• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اختلافات خلفای اربعه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از مسائلی که در کتب اهل‌سنت نیز به آن اشاره شده است، اختلافات خلفای اربعه در امور مختلف می‌باشد. در کتب مختلف اهل‌سنت روایاتی در این باب وجود دارد که ما به‌عنوان نمونه در ادامه به چند مورد از آن اشاره می‌کنیم.



ولکنّک استبددت علینا بالامر وکنّا نری لقرابتنا من رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) نصیباً حتّی فاضت عینا ابی بکر...
بخاری می‌گوید:
امیرالمؤمنین علی به ابوبکر فرمود: تو در امر خلافت با ما مستبدانه برخورد نمودی و ما بواسطه قرابت و خویشاوندی‌مان با رسول خدا معتقدیم که حق و نصیبی در خلافت بعد از رسول خدا داریم (این کلمات را حضرت فرمودند) تا اشک از چشمان ابوبکر جاری شد.
در صحیح مسلم آمده:
استبددت علینا بالامر وکنّا نحن نری لنا حقّاً لقرابتنا من رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم). ..
امیرالمؤمنین به ابوبکر فرمود: تو در امر خلافت با ما مستبدانه برخورد نمودی و ما بواسطه قرابت و خویشاوندی‌مان با رسول خدا معتقدیم که حق خلافت بعد از رسول خدا از آنِ ماست.


حضرت امیر (علیه‌السّلام) و عباس عموی پیامبر اکرم ابوبکر و عمر را دروغگو، گناهکار، پیمان‌شکن و خائن می‌دانستند. به این عبارت دقت کنید مسلم در صحیحش می‌گوید:
فلمّا توفّی رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، قال ابو بکر: انا ولی رسول اللّه، ... فقال ابو بکر: قال رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم): نحن معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه فهو صدقة، فرایتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً، ... ثمّ توفّی ابو بکر فقلت: انا ولیّ رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) و ولی ابی بکر، فرایتمانیکاذباً آثماً غادراً خائناً.
عمر به امیرالمؤمنین (صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه) و عباس عموی پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌گوید: زمانی که رسول خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌(و آله)‌وسلم) از دنیا رفت، ابوبکر گفت من جانشین رسول خدا هستم ... ابوبکر گفت: رسول اللّه (صلی‌اللّه‌علیه‌(و آله)‌وسلم) فرموده است ما گروه پیامبران بعد از خود ارثی به جا نمی‌گذاریم، هر آن‌چه بعد از خود به‌جا می‌گذاریم صدقه است (و باید برای عموم مسلمین صرف شود) شما نظرتان این بود که ابوبکر در گفتارش درغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن است... سپس ابوبکر از دنیا رفت (بعد از مرگ او) من گفتم: من جانشین رسول خدا و ابوبکر هستم شما مرا هم مانند ابوبکر درغگو، گناهکار، پیمان‌شکن و خائن دانستید.


فارسل الی ابی بکر ان ائتنا ولا یاتنا احد معک کراهیّة لمحضر عمر.
امیرالمؤمنین (صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه) به دنبال ابوبکر فرستاد و پیغام داد تنها بیا و کسی را با خودت نیاور بخاطر اینکه از همنشینی با عمر کراهت داشت.
کنار زدن حضرت از خلافت بخاطر عمل نکردن به سنت ابوبکر و عمر:
... وخلا (عبد الرحمن بن عوف) بعلی بن ابی طالب، فقال: لنا اللّه علیک، ان ولیّت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب اللّه وسنّة نبیّه وسیرة ابی بکر وعمر. فقال: اسیر فیکم بکتاب اللّه وسنّة نبیّه ما استطعت. (برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع شود به این آدرس: )
(بعد از مرگ عمر وقتی شورای شش نفر می‌خواستند خلیفه انتخاب کنند) عبدالرحمان بن عوف امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه) را به کناری صدا زد و به ایشان عرض کرد: خداوند بین من و تو حاکم باشد، اگر خلیفه شدی بین ما طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر حکم کن. امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه) به عبدالرحمان بن عوف فرمودند من تاجایی که توان داشته باشم در میان شما طبق کتاب خدا و سنت پیامبراکرم حکم خواهم نمود.


عمر نزد ابن عباس می‌رود و از علی شکایت می‌کند: اشکو الیک ابن عمّک، سالته ان یخرج معی فلم یقبل، ولم ازل اراه واجداً فیم تظنّ موجدته... قلت: یا امیرالمؤمنین انّک تعلم، قال: اظنّه لا یزال کئیاً لفوت الخلافة! قلت: هو ذاک.
از پسر عمویت شکایت دارم، از او درخواست نمودم (در جنگ) به همراه من بیاید قبول نکرد، و دائما او را غضبناک می‌بینم، به‌نظر تو چرا از من غضبناک است ... ابن عباس می‌گوید: خودت می‌دانی، عمر گفت: گمان می‌کنم غضب او بخاطر امر خلافت باشد! ابن عباس می‌گوید: همینطور است.


اختلاف حضرت با عثمان و مخالفت عثمان با سنت نبوی:
... عن مروان بن الحکم قال شهدت عثمان وعلیا رضی الله عنهما وعثمان ینهی عن المتعة وان یجمع بینهما فلما رای علی اهل بهما لبیک بعمرة وحجة قال ما کنت لادع سنة النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لقول احد.
مروان بن حکم می‌گوید: علی و عثمان را دیدم در حالی که عثمان از متعه حج نهی می‌کرد و از جمع کردن بین عمره و تمتع نهی می‌کرد، علی با مشاهده این صحنه به‌عنوان مخالفت با کار عثمان برای هر دو حج تلبیه گفت و فرمود لبیک بعمرة و حجة و در ادامه فرمود من سنت پیامبر را بخاطر حرف هیچ‌کس کنار نمی‌گذارم.
... عن شعبة عن عمرو بن مرة عن سعید بن المسیب قال اختلف علی وعثمان رضی الله الله عنهما وهما بعسفان فی المتعة فقال علی ما ترید الی ان تنهی عن امر فعله النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) قال فلما رای ذلک علی اهل بهما جمیعا.
سعید بن مسیب می‌گوید: بین علی و عثمان در منطقه عسفان بر سر متعه حج اختلاف پیش آمد، پس علی به عثمان فرمود: به چه مجوزی از کاری که پیامبر امر فرموده‌اند نهی می‌کنی؟ و زمانی که علی مخالفت عثمان را با سنت نبوی دید برای هر دو حج (عمره و تمتع) لبیک گفت.
فقال علی (علیه‌السّلام): لا اجد شرا منه ولا منهم، ثم قال: هل تعلم عمر یقول: والله لیحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس...
امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: من افرادی بدتر از عثمان و طایفه‌اش نیافتم، سپس فرمود: آیا می‌دانی عمر در مورد او گفت: قسم به خدا (اگر خلیفه شود) بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار می‌کند....


... انه بلغنی ان قائلا منکم یقول والله لو مات عمر بایعت فلانا فلا یغترن امرؤ ان یقول انما کانت بیعة ابی بکر فلتة وتمتالا وانها قد کانت کذلکولکن الله وقی شرها...
عمر می‌گوید:
به من خبر داده‌اند که یکی از شما گفته است: اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می‌کنم، فردی شما را گول نزد و بگوید: بیعت با ابوبکر لغزشی بود و تمام شد، بله آگاه باشید که بیعت با ابوبکر لغزش بود ولیکن خداوند شرّش را دفع نمود...


روی ان عیینة والاقرع جاء ایطلبان ارضا من ابی بکر فکتب بذلک خطا فمزقه عمر رضی الله تعالی عنه وقال: هذا شیء یعطیکموه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) تالیفا لکم فاما الیوم فقد اعز الله تعالی الاسلام واغنی عنکم فان ثبتم علی الاسلام والا فبیننا وبینکم السیف. فرجعوا الی ابی بکر فقالوا: انت الخلیفة‌ام عمر؟ بذلت لنا الخط ومزقه عمر، فقال رضی الله تعالی عنه: هو ان شاء ووافقه...

۷.۱ - روایت اول

متقی هندی در کنز العمال داستان را این‌گونه روایت می‌کند:
عن طاووس قالقطع النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لعیینة بن حصین ارضا فلما ارتد عن الاسلام بعد النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) قبض منه فلما جاءفاسلمکتب له کتابا فدفعه عیینة الی عمر فشقه والقاه وقال انما کان لو انک لم ترجع عن الاسلام فاما اذ ارتددت فلیس لک شئ فذهب عیینة الی ابی بکر فقال اماانت الامیرام عمرقال بل هو ان شاء الله قال فانه لما قرا کتابک شقه والقاه فقال ابو بکر اما انه لم یالنی وایاک خیرا.
(متقی هندی نقل می‌کند: پیامبر اکرم قطعه زمینی را به عیینة بن حصین بخشیدند اما وقتی بعد از وفات پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرتد شد زمین را از او گرفتند و وقتی دوباره مسلمان شد ابوبکر برای او سندی نوشت وقتی عیینه سند را به عمر داد آن را پاره کرد و به زمین‌ انداخت و به او گفت: این زمین زمانی مال تو بود که مرتد نشده بودی اما زمانی که مرتد شدی دیگر تمام حقوق تو سلب شد و هیچ حقی نداری. عیینه پیش ابوبکر رفت و به او گفت: تو امیری یا عمر؟ ابوبکر جواب داد: اگر خدا بخواهد عمر امیر است. عیینه گفت: زمانی که عمر سندی را که تو نوشته بودی خواند آن را پاره کرد و به زمین‌ انداخت. ابوبکر جواب داد: اینده این‌کار برای من و تو خوب نبود؛
روایت شده که عیینة و اقرع پیش ابوبکر آمدند و از او زمینی طلب نمودند ابوبکر هم برایشان در کاغذی سندی تنظیم کرد و به آنها داد اما عمر آن را پاره کرد و به آنها گفت: این زمینی بود که رسول خدا بخاطر تألیف قلوب و بدست آوردن دل شما به شما بخشیده بود اما امروز خداوند به اسلام عزت بخشیده است و از شماها بی‌نیاز شده‌ایم حال اگر بر دین اسلام ثابت قدم می‌مانید خوب است وگرنه بین ما و شما شمشیر حکم می‌کند. عیینة و اقرع نزد ابوبکر برگشتند و به او گفنتد: تو خلیفه‌ای یا عمر؟ تو برای ما سند زمین را نوشتی ولی عمر آن را از بین برد. ابوبکر به آنها گفت: آری حکم من همان بود ولکن اگر خدا بخواهد و عمر موافقت کند...
سیف بن عمر عن الصعب بن عطیة ابن بلال عن ابیه وعن سهم بن منجاب قالا: خرج الاقرع والزبرقان الی ابی بکر فقالا: اجعل لنا خراج البحرین ونضمن لک ان لا یرجع من قومنا احد، ففعل وکتب الکتاب، وکان الذی یختلف بینهم طلحة بن عبید الله، واشهدوا شهودا بینهم منهم عمر فلما اتی عمر بالکتاب ونظر فیه لم یشهد ثم قال: لا ولا کرامة، ثم مزق بالکتاب ومحاه، فغضب طلحة واتی ابا بکر فقال له: انت الامیر‌ام عمر؟ فقال: الامیر عمر غیر ان الطاعة لی فسکت.
[۱۹] ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۹، ص۱۹۴، ترجمه اقرع بن حابس بن عقال رقم ۷۹۷.


۷.۲ - روایت دوم

(متقی هندی در حدیث ۳۵۸۱۳ می‌گوید:
عن نافع ان ابا بکر اقطع الاقرع بن حابس والزبرقان قطیعة وکتب لهما کتابا، فقال عثمان: اشهدا عمر، فانه احرز لامرکماو هو الخلیفة بعده، فاتیا عمر فقال: من کتب لکما هذا الکتاب؟ قالا: ابو بکر، قال: لا والله ولا کرامة! والله لیغلقن وجوه المسلمین ثم الحجارة ثم یکون لکما هذا! وتفل فیه فمحاه، فاتیا ابا بکر فقالا: ما ندری انت الخلیفة‌ام عمر؟ ثم اخبراه: قال: انا لا نجیز الا ما اجازه عمر؛ به نقل از تاریخ مدینه دمشق. ).
متقی هندی نقل می‌کند: ابوبکر قطعه زمینی را به اقرع بن حابس و زبرقان داده بود و برای آنها سندی نوشته بود، عثمان به آنها گفت: اگر می‌خواهید مالکیت شما به مشکل برنخورد عمر را شاهد بگیرید زیرا شاهد گرفتن او برای محکم کردن کار شما خوب است زیرا او خلیفه بعد از ابوبکر است، آن دو پیش عمر آمدند، عمر به آنها گفت: این سند را چه کسی برای شما نوشته است؟ گفتند ابوبکر. عمر گفت: نه به خدا قسم (من این سند را قبول ندارم) شما با این‌کار همه مسلمانان را مضطرب و ناراحت می‌کنید زیرا اول جلوی مردم را می‌گیرید که در آن زمین نیایند و بعد آن زمین سنگ‌چین می‌کنید و بعد مال خودتان می‌شود! سپس آب دهان در آن‌انداخت و نوشته‌های آن را محو کرد. اقرع بن حابس و زبرقان پیش ابوبکر آمدند و گفتند: ما نمی‌دانیم تو خلیفه‌ای یا عمر؟ و داستان را از اول تا آخر برایش گفتند. ابوبکر جواب داد: ماچیزی را تا عمر اجازه ندهد نمی‌توانیم اجازه دهیم.
اقرع و زبرقان پیش ابی بکر آمدند و به او گفتند: خراج بحرین را به ما بده ما هم در مقابل تضمین می‌کنیم که هیچ‌یک از افراد قوم ما مرتد نشود، ابوبکر قبول کرد و خراج بحرین را برای آنها قرار داد و سندی مبنی بر قبول این مطلب به آنها داد، واسطه میان آنها و ابوبکر، طلحة بن عبیدالله بود، بعد از اینکه ابوبکر به‌آنها سند داد آنها شاهدانی بر وقوع این ماجرا گرفتند که یکی از شاهدان عمر بود. اما زمانی که حکم ابوبکر را برای عمر آوردند و او آن را دید حاضر نشد شهادت دهد و گفت من این‌مطلب را قبول ندارم، سپس نامه را پاره کرد و نوشته‌های آن را از بین برد، در این هنگام طلحه غضبناک شد و پیش ابوبکر آمد و گفت: امیر توئی یا عمر؟ ابوبکر گفت: (در حقیقت) عمر امیر است اما مردم از من اطاعت می‌کنند، طلحه بعد از شنیدن این حرف ساکت شد.
عن عمر بن یحیی الزرقی قال: اقطع ابو بکر طلحة ابن عبید الله ارضا وکتب له بها کتابا، واشهد له بها ناسا فیهم عمر، فاتی طلحة عمر بالکتاب فقال: اختم علی هذا: فقال: لا اختم، اهذا کله لک دون الناس! قال فرجع طلحة مغضبا الی ابی بکر فقال: والله! ما ادری انت الخلیفة‌ام عمر! قال: بل عمر ولکنه ابی (ابو عبید فی الاموال).
عمر بن یحیی زرقی می‌گوید: ابو بکر به طلحة بن عبید الله زمینی داده بود و سندی هم برای طلحه نوشته بود و برای تثبیت این‌مطلب عده‌ای از مردم را شاهد گرفت که یکی از آنها عمر بود، طلحه نزد عمر آمد و به او گفت: پای این سند مهر بزن، عمر گفت: مهر نمی‌زنم، آیا کل این زمین مال توست و دیگران در آن سهمی ندارند! عمر بن یحیی می‌گوید: طلحه خشمگین شد و با همان‌حال نزد ابوبکر رفت و گفت: به خدا قسم من نمی‌دانم تو خلیفه‌ای یا عمر؟ ابوبکر گفت: (در حقیقت) عمر خلیفه است ولی از مهر زدن پای سند امتناع کرد.

۷.۳ - روایت سوم

توجه ومطالعه داستان خالد بن ولید رازهای نهفته را آشکار می‌کند.
ولما بلغ الخبر ابا بکر وعمر رضی الله عنهما قال عمر لابی بکر رضی الله عنه ان خالدا قد زنی فارجمه قال ما کنت لارجمه فانه تاول فاخطا قال فانه قتل مسلما فاقتله به قال ما کنت لاقتله به انه تاول فاخطا قال فاعزله قال ما کنت لاشیم سیفا سله الله علیهم ابدا.
داستان مالک بن نویرة را ابن خلکان نقل می‌کند.
ابن خلکان نقل می‌کند: وقتی که خبر زنای خالد بن ولید با همسر مالک بن نویره به ابوبکر و عمر رسید، عمر به ابوبکر گفت: خالد زنا کرده است او را سنگسار کن. ابوبکر گفت من او را سنگسار نمی‌کنم او مجتهدی است که در اجتهادش به خطا رفته است. عمر به ابوبکر گفت: او مسلمانی را کشته است، او را بکش (به قتل برسان، او را قصاص کن)، ابوبکر گفت: او را نمی‌کشم او مجتهدی است که در اجتهادش به خطا رفته است. عمر به ابوبکر گفت: پس او را عزل کن. ابوبکر جواب داد: من شمشیری را که خداوند بر سر آنان از نیام بیرون کشیده است هیچ‌وقت در غلاف نمی‌کنم.
عجب دینی! ! ! نه زنای محصنه مجازاتی دارد نه قتل مسلمان.


در ادامه نظر عمر در رابطه با عثمان را بیان می‌کنیم:

۷.۱ - روایت اول

عن الزهری عن عبید الله بن عبدالله عن ابن عباس قال بینا انا امشی مع عمر یوما اذ تنفس نفسا ظننت انه قد قضبت اضلاعهفقلت سبحان الله والله ما اخرج منک هذا یا امیرالمؤمنین الا امر عظیم فقال ویحک یا بن عباس ما ادری ما اصنع بامة محمد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) قلت ولم وانت بحمد الله قادر ان تضع ذلک مکان الثقة قال انی ارک تقول ان صاحبک اولی الناس بها یعنی علیا رضی الله عنه قلت اجل والله انی لاقول ذلک فی سابقته وعلمه وقرابته وصهره قال انه کما ذکرت ولکنه کثیر الدعابة فقلت فعثمان قال فوالله لو فعلت لجعل بنی ابی معیط علی رقاب الناس یعملون فیهم بمعصیة الله والله لو فعلت لفعل ولو فعل لفعلوه فوثب الناس علیه فقتلوه... وکونه خرج بها عن الاختیار والنص جمیعا، وانه ذم کل واحد، بان ذکر فیه طعنا ثم اهله للخلافة بعد ان طعن فیه.
در آنجا به نقل از عمر می‌گوید:
اواه کلف باقاربه، ثم قال: لو استعملته استعمل بنی امیة اجمعین اکتعین ویحمل بنی ابی معیط علی رقاب الناس، والله لو فعلت لفعل ذلک لسارت الیه العرب حتی تقتله، والله لو فعلت لفعل والله لو فعل لفعلوا....
متقی هندی (صاحب کنز العمال) می‌گوید: عمر گفت: اوه او تمام فامیل‌هایش را بر سر کار می‌آورد اگر عثمان را بعد از خودم بعنوان خلیفه قرار دهم تمامی بنی‌امیه را در راس دستگاه حکومت قرار می‌دهد و کارها و مسؤلیت‌ها را بین آنها تقسیم می‌کند و بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار می‌کند اگر او را بعد از خودم بعنوان خلیفه قرار دهم همین‌کار را می‌کند در نتیجه تمامی عرب بر علیه او شورش می‌کنند تا اینکه او را به قتل می‌رسانند قسم به خدا اگر او را بعد از خودم بعنوان خلیفه قرار دهم همین‌کار را می‌کند و قسم به خدا اگر عثمان این کار را بکند تمامی عرب بر علیه او شورش می‌کنند و او را به قتل می‌رسانند.

۷.۲ - روایت دوم

ابن عباس می‌گوید: روزی با عمر قدم می‌زدم ناگهان نفس عمیقی کشید که من گمان کردم استخوان‌های پهلویش در هم فشرده شد، گفتم سبحان الله یقینا امر عظیمی پیش آمده است که اینگونه آه می‌کشی. عمر گفت: وای بر تو‌ ای پسر عباس! من نمی‌دانم بعد از من چه بلائی بر سر امت محمد می‌آید! ابن عباس می‌گوید: گفتم چرا نگرانی بحمدالله تو قادری که فردی امین را بعنوان خلیفه بعد از خودت انتخاب کنی. عمر گفت: من می‌دانم تو علی را از همه مردم سزاوارتر بر خلافت می‌دانی. ابن عباس می‌گوید: گفتم بله همینطور است. عمر گفت: من هم طبق شناختی که از علی نسبت به سابقه‌اش در اسلام و علمش و خویشاوندی‌اش با رسول خدا و دامادی ایشان دارم، نظرم همین است و او از همه مردم سزاوارتر بر خلافت است ولی زیاد مزاح می‌کند. ابن عباس می‌گوید: گفتم عثمان برای خلافت چگونه است؟ گفت: به خدا قسم اگر او را بعد از خودم خلیفه قرار دهم بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار می‌کند و آنها هم در میان مردم با معصیت خدا حکمرانی می‌کنند. پس مردم علیه عثمان شورش می‌کنند و او را به قتل می‌رسانند.
جل الخالق عمر اینقدر برای امت دلسوزی می‌کند و به فکر عاقبت امت اسلامی است اما آیا پیامبری که ۲۳ سال برای امت زحمت کشید به‌اندازه عمر دلش برای امت نمی‌سوزد و کسی را تعیین نمی‌کند؟! ! !

۷.۳ - روایت سوم

فنظر (عمر) الیهم، فقال: اکلّکم یطمع بالخلافة بعدی؟ فوجموا عن الکلام! فاعاد علیهم القول ثانیاً، فانبری الیه الزبیر قائلا، «ما الذی یبعدها ـ‌ای الخلافة ـ منا؟ ولیتها انت، فقمت بها. ولسنا دونک فی قریش، ولا فی السابقة، ولا فی القرابة... اقبل علی عثمان، فقال: هیهاً الیک کانّیبک قد قلدتک قریش هذا الامر لحبها ایاک، فحملت بنی امیة وبنی ابی معیط علی رقاب الناس وآثرتهم بالفی. فسارت الیک عصابة من ذؤبان العرب، فذبحوک علی فراشک ذبحاً، .... (قال ابن ابی الحدید: ذکر هذا الخبر کله شیخنا ابو عثمان فی کتاب السفیانیه). قال المسعودی فی مروج الذهب.
[۳۲] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۳، ان الجاحظ الف کتاباً فی نصرة معاویة بن ابی سفیان.

(عمر بعد از ضربتی که ابولؤلؤ به او زد در بستر مرگ بود) به اطرافیان نگاه کرد و گفت: حتما همه شما بعد از من طمع خلیفه شدن را دارید؟ هیچ‌کدام جواب ندادند. عمر بار دوم حرفش را تکرار کرد، زبیر رو به عمر کرد و گفت چه چیزی می‌خواهد خلافت را از ما دور کند؟ تو خلیفه شدی (پس چرا ما خلیفه نشویم؟) در حالی که ما در قبیله قریش از تو کمتر نیستیم نه سابقه ما در اسلام از تو کمتر است و نه خویشاوندیمان! ... عمر رو به عثمان کرد و گفت: کوتاه بیا گویا می‌بینم قریش بخاطر علاقه‌ای که به تو دارند قلاده خلافت را بر گردنت می‌اندازند، تو هم بنی‌امیه و بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار می‌کنی و فقط فئ (مالی که در جنگها بدون خونریزی به دست مسلمین می‌رسد و اختصاص به رسول خدا و اهل‌بیت ایشان دارد) را مخصوص آنها قرار می‌دهی. پس گرگان درنده عرب بر تو هجوم می‌آورند و سر تو را در خانه‌ات می‌برّند، ... (ابن ابی الحدید می‌گوید این روایت استاد ما بطور کامل در کتاب سفیانیه خودش آورده است).


... عن عمر: حین توفی اللّه نبیّه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) انّ الانصار خالفونا، واجتمعوا باسرهم فی سقیفة بنی ساعدة وخالف عنّا علی والزبیر ومن معهما.
بخاری از عمر نقل می‌کند:
زمانی که رسول خدا از دنیا رفت، (وقتی خواستیم برای ابوبکر بیعت بگیریم) انصار با ما مخالفت نمودند و همگی در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و همچنین علی و زبیر و همراهانشان با ما مخالفت کردند.
یعقوبی نقل می‌کند:
تخلّف عن بیعة ابی بکر قوم من المهاجرین والانصار، ومالوا مع علی بن ابی طالب، منهم: العباس بن عبد المطلب، والفضل بن العباس، والزبیر بن العوام بن العاص، وخالد بن سعید، والمقداد بن عمرو، وسلمان الفارسی، وابو ذر الغفاری، وعمار بن یاسر، والبراء بن عازب، وابی بن کعب.
عده‌ای از مهاجرین و انصار از بیعت کردن با ابوبکر سر باز زدند و مایل بودند که با علی بیعت کنند که بعضی از آنها عبارت بودند از: عباس بن عبدالمطلب، و فضل بن عباس، و زبیر بن عوام بن عاص، و خالد بن سعید، و مقداد بن عمرو، و سلمان فارسی، و ابوذر غفاری، و عمار بن یاسر، و براء بن عازب، و ابی بن کعب.
زبیر بن بکار نقل می‌کند:
لما بویع ابو بکر واستقر امره، ندم قوم من الانصار علی بیعته ولام بعضهم بعضاً وذکروا علی بن ابی طالب وهتفوا باسمه.
زمانی که مردم با ابوبکر بیعت کردند و خلیفه شد عده‌ای از انصار از بیعت کردن با او پشیمان شدند و بعضی از آنان بعض دیگر را ملامت و سرزنش می‌کردند (چرا به ما گفتید با ابوبکر بیعت کنیم) و از علی بن ابی طالب سخن می‌گفتند و نام او را با صدای بلند می‌بردند (و از او به نیکی یاد می‌کردند و فضائل او و لیاقت او را برای منصب خلافت بیان می‌کردند).


لَمَّا اسْتَخْلَفَ اَبُو بَکْرٍ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُمَا قَالَ لِمُعَیْقِیبٍ الدَّوْسِیِّ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی اسْتِخْلَافِی عُمَرَ قَالَ: کَرِهَهُ قَوْمٌ، وَرَضِیَهُ قَوْمٌ آخَرُونَ قَالَ فَاَلَّذِینَ کَرِهُوهُ اَکْثَرُ اَمْ الَّذِینَ رَضَوْهُ؟ قَالَ: بَلْ الَّذِینَ کَرِهُوهُ.
[۳۷] ابن مفلح، محمد بن مفلح، الآداب الشرعیّة، ج۱، ص۷۱، باب: فَصْلٌ (فِی حِفْظِ اللِّسَانِ وَتَوَقِّی الْکَلَامِ) به تحقیق شعیب الارنؤوط/ عمر القیام، ط. مؤسسة الرسالة - بیروت، سنة النشر: ۱۴۱۷، (۳ جلدی).

زمانی که ابوبکر عمر را به عنوان خلیفه منسوب کرد به معیقب دوسی گفت: نظر مردم نسبت به انتصاب عمر به خلافت چیست؟ معیقب دوسی گفت: عده‌ای از این کار تو ناراضی هستند و عده‌ای رضایت دارند. ابوبکر پرسید: مخالفین با نصب عمر بیشترند یا موافقین با او؟ معیقب دوسی جواب داد: مخالفین بیشترند.
ابن عساکر نقل می‌کند:
دخل علی ابی بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلی بن ابی طالب فقالوا: ماذا تقول لربّک وقد استخلفت علینا عمر.

(وقتی ابوبکر عمر را به خلافت منصوب کرد) طلحه و زبیر و عثمان و سعد و عبدالرحمن و علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) بر او وارد شدند و به او گفتند: به خداوند چه جوابی خواهی داد در حالی که عمر را به عنوان خلیفه بر ما منصوب کرده ای؟


۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۸۲، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر.    
۲. قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۸۰، باب قول النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لا نورث ما ترکنا فهو صدقة.    
۳. قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۷، کتاب الجهاد باب ۱۵ حکم الفئ حدیث ۴۹.    
۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن‌ علی‌، فتح الباری، ج۶، ص۲۰۶.    
۵. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۸۲، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر.    
۶. قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۵، ص۱۵۴، کتاب الجهاد، باب قول النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لا نورث.    
۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۲، باب ایام عثمان بن عفان.    
۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳ ص۲۹۷.    
۹. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۸، باب نکت من کلامعمر و سیرته و اخلاقه.    
۱۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۲، کتاب الحج، باب التمتع والاقران والافراد بالحج وفسخ الحج لمن لم یکن معه هدی.    
۱۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۳، کتاب الحج، باب التمتع والاقران والافراد بالحج وفسخ الحج لمن لم یکن معه هدی.    
۱۲. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۳۱، باب ذکر المطاعن التی طعن بها علی عثمان والرد علیها.    
۱۳. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۶، باب نبذ من کلام عمرو بن العاص.    
۱۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۸، کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده، باب رجم الحبلی من الزنا اذا احصنت.    
۱۵. آلوسی، سیدمحمود، تفسیر الروح المعانی، ج۵، ص۳۱۲.    
۱۶. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۳، ص۹۱۴، باب فصل فیما یتعلق بالاقطاعات، باب مسند عمر، حدیث ۹۱۵۱.    
۱۷. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱، ص۳۱۵، باب الارتداد و احکامه، باب مسند ابی بکر الصدیق، حدیث ۱۴۷۹.    
۱۸. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۵۸-۵۹، باب نکت من کلام عمر و سیرته و اخلاقه.    
۱۹. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۹، ص۱۹۴، ترجمه اقرع بن حابس بن عقال رقم ۷۹۷.
۲۰. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۲، ص۵۸۲-۵۸۳، باب فضائل الفاروق، حدیث ۳۵۸۱۲ و ۳۵۸۱۳، باب مسند عمر.    
۲۱. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۹، ص۱۹۶، ترجمه اقرع بن حابس بن عقال رقم ۷۹۷.    
۲۲. ابوعبید، قاسم بن سلام، الاموال، ج۱، ص۳۵۱، باب الاقطاع، حدیث ۶۸۷.    
۲۳. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۲، ص۵۴۶، باب فضائل الفاروق، حدیث ۳۵۷۳۸. (به نقل از ابوعبید قاسم بن سلام در کتاب الاموال).    
۲۴. ابن خلکان، احمد بن ابراهیم، وفیات الاعیان، ج۶، ص۱۵، حرف الواو، ذیل ترجمه وثیمة ابن الفرات رقم ۷۶۹، که در رقم ۲۹۴ (ذیل رقم ۷۶۹).    
۲۵. ابن‌ عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۱۹، ذیل ترجمه امیرالمؤمنین رقم ۱۸۵۵.    
۲۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۴، ص۴۳۹، ذیل ترجمه عمر بن الخطاب رقم ۵۲۰۶.    
۲۷. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۱۲ ص۵۱-۵۲، باب نکت من کلامعمر و سیرته و اخلاقه.    
۲۸. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۵۹، باب الطعن التاسع ما روی عنه من قصة الشوری.    
۲۹. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۵، ص۷۳۷-۷۳۸، ح۱۴۲۶۲، باب خلافة امیرالمومنین عثمان بن عفان.    
۳۰. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۵، ص۷۴۰-۷۴۱، ح ۱۴۲۶۶، باب خلافة امیرالمومنین عثمان بن عفان.    
۳۱. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن‌ هبةالله‌، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۶، باب قصة الشوری.    
۳۲. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۳، ان الجاحظ الف کتاباً فی نصرة معاویة بن ابی سفیان.
۳۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۶۴، قصه الشوری.    
۳۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۸، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلی من الزنا.    
۳۵. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴، باب خبر سقیفة بنی ساعدةو بیعة ابی بکر.    
۳۶. زبیر بن بکار، الموفقیات، ص۲۲۲.    
۳۷. ابن مفلح، محمد بن مفلح، الآداب الشرعیّة، ج۱، ص۷۱، باب: فَصْلٌ (فِی حِفْظِ اللِّسَانِ وَتَوَقِّی الْکَلَامِ) به تحقیق شعیب الارنؤوط/ عمر القیام، ط. مؤسسة الرسالة - بیروت، سنة النشر: ۱۴۱۷، (۳ جلدی).
۳۸. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۴، ص۲۴۸، ذیل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفیل.    
۳۹. ابن شبه نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة لشبة، ج۲، ص۶۶۶، باب ذکر عهد ابی بکر الی عمر واستخلافه ایاه ووصیته ایاه.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «آیا خلفا چهارگانه با یکدیگر اختلاف داشته اند؟».    






جعبه ابزار