ابو السرائیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
موسس این گروه اصفر معروف به ابوالسرایا است که نامش: سری بن منصور شیبانی است. وی خود را از فرزندان هانی بن قبیصة بن هانی بن مسعود شیبانی میدانست و در
کوفه خروج کرده بود و
محمد بن ابراهیم علوی معروف به" ابن طباطبا" با او همراهی میکرد.
ابوالسرایا چهارپا دار بود و به همین دلیل مرکب کرایه میداد. اندک اندک قدرتمند شد و در یک درگیری مردی از
بنی تمیم را در جزیره کشت و مال او را ربود. او را تعقیب کردند ولی او گریخت و از رود
فرات به طرف
شام رفت. در آنجا به راهزنی مشغول شد بعد از آن به
یزید بن مزید شیبانی در
ارمنستان پیوست و سالار سپاه یزید شد و به جنگ خرمیان رهسپار شد. از
خرمیان کشت و سخت زیان رسانید و غلام یزید را که نزد آنها اسیر بود آزاد کرد. پس از عزل والی ارمنستان به
احمد بن مزید پیوست.
احمد هم او را به فرماندهی لشکر برای
جنگ هرثمه فرستاد که فتنه میان امین و مامون برخاسته بود. اما با نامهای که هرثمه برای او فرستاد به یاران او ملحق شد. شمار پیروان او بالغ بر دو هزار سوار و پیاده شد. پس از قتل امین هرثمه از مواجب او و اتباع کم کرد. او نیز اجازه سفر
حج خواست و هرثمه به او اجازه داد بیست هزار درهم هم به او بخشید. او آن مال را میان اتباع خود تقسیم نمود و به راه
حجاز رفت و به آنها گفت: شما یگان یگان و گروه گروه دنبال من بیائید و به من ملحق شوید. آنها هم در راه به کاروانها و مناطق حمله میکردند و حتی برخی از سپاه هرثمه که به تعقیب آنه آمدند، شکست خوردند و گریختند. سپس منطقه «دقوقا» را قصد کرد. در آنجا ابوضرغامه عجلی
حکومت داشت که گریخت و به قلعه دقوقا پناه برد. ابوالسرایا هم او را
محاصره نمود و اموال ایشان را تصاحب کرد. از آنجا به انبار رفت که حاکم انبار ابراهیم شروی بود.
ابو السرایا ابراهیم را کشت و هر چه در آنجا بود ربود سپس به شهر رقه رفت. در آنجا
محمد بن ابراهیم معروف بابن طباطبا (که از بزرگان
زیدیه بود) او را دید و از او
بیعت گرفت و سپس او را به کوفه فرستاد وخودش نیز به
کوفه آمد تا مقدمات بیعت با خود را فراهم سازد.
ابوالسرایا در کوفه مردم را به الرضا از آل
محمد دعوت کردند و
محمد ابن طباطبا در میان ازدحام مردم بر پای خاست و خطابهای ایراد کرد و ضمن خطابهاش چنین گفت: من شما را به سوی
کتاب خدا و
سنت رسول خدا دعوت میکنم. مرام ما اینست که یک تن از فرزندان رسول اکرم را به خلافت برگزینیم و بر اساس
قرآن کریم در سایه ی دولتش ایمن باشیم. مرام ما عمل به قرآن و
امر بمعروف و نهی از منکر است. عموم مردم کوفه نیز در موضعی که معروف است به قصر الضرتین (یعنی کاخ دو هوو) با
محمد بن ابراهیم بیعت کردند.
محمد بن ابراهیم کاخ عباس بن موسی بن عیسی را گرفت و گنجی عظیم که در آنجا بود را به تصرف درآورد. حسن بن سهل بعد از توبیخ و ملامت کردن والی کوفه (سلیمان بن منصور)، برای جنگ آنها زهیر بن مسیب ضبی را با ده هزار سوار و پیاده سوی کوفه فرستاد. ابن طباطبا و
ابو السرایا به جنگ او رفتند و در قریه شاهی مقابله رخ داد او شکست خورد و لشکر گاه او را
غارت کردند.
فردای آن روز پنجشنبه،
رجب سال ۱۹۹هـ ق،
محمد بن ابراهیم بن طباطبا، ناگهان درگذشت. گفتند که
ابو السرایا وی را مسموم کرده بود و سبب آن چنانکه گفتهاند آن بود که وقتی ابن طباطبا همه مال و سلاح و
اسب و چیزهای دیگر را که در اردوگاه زهیر بود به تصرف آورد، به ابوالسرایا نداد و به همین دلیل مسمومش کرد.
ابو السرایا، پسری نوجوان از علویان، به نام
محمد بن
محمد بن زید بن علی بن الحسین را به جای او نشاند و خود زمام همه کارها را بر دست گرفت.
بقایای نیروی زهیر بسوی قصر ابن هبیره که اردوگاه زهیر بود، فرار کردند اما زهیر بن مسیب سپاهش را برای حمله دوباره به کوفه آماده کرد. ابوالسرایا در این هنگام فرمان
بسیج داد. مردم کوفه به فرمان ابوالسرایا بسوی قنطره حرکت کردند و دو
سپاه باهم روبرو شد و جنگ درگرفت. لشکر زهیر شکست خورد و پا به فرار گذاشتند و زهیر هم از شرمندگی به طور مخفیانه وارد
بغداد شد. وقتی حسن بن سهل شکست زهیر را فهمید دستور داد گردنش را بزند ولی اطرافیان وی، حسن را از تصمیم خود منصرف کردند، و حسن بن سهل، عبدوس بن عبد الصمد را پیش خواند و او را با هزار سواره و سه هزار پیاده روانه کوفه کرد. خبر عزیمت عبدوس بن عبد الصمد بگوش
ابو السرایا رسید، مخفیانه به لشگر عبدوس تاختند و با همین حمله کارشان را ساختند و عبدوس نیز کشته شد. ابوالسرایا بعد از این به کوفه برگشت و شروع به ضرب درهم کرد و در روی درهمها این آیه شریفه را (ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا
) نقش کرد.
و لشکرهایی را هم به
بصره و واسط فرستاد و منصبهائی را تعیین نمود که عبارتند از:
روح بن حجاج به سمت فرمانداری بر قوای انتظامی.
احمد بن سری انصاری به سمت دبیر دربار خلافت.
عاصم بن عامر بسمت قاضی القضات.
ابراهیم بن موسی بن جعفر به حکومت یمن.
زید بن موسی بن جعفر به فرماندهی اهواز.
عباس بن
محمد عیسی به فرمانداری بصره.
حسن بن حسن افطس بسمت فرمانداری مکه.
جعفر بن
محمد را با برادرش حسین بن ابراهیم به فرمانداری واسط گماشت.
حسن بن سهل فرماندار
مامون در
عراق که مقیم بغداد بود به این حوادث با
خشم و اضطراب شدیدی مینگریست. وی
هرثمه بن اعین را برای دفاع از عراق انتخاب کرد. هرثمه وقتی نامهی حسن را خواند با ناراحتی جواب رد داد. سندی میگوید که ناگهان نامهای از منصور بن مهدی به دست هرثمة بن اعین رسید و نامه را خواند و به غلام خود گفت: بگو طبل عزیمت به بغداد را بکوبند. هرثمه بعد از حرکت در یاسریه اردو زد و فرمان بسیج داد و به صرصر رفت.
ابو السرایا این وقت در قصر ابن هبیره مستقر بود. او برای
محمد بن اسماعیل حسینی پرچمی بسته و دستور داد که به
مدائن عزیمت کند و حکومت آنجا را به تصرف گیرد. او هم همین کار را کرد و
حکومت آن منطقه را به دست گرفت. حسن بن سهل فرصت را به دلیل رودرروئی لشگر هرثمه و ابوالسرایا، غنیمت شمرد و علی بن ابی سعید را با همراهی
حماد ترکی به سوی مدائن اعزام داشت. علی بن ابی سعید نیز مدائن را تسخیر کرد و
محمد ابن اسماعیل را که والی علویون بود را از مدائن بیرون راند.
ابو السرایا نیز در همان شب بیدرنگ از اردوگاه خود بسوی مدائن عزیمت کرد.
ابوالسرایا که از فتح مدائن نومید شد با سپاه خود به قصر ابن هبیره بازگشت. در نزدیکیهای
قصر با نیروی هرثمة بن اعین بر خورد کرد. در این جنگ نیز ابوالسرایا عقب نشینی کرد و در همین
جنگ بود که برادرش به قتل رسید.
ابو السرایا از قصر ابن هبیره بسوی جازبه خود را عقب کشید. هرثمة بن اعین به کمین
ابو السرایا نشست. اما
ابو السرایا بر دشمن حمله آورد و آنها را مجبور به عقب نشینی کرد.
پس از چند روز جاسوسان وی خبر دادند که هرثمه بن اعین به کوفه حمله خواهد کرد. ابوالسرایا در منطقه رصافه سنگر گرفت. هرثمة بن اعین رسید و جنگ در گرفت. روح بن حجاج فرمانده انتظامی کوفه و ابوکتله غلام
ابو السرایا و همچنین حسن بن حسین (نوادهی زید بن علی علیه السلام) در این روز کشته شدندبا این حال سپاه هرثمه شکست خورد و عقب نشینی کردند. هرثمه هم
اسیر یک غلام بلوچستانی شد ولی چون یک ستون پنجهزار نفری را تحت فرماندهی عبدالله بن وضاح ذخیره گذاشته بود تا به هنگام حاجت از این نفرات تازه نفس استفاده کند، هرثمه را نجات دادند و به مردم کوفه حمله کردند و در این نوبت مردم کوفه کشتار بسیاری دادند و عقب نشستند. هرثمه چون دید با زور نظامی نمیتواند کوفه را فتح کند تصمیم گرفت این گره را با انگشت سیاست بگشاید. میان دو صف فریاد کشید: ای مردم کوفه! چرا ما و خود را بکشتن میدهید؟ مگر اختلاف ما بر سر چیست؟ اگر شما خلیفهی ما را قبول ندارید، اینک منصور بن مهدی در
بصره اقامت دارد. او را به خلافت برمی گزینیم و به این جنگ خونین خاتمه میدهیم. تازه اگر منصور را هم نپسندید دست از جنگ بکشید تا بنشینیم با هم صحبت بکنیم. این حیله هرثمه مردم را از جنگ دلسرد کرد و به فرمان ابوالسرایا گوش ندادند و گفتند دیگر این جنگ بر ما
حرام است و ابوالسرایا با خشم به کوفه برگشت در نخستین جمعه بر
منبر کوفه رفت و بر مردم خطبه خواند و از مردم به خاطر پشت کردنشان گله کرد. مردم باز به او گفتند که ما حاضریم دوباره با تو
بیعت کنیم ولی
ابو السرایا این پیشنهاد را قبول نکرد و مردم را به حفر خندق فرمان داد. اما ابوالسرایا در نیمه شب همراه با
محمد بن
محمد بن زید و گروهی از علویین و اعراب کوفه را
ترک گفت. سه روز در
قادسیه بسر بردند تا اصحابشان بآنان رسیدند.
وقتی
محمد بن
محمد با
ابو السرایا کوفه را
ترک گفتند، اشعث بن عبد الرحمن کندی زمام امور را به دست گرفت و بسوی هرثمه پیغام داد که اکنون شهر کوفه بدون دفاع تسلیم است. ابوالسرایا تصمیم گرفت به بصره برود ولی یک اعرابی به او گفت که بصره در دست عباسیان است و او از رفتن به بصره صرف نظر کرد. او از آنجا به
خوزستان رفت و ابتدا به شهر شوش وارد شد. در آن تاریخ حسن بن علی مامونی والی
اهواز بود. مامونی به
ابو السرایا پیام داد که من دوست ندارم با تو بجنگم اما ابوالسرایا جواب داد: من با تو خواهم جنگید. پیکار خونینی آغاز شد. در آخر کار، سپاهیان ابوالسرایا یکباره از مقاومت باز ماندند و فرار کردند.
ابوالسرایا پس از شکست به
خراسان رفت. در آن
سرزمین به دهکدهای که اسمش برقانا بود رسید.
حماد کند غوش که فرماندار آن ناحیه بود با گروهی از سپاه به سمت برقانا حمله کرد. در آنجا با
ابو السرایا و
محمد بن
محمد صحبت کرد و امانشان داد و دستور داشت که آنان را به حسن بن سهل تحویل دهد و به بغداد بردند.
حسن بن سهل در آن زمان در مدائن بود که
محمد بن
محمد و
ابو السرایا را دست بسته به حضورش بردند. حسن،
محمد را به نزد مامون فرستاد و مامون نیز
محمد را زندانی کرد و در زندان مسمومش کرد.
ابو السرایا به حسن بن سهل گفت: خدا امیر را نگه دارد، مرا نگه دار. حسن در جواب گفت: خدا مرا زنده نگه نگذارد اگر تو را زنده گذارم
و به هارون بن ابی خالد فرمان داد که برخیزد و به قصاص خون عبدوس بن عبد الصمد، گردن
ابو السرایا را بزند. هارون برخاست و با یک ضربت
شمشیر سر از پیکر ابوالسرایا برداشت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابوالسرائیه».