ابراهیم و ملائکه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در قسمتی از داستان
حضرت ابراهیم علیهالسلام که در
آیات قرآن ذکر شده به ورود
ملائکه بر حضرت ابراهیم علیهالسلام اشاره شده است.
وارد شدن ملائكه به صورت
مهمان بر ابراهيم علیهالسلام و
پذیرایی وى از آنان:
۱. «وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ؛
فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند؛ گفتند:
سلام! او نيز گفت: سلام! و چندان درنگ نكرد كه گوساله بريانى براى آنها آورد.»
۲. «وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • إِذْ دَخَلُواْ عَلَيْهِ فَقَالُواْ سَلامًا قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ؛
و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده.هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام كردند؛ ابراهيم گفت: ما از شما بيمناكيم!»
۳. «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ • إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ • فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاء بِعِجْلٍ سَمِينٍ؛
آيا خبر مهمانهاى گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما كه گروهى ناآشناييد! سپس پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه و بريان شدهاى را براى آنها آورد.»
بشارت ملائكه به پسردار شدن ابراهيم علیهالسلام و شگفتى وى از آن:
«وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ • قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَن مَّسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ؛
و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده. گفتند: نترس، ما تو را به پسرى دانابشارت مىدهيم! گفت: آيا به من چنين بشارت مىدهيد با اينكه پير شدهام؟! با اين حال به چه چيز بشارت مىدهيد؟!»
سفارش ملائكه به نااميد نبودن ابراهيم علیهالسلام از
رحمت خدا و تأكيد حضرت به
امیدواری خويش به رحمت خدا:
«وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ • قَالُواْ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ • قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّآلُّونَ؛
و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده. گفتند: نترس، ما تو را به پسرى دانا بشارت مىدهيم! گفتند: تو را بحق بشارت داديم؛ بنابراين جزء مأيوسان مباش. گفت: چه كسى جز
گمراهان، از رحمت پروردگارش مأيوس مىشود؟!»
ناشناخته بودن ملائكه براى ابراهيم علیهالسلام هنگام ورودشان بر وى:
«وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ • فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ ...؛
فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند؛ گفتند: سلام! او نيز گفت: سلام! و چندان درنگ نكرد كه
گوساله بريانى براى آنها آورد. امّا هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمىرسد و از آن نمىخورند آنها را نا آشنا و دشمن شمرد....»
ناخوشايندى ابراهيم علیهالسلام از
غذا نخوردن ملائكه مهمان:
۱. «وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ • فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ ...؛
فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند؛ گفتند: سلام! او نيز گفت: سلام! و چندان درنگ نكرد كه گوساله بريانى براى آنها آورد. امّا هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمىرسد و از آن نمىخورند آنها را نا آشنا و
دشمن شمرد....»
۲. «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ • إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ • فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ • فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ؛
آيا خبر مهمانهاى گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما كه گروهى ناآشناييد! و نزديك آنها گذارد، ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمىبرند گفت: چرا نمىخوريد؟! و چون غذا نخوردند از آنها احساس
وحشت كرد، گفتند: نترس (ما فرستادگان و فرشتگان پروردگار توايم)! و او را بشارت به تولّد پسرى دانا دادند.»
سلام ملائكه به ابراهيم علیهالسلام پيش از رفتن آنان نزد
لوط علیهالسلام:
۱. «وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ ... • ... قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ؛
فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند؛ گفتند: سلام! او نيز گفت: سلام! ... به او گفتند: نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم.»
۲. «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ • إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ • قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ • قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ؛
آيا خبر مهمانهاى گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما كه گروهى ناآشناييد! (ابراهيم) گفت: اى فرستادگان خدا مأموريت شما چيست؟ گفتند: ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شدهايم.»
ابراهيم علیهالسلام پذيراى فرشتگان مأمور
عذاب قوم لوط:
۱. «وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ • فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ؛
فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند؛ گفتند: سلام! او نيز گفت: سلام! و چندان درنگ نكرد كه گوساله بريانى براى آنها آورد. امّا هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمىرسد و از آن نمىخورند آنها را نا آشنا و دشمن شمرد؛ و از آنان احساس ترس نمود. به او گفتند: نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم.»
۲. ««وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ • قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ؛
و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده. سپس گفت: مأموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟ گفتند: ما به سوى قومى گنهكار فرستاده شدهايم (تا آنها را هلاك كنيم).»
۳. «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ • فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ • فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ • قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ • قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ؛
آيا خبر مهمانهاى گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما كه گروهى ناآشناييد! و نزديك آنها گذارد، ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمىبرند گفت: چرا نمىخوريد؟! و چون غذا نخوردند از آنها احساس وحشت كرد، گفتند: نترس (ما فرستادگان و فرشتگان پروردگار توايم)! و او را بشارت به تولّد پسرى دانا دادند. (ابراهيم) گفت: اى فرستادگان خدا مأموريت شما چيست؟ گفتند: ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شدهايم.»
گفتوگوى ابراهيم علیهالسلام با ملائكه درباره رفع عذاب از
قوم لوط:
۱. «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ • يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ؛
هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست، و بشارت به او رسيد، درباره قوم لوط با ما
مجادله مىكرد؛ و تقاضاى عفو آنان را داشت. گفتيم: اى ابراهيم! از اين درخواست صرف نظر كن، كه فرمان پروردگارت فرا رسيده؛ و به يقين عذاب بدون بازگشت الهى به سراغ آنها مىآيد.»
۲. «وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ • قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ؛
و هنگامى كه فرستادگان ما بشارت تولد فرزند را براى ابراهيم آوردند، گفتند: ما اهل اين شهر و آبادى قوم لوط را هلاك خواهيم كرد، چرا كه اهل آن ستمكارند. ابراهيم گفت: در آنجا لوط است! گفتند: ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم؛ او و خانوادهاش را نجات مىدهيم؛ جز همسرش كه از بازماندگان در شهر و از هلاكشدگان خواهد بود.»
خبردار شدن ابراهيم علیهالسلام از نابودى قوم لوط به وسيله ملائكه:
۱. «وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ • قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ • إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ؛
و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده. سپس گفت: مأموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟ گفتند: ما به سوى قومى گنهكار فرستاده شدهايم (تا آنها را هلاك كنيم)؛ مگر خاندان لوط، كه همگى آنها را نجات خواهيم داد.»
۲. «وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ • قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ؛
و هنگامى كه فرستادگان ما بشارت تولد فرزند را براى ابراهيم آوردند، گفتند: ما اهل اين شهر و آبادى قوم لوط را هلاك خواهيم كرد، چرا كه اهل آن ستمكارند. ابراهيم گفت: در آنجا لوط است! گفتند: ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم؛ او و خانوادهاش را نجات مىدهيم؛ جز همسرش كه از بازماندگان در شهر و از هلاكشدگان خواهد بود.»
۳. «قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ • قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ • لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ؛
(ابراهيم) گفت: اى فرستادگان خدا مأموريت شما چيست؟ گفتند: ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شدهايم، تا بارانى از گِلهاى متحجّر بر آنها بفرستيم.»
ورود ملائكه بر ابراهيم علیهالسلام و ترسيدن وى از آنها:
۱. «وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ • فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ؛
فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند؛ گفتند: سلام! او نيز گفت: سلام! و چندان درنگ نكرد كه گوساله بريانى براى آنها آورد. امّا هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمىرسد و از آن نمىخورند آنها را نا آشنا و دشمن شمرد؛ و از آنان احساس ترس نمود. به او گفتند: نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم.»
۲. «وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • إِذْ دَخَلُواْ عَلَيْهِ فَقَالُواْ سَلامًا قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ • قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ؛
و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده. هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام كردند؛ ابراهيم گفت: ما از شما بيمناكيم! گفتند: نترس، ما تو را به پسرى دانابشارت مىدهيم!»
۳. «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ • إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ • فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ؛
آيا خبر مهمانهاى گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما كه گروهى ناآشناييد! و چون غذا نخوردند از آنها احساس وحشت كرد، گفتند: نترس (ما فرستادگان و فرشتگان پروردگار توايم)! و او را بشارت به تولّد پسرى دانا دادند.»
آرامش دادن ملائکه به حضرت ابراهیم علیهالسلام:
۱.«وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ • فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ ... • فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى ...؛
فرستادگان ما با بشارت نزد ابراهيم آمدند گفتند:
سلام (او نيز) گفت سلام، و طولي نكشيد كه گوساله برياني (براي آنها) آورد.(اما) هنگامي كه ديد دست آنها به آن نميرسد (و از آن نميخورند) آنها را زشت شمرد و در دل احساس ترس نمود (اما به زودي) به او گفتند نترس ما به سوي قوم لوط فرستاده شديم. هنگامي كه ترس ابراهيم فرو نشست و
بشارت به او رسيد....»
۲. «وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • إِذْ دَخَلُواْ عَلَيْهِ فَقَالُواْ سَلامًا قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ • قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ • قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَن مَّسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ • قَالُواْ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ؛
و به آنها (بندگانم) از ميهمانهاي ابراهيم خبر ده.هنگامي كه بر او وارد شدند و سلام گفتند (ابراهيم) گفت ما از شما بيمناكيم!گفتند نترس ما تو را به پسري دانا بشارت ميدهيم.گفت آيا به من بشارت ميدهيد با اينكه پير شده ام ؟ به چه چيز بشارت ميدهيد؟ گفتند: تو را بحق بشارت داديم؛ بنابراين جزء مأيوسان مباش.»
۳. «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ ... • إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا ... • • فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ ...؛
آيا خبر مهمانهاي بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو!... و از اين كار احساس وحشت كرد، گفتند: نترس .....»
پرسش ابراهيم علیهالسلام از كار و مأموريّت فرشتگان الهى:
۱. «وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْراَهِيمَ • قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ؛
و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده. سپس گفت: مأموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟»
۲. «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ • قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ؛
آيا خبر مهمانهاى گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟! (ابراهيم) گفت: اى فرستادگان خدا مأموريت شما چيست؟»
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۲، ص۷۹، برگرفته از مقاله «ابراهیم علیهالسلام و ملائکه».