اقسام تقسیر نقلی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تفسیر نقلی یا تفسیر ماثور در بیان و تفصیل
آیات مبهم قبل از هر چیز، بر خود
قرآن استوار است و سپس بر روایات نقل شده از معصوم (
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا
امامان معصوم (علیهمالسّلام) که جانشینان برگزیده آن حضرتند) و بعد از آن، بر روایاتی از
صحابه بزرگوار پیامبر و
تابعان آنان -رضواناللهعلیهم- که در توضیح و شرح دشواریهای آیات مبهم وارد شده است.
اینکه روایات تابعان درباره
تفسیر را جزو تفسیر نقلی قرار دادهاند از آن جهت است که کهنترین کتب تفسیر نقلی مثل تفسیر ابن جریر و دیگران بر اقوال و آراء تابعان در تفسیر، به اندازه روایات ماثور از معصومین اعتماد کردهاند؛ لذا ملاحظه میکنیم که منقولات تابعان را در کنار منقولات صحابه و بلکه همطراز احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و دیگر
ائمه (علیهمالسّلام) قرار دادهاند.
انواع تفسیر نقلی و اعتبار آنها عبارتند از:
بی تردید، متقنترین منبع برای تبیین و تفسیر قرآن، خود قرآن است؛ زیرا بنا به فرمایش
امیر مؤمنان (علیهالسّلام): برخی آیات آن، یکدیگر را تبیین میکنند و آیات آن گواه صدق یکدیگرند (ینطق بعضه ببعض، و یشهد بعضه علی بعض.)
آنچه در ضمن پارهای از آیات، مبهم ذکر شده است، در جای دیگری از قرآن آشکار و مفصل آمده است و حق هم همین است؛ زیرا قرآنی که تبیان همه مبهات
شریعت است، به طریق اولی تبیان خودش نیز خواهد بود و به همین جهت است که جمله القرآن یفسر بعضه بعضا در زبان مفسران شهرت یافته است. تفسیر قرآن به قرآن خود به دو شیوه است:
اول آنکه مطلبی در یک آیه مبهم و در آیه دیگر به طور واضح بیان شده است. در این صورت بین دو آیه تناسبی معنوی یا لفظی وجود دارد؛ مانند آیه حم، و الکتاب المبین، انا انزلناه فی لیلة مبارکة... (حاء، میم، قسم به کتاب روشنگر، (که) ما آن را در شبی فرخنده نازل کردیم....)
که در
سوره قدر، این لیله مبارکه به شب قدر تفسیر شده است: انا انزلناه فی لیلة القدر (ما (قرآن را) در شب قدر نازل کردیم.)
و در
سوره بقره بیان شده است که این شب در
ماه رمضان واقع شده است: شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن... (ماه رمضان (همان ماه) است که در آن، قرآن فرو فرستاده شد....)
از مجموع این آیات روشن میشود که: قرآن در شبی مبارک که همان شب قدر ماه رمضان است نازل شده است. همچنین آیه یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم، و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه... (ای کسانی که ایمان آوردهاید! چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات میبخشد، آنان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل میگردد.)
این حایل شدن که هشداری سخت به فرومایگان سرکش در مقابل دین است به چه معناست و کیفیت آن چگونه است؟ این
ابهام با مراجعه به آیه و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم، اولئک هم الفاسقون (و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او (نیز) آنان را دچار خود فراموش کرد، آنان همان نافرمانانند.)
بر طرف میگردد و معلوم میشود که مراد از حایل شدن
خداوند، ایجاد حالت خود فراموشی برای
انسان است. کسی که شریعت خداوند را پشت گوش میاندازد و به آن بی اعتنایی میکند، خودش را محروم میسازد. چنین شخصی از دین بهرهمند نمیگردد و در نتیجه در وادی
جهل و گمراهی سرگردان میماند. آیه اولم یروا انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها، و الله
یحکم لا معقب
لحکمه و هو سریع الحساب (آیا ندیدهاند که ما (همواره) میآییم و از اطراف زمین میکاهیم؟ و خداست که
حکم میکند، برای
حکم او باز دارندهای نیست و او به سرعت حسابرسی میکند.)
مثال دیگری برای این نوع تفسیر است. در این آیه، مقصود از ارض مبهم است و کیفیت نقصان آن روشن نیست ولی با مراجعه به آیات دیگر معلوم میشود که مقصود از ارض آبادانی زمین است، نه کره خاکی. دلیل این مدعا، آیهای از
سوره مائده است که درباره محاربان و مفسدان فی الارض نازل شده است: انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم (سزای کسانی که با خدا و پیامبر او میجنگند و در زمین به فساد میکوشند، جز این نیست که کشته شوند با یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند. این، رسوایی آنان در دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ خواهند داشت.)
معنای نفی از زمین دور کردن شخص از آبادانی است تا در بیابانهای خشک سرگردان بماند.
امام باقر و همچنین فرزندش
امام صادق (علیهمالسّلام) نقصان (کاستن) زمین را به از بین رفتن دانشمندان تفسیر کردهاند: آبادانی زمین با رفتن دانشمندان و ساکنان برگزیدهاش از بین میرود و نابود میگردد. همین تفسیر از
ابن عباس هم روایت شده است.
مثال دیگر برای این شیوه، تفسیر آیه انا عرضنا الامانة علی السماوات والارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان، انه کان ظلوما جهولا (ما امانت (الهی) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند ولی انسان آن را برداشت.
راستی او ستمگری نادان است)
است. مقصود از این امانتی که تنها انسان در بین مخلوقات شایستگی بر دوش کشیدن آن را دارد چیست؟
در آیه و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة... (و چون پروردگار تو به
فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت....)
این
امانت، به خلافت تفسیر شده و تا حدودی ابهام آن برطرف شده است. با این تفسیر، باز این سوال مطرح میشود که مقصود از این خلافت که تنها در بین مخلوقات به انسان ارزانی شده و او از آن بهره مند گردیده است چیست؟ برای رفع ابهام، آنجا که میفرماید: الم تروا ان الله سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض... (آیا ندانستهاید که خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است، مسخر شما ساخته است؟. ...)
یا و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض جمیعا (و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است به سود شما رام کرد....)
خلافت و جانشینی را به توان نو آوری و قدرت تصرف در عالم هستی تفسیر کرده است؛ بنابراین توان انسان در تسخیر همه موجودات و امکان تصرف او در ریز و درشت جهان هستی، همان توان نوآوریای است که در او به ودیعت نهاده شده و مظهر
قدرت خداوند است که ذاتا بر عالم هستی سلطه و
حاکمیت دارد. در این چند آیه ملاحظه گردید که هر آیه چگونه آیه مشابه خود را تفسیر کرده و مصداق القرآن یفسر بعضه بعضا را روشن نموده است.
شیوه دوم
تفسیر قرآن به قرآن، آن است که در آیهای سخنی آمده است ولی ظاهرا نه نظر معنوی و نه از نظر لفظی با موضع ابهام در آیه دیگر ارتباطی ندارد؛ اما میتوان برای بر طرف کردن آن ابهام بدان آیه تمسک جست.
آیه سرقت (و السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالا من الله، و الله عزیز
حکیم)
از همین قبیل است؛ که در آن، موضع قطع دست سارق مبهم است ولی
امام جواد (علیهالسّلام) با تمسک به آیه و ان
المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا (و
مساجد ویژه خداست، پس هیچکس را با خدا مخوانید.)
موضع قطع دست را بن انگشتان تعیین نمودند و ابهام آیه سرقت را برطرف کردند؛ با این بیان که سارق بر خودش بازگردد و چون مواضع
سجود از آن خداست و در ملک خدا کسی با او شریک نیست و از طرف دیگر چون کف دست جزو مواضع
سجود است، مشمول کیفر قطع - که مربوط به فرد مجرم است - نخواهد شد؛
و نیز همه آیاتی که ظاهرش تشبیه خداوند است از این نوع میباشد که به وسیله آیه لیس کمثله شی ء
تفسیر شده است؛ زیرا در این آیه، هر گونه تشبیهی نسبت به خداوند، مردود شناخته شده است و ناگزیر باید آیاتی را که ظاهرش تشبیه است به گونهای تاویل کرد که
عقل سلیم آن را بپذیرد.
شکی نیست که مجموعه
احکام شرعی و فروع آن، تفصیل مبهماتی است که در قرآن به طور مجمل و به شکل
عام یا
مطلق آمده است و همه روایاتی که از معصومین (علیهمالسّلام) صادر شده و نیز فعل و تقریر آنان که به منظور بیان ابعاد مختلف شریعت انجام پذیرفته است، همه و همه، توضیح و تفسیر کلیاتی است که در
قرآن کریم درباره
احکام و اخلاق و آداب ذکر شده است. خداوند خطاب به پیامبرش میفرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون. (و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی، و امید که آنان بیندیشند.)
بنابراین وظیفه اساسی پیامبر تبیین مبهماتی است که در قرآن آمده است و از این رو، همه بیانات پیامبر در زمینه ابعاد شریعت، تفسیر قرآن به حساب میآید.
آنچه ذکر شده، علاوه بر مواردی است که صحابه به پیامبر مراجعه میکردند و سوالاتشان را در زمینه معانی آیاتی که ابهام داشت مطرح میکردند و حضرت با شرح و توضیح بر آنان پاسخ میگفت.
همچنین در گذشته از ارزش تفسیر
صحابه یاد کردیم؛ کسانی که در دامان رسالت پرورش یافته و زلال گوارای دانش را بدون واسطه از منبع اصلیاش نوشیده بودند و در سایه ارشاد و راهنمایی مستقیم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم درس دین آموخته بودند؛ از این رو، بی تردید معانی قرآن را بهتر از دیگران میفهمیدند و بیش از دیگران به نشانههای روشن معارف عالی آن راه مییافتند.
ابن مسعود میگوید: هر یک از ما - صحابه - که ده آیه را میآموخت از آن نمیگذشت مگر آنکه معنا و کیفیت عمل به آن را فرا میگرفت.
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) میفرماید: ... دانشی است که از دانشوری آموخته شده... دانشی که خدا آن را به پیامبرش ارزانی داشت و او آن را به من آموخت و
دعا کرد که سینه من آن را فرا گیرد و درونم آن را در خود جای دهد ((و انما هو تعلم من ذی علم... فعلم علمه الله نبیه فعلمنیه، و دعا لی بان یعیه صدری، و تضطم علیه جوانحی.) )
و نیز گزارههایی که نشان دهنده اشتیاق فراوان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تربیت صحابه و آموختن معارف کامل قرآن به آنان بوده است.
بدون شک
تابعان، به احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم و دانشمندان صحابه بیشتر دسترسی داشتهاند و معانی
آیات قرآن را بهتر میفهمیدند؛ زیرا به ابزار فهم قرآن که پایه آن زبان فصیح، دست نخورده و تغییر نیافته بود، نزدیکتر بودند و به راحتی به حوادث و رخدادهایی که با نزول آیات ارتباط داشت یا مستقیما سبب نزول پارهای از آیات بود دسترسی داشتند و باب سوال از مفاهیم قرآن و دانستن اسباب نزول و پرسش از مواضع ابهام آیات به طور کامل بر روی آنان گشوده بود؛ نعمتی که مفسران دورههای بعد، از آن برخوردار نبودند.
ولی، با تمام این اوصاف، قول تابعان در
تفسیر، تنها به عنوان شاهد و موید نزد ما اعتبار دارد و آن را حجت قطعی نمیدانیم و همرتبه حدیث (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که خود، حجت است و سخنان صحابه - که به طور نسبی در اکثر موارد - حجیت دارد، نیست؛ بلکه در درجه سوم اعتبار قرار دارد.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۱۷.