوم به سه اصل، که ظاهراً تنها اثر بر جای مانده از او به
زبان فارسی است، ضمن گلایه از فقهای متشرع و متکلمان عصر که ذمّ تصوف میکنند، در مقام دفاع از تصوف حقیقی بر آمده و ایمان را از دیدگاه صوفیه تعریف کرده است.
ظاهراً سبب اینکه وی رساله سه اصل را به
زبان فارسی نوشت، این بود که مخاطبانش عموم مردم بودند و او میخواست آنان را متنبه به حقیقت تصوف کند.
فیض کاشانی شاگرد و
داماد ملاصدرا و مرید
شیخبهائی و صاحب آثار بسیار، از
تفسیر قرآن تا
علم کلام و
حدیث و
فقه و
عرفان و
تصوف، است. وی در بعضی آثار، از جمله در المحاکمه، از صوفینمایان و همچنین علمای جاهلی، که در آزار صوفیه حقیقی میکوشند، انتقاد نموده و در آثار دیگری، مثل شرح صدر، از تصوف حقیقی و سیر و سلوک دفاع کرده و علم تصوف را گوهر دانش و میراث
انبیا خوانده است.
بهنظر فیض کاشانی در رسالهالحقالمبین، تفقّه در
دین عبارت است از تحصیل بصیرتی که مرجعش
عقل نیست بلکه
قلب سلیم است.
وی کتاب
المحجهالبیضاء را در تهذیب احیاء علومالدین غزالی نوشت. فیض کاشانی
شعر نیز میسروده، اشعار لطیفی با مضامین صوفیانه و عاشقانه از او بر جا مانده است. وی نیز، به سبب اظهار تمایل به تصوف، مورد شماتت و مخالفت
فقیه قرن سیزدهم،
شیخیوسف بحرانی، قرار گرفت.
شاگردِ فقیهِ فیض،
سیدنعمتاللّه جزائری در مقام دفاع از او بر آمد و انتساب وی را به صوفیه نفی کرد (اِنّها فریه بِلافریه).
دو تن دیگر از هم مشربان و معاصران فیض کاشانی
ملاعبدالرزاق لاهیجی و
قاضی سعید قمی هستند. لاهیجی داماد دیگر ملا صدرا و ملقب به فیاض (متوفی ح ۱۰۷۲) است که بیشتر به واسطه کتابهایش در علم کلام شیعی، مثل
شوارقالالهام و سرمایه ایمان و گوهر مراد، مشهور است.
وی در مقدمه کتاب گوهر مراد
راه
خدا را به راه ظاهر و راه باطن تقسیم کرده و گفته است که بعثت انبیا برای ارشاد راه باطن است که با آن به خدا میتوان رسید نه راه ظاهر که با آن خدا را فقط میتوان دانست. وی شرح داده که مقصود محققان صوفیه از دعوی وحدت وجود و مرتبه فنا نیز همین است. در خاتمه همین کتاب نیز در عین حال که آداب رایج صوفیان زمانه را نادرست خوانده، طریقه محققین از علمای شریعت را، که به نظر او همان صوفیه و عرفا هستند، خواه مسمّا به این نام باشند خواه نباشند، شرح داده و گفته است که مرتبه عرفان بالاترین مراتب است.
قاضی سعید قمی (متوفی ۱۱۰۳)، شاگرد مشهور فیض کاشانی، و بنا بر بعضی اقوال شاگرد لاهیجی،
بیش از استادش دارای تمایلات صوفیانه بود. شروح عرفانی وی بر احادیث معصومین (مثل کتاب اربعین یا شرح سه جلدی بر توحید شیخ صدوق یا مطالبی که در کتاب
اسرارالعبادات آورده) در جهت نشان دادن بُعد عرفانی احادیث منقول از معصومین
علیهمالسلام است.
وضع برخی علما و فقها نیز که گرایش به تصوف داشتند، به همین منوال بود.
بهاءالدین عاملی، مشهور به شیخبهایی (متوفی ۱۰۳۰)، استاد بسیاری از حکما و فقها و بزرگان عصر بود. او و پدرش که از فقهای بزرگ این دوره بودند و حتی خود او چندی منصب شیخالاسلامی اصفهان را عهدهدار گردید، به تصوف گرایش داشت (بهاءالدین عاملی).
محمدتقی مجلسی،
فقیه نامور همین عصر (متوفی ۱۰۷۰)، از شاگردان وی بود و مطابق قول فرزندش (محمدباقر مجلسی، متوفی ۱۱۱۰) در رساله اَجوِبه
دستور ذکر و فکر را از شیخبهایی گرفته بود. رسالههایی نیز به محمدتقی مجلسی منسوب است، از جمله رساله تشویقالسالکین در دفاع از صوفیه حقیقی و انتقاد از متصوفه زمانه
او در دفاع از تصوف و در رد رساله
ملامحمد طاهر قمی، رسالهای با عنوان الفوائد الدینیـّه نوشت
و گویا با او مکاتباتی داشت که به کدورت انجامید.
در هر حال، وی را برخی علما به تصوف منسوب کردند و فرزندش علامه محمدباقر مجلسی، که در رد صوفیه جهد تام داشت، در مقام رفع این نسبت از پدر برآمد.
محمدباقر مجلسی در رساله اجوبه، که پاسخ به نامه یکی از علمای زمان به نام ملاخلیل قزوینی است، از تصوف حقیقی دفاع کرده و کسانی را که تصوف را مطلقاً نفی میکنند، بیبصیرت خوانده است
در عین حال، در مواضع گوناگون کتاب
عینالحیات، به مناسبتهای مختلف از جمله در بحث ذکر
و لباس پشمی پوشیدن
، از تصوف و بزرگانش مثل غزالی و مولوی و ابنعربی انتقادهای شدیدی نموده است. مجلسی از علمای مقتدر و متنفذ دوره صفوی و از ۱۰۹۸ تا ۱۱۱۰ شیخالاسلام اصفهان بود. چنین شایع شده که وی به جهت مخالفت با تصوف در اخراج برخی مشایخ صوفیه، از جمله ملاصادق اردستانی، از اصفهان نقش داشته است،
گرچه در صحت انتساب این عمل به او تردید جدّی شده است.
با این همه، او مدعی است که با صوفیه عداوت دنیوی ندارد، ولی اذعان دارد که در مخالفت اکثر خواص و عوام میتواند غرض دنیوی منظور باشد.
شاید به سبب همین اوضاع متشنج و پرهیز از اتهام تصوف بود که بزرگان صوفیمشرب این عصر، که در
ایران مانده بودند، با سلاسل رایج صوفیه ایران ارتباط علنی نداشتند یا این ارتباط را کتمان میکردند. لذا تشخیص اینکه احتمالاً در چه سلسلهای سلوک میکردند و مرید چه کسی بودند مشکل است، ولی چنانچه به سلسلهای منتسب باشند ممکن است یکی از سه سلسله نعمتاللهیه، ذهبیه یا نوربخشیه باشد که در آن موقع در ایران رواج داشت. با این مقدمات، مخالفت شدید شماری از علمای شیعه با صوفیه، با اتکا به شاهان صفوی خصوصاً پس از دوره شاه عباس اول (۹۹۶ـ ۱۰۳۸)، آغاز شد و در ادوار بعد استمرار یافت. تقریباً از زمان شاهطهماسب اول (۹۳۰ـ۹۸۴) کتابهای فراوانی هم در رد تصوف هم در رد حکمت، که اینک در حوزه اشراقیون متأخر با
ملاصدرا صبغه عرفانی نیز یافته بود، نوشته شد.
این کتابها با مضامینی که دارد، یادآور کتاب
تلبیس ابلیس ابنجوزی است و شماری از آنها به اقتباس از یکدیگر تألیف شده است.
از این به بعد کلمه تصوف، که معنا و مدلولی مذموم یافته بود، بتدریج جای خود را به کلمه عرفان داد و در آثار بزرگان اهل تصوف غالباً با واژه عرفان از آن یاد شد. این
عرفان غالباً بر آمده از آثار عرفانی ملاصدرا و پیروان او بود و آنها نیز خود تحت تأثیر عرفان نظری ابنعربی بودند.
با انقراض صفویان و ظهور نادر (حک: ۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) و کماعتنایی او به علما و نپرداختن
کریمخانزند به موضوع تصوف،
قدرت و نفوذ مخالفان تصوف چندگاهی فرو نشست. با اینحال از اوایل سلطنت شاهسلطان حسین صفوی (۱۱۰۵ـ ۱۱۳۵) تا اواخر
حکومت کریمخانزند، وضع تصوف و معارف عرفانی در ایران کاملاً نابسامان بود، رسوم طریقت از ایران بر افتاده بود و به سبب اغتشاش مملکت و انکار و آزار حکام و غلبه برخی علما، اگر هم کسی به تصوف رو میآورد او را منع میکردند. بدینترتیب، بزرگان سلاسل یا از ایران رفتند یا انزوا گزیدند، بهنحوی که جز چند تن از سلسله نوربخشیه در مشهد و سلسله ذهبیه در
شیراز، بقیه در گمنامی میزیستند.
در اوایل دوره قاجار (۱۲۱۰ـ۱۳۴۴) بار دیگر فعالیت مشایخ نعمتاللهی آغاز شد و به دستور قطب وقت سلسله، شاه علیرضا دکنی (متوفی ۱۲۱۴)، که ساکن هندوستان بود، دو تن از مشایخ مأذون وی برای احیای این سلسله، به ایران روانه شدند. لیکن در همین سالها نفوذ علما به اوج خود رسید و مخالفت برخی از آنان از عوامل رکود تصوف در ایران عهدقاجار شد
(درباره دامنه تأثیر و روش این مخالفتها رجوع کنید به ادامه مقاله). در عین حال، با همه فراز و فرودها و مخالفتهای مختلف با تصوف، سلاسل صوفیه به حیات خود ادامه دادند، گرچه ممکن است بهسبب غلبه تفکر مدرن، تجلیات فرهنگی آن گسترش چشمگیر نداشته باشند.
بهطور کلی، وضع ظاهری تصوف در ایران معاصر، بیشتر مولود اوضاع اجتماعی و دینیای است که از اواخر دوره صفوی حاکم شده است. یکی از عوارض این اوضاع، همچنانکه گفته شد، تقبیح اصطلاح تصوف و گذاردن لغت عرفان به جای آن بود تا آنجا که برخی عرفان را اصولاً خارج از قلمرو تصوف و منافی با آن تصور کردند، در حالی که عرفان به معنای عام، شناختن و بهمعنای خاص، معرفت قلبی
خدا و به نظر صوفیه مقامی از مقامات عالیه تصوف و
سلوک الیاللّه و ثمره شجره تصوف است. در ایران معاصر ارادتمندان تصوف و عرفان به دو دسته تقسیم میشوند: ۱) گروهی که به یکی از سلسلههای رسمی تصوف تعلق دارند. اهمّ سلسلههایی که اکنون در ایران رواج دارند عبارتاند از: نعمتاللهیه و شعب آن، خصوصاً نعمتاللهی سلطانعلیشاهی یا نعمتاللهی گنابادی که در میان سلسلههای رایج در ایران، بیشترین پیروان و نفوذ معنوی را در بین طبقات مختلف دارد.
نزد این سلسله، اجازه صریح شیخ سابق به لاحق اهمیت خاصی دارد.
دیگر ذهبیه، خاکساریه و اهل حقاند که بیشتر در استان کرمانشاهان ساکناند و قادریه و نقشبندیه که بیشتر در
کردستان سکونت دارند.
گروهی که رسماً به سلسلهای وابسته نیستند، ولی داشتن شیخ و راهنما را در سلوک لازم میشمارند و از این نظر اکثر آنان رشته سلوکی خود را به سیدعلی قاضی طباطبایی تبریزی (متوفی ۱۳۶۶) و از وی با چند واسطه به سیدعلی شوشتری (متوفی ۱۲۸۴)
و از او به واسطه شخصی به نام ملاقلی جولا یا بیواسطه او به سید بحرالعلوم میرسانند.
در گروه دوم غالباً فقها و حکما و مدرّسان کتب عرفانی حوزه
ابنعربی حضور دارند.
از معروفترین سلسلههای تصوف در ایران است که به واسطه شاه
سیدنورالدین نعمتاللّه ولی به این نام خوانده شده است. وی از بزرگترین مشایخ صوفیه ایران است و شاید کمتر کسی از حیث نفوذ معنوی و تربیتی و کثرت مریدان به پایه او رسیده باشد.
اگرچه در
تشیع شاه نعمتاللّه ولی تردید وجود دارد اما این سلسله از قرن هشتم به عنوان یک سلسله شیعی شناخته شد و وجود همین سلسله در قرن نهم از علل و اسباب مرجوع کنید بهثر نشر
تشیع بود.
دستورهای خاص وی در سلوک اِلیاللّه که مبتنی بر جمع صورت و معنی، یا دست را به کار و دل را با یار داشتن، بود مقبول خاطر عموم طالبان راه قرار گرفت.
پس از وفات شاه نعمتاللّه ولی بنا بر فرمان او یگانه فرزندش، شاه برهانالدین خلیلاللّه، جانشین او شد. سپس هشت تن از فرزندزادگان و اعقاب وی به جانشینی و مقام ارشاد نایل شدند. آنها همگی بنا به دعوت سلطان احمدشاه و دیگر سلاطین بهمنی به دکن رفتند و در آنجا سکونت گزیدند.
این تغییر محل سکونت شاید هم به سبب ناخرسندی حکام تیموری، خصوصاً شاهرخ، و فقهای حنفی خراسان از افزایش صوفیان شیعی بوده است؛مشکلاتی پیش آوردند.
در هر حال، سیطره معنوی سلسله نعمتاللهی در هند موجب رواج تصوف و تشیع در هند، خصوصاً در منطقه دکن، شد و از این راه زبان فارسی و
مذهب تشیع نیز در آنجا گسترش یافت.
از زمان شاه نعمتاللّه استعمال لفظ «شاه» در عناوین طریقتی این سلسله مرسوم گشت و مراد از آن شاهیای بود که حاصل بندگی و گدایی درگاه الاهی است. پس از آنکه مذهب شیعه در ایران رسمیشد، مشایخ صوفی شیعی برای اظهار ارادت علنی به
حضرت علی علیهالسلام، القابی را که سابقاً به «اللّه» یا «
دین» ختم میشد، به لفظ
علی نیز مختوم کردند.
چنانکه گفته شد، این سلسله در ایران احیا شد. به دستور شاه علیرضا دکنی، قطب سلسله نعمتاللهی که در دکن ساکن بود، در اواخر
حکومت کریمخان زند در ۱۱۹۰، سیدمیرعبدالحمید معصوم علیشاه و سیدطاهر دکنی برای تجدید حیات این سلسله به ایران آمدند. شاهطاهر دکنی در همان سالهای اول درگذشت و عملاً معصومعلیشاه سلسله را ترویج کرد. آمدن وی به ایران با استقبال فراوان مردم روبرو شد و از مهمترین کسانی که در همان ابتدا به دعوت وی وارد سلوک شدند، میرزامحمدعلی اصفهانی (ملقب به نورعلیشاه) و
پدر وی میرزاعبدالحسین (ملقب به فیضعلیشاه) بودند.
معصوم علیشاه قبل از اینکه به دست فقیه متنفذ زمان، آقامحمدعلی بهبهانی،
در ۱۲۱۲ به قتل برسد (رجوع کنید به بهبهانی، آقامحمدعلی)، با اختیاراتی که از جانب شاه علیرضا دکنی داشت، نورعلیشاه را به جانشینی منصوب کرد.
نورعلیشاه که علاوه بر جذابیت معنوی، به
علوم دینی تسلط داشت و از ذوق شاعری برخوردار بود، از همان آغاز عده بسیاری را از همه طبقات مجذوب خود کرد. گفته شده که از میان علمای بزرگ، شیخعبدالصمد همدانی (مرجوع کنید بهلف کتاب بحرالمعارف در «حکمت اربعه عملیه»، که در حمله وهابیان به
کربلا در ۱۲۱۶ به شهادت رسید) از ارادتمندان وی بوده است.
بهطور کلی به سبب اوضاعی که از اواخر صفویه بر ضد تصوف وجود داشت، روشن نیست که از میان علما چه کسانی واقعاً از طرفداران سلاسل صوفیه بودهاند. از سوی دیگر، درباره صحت و سقم انتساب برخی از آثار به علما، که با آثار صوفیه مشابهت دارد، تردید هست؛ مثلاً، برخی رساله سیروسلوک را که شامل دستورهایی برای سیر الیاللّه است و مشابه دستورهای طریقتی سلسله نعمتاللهی است، به
سید بحرالعلوم نسبت میدهند و در برابر، عدهای منکر آن هستند.
نورعلیشاه قبل از وفات به تنی چند اجازه ارشاد و تربیت داد و در
عتبات عالیات، شیخزینالدین حسین علیشاه اصفهانی (متوفی ۱۲۳۴) را به جانشینی خود تعیین کرد.
پس از درگذشت شاه علیرضا دکنی در ۱۲۱۴ در دکن، حسین علیشاه رسماً قطب سلسله نعمتاللهی شد. در تمام این ایام مخالفت فقها با تصوف ادامه یافت و گاه حکام را بهاخراج و
اذیت و آزارشان وا میداشتند. البته در میان شاهان قاجار کسانی مانند محمدشاه (حک: ۱۲۵۰ـ۱۲۶۴) نیز بودند که به بزرگان تصوف ارادت داشتند.
در همین دوران مشتاق علیشاه، به تحریک واعظی کرمانی، در ۱۲۰۶ در
کرمان کشته شد
و مرید وی، میرزامحمدتقی کرمانی ملقب به مظفرعلیشاه، که دیوان مشتاقیه را نیز به نام مرشد خود سروده، به اصرار آقامحمدعلی بهبهانی از طرف فتحعلیشاه احضار و سرانجام در ۱۲۱۵ مسموم شد و در
کرمانشاه مدفون گردید.
این ایذا و طرد بلد به همین طریق در مورد حسینعلیشاه نیز اعمال شد. جانشین وی
حاج محمدجعفر کبودرآهنگی، ملقب به مجذوبعلیشاه (متوفی ۱۲۳۸ یا ۱۲۳۹)، نیز از این حیث در امان نبود.
او که خود از علما و صاحب تألیفاتی در تصوف است، بر اثر برخی اتهامات مجبور شد که در رساله العقایدالمجذوبیـه صراحتاً اعتقادات دینی و عرفانی خود را شرح دهد.
پس از وی
حاج زینالعابدین شیروانی، ملقب به مست علیشاه (متوفی ۱۲۵۳)، نیز دچار همین مضیقهها بود.
در این دوره انشعابی نیز در طریق نعمتاللهیه، به سبب اختلاف در جانشینی مجذوبعلیشاه، پیدا شد که حاصل آن پدیدآمدن دو شاخه در این سلسله بود؛ قطب شاخه اصلی مست علیشاه و قطب شاخه دیگر
حاجملامحمدرضا همدانی (متوفی ۱۲۴۷) ملقب به کوثرعلیشاه
بود. شاخه اخیر که به
فرزند کوثرعلیشاه
رسید، بعداً به نام سلسله نعمتاللهیه کوثریه مشهور شد.
در شاخه اصلی، پس از مست علیشاه،
حاجزینالعابدین رحمتعلیشاه (متوفی ۱۲۷۸) قطب سلسله نعمتاللهی شد.
محمدشاه قاجار او را نائبالصدر فارس کرده بود، ازینرو کمتر مورد ایذا قرار گرفت.
بعد از رحمتعلیشاه، سلسله نعمتاللهی دو شاخه شد: گروهی از
حاج
آقا محمدکاظم اصفهانی ملقب به سعادتعلیشاه (متوفی ۱۲۹۳) و گروه دیگر از عموی رحمت علیشاه (
حاجآقامحمد ملقب به منورعلیشاه، متوفی ۱۳۰۱) تبعیت کردند.
در شاخه اول بعد از سعادت علیشاه،
حاجملاسلطانمحمد (سلطان علیشاه) اهل بیدختِ گناباد جانشین او شد و در زمان ویسلسله نعمتاللهی شهرت بسیار یافت. سلطان علیشاه، که در
حکمت شاگرد
حاجملاهادی سبزواری بود، از مشاهیر علما و عرفای اوایل قرن چهاردهم و صاحب آثار عرفانی شیعی است، از جمله این آثار است: سعادتنامه، توضیح، تنبیهالنائمین، مجمعالسعادات و ولایتنامه به فارسی و تفسیر مشهور کامل
قرآن به سبک عرفانی شیعه به نام بیانالسعاده فی مقامات العباده به
زبان عربی. وی در ۱۳۲۷ در بیدخت به قتل رسید و در همانجا مدفون شد. پس از او این شاخه به سلسله نعمتاللهی گنابادی یا سلطانعلیشاهی شهرت یافت.
شاخه دوم پس از منورعلیشاه، به اعتبار جانشین و فرزندش (
حاج
علی
آقا ذوالریاستین ملقب به وفاعلیشاه) و همچنین فرزند وفاعلیشاه، (
حاجمیرزاعبدالحسین ذوالریاستین ملقب به مونس علیشاه) به نام سلسله نعمتاللهی ذوالریاستین مشهور گردید.
یکی از مریدان منور علیشاه،
حاجمیرزاحسن صفی ملقب به صفیعلیشاه (متوفی ۱۳۱۶) بود، که پیروانش شاخه دیگر سلسله نعمتاللهی را پدید آوردند.
وی در تهران ساکن شد و خانقاهی تأسیس کرد و به تصنیف و تألیف آثاری همچون
تفسیر منظوم قرآن پرداخت و شهرت یافت. پس از فوت وی در
تهران، میان پیروانش اختلافاتی پیدا شد و جانشین او، ظهیرالدوله ملقب به صفاعلیشاه (متوفی ۱۳۴۲)، که داماد
ناصرالدینشاه بود، با تأسیس انجمن اخوت در ۱۳۱۷ این سلسله را از صورت سلسلههای فقر بیرون آورد
ازینرو، بعضی از رجال حکومتی به عضویت آن در آمدند. خود وی نیز در اواخر
عمر دیگر از کسی دستگیری نکرد و جانشینی نیز تعیین ننمود.
در حال حاضر از میان این سه شاخه از سلسلههای نعمتاللهی، شاخه گنابادی بیشترین طرفداران و فعالیتها را در ایران دارد.
کبرویه و سلسلههای منشعب از آن (ذهبیه و نوربخشیه). از دیگر سلسلههای مهمی که زمانی در ایران رایج بود کبرویه است. این سلسله منسوببه شیخنجمالدین کبری (شهادت در ۶۱۸) است.
کبرویه در زمان حمله مغول، خصوصاً در مشرق ایران، رونق فراوان داشت و مشایخ آن در عهد خوارزمشاهیان و ایلخانان، از
خراسان و
ماوراءالنهر تا
شام و آسیای صغیر، در نشر و ترویج این طریقت کوشیدند
از آن جملهاند: شیخ مجدالدین بغدادی خوارزمی که در زمان نجمالدین کبری کشته شد (۶۰۷)، سیفالدین باخرزی (متوفی ۶۵۹) در
بخارا، رضیالدین لالا (متوفی اوایل سده هفتم) در خراسان، و سعدالدین حمویه (متوفی ۶۴۹) در خراسان و شام.
برخی دیگر از شخصیتهای مهم این سلسله عبارتاند از: شیخ نجمالدین رازی (متوفی ۶۵۴) مشهور به دایه، مؤلف کتاب مشهور مرصادالعباد؛
عزیزالدین نسفی (متوفی بین سالهای ۶۸۰ تا ۶۹۹) صاحب انسان کامل؛
بهاءالدین محمد ولد، پدر مولوی؛ شیخ نورالدین عبدالرحمان اسفراینی (متوفی ۶۹۵)؛ شیخ علاءالدوله سمنانی (متوفی ۷۳۶)؛ و امیر سیدعلی همدانی معروف به
علی ثانی (متوفی ۷۸۶).
نکته مهم و اصلی درباره سلسله کبرویه این است که خلفای آن غالباً به تشیع منسوب یا مربوط شدهاند،
از جمله در یکی از آثار سعدالدین حمویه
به پیوند ولایت و نبوت اشاره شده و مرید وی، نسفی،
از سعدالدین حمویه نقل کرده است که نام ولی در امت محمد منحصر به دوازده تن است و ولی آخر که ولی دوازدهم باشد، خاتم اولیاست و مهدی و صاحب زمان نام اوست. علاءالدوله سمنانی نیز فضائل
اهل بیت علیهمالسلام را نقل و آنان را ستوده
و در کتاب مناظر المحاضر للمناظر الحاضر که منسوب به اوست، در شرح واقعه غدیرخم و اثبات وصایت
علی علیهالسلام و توصیف
شیعه واقعی و تمایز آن از شیعهنما بحث میکند و شیعه واقعی
علی علیهالسلام را صوفیه میداند.
سلسله کبرویه در زمان جانشین میر سید
علی همدانی، یعنی خواجه اسحاق خَتَلانی (مقتول در ۸۲۶)، دارای انشعاباتی شد؛ در میان دو تن از مدعیان جانشینی، یعنی سیدمحمد نوربخش (متوفی ۸۶۹) و سیدعبداللّه برزشآبادی (متوفی ح ۸۹۰)، اختلاف افتاد و گروهی به نام
نوربخشیه طرفدار سیدمحمد نوربخش، و گروهی نیز طرفدار برزشآبادی شدند.
شعبه برزشآبادی بتدریج ذهبیه خوانده شد،
گرچه در بستانالسیاحه
آمده که مدتهای زیاد نیست که نام ذهبیه را بر این سلسله نهادهاند و گویا به صد سال نرسیده است. بدینترتیب، سلسله نوربخشیه و ذهبیه استمرار سلسله کبرویه و منشعب از آن است.
سیدمحمد نوربخش اهل قائن خراسان و از شاگردان میرسید شریف جرجانی و عالم بزرگ شیعی،
ابن فهد حلّی، بود. او و جانشینانش که در نشر
مذهب شیعه در
قرن نهم و بعد از آن سهم بسیار داشتند، مقدّم بر صفویه در
فکر قیام بر ضد سلطان وقت (شاهرخ گورکانی) و تأسیس حکومت صوفی شیعی بودند.
خواجه اسحاق ختلانی نیز با وی همکاری کرد ولی پس از آنکه شکست خورد، محبوس شد و خواجه اسحاق به امر شاهرخ در ۸۲۶ به قتل رسید.
از جمله سلسلههایی که نسبت اصلی خود را به نوربخشیه میرسانند، سلسله اویسی است
اویسیه. در میان بزرگان نوربخشیه باید از صوفی و فقیه بزرگ شیعی ایرانی، سید حیدر آملی (متوفی پس از ۷۸۲)، نام برد که بصراحت اتحاد تصوف و تشیع را مطرح کرده است. وی از
علویان آمل، و در
فقه و کلام شاگرد فخرالمحققین حلی
و در تصوف مرید شیخ نورالدین تهرانی اصفهانی
و احتمالاً محمدبن ابیبکر سمنانی
بود که هر دو از مشایخ سلسله کبرویه بودند. سیدحیدر آملی در اکثر آثار خویش، خصوصاً در
جامع الاسرار، با مخاطب قرار دادن شیعه رسمی (شیعه ظاهری) و صوفیه میخواهد ثابت کند که شیعه و صوفیه حقه مرجع و مأخذ واحدی دارند.
این سلسله، چنانکه گفته شد، منسوب به سیدعبداللّه برزشآبادی است و در اوایل حکومت صفویه ابتدا در خراسان و سپس در
شیراز رواج یافت. سلسله ذهبیه نیز در اظهار تشیع و تقید به آن در این مدت ممتاز بوده است. بزرگانی از علما و حکما نیز که صاحب تألیفات بودند، در میان آنها ظاهر شدند؛ از جمله، شیخ
علی نقی اصطهباناتی (متوفی ۱۱۲۶) و جانشین و دامادش سیدقطبالدین نیریزی (متوفی ۱۱۷۳ در نجف) که مجدد این سلسله در اواخر صفویه نیز بود.
در سلسله ذهبیه پس از قطبالدین نیریزی سه تن به نامهای ملامحراب گیلانی و آقامحمد بیدآبادی و آقامحمدهاشم شیرازی، که همگی از حکمای عصر و صاحب تألیفات بودند، ادعای جانشینی کردند و آنان نیز جانشینانی تعیین کردند، ولی از میان آنها آقامحمدهاشم درویش شیرازی (متوفی ۱۱۹۹) رسمیت بیشتر یافت. پس از او نیز دو تن دعوی جانشینی داشتند که رشته معروفتر به میرزا ابوالقاسم شریفی، معروف به
میرزابابا و متخلص به راز (متوفی ۱۲۸۶)، رسید. وی از مشاهیر بزرگان ذهبیه در زمان خود و دارای تألیفات بسیار بود. مهمترین کتاب او آیات الولایه در
تفسیر قرآن است. پس از وی فرزندش مجدالاشراف (متوفی ۱۳۳۱) جانشین او شد. مجدالاشراف متولی مزار شاهچراغ شیراز بود. بعد از وی نیز انشعابات جدیدی صورت گرفت، از جمله گروهی از برادر او، میرزامحمدرضا ملقب به مجدالاشراف ثانی، پیروی کردند، ولی شاخهای که بیشتر شهرت یافت شاخهای است که به میرزا احمد تبریزی (متوفی ۱۳۵۱) معروف به وحیدالاولیاء میرسد.
سلسله ذهبیه دومین سلسله مهم پس از نعمتاللهی بود و بزرگانش با احتیاط با متشرعه رفتار میکردند؛ ازینرو، مورد تعرض و فشار قرار نگرفتند.
حاج زینالعابدین شیروانی که از اقطاب سلسله نعمتاللهیه بود و در اواسط دوره قاجاریه میزیست، از فقدان ارشاد در این دوره یاد کرده
و بعید نیست که از همین ایام، که دوران فترت و کثرت مدعیان ذهبیه بود، این سلسله به نام ذهبیه اغتشاشیه مشهور شده باشد.
یکی از سلسلههای مهم صوفیه ایران که اهل تسنناند و در زمان تیموریان متنفذترین سلسله و نزد سلاطین تیموری محترم بودند، سلسله نقشبندیه است. این سلسله به سبب انتساب به بهاءالدین محمد نقشبند (متوفی ۷۹۱)، به این نام مشهور شد و خود دنباله سلسله خواجگان است (بهاءالدین نقشبند، بخش ۴: تصوف در آسیای مرکزی و قفقاز).
بزرگان سلسله نقشبندیه رشته اجازه خود را به دو طریق به
پیامبر میرسانند: یکی همان طریق مشهور است که به
بایزید بسطامی و از وی به
امام صادق و با چند واسطه به پیامبر میرسد؛ دیگری، طریق بکری است که به ابوبکر میرسد
برخی طریقه اول
و برخی طریقه دوم را ترجیح میدهند.
سلسله نقشبندیه در دوره تیموریان در آغاز در بخارا و اطرافش رواج یافت و جانشینان بهاءالدین این سلسله را به شهرهای دیگر ماوراءالنهر و خراسان نیز بردند
از مشاهیر صوفیه ایرانی این سلسله،
خواجه محمد پارسا (متوفی ۸۲۲)،
خواجه عبیداللّه احرار و
سعدالدین کاشغری و
کاشفی سبزواری و
عبدالرحمان جامی بودند.
در این میان خواجهعبیداللّه احرار و جامی، به لحاظ علمی و نظری، در ترویج تصوف نقشبندی در تاریخ تصوف ایران و سپس در آسیای صغیر و شبه قاره هند نقش مهمی داشته است.
آثار وی در تصوف به
زبان فارسی همواره مورد توجه مرجوع کنید بهلفان صوفی بوده و حتی لوایح وی حدود سه
قرن قبل در جریان نفوذ نقشبندیه به چین به زبان چینی ترجمه شده است.
سلسله نقشبندیه در زمان شیخ احمد سرهندی (سهرندی) که وی را مجدد الف ثانی (۹۷۱ـ۱۰۳۴) خواندهاند با نام سلسله مجددی در هند تجدید و احیا شد، ولی در این ایام که مقارن حکومت صفویه بود، در ایران نفوذ نیافت.
بعدها در زمان مولانا خالدِ نقشبندی (متوفی ۱۲۴۲) سلسله نقشبندیه خالدیه در ایران، در کرمانشاهان و
کردستان، توسعه یافت و از طریق جانشیان مولانا خالد به
عراق و
سوریه و
ترکیه رسید و عدهای از علمای اهل سنّت و صاحبمنصبان دولتی در این کشورها از پیروان این سلسله شدند.
بیشتر مشایخ این سلسله اهل کردستان عراق بودند و برخی از آنها اجازه ارشاد از سلسله قادریه نیز داشتند.
نقشبندیها، که عمدتاً در کرمانشاهان و کردستان بودند، در حوادث سیاسی از جمله در مقابل حملات روسیه به ایران و
نهضت مشروطه شرکت فعال داشتند.
گفته میشود که این سلسله به شیخابونجیب عبدالقادر سهروردی یا برادرزادهاش شیخشهابالدین عمربن محمد سهروردی (متوفی ۶۳۲) منتسب است. بزرگان بسیاری در ایران و هند در تصوف مرید شیخ شهابالدین عمربن محمد سهروردی بودهاند، از جمله
فخرالدین عراقی و اوحدالدین کرمانی و بهاءالدین زکریا مولتانی. سلسله سهروردیه به واسطه بهاءالدینِ زکریا (متوفی ۶۶۱) بیش از
ایران در
هند رواج و رونق یافت.
این سلسله به شیخ عبدالقادر گیلانی یا جیلانی (متوفی ۵۶۱)، که مشهور به غوث گیلانی و از
سادات حسنی است، منسوب است. این طریقه ابتدا در عراق و سپس در
مراکش،
بیتالمقدّس، آسیای صغیر و هند رواج یافت. در ایران نیز تا قرن نهم پیروانی داشت و بعدها از قرن دوازدهم به کوشش شیخاسماعیل ولیانی (متوفی ۱۱۵۸)، که از مروّجان سلسله قادری برزنجی بود، در
کرمانشاه و بخصوص در کردستان پیروان بسیاری پیدا کرد.
این سلسله در مناطق سنّینشین ایران دارای شاخههای متعدد است که از مهمترین آنها شاخه طالبانی قادری و مؤسس آن ملامحمود زنگنه طالبانی کرکوکی (متوفی ۱۲۱۵) است.
در
دوره قاجاریه یکی از مشایخ این سلسله به نام شیخ عبیداللّه (متوفی ۱۳۱۰)، در ایران و در قلمرو عثمانی، قیامی را بر ضد حکومتهای وقت رهبری کرد، ولی سرانجام پس از سه سال
مبارزه، این قیامها با همکاری دولت ایران و ترکیه سرکوب شد و شیخعبیداللّه نیز زندانی و سپس به
حجاز تبعید گردید.
بسیاری از مشایخ سلسله قادریه اهل کردستان عراقاند و برخی از آنها در هر دو سلسله نقشبندیه و قادریه سمت ارشاد دارند.
این سلسله که نسب خود را به
سلمان فارسی و از او به
پیامبر اکرم میرساند، همه مشایخ خود را نیز از مریدان و ملازمان
ائمه علیهمالسلام معرفی میکند. خاکساریها عرفایی مانند سیدمحمد گیسودراز، تاجالدین زاهد گیلانی و سیدجلالالدین حیدر را از مشایخ خود میدانند و بخصوص برای شخص اخیر احترام بسیاری قائلاند و برخی او را سر سلسله خاکسار جلالی میدانند.
بزرگان این سلسله بیشتر در هند و ماوراءالنهر میزیستند. مشایخ خاکسار که در ایران به سر میبردند، بر اثر سختگیری اواسط تا اواخر صفویه به هند رفتند، اما در اوایل قاجاریه یکی از مشایخ آنها به نام فتحعلیخان، ملقب به غلامعلیشاه هندی جلالی، به
بوشهر و سپس به
شیراز رفت. پس از او کرمعلیشاه به
تهران آمد و مستوفیالممالک وزیر محمدشاه قاجار مرید وی شد و در دِه ونک برای آنها خانقاهی ساخت.
سلسله خاکسار جلالی به دو دسته مهم تقسیم میشود: معصوم
علیشاهی و غلامعلیشاهی. معصوم
علیشاهی که در مشهد و اصفهان فعالیت داشته امروزه از رونق افتاده است و فعلاً خاکساریه منحصر به غلامعلیشاهی است. آخرین شیخ بزرگِ شاخه غلامعلیشاهی،
علیمحمد ملقب به مطهرعلیشاه (متوفی ۱۳۶۱) بود. وی در بسیاری از شهرهای ایران خانقاه ساخت.
مزار او در کنار مزار شیخزاهد گیلانی در شیخانه در لاهیجان است.
مطهر علیشاه جانشینی معرفی نکرد و پس از او مشایخی که از وی اجازه داشتند در مناطق گوناگون به
تبلیغ و ترویج این سلسله پرداختند.
از این سلسله تا قرن ششم در کتب ملل و نحل و آثار صوفیان نامی نیست. گفته میشود که علت این امر سعی پیروان آنها در حفظ اسرار بوده است. آداب و عقاید این سلسله شبیه غالیان است. آنها معتقدند که
حضرت علی علیهالسلام اسرار خود را به
حسن بصری انتقال داد و این اسرار به معروف کرخی رسید.
برخی آغاز این سلسله را به قرن دوم میرسانند که در قرن هشتم شخصی به نام سلطاناسحاق (سلطان صحاک/ سحاک) در منطقهای کردنشین بین ایران و عراق به تجدید آن همت گماشت.
برخی نیز سلطان اسحاق را مؤسس این سلسله معرفی میکنند.
طرفداران این سلسله بیشتر در استان کرمانشاه و لرستان و در برخی شهرها، از جمله در
تبریز و اسدآباد همدان و حوالی کرج (هشتگرد) و ماکو و میاندوآب کردستان، زندگی میکنند.
(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) حیدربن
علی آملی، تفسیرالمحیط الاعظم و البحرالخضم فی تأویل كتاباللّهالعزیزالمحكم ، چاپ محسن موسوی تبریزی، تهرانی ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛
(۳) حیدربن
علی آملی، جامعالاسرار و منبعالانوار ، چاپ هانری كوربن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران ۱۳۶۸ ش؛
(۴) ابن بزاز، صفوهالصفا ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تبریز ۱۳۷۳ ش؛
(۵) ابن كربلائی، روضاتالجنان و جناتالجنان ، چاپ جعفر سلطانالقرائی، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ ش؛
(۶) عبیداللّهبن محمود احرار، احوال و سخنان خواجهعبیدالله احرار، مشتمل بر ملفوظات احرار به تحریر میرعبدالاول نیشابوری، ملفوظات احرار ( مجموعه دیگر )، مرقعات احرار، خوارق عادات احرار تألیف مولانا شیخ ، چاپ عارف نوشاهی، تهران ۱۳۸۰ ش؛
(۷) احساناللّه
علی استخری، اصول تصوف ، تهران [?۱۳۳۸ ش (؛
(۸) محمد مهدیبن مرتضی بحرالعلوم، رساله سیروسلوك ، در هفده رساله فارسی، چاپ رضا استادی، مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۷۵ ش؛
(۹) یوسفبن احمد بحرانی، لؤلؤه البحرین، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، قم )بیتا. (؛
(۱۰) شیرین بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول ، تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۷۵ ش؛
(۱۱) محمدبن محمدپارسا، قدسیه: كلمات بهاءالدین نقشبند ، چاپ احمد طاهری عراقی، تهران ۱۳۵۴ ش؛
(۱۲) سلطانحسین تابنده، نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم، شرح حال مرحوم
حاج ملا سلطانمحمد گنابادی: سلطانعلیشاه ، تهران ۱۳۵۰ ش؛
(۱۳) احمد تمیم داری، عرفان و ادب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۳ ش؛
(۱۴) محمد رئوف توكلی، تاریخ تصوف در كردستان ، تهران ۱۳۷۸ ش؛
(۱۵) عبدالرحمانبن احمد جامی، نفحاتالانس ، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش؛
(۱۶) هبهاللّه جذبی، رساله باب ولایت و راه هدایت ، )بیجا ] ۱۳۷۲ ش؛
(۱۷) رسول جعفریان ، دین و سیاست در دوره صفوی ، قم ۱۳۷۰ ش؛
(۱۸) محسن جهانگیری، محییالدینابن عربی: چهره برجسته عرفان اسلامی ، تهران ۱۳۷۵ ش؛
(۱۹) عبدالرحمان حسینی نقشبندی، سادات نقشبندی و جنبشهای ملی كرد درگذر تاریخ ، ترجمه محمد بانهای، ارومیه ۱۳۸۱ ش؛
(۲۰) حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده؛
(۲۱) تصوف علمی ـ آثار ادبی ، ج ۱، تهران ۱۳۶۲ ش؛
(۲۲) محمدعلی خواجهالدین، سرسپردگان: تاریخ و شرح عقائد دینی اهل حق ، تهران ۱۳۶۲ ش؛
(۲۳) محمدعلی خواجهالدین، كشكول خاكساری: تاریخ و شرح عقاید دینی و آداب و رسوم خاكساریه ، تبریز ۱۳۶۰ ش؛
(۲۴) خوانساری؛
(۲۵) روشن خیاوی، حروفیه: تحقیق در تاریخ و آراء و عقاید ، تهران ۱۳۷۹ ش؛
(۲۶) یوهانس توماس پیتردوبروین، شعر صوفیانه فارسی: درآمدی بر كاربرد عرفانی شعر فارسی كلاسیك ، ترجمه مجددالدین كیوانی، تهران ۱۳۷۸ ش؛
(۲۷) احمدعلی دیوان بیگی، حدیقهالشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش؛
(۲۸) رشیدالدین فضلاللّه، كتاب تاریخ مبارك غازانی: داستان غازانخان ، چاپ كارلیان، لندن ۱۳۵۸/۱۹۴۰؛
(۲۹) رشیدالدین فضلاللّه، كتاب مكاتبات رشیدی ، چاپ محمد شفیع، لاهور ۱۳۶۴/۱۹۴۵؛
(۳۰) عبدالحسین زرینكوب، دنباله جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۶۲ ش؛
(۳۱) شمیم محمود زیدی، احوال و آثار شیخ بهاءالدین زكریا ملتانی ، راولپندی ۱۳۵۳ ش؛
(۳۲) محمدبن مید سعدالدین حمویه، المصباح فیالتصوف ، چاپ نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۶۲ ش؛
(۳۳) محمدعلی سلطانی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل كرمانشاهان ، ج ۹: تاریخ تصوف در كرمانشاه ، تهران ۱۳۸۰ ش؛
(۳۴) محمدبن محمود شمسالدین آملی، نفائسالفنون فی عرایس العیون ، ج ۲، چاپ ابراهیم میانجی، تهران ۱۳۷۹؛
(۳۵) نوراللّهبن شریفالدین شوشتری، مجالسالمرجوع كنید بهمنین ، تهران ۱۳۵۴ ش؛
(۳۶) كامل مصطفی شیبی، الفكرالشیعی و النزعاتالصوفیه حتی مطلع القرن الثانی عشرالهجری ، بغداد ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۳۷) زینالعابدینبن اسكندر شیروانی، بستانالسیاحه، یا، سیاحت نامه ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۵، چاپ افست [بیتا. (؛
(۳۸) زینالعابدینبن اسكندر شیروانی، حدائقالسیاحه ، تهران ۱۳۴۸ ش؛
(۳۹) زینالعابدینبن اسكندر شیروانی، كشف المعارف ، چاپ جواد نوربخش، تهران ۱۳۵۰ ش؛
(۴۰) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، رساله سه اصل ، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۶ ش؛
(۴۱) منوچهر صدوقی سها، تاریخ حكماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین ، تهران ۱۳۵۹ ش؛
(۴۲) ذبیحاللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو زبان پارسی ، تهران، ج ۴، ج ۵، بخش ۱، ۱۳۷۸ ش؛
(۴۳) ابراهیم صفائی، رهبران مشروطه ، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش؛
(۴۴) حسن طارمی، علامه مجلسی ، تهران ۱۳۷۵ ش؛
(۴۵) غلامرضا طباطبائی مجد، دردِ طلب: زندگانی شیخ صفیالدین اردبیلی ، تبریز ۱۳۷۶ ش؛
(۴۶) عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین ، ج ۱، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۵۳ ش؛
(۴۷) احمدبن محمد علاءالدوله سمنانی، چهل مجلس، یا، رساله اقبالیه ، تحریر امیر اقبالشاهبن سابق سجستانی، مقدمه، تصحیح و تعلیقات نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۶۶ ش؛
(۴۸) احمدبن محمد علاءالدوله سمنانی، مناظرالمحاضر للمناظرالحاضر ، چاپ حسین حیدرخانی مشتاقعلی، تهران ۱۳۷۱ ش؛
(۴۹)
علیبن
علیعنقا، انوار قلوب سالكین؛
(۵۰) )
علیبن
علیعنقا، حقایق المناقب، تهران( ۱۳۶۰ ش؛
(۵۱) قاسم غنی، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ ، ج ۲، قسمت ۱، تهران ۱۳۶۶ ش؛
(۵۲)
علیبن حسین فخرالدین صفی، رشحات عینالحیات ، چاپ
علیاصغر معینیان، تهران ۱۳۵۶ ش؛
(۵۳) حمید فرزام، تحقیق در احوال و نقد آثار و افكار شاه نعمتاللّه ولی ، تهران ۱۳۷۴ ش؛
(۵۴) محمدبن شاه مرتضی فیض كاشانی، ده رساله محقق بزرگ فیض كاشانی ، چاپ رسول جعفریان: شرح صدر ، اصفهان ۱۳۷۱ ش؛
(۵۵) محمدبن شاه مرتضی فیض كاشانی، كتاب الاصول الاصیله؛
(۵۶) محمدبن شاه مرتضی فیض كاشانی، رساله الحق المبین فی تحقیق كیفیه التفقه فیالدین ، چاپ جلالالدین محدث ارموی، )تهران( ۱۳۴۹ ش؛
(۵۷) محمد سعیدبن محمد مفید قاضیسعید قمی، اسرارالعبادات و حقیقه الصّلوه ، چاپ محمدباقر سبزواری، تهران ۱۳۳۹ ش؛
(۵۸) اسماعیل قبادی، «تحقیقی پیرامون فرقه اهل حق»، مجله تخصصی كلام اسلامی ، سال ۴، ش ۱۴ (تابستان ۱۳۷۴)؛
(۵۹) محمدعلیبن صادقعلی كشمیری، كتاب نجومالسماء فی تراجم العلماء ، قم: مكتبه بصیرتی، )بیتا. (؛
(۶۰) عبدالرزاقبن
علی لاهیجی، گزیده گوهرمراد ، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۴ ش؛
(۶۱) رجبعلی لباف خانیكی، «كبرویه جوین»، در مجموع مقالات همایش علمی ـ بینالمللی بزرگداشت شیخ نجمالدین كبری، )عشقآباد ( : رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در تركمنستان، ۱۳۸۰ ش؛
(۶۲) فریتسمایر، ابوسعید ابوالخیر: حقیقت و افسانه ، ترجمه مهرآفاق بایبوردی، تهران ۱۳۷۸ ش؛
(۶۳) نجیب مایل هروی، جامی ، تهران ۱۳۷۷ ش؛
(۶۴) محمدجعفربن صفر مجذوبعلی شاه، رساله العقاید المجذوبیه: بیانات حضرت مجذوبعلیشاه كبودر آهنگی ، )تهران ( ۱۳۶۲ ش؛
(۶۵) محمدباقربن محمدتقی مجلسی، اجوبه ، در محمدتقیبن مقصود
علی مجلسی، رساله تشویق السالكین ، )تهران ( ۱۳۷۵ ش؛
(۶۶) محمدباقربن محمدتقی مجلسی، عینالحیات ، چاپ مهدی رجائی، قم ۱۳۷۶ ش؛
(۶۷) محمدتقیبن مقصود
علی مجلسی، رساله تشویقالسالكین ، )تهران ( ۱۳۷۵ ش؛
(۶۸) محمد فضلاللّه، عمده المقامات ، چاپ بهادرخان زكریاجان، كابل )?۱۳۵۵ ش (؛
(۶۹) محسن مدیر شانهچی، «حضور و نفوذ كبرویه در خراسان»، در مجموع مقالات همایش علمی ـ بین المللی بزرگداشت شیخ نجمالدین كبری ، همان؛
(۷۰) محمدمعصومبن زینالعابدین معصوم علیشاه، طرائقالحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران) ? ۱۳۱۸ (؛
(۷۱) حسین منجمی، مبانی سلوك در سلسله خاكسار جلالی و تصوف ، تهران ۱۳۷۹ ش؛
(۷۲) عبداللّهبن محمد نجمرازی، مرصادالعباد، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش؛
(۷۳) عزیزالدینبن محمد نسفی، مجموعه رسائل مشهور به كتاب الانسان الكامل، چاپ ماریژان موله، تهران ۱۳۴۱ ش؛
(۷۴) عبدالواسعبن جمالالدین نظامی باخرزی، مقامات جامی: گوشههایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان ، چاپ نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۷۱ ش؛
(۷۵) جواد نوربخش، گلستان جاوید، )تهران( ۱۳۷۳ ش؛
(۷۶) رضاقلیبن محمدهادی هدایت، تذكره ریاضالعارفین ، چاپ مهرعلی گركانی، تهران )۱۳۴۴ ش ( ؛
(۷۷) مسعود همایونی، تاریخ سلسلههای طریقه نعمهاللهیه در ایران از سال ۱۱۹۰ هجری قمری تا سال ۱۳۹۹ هجری قمری ، )تهران ] ۱۳۵۸ ش؛
(۷۸) جلالالدین همائی، مولوینامه: مولوی چه میگوید؟ ، تهران ۱۳۶۹ ش؛(۷۹) اسداللّه خاوری، ذهبیه؛
(۷۹) A. Bausani, "Religion in the Saliuq period", in The Cambridge history of Iran , vol.۵, ed. J. A. Boyle, Cambridge ۱۹۶۸;
(۸۰) EI ۲ , s.v. "Iran. VI : Religions" (by J. T. P. De Bruiin);
(۸۱) Sachiko Murata, Chinese gleams of sufi light: Wang Tai-yus Great learning of the pure and real and Liu Chih's Displaying the concealment of the real realm , with a new translation of Jamis Lawaih from the Persian by William C. Chittick, New York ۲۰۰۰;
(۸۲) Bernd Radtke, "The concept of wilaya in early Sufism", in The Heritage of Sufism , vol. ۱, ed. Leonard Lewisohn, Oxford: oneworld, ۱۹۹۹؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تصوف در ایران بعد از قرن ششم»، شماره۵۰۲۸.