ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بِیْهَقی، ابوالفضل
محمد بن حسین (اواخر ۳۸۵- صفر۴۷۰ق/۹۹۵- سپتامبر۱۰۷۷م)، دبیر و رئیس دیوان رسالتِ دستگاه
غزنویان و مورخ معروف ایرانی بود.
مورخان و زندگینامه نویسان با عناوین خواجه، شیخ، کاتب
امام
و عمید،
از او یاد کردهاند. خود او در تاریخ خویش همه جا عبارتِ «من که ابوالفضلم» را به کار میبرد. او در حارثآبادِ
بیهق تولد یافت.
سال تولد وی، یعنی ۳۸۵یا۳۸۶ق، از فحوای دو عبارت از
تاریخ بیهقی مستفاد میشود که خود را، در یکی در سنۀ ۴۰۲ق/۱۰۱۱م، شانزده ساله،
و در دیگری، در سنۀ ۴۵۰ق/۱۰۵۸م، شصت و پنح ساله
میخواند.
دربارۀ خانوادۀ بیهقی اطلاعی در دست نیست، خود او در تاریخ، تنها یک بار در این عبارت از
پدر خویش یاد میکند: «خواجه ابوالفرج علی
بن المظفر... که امروز در دولتِ فرخِ سلطان معظم ابوشجاع فرخزاد
بن ناصرالدین...
شغل اشرافِ مملکت او دارد و نایبانِ او؛ و او مردی است در فضل و
عقل و
علم و ادب یگانۀ روزگار؛ این سال (سال فتح) سومنات (۴۱۶-۴۱۷ق)
آمده بود به
سیستان و آنجا او را با خواجه پدرم ـ رحمةالله علیه ـ صحبت و دوستی افتاد».
پدر بیهقی در ۴۰۴ق در سیستان بوده، و گویا در خدمت
محمود منصب مهمی داشته است؛ و از آنجا که تنها اعضای خانوادههای مالدار ـ آن هم با تُحَف گرانبها ـ میتوانستند به خدمات دیوانی دست یابند، میتوان گفت که خانوادۀ او ثروتمند بوده است.
بیهقی روزگارِ جوانی را ظاهراً در
نیشابور ـ که مرکزی فرهنگی با مدارس و کتابخانههای بزرگ بوده ـ گذراند. از سخنان او برمیآید که هم در آن اوان، پیش از شروع خدمت دیوانی و به تعبیر خودش «
سعادتِ خدمتِ این دولت... را نایافته»، به حوادث تاریخی و
سماع از منابع و مراجع و ثبت مسموعات علاقه داشته است.
وی پس از آن، به غزنه رفت و به دیوان رسالتِ
محمود راه یافت. در ذکر وفات استادش،
ابونصر مشکان در ۴۳۱ق/۱۰۴۰م میگوید: ۱۹سال پیش او بودم
حال اگر تاریخ ورود او به دستگاه
غزنوی را با دبیری دیوان رسالتش مقارن بدانیم، میتوانیم بگوییم که در ۴۱۲ق/۱۰۲۱م در ۲۷سالگی، به خدمت دیوانی درآمده بوده است. وی به نیابت ابونصر مشکان، در دیوان رسالتِ
محمود به شغل دبیری اشتغال داشت و از ابونصر نواختها میدید و «عزیزتر از فرزندان» او بود.
ابونصر مشکان در مواقعی او را محرم میگرفت و نزد او راز دل میگشود و حتیٰ اسرار دیوان را با او در میان مینهاد.
علی بیهقی او را «استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت» وصف کرده
، و گفته است که «او دبیر سلطان
محمود بود به نیابت ابونصر مشکان؛ و دبیر سلطان
محمد بن محمود و دبیر سلطان
مسعود؛ آنگاه دبیر سلطان
مودود؛ آنگاه دبیر سلطان فرخزاد. چون مدت مملکتِ سلطان فرخزاد منقطع شد، انزوا اختیار کرد و به تصانیف مشغول گشت».
در تاریخ بیهقِ
علی بیهقی از خدمت دیوانی بیهقی در ایام عبدالرشید
بن محمود (سل ۴۴۰-۴۴۴ق/۱۰۴۸-۱۰۵۲م) که پیش از برادرزادهاش، سلطان
فرخزاد بن مسعود (سل ۴۴۴-۴۵۱ق/۱۰۵۲-۱۰۵۹م) بر تخت غزنه نشست، یاد نشده است، اما خود بیهقی در ذکر
خواجه ابوسعدعبدالغفار فاخر بن شریف ـ که «در روزگار امیر عبدالرشید از جملۀ همۀ معتمدان و خدمتکاران اعتماد بر وی افتاد از سفارت بر جانب
خراسان» ـ تصریح میکند که «بدان وقت شغل دیوان رسالت من داشتم».
صفدی او را کاتبِ انشاء در عهد
محمود به نیابت از ابونصر، و متولی انشاء در عهد
محمد بن محمود، سپس
مسعود بن محمود، سپس
مودود، سپس سلطان فرخزاد معرفی میکند و میافزاید که در پایان
سلطنت فرخزاد به خانه نشست تا در ۴۷۰ق درگذشت.
یوسفی برآن است که بیهقی در دربار فرخزاد به دبیری اشتغال نداشته است؛ او این نظر را از نوشتههای خود بیهقی در جاهای متعدد تاریخش نتیجه میگیرد؛ اما بلافاصله به نوشتۀ صدرالدین حسینی در اخبارالدولة السلجوقیه اشاره میکند که بیهقی «کتاب الصلح» (=صلحنامۀ) سلجوق چغریبیگ و
غزنویان را در اواخر سلطنت فرخزاد انشا کرده است؛ از اینرو، ممکن میداند که وی پس از آنکه در سلطنت عبدالرشید مغضوب گشت، بار دیگر به دیوان رسالت فراخوانده شده باشد. ارندس نیز معتقد است که بیهقی خدمت فرخزاد نکرده است، زیرا وی به هنگام نگارشِ حوادث سال ۴۲۴ق ـ که به استطراد خبر درگشت فرخزاد را میدهد ـ یک کلمه هم از خدمت خود به این سلطان بر قلم نمیآورد.
با این همه، براساس اقوال پیشین میتوان احتمال داد که بیهقی از ۴۱۲ق/۱۰۲۱م تا اواخر سلطنت فرخزاد (۴۵۱ق) ـ جز مدتهای کوتاهی که در حبس، یا ایامی که خانهنشین بوده ـ به خدمت در دیوان رسالت دستگاه
غزنویان اشتغال داشته است.
بیهقی در جایی از تاریخ نقل میکند که در اوایل سال ۴۵۰ق، خواجه
ابوسعد عبدالغفار «فضل کرد و مرا در این بیغولۀ عطلت بازجست»
؛ اما اشاراتی وجود دارد که بازگشت او را به خدمت دیوانی تا اوایل سلطنت ابراهیم
بن محمود (۴۵۱-۴۹۲ق/۱۰۵۹-۱۰۹۹م) نفی نمیکند؛ چنان که خود او مینویسد: «امروز در سنۀ احدیٰ و خمسین و اربعمائه (۴۵۱ق) به فرمان... ابوالمظفر ابراهیم... به خانۀ خویش نشسته (است) تا آنگاه که فرمان باشد که باز پیشِ تخت آید».
دوران خدمت دیوانی بیهقی نشیب و فرازهایی را پیمود. پس از درگذشت ابونصر مشکان (۴۳۱ق)، او را با همۀ شایستگیای که داشت، برای جانشینی استادش جوان یافتند. بیهقی خود نقل میکند: «شغل دیوانی رسالتِ وی را امیر داد ـ در خلوتی که کردند ـ به
خواجه ابوسهل زوزنی، چنانکه من نایب و خلیفتِ وی باشم؛ و در خلوت گفته بود که اگر ابوالفضل سخت جوان نیستی، آن شغل به وی دادیمی؛ چه، بونصر پیش تا گذشته شد... با ما پوشیده گفت که... اگر گذشته شوم، ابوالفضل را نگاه باید داشت».
گفتنی است که در آن هنگام بیهقی ۴۶ساله بوده است.
ابوسهل، جانشین ابونصر ـ که به گفتۀ بیهقی، در نسخت کردن رسائل پیاده بود
ـ در ابتدا با بیهقی سرسازگاری نداشت و تنها با مداخلۀ
مسعود به راه آمد. ناسازگاری ابوسهل ـ یا به گفتۀ بیهقی، «حالِ شرارت و زعارتِ وی» ـ باعث شد که بوالفضل «رقعتی» در استعفا از دبیری به
مسعود بنویسد.
اما
مسعود استعفای او را نپذیرفت و به حمایت خود دلگرمش ساخت و جواب داد که «اگر ابونصر گذشته شد، ما به جاییم» و ابوسهل را به توجه به او مکلف ساخت
و او از این جمله آگاه و قویدل شد.
بیهقی اشاره میکند که تا
مسعود زنده بود، ابوسهل مرا «عزت داشت و حرمت نیکو شناخت و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت».
اما در این میان، خود را نیز یکسره بیتقصیر نمیداند و اضافه میکند: «در بعضی مرا گناه بود و نوبتِ درشتی از روزگار در رسید و من به جوانی به قفس بازافتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم و ۲۰ سال برآمد و هنوز در تبعت آنم».
اگر در اینجا اشاره به سالهای پس از درگذشت
مسعود (۴۳۲ق) باشد، مقارن میگردد با ۴۵۲ق، یعنی آغاز سلطنت ابراهیم، بوسعل در عهد سلطنت فرخزاد نیز صاحب
دیوان رسالت بود
و شاید در آن اوان نیز رفتار او باعث رمیدگی بیهقی شده باشد.
بیهقی در لشکرکشی
محمود به سومنات از همراهان او بود.
همچنین در
جنگ هندوستان (۴۳۱ق)
مسعود را همراهی میکرد؛ در این
سفر جانش به خطر افتاد و «خادمی خاص با دو غلام به حیلهها (او را) از جوی بگذرانیدند و خود بتاختند و برفتند» و او تنها ماند.
بیهقی در اواخر سلطنت کوتاه عبدالرشید
بن محمود (۴۴۱/۴۴۴ق) از جهتِ مَهرِزنی در
غزنی به حبس قاضی افتاد.
عوفی در جوامعالحکایات از برکناری بیهقی در عهد سلطنت عبدالرشید یاد میکند و علت آن را مخالفت تومان میداند. تومان غلام بچهای بود متهور که امیر او را برکشید و او به پشتگرمی امیر به قلع و قمع بزرگان کوشید و باعث مصادرۀ اموال
عبدالرزاق میمندی ـ پسر
احمد بن حسنمیمندی و وزیر
مودود و عبدالرشید ـ شد. از
خواجه ابوطاهر حسینعلی ـ که مامور هندوستان شده بود، نامههایی به خواجه ابوالفضل، صاحب دیوان رسالت عبدالرشید، میرسید که در آنها رنجش مردم از اعمال گماشتههای تومان گزارش شده بود و خواجه این مکتوبات را به امیر عبدالرشید عرضه میداشت. از اینرو، تومان از خواجه کینه به دل گرفت و از او سعایتها کرد که بر اثر آن امیر فرمان بازداشت خواجه را داد و خانۀ او
غارت شد.
و در اشاره به همین جریان است که بیهقی به افسوس میگوید: «اگر کاغذها و نسختهای من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی این تاریخ از لونی دیگر آمدی».
سپس، با تسلطِ طغرل طاغی و کشته شدن امیر عبدالرشید، تومان دربند شد و خواجه ابوطاهرحسینعلی که مقید بود، آزاد گردید، اما خواجه ابوالفضل به قلعه فرستاده شد. در این اوان، طغرل برار، غلام گریختۀ محمودیان، مُلک غزنی به دست گفت و سلطان عبدالرشید را کشت و به همین مناسبت در منابع به اوصاف کافر نعمت، ملعون نامبارک و مغرور و مخدول، متصف گشت
و «خِدَم ملوک را با قلعه فرستاد».
مدت استیلای طغرل ۵۷روز بود و چون او به دست نوشتگین زوبیندار کشته شد و «مُلک با محمودیان» افتاد.
، بیهقی نیز آزاد شد.
مذهب ابوالفضل را به این قرینه که روزگار جوانی را در
نیشابور گذرانده است و بیشتر مردم آنجا
شافعی مذهب بودهاند، میتوان شافعی فرض کرد و به این قرینه که
محمود و فرزندانش
حنفی مذهب بودهاند،
میتوان احتمال داد که حنفی بوده است.
بیهقی برکشیدۀ ابونصرمشکان، و خواهناخواه به حلقۀ «
پدریان» ـ یعنی کسانی که در عهد سلطنت
محمود صاحب مناصب دیوانی و لشکری بودند ـ نزدیک بود. با این همه، او در هیچجا از
تاریخ به ارتباط خود با افراد این حلقه اشاره نمیکند و حتیٰ در آنجا که از تلاشهای مخالفتآمیزِ آنان سخن میگوید، ملامتگر است؛ اما به رغم این خویشتنداری، از لحن سخنش همدردی با امثال علی قریب، حاجب بزرگ
و حسنک، وزیر
محمود احساس میشود. مسعودیان او را خوش نداشتند و توانستند پس از
مسعود ـ که جانبدار او بود و دیگران را به رعایت جانب او وادار میکرد ـ با برتخت نشستن
مودود (۴۳۲-۴۴۱ق) مدتی او را برکنار دارند.
بیهقی طی حیات دیوانی خود، حامیان و دوستانی ـ عموماً از طایفۀ محمودیان ـ داشته، و به مناسبتهایی از آنان، و همچنین از مشاهیرِ همعصر خود در دستگاه
غزنویان یاد کرده است؛ و در پارهای از موارد نه تنها از ایشان نام برده، بلکه مراتب فضل و و
دانش یا سجایای اخلاقی آنان را ستوده است. از این جمع به ویژه کسانی را میتوان سراغ گرفت که بیهقی در نگارش اثر تاریخی خود از اطلاعات آنان بهره جسته است:
نخستین آنها ابونصر مشکان است که بیهقی از او بارها با عنوان «استادم» یاد کرده، و آورده است که در سراسر دوران همکاری با او در
دیوان رسالت، از عنایت وی برخوردار، و محرم او بوده است. او پس از درگذشت بونصر با حسرتی عمیق مینویسد: «چون من از خطبه فارغ شدم، روزگار این مهتر به پایان آمد و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام ابونصر نبشته نیاید در این تالیف؟ قلم را لختی بر وی بگریانم...».
ابوریحان بیرونی، که بیهقی دربارهاش مینویسد: «مردی بود در
ادب و فضل و هندسه و
فلسفه که در عصر او چنو دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی».
ثعالبی، که از او چنین یاد میکند: «من که ابوالفضلم به نشابور شنودم از خواجه ابومنصور ثعالبی، مؤلفِ کتاب یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر و کتب بسیار دیگر...».
خواجه ابوسعد عبدالغفار، که از او مینویسد: «در اوایل سنۀ خمسین و اربعمائه (۴۵۰ق). .. مرا در این بیغولّ عطلت باز جست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلبِ آن بودم، مرا عطا داد»، و او را «
حمیدِ امیرالمؤمنین» (ستودۀ خلیفۀ (عباسی)) میخواند و به این عبارات میستاید: «او آن
ثقه است که هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد، به هیچ گواه حاجت نیاید»؛ آنگاه میافزاید: «مرا با این خواجه صحبت در بقیتِ سنۀ احدیٰ و عشرین (۴۲۱ق) افتاد که رایت امیر شهید (=
محمود). .. به بلخ رسید».
خواجه
ابوالفرج عالی بن مظفر، که در دولتِ فرخزاد شغل اشراف داشت و بیهقی در منقبت او مینویسد: «مردی است در فضل و
عقل و
علم و ادب یگانۀ روزگار» و میگوید که این مرد با پدرش صحبت و دوستی داشته است و میافزاید: «امروز دوست من است».
ابوالمظفر
بن احمد بن ابیالقاسمهاشمی، ملقب به علوی، که در
شوال ۴۵۰ سرگذشتی را که میان سبکتگین و خواجۀ او رفته بوده، و نیز خواب دیدن
سبکتگین را برای او نقل کرده است
و در ستایش او مینویسد: «این بزرگ آزاد مردی است با شرف و
نسب و فاضل و نیک
شعر و قریب صدهزار بیت شعر است او را».
بیهقی در ترسل استعدادی شگرف داشت. او در همان آغازِ ورود به خدمت دیوانی، این
استعداد را نشان داد. در پرتو همین استعداد بود که مدارج ترقی را در دیوان رسالت دستگاه
غزنویان پیمود و در دولت عبدالرشید رئیس دیوان رسالت شد. او خود در حوادث سال ۴۳۱ق مینویسد: «نسختها (که رقبای ابوسهل کرده بودند) بخواندم و گفتم: سخت نیکوست (از راه فروتنی عیبپوشی). امیر (
مسعود). .. گفت ـ و در دنیا او را یار نبود در دانستن دقایق ـ که به از این میباید... نسختی کن و بیار تا دیده آید. بازگشتم. این شب نسخت کرده آمد و دیگر روز به دیگر منزل... پیش بردم... بخواند و گفت: راست همچنین میخواستم، بخوان، بخواندم برملا... چون بر ختم آمد، امیر گفت: چنین میخواستم و حاضران استحسان داشتند متابعةً لقول الملک، هرچند تنی دو (بوالحسن عبدالجلیل و
مسعود لیث، رقبای بوسهل) را ناخوش آمد».
بیهقی در صناعت دبیری بسیار ورزیده شد و شم انتقادی عمیقی یافت؛ چنانکه این توانایی را در شاهدی نمودار ساخته است: «استادم (ابونصر مشکان) دو نسخت کرد این دو نامه را چنانکه او کردی: یکی به تازی سوی خلیفه و یکی به پارسی به قدرخان... این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت، دیگر است و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست... و آن طایفه از حسدِ وی هر کسی نسختی کرد و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود. سلطان
مسعود را آن حال مقرر گشت و پس از آن خواجۀ بزرگ
احمد (=
احمد بن حسن میمندی) در رسید مقررتر گردانید تا بادِ حاسدان یکبارگی نشسته آمد».
بیهقی اشعار عربی و فارسی از برداشته است. او خود نیز شعر میسروده که نمونههایی از آن در
تاریخ بیهق نقل شده است.
وی مردی بود بیغرض، با انصاف و حقشناس. جلوههای این صفات را در نوشتههای او میتوان سراغ گرفت. او دربارۀ ابوسهل ـ که از وی دل خوشی هم نداشت ـ مینویسد: «وی رفت و آن قوم که محضر ساختند (دشمنان ابوسهل که به مخالفت با او استشهاد تهیه کردند) رفتند و ما را نیز میبباید رفت... و من در اعتقادِ این مرد سخن جز نیکویی نگویم که قریب سیزده و چهارده
سال او را میدیدم در مستی و هشیاری و به هیچوقت سخنی نشنوم و چیزی نگفت که از آن دلیل توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی»
همچنین در یک جا، خود را در سختیهایی که کشیده بود، گناهکار میداند و مینویسد: «در بعضی مرا
گناه بود و... خطاها رفت تا افتادم و برخاستم».
بیهقی همواره سپاسگزار استاد خویش است. بارها از او به نیکی یاد میکند و سجایای او را شرح میدهد، از جمله مینویسد: «مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم عزیزتر از فرزندان وی و نواختهای دیدم و نام و مال و جاه و عز یافتم؛ واجب داشتم بعضی را از محاسن و معالی وی که مرا مقرر گشت، باز نمودن و آن را تقریر کردن؛ و از ده یکی نتوانستم نمود تا یک حق را از حقها که در گردن من است بگزارم».
در میان آثار مکتوبی که از بیهقی برجای مانده، یا در متون از آنها یاد شده است، تاریخ او جایگاهی ممتاز دارد.
(۱) ارندس، ا ک، «تاریخ
مسعودی و مؤلف آن»، ترجمۀ اسدالله حبیب، آریانا، کابل، ۱۳۵۴ش، س۳۳، شم ۴.
(۲) بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علیاکبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۰ش.
(۳) بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش
احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۱۷ش.
(۴) حاجی خلیفه، مصطفی
بن عبدالله، کشف الظنون.
(۵) صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش ددرینگ، ویسبادن، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م.
(۶) قرشی، عبدالقادر، الجواهر المضیئة، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۲ق/۱۹۱۴م.
(۷) عوفی،
محمد، جوامعالحکایات، به کوشش امیربانو مصفا و مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۸) فصیحخوافی،
احمد، مجمل فصیحی، به کوشش
محمود فرخ، مشهد، ۱۳۳۹-۱۳۴۰ش.
(۹) منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۲ش.
(۱۰) میرخواند،
محمد، روضةالصفا، به کوشش عباس زریاب خویی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۱۱) نفیسی،
سعید، در پیرامون تاریخ بیهقی، تهران، ۱۳۵۲ش.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالفضل بیهقی»، شماره۵۴۲۸.