برخورد با غیرمسلمان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اصل نخستين در برخورد با غير مسلمانان چیست؟
در اصل روا بودن گردش گرى و جهانگردى، بحثى نيست، بلکه براساس رهنمودهاى فراوانى که در منابع دينى وجود دارد مسلمانان به سير و سياحت در روى
زمین تشويق نيز شدهاند.
مردم نيز به فراخور تواناييها و ابزارى که در اختيار داشتهاند به انگيزههاى گوناگون، همانند فراگيرى
دانش، تجارت، ديدن جاهاى ديدنى طبيعى و آثار بر جاى مانده از اقوام پيشين به گردش گرى در جاهاى گوناگون زمين مىپرداختهاند.
در عصر حاضر هم برابر پيشرفت همه جانبهاى که در زندگى بشر پديد آمده است و وسايل مسافرت و گردش گرى بسيار آسان تر شده، جهانگردى و سياحت نيز به گونهاى چشمگير گسترش يافته است. امروز با اهميتى که مسأله جهان گردى بويژه درابعاد فرهنگى و اقتصادى پيدا کرده است، به شدت مورد توجه کشورهاى مختلف واقع شده است. هر دولتى مىکوشد تا با جلب سياحان بيش تر سهم خويش را در داد و ستدهاى فرهنگى و نيز کسب درآمدهاى سرشار ارزى، افزايش دهد و بر رونق و شکوفايى فرهنگ و اقتصاد خويش بيفزايد.
مساله جهانگردى در شکل امروزين آن که به عنوان يک صنعت سودآور و اشتغال زا مطرح است، از نقطه نظر فقهى پرسشهاى زيادى را فراروى فقيهان و محققان اسلامى قرار داده است. بى گمان، رونق گرفتن اين صنعت در سرزمينهاى اسلامى، بويژه در ايران اسلامى که حکومت آن بر پايههاى دينى و اعتقادى اسلام استوار است، درگرو يافتن پاسخهاى مناسب براى آن است.
بخشى از اين پرسشها در قلمرو کشورهاى اسلامى مطرح است و برخى ديگر در پيوند با کشورهاى غير مسلمان. در کشورهاى اسلامى که مسلمانان مجازند در هر جاى آن به سيروسياحت و گردش گرى بپردازند، بايد روشن گردد که منظور از (سرزمين اسلام) چيست؟ و بر چه مناطق و شهرهايى، دارالاسلام) صادق است؟ آيا ملاک در بازشناسى سرزمينهاى اسلامى از غير اسلامى کدام است؟ فزونى جمعيت مسلمانان در آن سرزمينها؟ و يا جارى بودن احکام شريعت و آيينهاى دينى؟
آيا مناطقى کههمه و يا بيش تر ساکنان آن را مسلمانان تشکيل مىدهند، ولى اکنون حکومت آن مناطق در دست غيرمسلمانان است، جزء سرزمينهاى اسلامى به شمار مىآيند و احکام (دار الاسلام) بر آن بار است، ياخير؟
وضعيتى که امروز بر دنياى اسلام حاکم است کههرگوشهاى از آن به صورت کشورى مستقل و جدا از پيکره جهان اسلام با مرزبنديهاى خاص جغرافيايى و حکومت و مقررات و قوانين ويژه خويش اداره مىشود، تا چه اندازه با ترازهاى اسلامى برابر است و آيا از نقطه نظر فقهى اين گونه تقسيم بنديها تا چه اندازه اعتبار دارند؟ آيا بر همه آنها صرف نظر از نوع حکومت، آيينها و ميزان پايبندى آنها به اسلام (دارالاسلام) صادق است؟
درباره با
جهان کفر نيز اين پرسشها مطرح است که آيا ورود غيرمسلمانان به (سرزمين
اسلام) جايز است؟
و در صورت جايز بودن چه آيينها و شرايطى را بايد رعايت کنند؟ معاشرت و برخورد مسلمانان با آنان چگونه بايد باشد؟ آيا آنان به هر جايى بخواهند مىتوانند بروند و ياد در اين جهت نيز محدوديتهايى وجود دارد؟ آن محدوديتها کداماند؟
مساجد؟
حرمهای امامان (علیهم السلام)؟ و يا حرم امام زادگان؟ آيا در هنگام حضور غيرمسلمانان در سرزمين اسلام، آنان ملزم به رعايت قانونهاى شرعى هستند، يا خير؟و پرسشهاى بسيار ديگرى از اين گونه.
بى گمان هرگونه بحث از مسأله گردشگرى و مسائل و مشکلاتى که در ورود گردشگران غيرمسلمان به سرزمينهاى اسلامى و نيز مسافرت مسلمانان به ديار کفر، مطرح است، در گرو آن است که اصل داشتن رابطه با جهان کفر را از نظر فقهى روا بدانيم و گرنه تلاش در جهت يافتن پاسخهاى مناسب به پرسشهايى که بدان اشارت رفت و نيز گشودن گروههايى که ممکن است بر سر راه توسعه صنعت گردشگرى وجود داشته باشد، راه به جايى نمىبرد و هرگونه حرکتى در جهت ارائه راهکارهاى کارا و مفيد و بحث از مقررات و شرايط حضور کافران در سرزمين
اسلام و چگونگى برخورد با آنان و مسائل بى شمارى که در اين باره مطرح است، بى ثمر خواهد بود. تنها در صورتى جا براى طرح اين گونه بحثها وجود دارد که اصل برقرارى رابطه را پذيرفته باشيم و جايز بودن اصل آن را ثابت کرده باشيم.
از اين روى، در اين نوشتار نگاهى داريم به اين مسأله مهم که آيا اصل نخستين، داشتن رابطه با کشورهاى غير اسلامى است و مسلمانان و کافران در چارچوبهاى شناخته شده و با نگهداشت حدود و شرايطى که
در فقه معين گشته است، مىتوانند به سرزمين يکديگر رفت وآمد داشته باشند؟ يا آن که اصل اولى بر نداشتن رابطه است؟
به عبارت ديگر، آيا روابط جهان اسلام با ديار کفر بايد براساس دشمنى و
جنگ و مبارزه استوار باشد و جز در موارد استثنايى و
آتش بسهای موقت و يا مبادله پيکها و
پیامها، هميشه بايد حالت جنگ برقرار باشد؟ يا آن که بر عکس، اصل بر دشمنى و مبارزه نيست، اصل اولى و سنگ بناى زندگى با غير مسلمانان برداشتن رابطه است و قاعده اولى بر سلم و زندگى مسالمت آميز استوار است؟ اگر امنيت،
عدالت، آزادى عقيده براى مسلمانان فراهم باشد و کافران متعرض مسلمانان نگردند و به سرزمينهاى آنان تجاوز نکنند و
توطئه و فساد و
فتنه انگيزى نداشته باشند، مىتوانند زندگى عادى خود را داشته باشند و با مسلمانان رابطه برقرار کنند؟
در مسأله دو ديدگاه کلى وجود دارد:
۱ ـ اصل برداشتن رابطه و زندگى مسالمت آميز است.
۲ . اصل بر نداشتن رابطه و برقرارى حالت جنگ است.
هر يک از دو ديدگاه بالا باورمندان و طرفدارانى دارد که براى تأييد و درستى نظر خويش به دليلها و شواهدى استناد کردهاند و ما در اين جا به گونهاى فشرده به بررسى آن مىپردازيم، ولى نخست لازم است تعريفى کوتاه از (دارالاسلام) و (دارالکفر) ارائه دهيم؛ زيرا بررسى هر يک از اين دو ديدگاه ايجاب مىکند که ما انگاشتى و تعريفى روشن از مرزبندى ميان اسلام و کفر داشته باشيم و به درستى بدانيم که منظور از (دارالاسلام) و (دارالکفر) که در منابع دينى و متون فقهى فراوان به کار رفتهاند چيست؟ بويژه آن که کاربرد اين گونه تعبيرها،
رنگ اعتقادى دارد و اسلام ويژگيهياى همانند
نژاد،
زبان، رنگ و سرزمين را که امروز براى جداسازى کشورها بر آن تکيه مىکنند، مردود مىشمارد و تنها بر عامل اعتقادى و ايمانى تکيه مىکند.
در تعريف (دارالاسلام) ديدگاه روشن و يگانهاى وجود ندارد، فقيهان و حقوق دانان مسلمان در اين باره
آراء گوناگونى را ابراز داشتهاند،
شهید اول دارالاسلام را سرزمينهايى مىداند که در آنها احکام اسلام جارى باشد و هيچ کافرى جز بر اساس
پیمان با مسلمانان در آن جا نباشد: (المراد بدارالاسلام ماينفذ فيه حکم الاسلام فلايکون به ا کافر الاّ معاهداً، فلقيطها حرّ مسلم، و حکم دارالکفر الّتى ينفذ فيها احکام الاسلام کذلک اذا کان فيها مسلم ولو واحداً…)
دارالاسلام جايى است که حکم اسلام در آن اثر گذار باشد و هيچ کافرى جز بر اساس پيمان در آن نباشد، در اين صورت
کودک يافت شده در آن سرزمين آزاد است و مسلمان، دارالکفر نيز در صورتى که تحت حاکميت اسلام باشد و احکام اسلام در آن جارى باشد، همين گونه است در صورتى که مسلمانى، هر چند يک نفر، در آن يافت شود.
شیخ طوسی، دارالاسلام را شامل سرزمينهايى مىداند که احکام اسلام در آنها جارى و کارگر باشد و چنين شهرهايى را سه گونه مىداند: (فدار الاسلام على ثلاثة اضرب: بلد بنى فى الاسلام ولم يقربه ا المشرکون مثل بغداد والبصرة. والثانى کان دار کفر فغلب عليه المسلمون وأخذوه صلحاً و أقرّوهم على ما کانوا عليه على ان يؤدّوا الجزيه… و الثالث دار کانت للمسلمين و تغلّب عليها المشرکون مثل الطر
طوس فاذا وجد فيها لقيط نظرت… .)
دار الاسلام سه گونه است:
۱ . شهرهايى که خود مسلمانان، بدون دخالت کافران آنها را ساختهاند، مانند
بغداد و
بصره.
۲ . شهرهايى که در دست کافران بوده است و سپس مسلمانان بر آنها چيره گشتهاند و بدون جنگ و
خون ريزى از آنها گرفتهاند و در برابر گرفتن
جزیه، آن سرزمينها را در دست آنان باقى گذاشتهاند.
۳ . سرزمينهايى است که از آن مسلمانان بوده است و کافران بر آن چيره شدهاند، مانند
طرطوس پس هرگاه لقيطى در آن يافت گردد….
مانند اين سخن را مرحوم شيخ درجاهاى ديگر و از جمله در
کتاب (الجزيه) نيز ابراز داشته است. در نظر شيخ هر سه قسم ياد شده (دارالاسلام) است هر چند از نظر آزادى غير مسلمانان در انجام امور عبادى و… دو قسم نخستين با قسم سوم فرق مىکند.
علامه
نيز، دارالاسلام را جايى مىداند که احکام اسلام در آن جا، جارى باشد و آن را به سه قسم تقسيم مىکند:
۱ . سرزمينها و شهرهايى که خود مسلمانان آنها را پديد آوردهاند، مانند
بصره و
کوفه.
۲ . سرزمينهايى که درجنگ به دست مسلمانها افتاده است.
۳ . سرزمينهايى که با صاحبانشان
صلح شده و مسلمانان آنها را در اختيار صاحبانشان قرار دادهاند و بر آن (
خراج) قرار دادهاند.
علامه در اين تقسيم بندى (سرزمينهايى که با قهر و غلبه به تصرف مسلمانان درآمده است) را يکى از گونههاى دارالاسلام قرار داده است که در تعريف شيخ اين قسم نبود در مقابل شيخ سرزمينهايى را که کافران از مسلمانان گرفتهاند و اکنون در دست آنان است، از موارد دارالاسلام به حساب آورده که در عبارت علامه به اين قسم اشاره نشده است.
بر اين اساس، به نظر مىرسد ديدگاه
شیخ طوسی تا اندازهاى گسترده تر از ديدگاه علاّمه است زيرا وى گستره (دارالاسلام) را بر شهرها و سرزمينهايى از وطن اسلامى که اکنون به تصرف کافران درآمده است غير صادق مىداند.
فقهای عامه نيز در تعريف (دارالاسلام) آراى گوناگونى را ابراز کردهاند.
شمارى (دارالاسلام) را تنها سرزمين
مدینه مىدانند،
شمارى همه سرزمينهايى را که ساکنان آن مسلمان هستند و يا امنيت و آزادى کافى براى انجام شعائر و وظايف دينى دارند، دارالاسلام دانستهاند:
(دارالاسلام اسم للموضع الذى يکون تحت يد المسلمين وعلامة ذلک ان يأمن فيه المسلمون.)
دارالاسلام نام مکانى است که در اختيار مسلمانان باشد و نشانه آن اين است که مسلمانان در آن امنيت داشته باشند. (هى التى يسکنها المسلمون و ان کان فيها اهل ذمة، أو فتحها المسلمون وأقروها بيد الکفار أو کانوا يسکنونها ثم جلاهم الکفار عنها.)
دارالاسلام سرزمينى است که مسلمانان در آن ساکن باشند، هر چند اهل ذمههم در آن جا باشند. يا سرزمينى که مسلمانان
فتح کردهاند و سپس (با وضع
جزیه) در اختيار کافران قرار دادهاند و يا جايى که از
وطن اسلامى بوده، ولى کافران مسلمانان را بيرون راندهاند و اکنون در دست آنان است.
ابن قدامه حنبلى و شمارى ديگر از فقهاى سنى نيز ديدگاههايى همانند آنچه گذشت ابراز کردهاند.
بى گمان اگر ملاک را در صدق عنوان دارالاسلام، اجراى احکام اسلامى در آن سرزمين بدانيم، چنانکه از برخى تعريفها استفاده مىشود، در روزگار ما بسيارى از مناطق مسلمان نشين از دايره اين تعريف بيرون هستند. همان طور که اگر معيار را تنها برقرارى حکومت اسلامى در آن سرزمينها نيز قرار دهيم، برخى از شهرها و مناطقى که ساکنان آن مسلمان هستند، مانند
فلسطین اشغالى، کشمير و شهرهاى مسلمان نشين در هند ونيز پارهاى سرزمينهاى مسلمان نشين در
اروپا و
آفریقا را نمىتوان (دارالاسلام) به حساب آورد.
به نظر مىرسد در مجموعه ويژگيهايى که براى دارالاسلام بيان کردهاند، عامل مسلمان بودن همه و يا بيش تر ساکنان آن سرزمينها، بيش از ديگر عوامل در صدق دارالاسلام دخيل است و شهرهايى را که همه و يا بيش تر جمعيت آن را مسلمانان تشکيل مىدهند، بايد دارالاسلام ناميد هر چند حکومت آن اسلامى نباشد و يا
قانون و احکام
اسلام جارى نباشد.
اسحاق بن عمار از
امام هفتم روایت مىکند که فرمود: (لابأس بالصلاة فى الفراء (القز) اليمانى. و فيما صنع فى أرض الاسلام، قلت: فان کان فيها غير اهل الاسلام؟ قال: اذا کان الغالب عليها المسلمين فلابأس.)
نمازگزاردن در پوستين يمانى، و آنچه در سرزمين اسلام توليد شده است اشکال ندارد.
اسحاق بن عمار پرسيد: اگر در آن جا غيرمسلمانان هم زندگى کنند چگونه است؟ امام(علیه السلام) فرمود: در صورتى که چيرگى با مسلمانان باشد اشکالى ندارد. جمله (اذا کان الغالب عليها المسلمين) را دوجور معنى کردهاند يکى اين که مسلمانان چيرگى داشته باشند و حکومت در دست آنان باشد و ديگر آن که مسلمانان در آن سرزمين اکثريت داشته باشند و نسبت به غيرمسلمانان شمارشان بيش تر باشد.
ظاهر روايت با معناى دوم هماهنگى بيش ترى دارد و به احتمال زياد منظور امام(علیه السلام) همان بيش تر بودن جمعيت مسلمانان است. بر اين اساس با توجه به اين روايت در يک جمع بندى از تعريفهاى گوناگونى که براى (دارالاسلام) ابراز شده است،
شايد بتوان اين گونه نتيجه گرفت کههر سرزمين و منطقهاى که يکى از ويژگيهاى زير را دارا باشد، دارالاسلام است و احکام ويژه دارالاسلام بر آن بار مىشود.
احکام اسلام در آن کارگر و جارى باشد. حاکميت از آن مسلمانان باشد و آن منطقه در قلمرو نفوذ مسلمانان باشد. همه و يا بيش تر ساکنان آن،
مسلمان باشند هر چند حکومت در دست کافران باشد. مسلمانان امنيت و آزادى کافى براى انجام وظايف اسلامى و برپايى شعائر دينى خويش داشته باشند.
روشن است که منظور از (حاکميت اسلامى) حکومت مشروع و صحيح اسلامى نمىتواند باشد و منظور از (جارى بودن احکام اسلامى) پايبندى و عمل همه مسلمانان به احکام اسلامى نيست، بلکه همين مقدار که حاکميت در دست خود مسلمانان باشد و احکام اسلام تا اندازهاى جارى باشد، براى صدق دارالاسلام کافى است؛ زيرا اگر جز اين باشد، بسيارى از کشورهاى اسلامى از دايره اين تعريف بيرون خواهند بود. و تنها ايران اسلامى و پارهاى از سرزمينهاى ديگر اسلام در اين دايره جاى خواهند داشت.
درمورد (دارالکفر) نيز بسان (دارالاسلام) تعريفهاى گوناگونى ابراز شده است، ولى با توجه به آنچه در مورد تعريف دارالاسلام گفتيم، تعريف دارالکفر نيز روشن مىشود: هر سرزمينى که حاکميت آن در دست غير مسلمانان باشد و همه و يا بيش تر ساکنان آن کافر باشد و احکام و آيينهاى کافران در آن جارى باشد، دارالکفر است.
علامه پس از آن که دارالاسلام را تعريف مىکند، مىگويد: (سرزمين کفر بر اساس آنچه ما اختيار کرديم، دو گونه است: يکى شهرهايى که از آن مسلمانان بوده است و سپس کافران آنها را در دست گرفتهاند و ديگر، شهرهايى که از ابتدا از آن مسلمانان نبوده است ماند شهرهاى
هندوستان و
روم.)
فقيهان ديگر نيز، سخنان همانندى ابراز داشتهاند که ما براى برهيز از دراز نويسى، از ذکر آنها خوددارى مىکنيم
و با توجه به اين که (دارالکفر) در مقابل (دارالاسلام) است، وقتى تعريف دارالاسلام روشن شد ديگر نيازى به تعريف دارالکفر نيست.
اکنون که شرحى کوتاه در مورد (دارالاسلام) و (دارالکفر) داديم، به اين مساله مىپردازيم که آيا اصل نخستين، داشتن رابطه با غيرمسلمانان است يا خير؟
شمارى بر اين باورند که اصل برداشتن رابطه است و
جنگ و ستيز يک حالت عارضى است. براساس اين ديدگاه در يک نگرش گسترده، انسانها همه اعضاى خانواده بزرگ بشرى هستند و به حکم ضرورت زندگى اجتماعى، در بسيارى از امور زندگى با هم شريک هستند.
اسلام هر چند از ديد نظرى شرک و کفر را باطل مىداند و ريشههمه ستم ها و فسادها و بى عدالتيها و بدبختيهاى انسان را در روى زمين (کفر) و (شرک) مىداند و بر اين باور است که شرک، بزرگ ترين ستم به
بشر است
و بر اين اساس رويارويى اسلام و کفر امرى پرهيزناپذير است، با اين همه اين بدان معنى نيست که به هيچ روى نبايد بين آنان پيوندى برقرار باشد، بلکه اصل برداشتن پيوند و زندگى مسالمت آميز، است مگر آن که درصدد دشمنى با مسلمانان باشند و
جان و
مال و سرزمين مسلمانان را مورد تجاوز قرار دهند که در اين صورت جهاد با آنان امرى پرهيز ناپذير است.
اکنون به گونهاى فشرده دليلهايى را که باورمندان اين نظر براى استوار ساختن اين که اصل نخستين برداشتن زندگى مسالمت آميز با غيرمسلمانان است، دليلهاى را آوردهاند که از نظر مىگذرانيم:
در قرآن مجيد آيات فراوانى وجود دارد که نشان مىدهد: رفت وآمد و زندگى مسالمت آميز با جهان کفر بازداشته نشده است، بلکه اگر آنان سر دشمنى و آزار رسانى به مسلمانان را نداشته باشند و به
فتنه گرى در ميان مسلمانان نپردازند، مسلمانان مىتوانند با آنان زندگى آرامىداشته باشند و به سرزمينهاى آنان به انگيزههاى گوناگون مسافرت کنند و غير مسلمانان نيز بر اساس آيينهايى، مىتوانند با کشورهاى اسلامى پيوند داشته باشند و به گردشگرى و سيرو سياحت در سرزمينهاى اسلامى بپردازند.
(يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم کافة ولاتتبعوا خطوات الشيطان انه لکم عدو مبين.)
اى کسانى که
ایمان آوردهايد، همگان به
صلح و آشتى درآييد و پاى بر جاى پاى
شیطان مگذاريد که او
دشمن آشکار شماست.
(وان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل على اللّه انّه هو السميع العليم.)
و اگر به آشتى گرايند، تو نيز به صلح گراى و بر
خدا توکل کن که اوست
شنوا و
دانا.
اين مضمون، در آيات
ديگرى نيز آمده است و به خوبى نشان مىهدد که خداوند همه را دعوت به صلح و آشتى و زندگى مسالمت آميز مىکند.
در پارهاى آيات به روشنى آمده است که: پذيرش دين، اجبارى نمىتواند باشد و با زور و
اکراه نمىشود مردم را وادار به پذيرش اسلام کرد. مردم اختيار دارند که
دین را بپذيرند يا نپذيرند: (لا اکراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغى.)
در دين هيچ اجبارى نيست، هدايت از گمراهى بازشناخته شده است.
(ولو شاء ربک لآمن من فى الارض کلهم جميعاً، افأنت تکره الناس حتى يکونوا مؤمنين.)
اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانى که درروى زمين اند ايمان مىآورند، آيا تو مردمان را وامىدارى که
ایمان بياورند؟
مفاد اين آيات آن است که اسلام نيامده که به زور و اجبار مردم را مسلمان کند و در اصل جنگ و
جهاد در اسلام به اين هدف تشريع نشده است. بر اين اساس اين انگار که اسلام با قدرت
شمشیر مىخواهد کافران را وادار به پذيرش اسلام کند و تا هنگامىکه آنان اسلام را نپذيرفتهاند، بايد مسلمانان با آنان در جنگ و ستيز باشند درست نيست و اصل برداشتن پيوند و زندگى مسالمت آميز است.
کافران از نگاه نوع برخوردشان با مسلمانان دو دستهاند: شمارى از سر دشمنى، تجاوزگرى و فسادانگيزى و اذيت و آزار مسلمانان را پيشه خود ساختهاند و دسته ديگر کسانى هستند که خوى و خصلت تجاوزکارانه ندارند و تنها مىخواهد در محدوده خويش به زندگى عادى ادامه دهند و هيچ کارى به ديگران ندارند. اسلام بين اين دو گروه تفاوت در برخورد را سفارش مىکند. و از ديد اسلام، آنان اگر درصدد آشوب و خون ريزى و تجاوز نباشند و بخواهند زندگى مسالمت آميزى داشته باشند، اسلام نيز نه تنها سرجنگ با آنها را ندارد، بلکه به مسلمانان سفارش مىکند که با آنان به نيکى رفتارکنند خداوند درباره دسته اول مىفرمايد: (وقاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونکم ولاتعتدوا ان اللّه يحبّ المعتدين.)
با کسانى که با شما جنگ دارند در
راه خدا بجنگيد ولى تعدى نکنيد زيرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
و درباره دسته دوم مىفرمايد: (لاينهاکم الّه عن الذين لم يقاتلوکم فى الدين و لم يخرجوکم من ديارکم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين.)
خدا شما را از نيکى کردن و عدالت ورزيدن با آنان که با شما در دين نجنگيدهاند و شما را از سرزمين تان بيرون نراندهاند، باز نمىدارد. خدا کسانى را که به
عدالت رفتار مىکنند دوست دارد.
در اين آيات افزون بر پذيرش اصل همزيستى، گونه معاشرت، نيز بازگو شده است و از مسلمانان خواسته شده که با نيکى و عدالت با کافرانى که زورگو نيستند، رفتار کنند و اين معنى روشنگر آن است که اصل، داشتن رفت وآمد و معاشرت با کافران است.
اسلام دينى است جهانى و فراگير و به منطقه و گروه خاصى اختصاص ندارد، همه انسانهاى روى کره
زمین و در همه زمانها مخاطب دعوت اسلام اند. (يا ايها الناس انّى رسول اللّه اليکم جميعاً.)
جامعيت و جهان شمولى اين آيين توحيدى ايجاب مىکند که با همه ملتها و آيينها و از هر
نژاد و
فرهنگ و با هرگونه اعتقادات ملى و دينى، در پيوند باشد تا بتواند پيام توحيد را به آنان برساند و آنان را به اسلام دعوت کند و رحمة للعالمين باشد.
دقت در
سیره عملی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) نشانگر اين واقعيت است که وى بسيار تلاش مىکرد با ملتها و دولتهاى گوناگون ارتباط برقرار سازد و گستره فکرى اسلام را هر چه بيش تر به گوش جهانيان برساند. گسترش
فرهنگ و تفکر
توحیدی آيين اسلام امرى نيست که بدون داشتن رابطه و مبادله پيکها ميسر باشد.
بنابراين اگر کافران موجوديت اسلام را به رسميت بشناسند و در صدد دست اندازى و تجاوز به مسلمانان نباشند، حق
حیات دارند و مسلمانان مىتوانند با آنان رابطه داشته باشند و به سير و سفر در شهرهاى آنان بپردازند. آنان نيز با نگهداشت شرايط و آيينها مىتوانند به گردشگرى در کشورهاى اسلامى بپردازند.
امام خمينى در همان سالهاى نخست پيروزى انقلاب اسلامى، با اشاره به سخنان شمارى که مىگفتند اکنون حکومت اسلامى برقرار شده و رابطه با سرزمينها و کشورهاى کفر و دولتهاى غيراسلامىنبايد باشد گفت: (اين معنى که گاهى اهل غرض يا جهّال اين حرف را مىزنند که ما نبايد روابط داشته باشيم، از باب اين است که يا نمىفهمند يا غرض دارند، زيرا تا انسان جاهل يا مخالف اصل نظام نباشد، نمىتواند بگويد يک نظام بايد از دنيا منعزل باشد… اسلام يک نظام اجتماعى و حکومتى است و مىخواهد با همه عالم روابط داشته باشد. در زمان صدر اسلام که خود رسول اللّه سفير مىفرستادند به اطراف اين حرف را نمىزدند. در هر صورت ما بايد روابط داشته باشيم، آنها که غرض ندارند ما هم با آنها غرض نداريم. کم کم بايد روابط حسنه بشود. من اميدوارم اين عمل را انجام دهيد و دولت هم موفق باشد، منتها نبايد تحت سلطه خارجى باشيم. نبايد آنها در امور ما دخالت بکنند و به ما خط بدهند… .)
و باز در جاى ديگر با اشاره روشن به اين نکته که در اصل قطع رابطه با کشورها برخلاف عقل و شرع است و ما بايد با همه چه مسلمان و چه کافر روابط داشته باشيم مىگويد: (… ما بايد همان گونه که در زمان صدر
اسلام پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) سفير به اين طرف و آن طرف مىفرستاد که روابط درست کند. عمل کنيم و نمىتوانيم بنشينيم و بگوئيم با دولت ها چکار داريم، اين برخلاف عقل و برخلاف
شرع است و ما بايد با همه رابطه داشته باشيم هيچ عقل و هيچ انسانى آن را نمىپذيرد و چون معنايش شکست خوردن و فنا و مدفون شدن است تا آخر. و ما بايد با ملت ها و دولت ها رابطه پيدا کنيم آنها را که مىتوانيم ارشاد کنيم ـ با همين روابط ارشاد کنيم ـ و از آنهايى که نمىتوانيم ارشاد کنيم
سیلی نخوريم.)
بنابراين، اصل برداشتن روابط و زندگى مسالمت آميز با همه کشورها و ملتها، چه مسلمان و چه غيرمسلمان است، مگر آن که آن کشورها بخواهند زورگويى کنند، و بر آن باشند که بر قلمرو اسلامى چيره شوند که درحقيقت اين گونه موارد استثناء است. اصل نخستين و قاعده اول برداشتن رابطه است و در موارد خاص و استثنايى و با دليل، بايد قطع رابطه بشود، بر اين اساس مسأله جهانگردى و آمدن سياحان و گردشگران غيرمسلمان به کشور اسلامى هيچ بازدارندهاى نمىتواند داشته باشد، مگر در شرايط خاص و موارد استثنائى که براساس مصلحت اسلام و نظام مقدس اسلامى از ورود آنان جلوگيرى مىشود.
دربرابر ديدگاه اول که معتقد بود اصل بنيادين برداشتن روابط با کشورهاى غير اسلامى و زندگى مسالمت آميز است و تا هنگامىکه آنان متعرض اسلام و مسلمانان نشدهاند قطع رابطه و جلوگيرى از سفر گردشگران آن کشورها به کشور اسلامى وجهى ندارد و دليل مىخواهد. عدهاى نيز بر اين باورند که در اساس هرگونه رفت وآمد و برقرارى رابطه با کافران ممنوع است و اصل نخستين در بر نداشتن رابطه است، مگر آن که در شرايط ويژهاى مسلمانان ناگزير از رفت و آمد باشند و يا رهبران اسلام مصلحت اسلام و مسلمانان را در داشتن رابطه تشخيص دهند که در اين صورت به مقتضاى دليل، برقرارى رابطه و اجازه ورود جهانگردان کافر به سرزمين اسلامى اشکالى ندارد.
طرفداران اين ديدگاه دليلهايى را براى ثابت کردن درستى نظر خويش آوردهاند که به مهم ترين آنها اشاره مىشود و مورد بررسى قرار مىگيرد.
در قرآن مجيد آيات فروانى آمده است که به گونهاى روشن مسلمانان را به پيکار و جهاد با مشرکان و کافران فرا مىخواند از جمله: (يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونکم من الکفار و ليجدوافيکم غلظة.)
اى کسانى که
ایمان آوردهايد با کافران که نزديک شمايند پيکار کنيد تا کافران نيرومندى و صلابت و پايدارى شما را احساس کنند.
(يا ايها النّبى جاهد الکفار والمنافقين واغلظ عليهم.)
اى رسول گرامىبا کافران و منافقان به
جهاد پرداز و بر آنان سختگيرى کن.
(فقاتلوا ائمه الکفر انّهم لا ايمان لهم لعلّهم ينتهون.)
پس با پيشوايان کفر و ستمگرى مبارزه کنيد و آنها را بکشيد زيرا آنان ايمان و تعهدى ندارند. باشد که دست از کفر و تجاوزگرى بردارند.
از اين
آیات و آيات فراوان ديگرى که در مورد تشريع جهاد آمده است و بسيارى از فقيهان از آنها تشريع
جهاد ابتدایی را استفاده کردهاند، به دست مىآيد که اصل نخستين، در رابطه با کافران بر مبارزه و پيکار استوار است و جز موارد ضرورت و استثنايى، همزيستى مسالمت آميز و برقرارى رابطه و رفت وآمد وجهى ندارد.
درحقيقت، در ديدگاه اسلام
جهاد به عنوان يک فريضه بزرگ بر مسلمانان
واجب شده است و دو قسم است:
۱ . جهاد دفاعى که براى رويارويى با متجاوزان به جان و مال و مقدسات اسلامى تشريع شده است و بدون ترديد برهمه مسلمانان واجب است.
۲ . جهاد ابتدايى که به انگيزه نشر و توسعه اسلام و
تبلیغ و دعوت به
توحید و نيز پاکسازى جامعه انسانى از لوث
شرک و
کفر و
بت پرستى تشريع شده است.
در پاسخ به اين دليل که گويا مهم ترين دليل باورمندان اين ديدگاه است، بايد چند نکته را يادآورد شد:
الف . در برابر اين آيات، آيات بسيار ديگرى نيز وجود دارد که به روشنى نشاندهنده آن است که دستور
جهاد و مبارزه با کافران و مشرکان و نيز بازدارى از دوستى و رفت و آمد با آنان در صورتى است که آنان پا پى مسلمانان گردند و در صورتى که آنها تجاوزى نکنند و دست به هيچ حرکتى بر ضد اسلام نزنند، نه تنها جهاد و مبارزه با آنان واجب نيست، بلکه مسلمانان به داشتن رابطه و خوش رفتارى و دست اندازى نکردن به آنان نيز سفارش شدهاند، از جمله اين
آیه شريفه که بدان اشارت رفت: (لاينهاکم اللّه عن الذين لم يقاتلوکم فى الدين و لم يخرجوکم من ديارکم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين.)
خداوند شما را از دوستى با کسانى که با شما در دين نجنگيدهاند و شما را از
خانههایتان بيرون نراندهاند، باز نمىدارد و باز نمىدارد که با آنان به نيکى و عدالت رفتار کنيد. خداوند کسانى را که: به عدالت و نيکى رفتار مىکنند دوست دارد.
از اين آيات و آيات فراوان ديگر
که در بخش نخست به برخى از آنها اشاره کرديم به خوبى استفاده مىشود که ميزان و معيار در تنظيم رابطه با کافران و مشرکان اين است که: کسانى که بر سر راه نشر اسلام مانع ايجاد کنند، به مسلمانان ستم روا دارند، آنان را از خانه و کاشانه شان بيرون برانند،
فتنه گرى و آشوب عليه مسلمانان به راه اندازند و به طور کلى سر دشمنى با اسلام و مسلمانان را داشته باشند، بايد همه مسلمانان با آنان به نبرد بپردازند تا در برابر حق تسليم شوند. ولى اگر آنان به هيچ روى متعرض مسلمانان نشوند، از اين آيه به روشنى استفاده مىشود که مسلمانان مىتوانند با آنان به نيکى و خوش رفتارى و عدالت رفتار کنند و با آنان رابطه مسالمت آميز داشته باشند.
برخى از نويسندگان با استناد به همين آيات و نيز با اشاره به وجود جهاد ابتدايى در
اسلام چنين پنداشتهاند که اسلام دين
جنگ و
جهاد است و به ضرب
شمشیر پيش رفته و در حقيقت اسلام همواره با غيرمسلمان در حال نبرد است: (والدولة الاسلامية من الناحية النظرية اذن فى حالة حرب دائمه مع العالم غيرالاسلامىولکن هذا الأمر
مستحيل اليوم من حيث الواقع و ليس حکام المسلمين فى حالة تسمح لهم بمجاربة العالم حرباً لاتنقطع.)
بر اين اساس از بعد نظرى حکومت اسلامى همواره در حال جنگ با جهان غيرمسلمان است. هر چند چنين چيزى در عصر حاضر در عمل ممکن نيست و حاکمان کشورهاى اسلامى در شرايطى نيستند که بتوانند به
جنگ دنيا بروند و پياپى با کفار بجنگند.
روشن است که اين به تانى بيش نيست و دين اسلام هيچ گاه طرفدار جنگ و خونريزى نيست. علامه
محمد حسین کاشف الغطاء در اثر ماندگار خويش (المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون) که در پاسخ به (ايوانز هايکنيزه) سياستمدار کهنه کار و نائب رئيس جمعيت دوستداران خاورميانه وقت
آمریکا که با
حیله گرى از وى براى شرکت در کنکره به اصطلاح (همکارى اسلام و
مسیحیت در مبارزه با مادى گرايى) دعوت کرده بود نگاشته است، ضمن بر شمردن جنايات
آمریکا و
انگلیس در
خاورمیانه و تشريح ديدگاههاى بلند اسلام و نيز با اشاره به به تانهاى غربيان به اسلام مىنويسد:
(اسلام دين عقيده است. آنهايى که مىگويند اسلام از راه جنگ و سلاح پيش رفته است به غلط رفتهاند. اسلام يعنى ايمان و عقيده. هرگز نمىشود از راه
جبر و اکراه ايمان و عقيده را بر مردم تحميل کرد. ايمان و عقيده از راه
برهان و حجت وارد دلها مىشود. روش اسلام نيز همين است. از اين رو مىگويد: (لا اکراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغيّ)،
در دين اکراهى نيست که رشد از گمراهى آشکار شده است.
اسلام،
سلاح را در برابر ستمکارانى به کار گرفت که تسليم
منطق و برهان نبودند و با آيين حق به عناد و دشمنى برخاستند. قرآن درباره آنها فرمود: قاتلوهم حتى لاتکون فتنه.)
با آنها بجنگيد تا فتنهاى نباشد. نمىگويد با آنها بجنگيد تا ديندار شوند، بلکه مىگويد: با آنها بجنگيد تا فتنهها ريشه کن شود.
اسلام هرگز به ميل خود دست به اسلحه نمىبرد. دشمنان اسلام اند که به واسطه مزاحمت و فتنه، اسلام را به صحنه نبرد مىکشانند و اگر راه دعوت را به روى اسلام نبندند، هرگز وارد جنگ نمىشود… .)
ب . درست است که جهاد ابتدايى در اسلام تشريع شده است و کم وبيش همه فقهاى
شیعه و بسيارى از فقهاى عامه بدان اعتراف دارند، ولى بايد توجه داشت که جهاد ابتدائى نيز در حقيقت به گونهاى دفاع از اسلام است و اين گونه نيست که مسلمانان مأمورند در هر شرايطى و همواره با کفار در جنگ باشند.
علامه طباطبائی با اشاره به برداشتهاى ناروايى که برخى از آيات
جهاد داشتهاند، مىنويسد: (… ثم القتال الابتدائى الذى هو دفاع عن حق الانسانية وکلمة التوحيد ولم يبدأ بشيئ من القتال الاّ بعد اتمام الحجة بالدعوة الحسنة کما جرت عليه السنة النبوية. قال اللّه تعالى: (ادع الى سبيل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى احسن)
والآية مطلقة، وقال تعالى:
(ليهلک من هلک عن بيّنة ويحيى من حيّ عن بيّنة.)
پس از آن (دعوت مسالمت جويانه اسلام و تحمل رنجها و دفاع مشروع از حق تماميت خويش) جهاد ابتدايى است که دفاع از حق بشر و کلمه
توحید است. اسلام به هيچ روى قبل از اتمام حجت بر کافران و دعوت آنان به اسلام به شيوه نيکو اقدام به
جهاد نکرده است. چنانکه
سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) هم بر همين جارى بود. خداوند مىفرمايد: (مردم را با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت کن و با به ترين شيوه با آنان مجادله کن) و اين آيه مطلق است و دربرگيرنده همه است و باز خداوند مىفرمايد: (تا هر که هلاک مىشود با دليل هلاک گردد و هر که زنده مىماند با دليل زنده بماند.
از عبارت علامه استفاده مىشود که جهاد ابتدايى نيز در حقيقت دفاع از اصل توحيد و پاسدارى از رسالت توحيدى است، دفاع از انسانيت و حق مشروع و
فطرت حق جوى
انسان است.
باورمندان ديدگاه دوم براى ثابت کردن نظر خويش به برخى از روايات که درباب جهاد با کافران وارد شده است نيز، استدلال کردهاند و گفتهاند از اين روايات استفاده مىشود که اصل نخستين دررابطه با غير مسلمانان بر جهاد و مبارزه هميشگى استوار است و جز در موارد استثنايى همواره بايد جهاد و مبارزه، با آنان ادامه يابد. از جمله:
از
پیامبر اکرم نقل شده است که فرمود: (أمرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الا اللّه، فان قالوها عصو منّى دمائهم و اموالهم.)
از خداوند فرمان دارم که با مردم بجنگم تا هنگامىکه بگويند: (لا اله الاّ اللّه.) پس هرگاه گفتند، از جانب من،
جان و مالشان در امان است.
و در
حدیث ديگرى مىفرمود: (الجهاد ماض منذ بعثنى اللّه الى أن يقاتل آخر امتى الدجال لايبطله جور جائر ولاعدل عادل.)
پيکار در
راه خدا از هنگامى که خداوند مرا به رسالت برانگيخت تا آن هنگام که آخرين فرد از امتم با
دجال بجنگند، وجود دارد. نه
عدالت عدالت گرى و نه ستم ستم پيشهاى آن را باطل نمىتواند بکند.
از اين احاديث و مانند آنها نيز استفاده کردهاند که جهاد با کافران يک امر بنيادى و هميشگى است و در همه زمانها جارى است. بنابراين اصل اوّلى در رابطه با کافران جهاد است و جز در مواردى ويژه، مسالمت با آنان و داشتن رابطه جايز نيست.
بى گمان
فریضه جهاد در اسلام ويژه عصر خاصى نيست و در همه زمانها جريان دارد و همانند ساير احکام و واجبات اسلام تا روز
قیامت پا بر جا و نافذ است، ولى نخست آن که سند اين روايات ضعيف است و نمىتوان به آنها استناد کرد و دو ديگر، اين که لازمه (هميشه بودن) آن باشد که اصل در رابطه با کافران جنگ است، محل ترديد است و آن را از اين روايات نمىتوان استفاده کرد. بنابراين تنها به استناد اين روايات نمىتوان مطمئن شد که اصل برناسازگارى و دشمنى هميشگى با غير مسلمانان است.
خداوند متعال از اين که مسلمانان ضعف و سستى از خود نشان دهند و در نتيجه دشمن بر آنان پيروز شود و ناگزير شوند تقاضاى صلح و آشتى کنند، بازداشته است: (فلا تهنوا و تدعوا الى السلم وأنتم الاعلون.)
پس سستى نکنيد تا ناگزير شويد دشمن را دعوت به صلح و آشتى کنيد و شما برتريد.
ولى دلالت اين آيه بر اين که اصل در رابطه با کفار بر جنگ و خونريزى استوار است، روشن نيست. افزون بر اين در برابر اين آيه برخى آيات نيز مسلمانان را به صلح و نرمش در برابر غيرمسلمان فراخوانده است: (وان جنجوا للسلم فاجنح لها و توکل على اللّه انههو السميع العليم.)
اگر کافران مايل به صلح بودند و پيشنهاد صلح دادند، تو نيز به صلح گراى و بر
خدا توکل کن که اوست شنوا و دانا.
بر همين اساس گروهى از مفسران جمع اين دو آيه را اين گونه دانستهاند که اگر کافران پيشنهاد صلح دادند بپذيريد، ولى اين که شما بخواهيد پيشنهاد صلح دهيد جايز نيست.
برخى نيز گفتهاند اگر صلح حقيقى و با عزت باشد پذيرش آن جايز است، ولى اگر صلح از روى سستى و ضعف باشد و کافران در پيشنهاد صلح صادق نباشند، جايز نيست.
در حقيقت بخشى از دليلهايى را که باورمندان ديدگاه دوم براى استوار ساختن نظرخويش آوردهاند، ناشى از اين مسأله است که انگاشتهاند (کفر) و يا (نامسلمان بودن) به تنهايى مىتواند علت
واجب بودن جهاد باشد. آنان با تکيه بر همين نکته و با استفاده از آيات و رواياتى که در مورد بازدارى از دوستى باکافران و پيکار و مبارزه با آنان وجود دارد، گفتهاند اصل اولى در رابطه با کفار برنداشتن رابطه و بر جهاد و پيکار قرار دارد.
البته بى گمان که (کفر) و (
شرک) ستمىبزرگ بر بشر است و اسلام بر اساس دعوت به
توحید و يکتاپرستى مىخواهد
بشر را از مهلکه کفر و شرک نجات دهد و ريشه کفر و شرک را بخشکاند، ولى اين سخن به معناى آن نيست که (کفر) و يا (شرک) به تنهايى و بدون تجاوزگرى به مسلمانان و نيز بدون
فتنه گرى و تنها به خاطر کافربودن سبب آن است که رابطه مسلمانان با آنان دشمنانه و براساس جنگ استوار باشد يا چنانکه از برخى آيات و روايات استفاده مىشود، افزون بر کفر انگيزههاى ديگرى نيز براى واجب بودن جهاد با کافران بايد باشد.
همه فقيهان چه
شیعه و چه
سنی اتفاق دارند که درجهاد با کافران، کشتن
پیرمردان و
پیرزنان و خردسالان و همه آنان که از عرصه معرکه بر کنار هستند، جايز نيست و مسلمانان حق ندارند آنها را بکشند و حال آن که اگر (کفر) و (شرک) علت واجب بودن جهاد با آنان باشد بايد کشتن آنان نيز روا باشد، زيرا آنان نيز کافر هستند.
از اين گذشته از برخى آيات نيز اين معنى استفاده مىشود که کفر به تنهايى انگيزه واجب بودن جهاد نيست و تجاوز و ستم و موجبات ديگرى براى واجب بودن آن هست از جمله: (وقاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونکم ولاتعتدوا.)
با کسانى که با شما جنگ مىکنند و دشمنى دارند، در راه خدا مبارزه کنيد و تجاوز مکنيد. ( وقاتلوهم حتى لاتکون فتنه.)
و با آنان بجنگيد تا ديگر فتنهاى نباشد. (وما لکم لاتقاتلون فى سبيل اللّه والمستضعفين من الرجال والولدان… .)
چرا در راه
خدا و به خاطر مردان و زنان و کودکان ناتوانى که… نمىجنگيد؟
دراين آيات دستور
جهاد با کافران به خاطر تجاوزگرى و فتنه گرى و هجوم آنان به مسلمانان و نيز دفاع از ستمديدگان و مظلومانى است که در چنگ کافران فتنه گر گرفتارند، در حقيقت دفاع از اسلام و مسلمانان و مستضعفان است. بنابراين به هيچ روى نمىتوان (کفر) و يا (شرک) را به تنهايى علت واجب بودن
جهاد دانست و نتيجه گرفت که پس اصل بر نداشتن رابطه و بر قرارى حالت جنگ با کافران است.
بر اين اساس از جمع بندى مجموعه دليلهايى که باورمندان هر دو ديدگاه براى اثبات نظر خويش آوردهاند مىتوان چنين نتيجه گرفت که اصول کلى حاکم بر نظام اسلامى و ديدگاههاى گسترده و فراگير اسلام نسبت به بشر و آيات بسيارى در قرآن کريم، نشانگر آن است که اصل بنيادين بر زندگى مسالمت آميز با غير مسلمانان است.
برگرفته از مقاله اصل نخستین در برخورد با غیر مسلمانان - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی-شماره۱۴.