ابوالحارث منصور بن نوح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وقتی امیرنوح
در سال ۳۸۷ (ه. ق) درگذشت فرزندش به جای او بر تخت
سامانیان نشست. منصور پس از درگذشت
پدر تحت حمایت فرماندهان
سپاه به
قدرت رسید. اما بعضی اتباع چندان با
امارت او موافق نبودند.
منصور دوم همه خزاین موروثی سامانیان را بین آنها تقسیم کرد تا همه به
بیعت با او راضی شوند. امیرمنصور، ابوالمظفر بن محمد بن ابراهیم برغشی را به وزارت نشاند. او اهل
علم بود و سالها
در نیشابور به مطالعه و تصنیف کتب میپرداخت.
سپهسالاری خراسان به بکتوزون داده شد.
«چون او را بر تخت نشاندند او سخت کودک بود و ابوالمظفر برغشی وزارت میراند و امیری بود از غلامان قدیم، نام او "فایق" او را بخواندند و نیابت منصور به وی دادند و گفتند تو پیر دولتی فایق بیامد و بر حاجبگاه نشست و بگریست و گفت تا من رفتم این کارها همه از ضبط رفته با قرار آورم. پس بنیاد کار کرد؛ اما رونقی نداشت و غلامی دیگر بود او را "بکتوز" گفتندی و او را امارت خراسان دادند.»
وقتی خبر درگذشت نوح و جلوس منصور به تخت سلطنت به "ایلک خان" ترک رسید به بخارا آمد و فائق را نیز با خود همراه کرد. وزیر سابق امیرنوح، "عبدالله بن عزیز" که از ترس سبکتگین متواری بود به آنها پیوست.
منصور وقتی از این اتحاد و هزیمت آنان به بخارا مطلع شد به ترکستان گریخت.
فائق وارد بخارا شد و خود را یکی از خدمتگزاران او شمرد و به وسیله بزرگان به امیرمنصور پیغام داد که
در خدمتگزاری آماده است، پس منصور که کمی آسودهتر شده بود به پایتخت بازگشت.
در نتیجه فائق همه امور را به دست گرفت. محمود غزنوی که سپهسالار خراسان بود، با درگذشت پدر به
جنگ برادر مشغول بود امیر نیز بکتوزون را به جای او به سپهسالاری برگزیده و به او لقب سنان الدوله داد.
امیرمنصور که میکوشید
صلح و صفا میان صاحب منصبان
داخلی به امارتش را سر پا نگه دارد و از جنگ
داخلی جلوگیری کند خواست تا میانه بکتوزون و فائق را به روابط حسنه تبدیل کند؛ اما آن دو با یکدیگر صفایی نداشتند، پس از ورود بکتوزون به خراسان ابوالحسن سیمجوری (برادر علی سیمجوری) که
در گرگان در پناه "مجدالدوله دیلمی" میزیست به تحریک فائق به
خراسان لشگر کشید تا سپهسالاری خراسان را از آن خود کند. ابوالقاسم سیمجوری بعد از چند پیروزی ناپایدار
در سال ۳۸۸ (ه. ق)
در حوالی
نیشابور از بکتوزون شکست خورد و فرار کرد.
چند
ماه بعد با میانجیگری بزرگان صلح کردند و به این شرط که قهستان و هرات تحت تصرف ابوالقاسم و خراسان برای بکتوزون باشد. ابوالقاسم فرزند خود را نیز به عنوان گروگان نزد بکتوزون گذاشت.
فائق این بار با وزیر برغشی سر ناسازگاری گذاشت. وزیر هم به پناه امیر سامانی آمد و فائق تصمیم گرفت به نزد ترکان قراخانی برود؛ اما وساطت بزرگان کدورت به جود آمده میان او و فائق را پایان داد و تصمیم بر این شد که برغشی به جوزجان فرستاده شود و ابوالقاسم به وزارت منصوب شود. وزارت ابوالقاسم چندان طول نکشید، زیرا او میخواست با درایت مخارج دولت را تنظیم و از زیاده خواهیهای سپاهیان پیشگیری کند؛ اما از سوی سپاهیان به
بخل متهم شد و به
قتل رسید.
در همان اوضاعی که بکتوزون و فائق از
در دوستی درآمده و داشتند متصرفات را میان خود تقسیم میکردند،
محمود غزنوی که از جنگ با برادر پیروز بیرون آمده و غزنین را متصرف شده بود نمایندهای نزد امیرمنصور فرستاد و منصب قبلی خود یعنی سپهسالاری خراسان را از امیر درخواست کرد. امیرمنصور پاسخ داد که چون پس گرفتن خراسان از بکتوزون شایسته نیست،
بلخ و
هرات و ترمذ از آن او باشد.
محمود این پیشنهاد را رد کرد و دوباره "ابوالحسن حمول" را با تحف و هدایای زیاد نزد امیر فرستاد و از سرسپردگی خود به خاندان سامانی و خدمات پدرش به این خاندان سخن گفت و خواست که امیرمنصور
حق او را و پدرش را به یاد آورد و اسباب کدورت فراهم نیاورد. «محمود، رسولی نزد منصور فرستاده طلب منصب موروث نمود و رسول بی نیل مقصود بازگشته محمود نوبت دیگر ابو الحسن حمول را با
تحف و تبرکات لا تعد و لا تحصی جهة سرانجام همان مهم، نامزد کرد»
بزرگان دربار فرستاده محمود را وعده وزارت دادند تا
رسالت خود را فراموش کند، او را به طور موقت بر وزارت گماردند تا وزیری شایسته پیدا شود.
محمود وقتی دریافت سامانیان قابل اتکا و اطمینان نیستند بی درنگ به نیشابور آمد تا خود منصب قدیم را به چنگ آورد بکتوزون هم با رهاکردن نیشابور میدان را خالی کرد امیرمنصور که به
اشتباه فکر میکرد میتواند جلوی محمود بایستد تا سرخس لشگر کشید؛ اما محمود برای جلوگیری از سرزنش و بدنامی و یا نبود موقعیت مناسب برای جنگ به مرو عقب نشست.
بکتوزون بعد از این که تاب مقاومت
در برابر محمود را
در خود ندید به بخارا فرار کرد و به خدمت امیرمنصور رسید. اما امیر چندان با اکرام و احترام با او برخورد نکرد. بکتوزون از این رفتار امیر رنجید و نگران تمایل امیر سامانی به طرف محمود شده
در بین راه فائق را گفت «که این پادشاه
جوان است و میل به امیرمحمود دارد چندان است که او قویتر شد نه من مانم و نه تو»
فائق هم نظرات بکتوزون را پذیرفت و امیر را به حق ناشناسی و تمایل به محمود متهم کرد. او هم چنین از این که ممکن است امیر، او و بکتوزون را به محمود تحویل دهد اظهار نگرانی کرد.
«سبب دستگیر شدن او چنان که ذکر کردیم قصد محمود بن سبکتکین بکتوزون را بخراسان بود و بازگشتن او -محمود- از نیشابور به مرو رود بود. همین که
در آن جا فرود آمد، بکتوزون نزد امیر منصور که
در سرخس بود. رفت و با او دیدار نمود؛ ولی چنان که
انتظار داشت چیزی از اکرام و عطوفت او ندید. از این بابت به فائق شکایت کرد. فائق شکایتش از امیر منصور بیش از او بود. پس اتفاق کردند امیر منصور را
خلع کنند و برادرش را به جای او بنشانند.
در این باره از اعیان لشکریان با آنها همراهی کردند. بکتوزون، از امیر منصور دعوت به اجتماع کرد که حاضر شود تا درباره کار محمود
تدبیر کنند. همین که اجتماع نمودند، امیر منصور را دستگیر کردند و بکتوزون دستور داد چشمان او را میل کشیده کورش کردند و
در این کار از مراقبت
خدا و
احسان سروران خود نسبت بخود
غافل ماند و رعایت نکرد، و عبدالملک برادر او را که طفلی صغیر بود، بجای او بپادشاهی نشاندند.»
سایت پژوهه، برگرفته شده از مقاله «ابوالحارث منصور بن نوح»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۲/۰۶.