آلمهلب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلِ مُهَلَّب،
خاندانی اصالتا ایرانی منسوب به مهلّب بن ابی صُفره بوده، که در اوایل ظهور
اسلام برآمد و لااقل تا سدۀ ۷قمری/۱۳میلادی امیران، وزیران، شاعران و دانشمندانی از آن برخاستند.
نیای این
خاندان مردی بافنده از مردم خارک بود به نام بَسْخَرّه یا بَسْفَرّه (بسیار فره) که در منابع عربی از او به شکل بَسْخَره پسر بهبوذان
و فَسْخَراء
یاد شده است که به عُمان رفت و ادعا کرد که از قبیلۀ اَزْد است.
از همینرو نویسندگان بعدی بدون اشاره به این معنی، او را از قبیلۀ ازد دانسته و نسبش را تا ازد رساندهاند.
بسیاری از نویسندگان متقدم، نام عربی مشهور او را به اختلاف، «ابوصفره» ظالم ابن سارق یا قاطع بن سارق بن ظالم
یا سرّاق
یا غالب بن سرّاق
نوشتهاند، در حالی که اصفهانی
به استناد شعر کعب الاشقری، ابوصفره را نام عربی شُناس یا ظالم، پسر مرداذاء (ظاهراً: مرد ازاد) و نوادۀ فسخراء دانسته است و
یاقوت ابوصفره را معرب بسخره دانسته است، در حالی که ابن حجر
بر آن است که این نام را
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به سبب ردای زردرنگی که بسخره به هنگام
بیعت در حضور وی بر تن داشت، به او داد.بهرغم این روایت ( که براساس روایتی دیگر دیدار ابوصفره از پیامبر را نادرست پنداشته و انتخاب این نام را از سوی
عمر بن خطاب دانسته است.)
معلوم نیست که ابوصفره دقیقاً چه زمانی به
دین اسلام گرویده است. با این همه گفتهاند که او نیز در زمرۀ مرتّدان
عرب بود که در روزگار
خلافت ابوبکر از دادن
زکات سرباز زدند و در جنگ با نیروهای خلیفه شکست خوردند. براساس روایتی دیگر، ابوصفره وقتی به اسارت مسلمانان افتاد، هنوز نوجوانی نابالغ بود. ابوبکر که میخواست همۀ اسیران را به
گناه ارتداد از دم تیغ بگذراند، به توصیۀ عمر از این کار منصرف شد و آنان را آزاد ساخت،
و به قولی به زندانشان افکند.
ابن خلکان
در درستی این روایات سخت تردید کرده و بر آن است که ابوصفره در میان آن اسیران نبوده و اصلاً ابوبکر را ندیده است. گذشته از آن وی میافزاید: چگونه ابوصفره در سنین نوجوانی به اسارت سپاه خلیفه درآمد در حالی که پسرش مهلّب در روزگار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و مقارن فتح
مکه زاده شده بود.
به هر حال ابوصفره که به خدمت
عثمان بن ابیالعاص امیرِ
عمان و
بحرین پیوسته بود، در
سال ۲۳ق/۶۴۴م همراه حَکَم بن ابیالعاص برادر عثمان، به جنگ با شهرک که هنوز در
فارس با مسلمانان سخت مخالفت میورزید، به تَوَّج رفت و فرماندهی بخشی از سپاه حکم را به عهده گرفت.
چنین مینماید که ابوصفره پس از عزل شدن عثمان بن ابیالعاص از امارت بحرین و عمان، با او به
بصره رفته و در همان شهر اقامت گزیده است.
از آن پس خبر چندانی از او در دست نیست.
چنین مینماید که ابوصفره به
علی بن ابیطالب(علیهالسلام) گرایش داشته، زیرا از شرکت قبیلهاش در جنگ
جمل بر ضد علی (علیهالسلام) اظهار دلتنگی میکرد
گفتهاند ابوصفره در راه
صفین درگذشت
پس میبایست در سال ۳۷ق/۶۵۷م درگذشته باشد.
در اینجا به برخی از افراد این
خاندان که آگاهیهایی از آنان به دست آمده اشاره میشود:
ابوسعید مهلّب بن ابی صفره، (۸۲ق/۶۲۹-۷۰۱م) گفتهاند که او مقارن فتح
مکه به دست
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در سال ۸ق/۶۲۹م زاده شد.
از آن پس تا روزگار
معاویه از او آگاهیی در دست نیست، ولی چنین مینماید که به سپاهیگری میپرداخت و در سال ۴۲ق/۶۶۲م همراه جنگجویان
مسلمان به جنگ با سیستانیان رفت.
آنگاه که معاویه، حکم بن عمرو غفاری را به امارت
خراسان فرستاد، مهلب همراه او تا
هرات و
جوزجان پیشروی کرد (سال ۴۴ق/۶۶۴م) و در این جنگها
شجاعت و سختکوشی خود را به اثبات رسانید.
وی ظاهراً از همانجا به پیشروی خود ادامه داد و پارهای از مناطق کوهستانی کابل را نیز تصرف کرد،
ولی در خراسان نماند و پس از
جنگ جبل الاشل در سال ۵۰ق/۶۷۰م آن سامان را ترک کرد. در سال ۶۱ق/۶۸۰م که سلم ابن زیاد از سوی یزید بن معاویه امارت خراسان یافت، مهلب نیز دوباره با او وارد خراسان شد
و به جنگ با طرخون پادشاه سغد
که به درخواست خاتون، فرمانروای بخارا، به جنگ با مسلمانان آمده بود، پرداخت و سرانجام بر او چیره شد
و سایر امیران غیرمسلمان خراسان را مجبور به پرداخت
جزیه کرد.
هنگامی که سلم بن زیاد در سال ۶۴ق/۶۸۳م پس از
مرگ یزید بن معاویه، به علّت پریشانی اوضاع خراسان و مخالفت مردم، آن سامان را به قصد سرخس ترک گفت، به سبب لیاقت و جنگجویی مهلب، وی را به جانشینی خود برگماشت،
ولی چون سلم مجبور شد بخشهایی از خراسان را به سلیمان بن مَرثَد و عبداللـه بن خازم دهد، مهلب نیز جای خالی کرد و از خراسان بیرون رفت.
چنین مینماید که شورش مردم خراسان بر سلم بن زیاد و نیز خروج مهلب از خراسان، با قیام عبداللـه بن زبیر بر ضد
امویان و اعلام
خلافت خویش در
مدینه بیارتباط نبوده است، زیرا مهلب بلافاصله به
عبدالله بن زبیر پیوست و در سال ۶۵ق/۶۸۴م از سوی او به امارت خراسان منصوب شد. در این میان ازارقه ــ گروهی از
خوارج منسوب به
نافع بن ازرق ــ که با استفاده از اوضاع نابسامان خلافت میکوشیدند مناطقی را به تصرف درآوردند، به بصره
تاختند. مهلب که عازم خراسان بود به خواهش بزرگان بصره پذیرفت که
ازارقه را از آن شهر دور سازد بدان شرط که هرچه تصرف کند از آنِ خود او باشد.
این توافق سپس به تأیید
عبدالله بن زبیر نیز رسید و مهلب پس از جنگهایی خوارج را سرکوب کرد.
این پیروزی چنان مهلب را در میان بصریان محبوب کرد که بصره را به نام او «بصرۀ مهلب» خواندند.
جنگهای مهلّب با ازارقه در
عراق و
ایران بخش مهمی از تاریخ زندگی اوست. وی از سال ۶۵ تا ۷۷ق/۶۸۴ تا ۶۹۶م تقریباً پیدرپی با ازارقه جنگ میکرد. حکومت مهلب بر خراسان دیری نپایید، زیرا در سال ۶۷ق/۶۸۶م که مُصْعَب بن زبیر خواست
مختار ثقفی را در
کوفه سرکوب کند، مهلب امارت فارس داشت و از شرکت در جنگ با مختار تن زد، ولی سرانجام با میانجیگری محمّد بن اشعث
سپاه آراست و به مصعب پیوست.
مهلب پس از پایان کار مختار، دیگر به فارس بازنگشت و از سوی مصعب که میخواست میان خود و
عبدالملک مروان خلیفۀ
دمشق، سدّی پدید آوَرَد، به امارت
موصل و
جزیره و
ارمنستان و
آذربایجان منصوب شد.
وی اندکی بعد به جنگ ازارقه در اهواز رفت و در جنگ میان عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر شرکت نجست، ولی چون مصعب کشته شد، مهلّب بیدرنگ به اطاعت عبدالملک گردن نهاد و از مردم برای او
بیعت گرفت.
در سال ۷۲ق/۶۹۱م از سوی خالد بن عبداللـه امیر بصره به حکومت اهواز منصوب شد و از آن پس تا سال ۷۷ق/۶۹۶م سردرپی ازارقه نهاد و آنان را تا فارس تعقیب کرد و سرانجام بر سراسر فارس چیره شد.
حَجّاج بن یوسف ثقفی که در این هنگام حکومت عراق و قسمتهایی از ایران را داشت، والیانی بر شهرهای فارس گمارد، ولی به فرمان عبدالملک نخراج جبال فارس و
دارابگرد و
اصطخر و
فسا» را به مهلب واگذاشت
تا بتواند از طریق مالیات آن شهرها، مخارج جنگ با ازارقه را تأمین کند. با این همه چنین مینماید که از این پس میان وی و
خوارج جنگ مهمی رخ نداده باشد. مهلب در سال ۷۸ق/۶۹۷م
امارت
خراسان و
سیستان یافت
و اندکی بعد به ماوراءالنهر لشکر کشید. در سال ۸۰ق/۶۹۹م کَش و نَسَف را به محاصره گرفت
و پسر خود یزید را به جنگ امیر خُتل فرستاد
لشکرکشی او به
ماوراءالنهر تا سال ۸۲ق/۷۰۱م به درازا کشید و او سرانجام با مردم کش در مقابل
فدیه صلح کرد و به مرو بازگشت.
به روایت خلیفة بن خیاط،
مهلب هنگامی که کش را محاصره کرده بود، عبدالرحمن بن محمد اشعث امیر سیستان
او را به نافرمانی از حجاج دعوت کرد و مهلب دست از محاصره برداشت و بازگشت، اما درستی این روایت قابل تردید است، زیرا نه تنها مورخان دیگر از این واقعه یاد نکردهاند، بلکه ذکری از بروز دشمنی میان حجاج و مهلب در مآخذ نیست. حتی گفتهاند که حجاج نسبت به مهلب بسیار مهر میورزید و عراقیان را بنده او می
خواند.
مهلب در راه بازگشت به مرو، در محلی به نام زاغول
بیمار شد و پسر خود یزید را به جانشینی برگزید
و اندکی بعد درگذشت. مهلب علاوه بر جنگجویی، به شاعران نیز اقبال تمام داشت و عطایا و صلات گران به آنان میبخشید.
شاعرانی چون کعب الاشقری از جملۀ ستایندگان او بودند.
ابوفراس مُغیره بن مهلب (
رجب ۸۲ق/اوت ۷۰۱م)، ظاهراً بزرگترین پسر مهلب بود. مغیره در جنگهای
پدر با خوارج شرکت داشت. در سال ۶۸ق/۶۸۷م که مهلب از فارس به نزد
مصعب بن زبیر آمد، مغیره را به جای خود در آنجا گمارد.
به نظر میرسد که او در همانجا ماند تا آنکه با آغاز جنگ میان زبیریان و مروانیان، به خالد بن عبداللـه بن خالد بن اسید پیوست
در سال ۷۳ق/۶۹۲م به فرمان خلیفه همراه عمر بن عبیداللـه بن معمر به جنگ ابن فدیک در
بحرین رفت.
از آن پس تا حکومت پدرش مهلب
حکومت خراسان یافت، مغیره نیز با او به آن سامان رفت. در سال ۸۰ق/۶۹۹م مهلب به ماوراءالنهر حمله برد و مغیره را به جای خود در مرو گمارد. او در همانجا بود تا در سال ۸۲ق/۷۰۱م مدتی قبل از پدرش درگذشت.
زیادالاعجم شاعر معروف آن روزگار در رثای مغیره چکامهای سروده است.
یزید بن مهلب (۵۳-۱۰۲ق/۶۷۳-۷۲۰م)، مشهورترین کس از آل مهلب که به سبب جنگهایش با
خوارج و مخالفت با حکومت مروانیان و
حجاج بن یوسف ثقفی، در سدۀ اول هجری از اهمیت بسیاری برخوردار است. وی در تصرف بخشهایی از
ایران و ماوراءالنهر همراه پدرش بود و در سال ۷۷ق/۶۹۶م از سوی او
حکومت کرمان یافت.
نیز در سال ۸۰ق/۶۹۹م مهلب او را به نبرد پادشاه ختل به نام سَبَل
یا شَبَل
فرستاد و یزید پس از مدتی که او را در محاصره داشت، سرانجام به شرطی که شاه ختل خوارج و فدیه دهد صلح کرد و بازگشت.
در سال ۸۲ق/۷۰۱م مهلب در بستر
مرگ یزید را به جانشینی خود برگزید
و پسرانش را به فرمانبرداری از او
خواند.
حجاج بن یوسف امیر عراق و شرق نیز حکومت او را بر خراسان تأیید کرد،
اما پشتیبانی حجاج از یزید چندان به درازا نکشید، زیرا در سال ۸۳ق/۷۰۲م عبدالرحمن بن عباس بن ربیعه بن حارث مطلبی، همپیمان عبدالرحمن بن اشعث که بر حجاج شوریده بود، وارد خراسان شد. یزید که از جنگ با او پرهیز داشت، عبدالرحمن بن عباس را پیغام داد که از آن سامان بیرون رود. ولی عبدالرحمن نه تنها آن را نپذیرفت بلکه در خراسان به گردآوری
مالیات پرداخت
و حتی در نهان کوشید یاران یزید را به خود جلب کند. یزید بن مهلب نیز به ناچار دست به جنگ گشود و برادر خود مفضل را به نبرد فرستاد. مفضل، عبدالرحمن را گریزاند و بسیاری از یاران او را به اسارت گرفت،
اما یزید قبل از آنکه اسیران را به نزد حجاج روانه کند، عبدالرحمن بن طلحه را که از پیش خدمتی به مهلب کرده بود و عبداللـه بن فضاله را که از اَزْدیان بود
آزاد کرد. حجاج که از این واقعه آگاه شد، کینۀ یزید را در دل گرفت
و چون از محبوبیت یزید و مهلبیان در
عراق و
خراسان آگاه بود، آشکارا دست به کار توطئه بر ضد او نشد، اما در نزد خلیفه بدگویی از او پرداخت و مهلبیان را طرفدار زبیریان
خواند و بیوفایی آنان را نسبت به مروانیان یادآور شد.
خلیفه که در آغاز با عزل یزید از خراسان موافق نبود، سرانجام به اصرار حجاج گردن نهاد
و یزید را از حکومت برانداخت. حجاج که از شورش مهلبیان و بهویژه از یزید بیم داشت
برای جلوگیری از طغیان آنان و نیز ایجاد دو دستگی در داخل
خاندان مهلب، مفضل برادر یزید را حکومت خراسان داد و یزید را به نزد خود در عراق فرا
خواند. این ترفند مؤثر افتاد و مفضل که حکومت خود را در گرو خروج یزید از خراسان میدانست، برادر را به اطاعت از حجاج ترغیب کرد.
به روشنی دانسته نیست چرا یزید، بهرغم آنکه از
نیت حجاج آگاه بود و به مفضل گفت که حجاج پس از من ترا بر جای نمیگذارد،
خراسان را به قصد عراق ترک گفت. حجاج که منتظر ورود یزید به عراق بود، بلافاصله او را گرفت و به زندان افکند (۸۶ق/۷۰۵م) و همچنان که یزید پیشبینی کرده بود، مفضل را نیز بیدرنگ از حکومت خراسان عزل کرد.
یزید و برادرانش مفضل و عبدالملک تا سال ۹۰ق/۷۰۹م در زندان حجاج ماندند. در این سال حجاج برای سرکوب اکرادی که در فارس به تاخت و تاز پرداخته بودند، به آن سامان رفت و زندانیان پرآوازۀ خود را نیز همراه برد، اما یزید که فرصتی برای فرار میجست، به یاری برادر دیگرش مروان که در
بصره مقدمات گریز زندانیان را آماده ساخته بود، گریخت و به
فلسطین نزد سلیمان بن عبدالملک رفت.
سلیمان از یزید به گرمی استقبال کرد و از او نزد خلیفه به
شفاعت پرداخت تا سرانجام ولید را واداشت (۹۰ق/۷۰۹م) تا از یزید بگذرد
و از حجاج بخواهد که همۀ فرزندان مهلب را که در زندان اویند به شام فرستد.
چنین مینماید که یزید به رغم
آزادی، تا مدتی به عراق و خراسان باز نگشت. در سال ۹۶ق/۷۱۴م خلیفۀ جدید
سلیمان بن عبدالملک، یزید را به امارت عراق منصوب کرد،
اما یزید در پی حکومت خراسان بود و میاندیشید از جایی که حجاج در آنجا ویرانیها کرده است، بهرهای نخواهد برد خاصه که شنیده بود خلیفه بر آن است که عبدالملک بن مهلب را حکومت خراسان دهد. از اینرو عبداللـه بن اهتم را برانگیخت تا به خلیفه بقبولاند که امارت خراسان را به وی دهد.
یزید چند ماه پس از استقرار در خراسان در سال ۹۸ق/۷۱۶م به
جرجان و
طبرستان تاخت و پسر خود مخلد را در خراسان گمارد.
او در دَستان، صول، حاکم ترک آنجا را به محاصره گرفت( که از صول مانند نام منطقهای یاد کرده و آن را شهری نزدیک بابالابواب یا دربند دانسته است.)
و سرانجام او را واداشت تا
صلح کند و
خراج دهد. سپس وی جرجان را تصرف کرد.
گفتهاند که شهر جرجان در آن هنگام هنوز بنیاد نشده بود
و یزید بنیادگذار آن شهر بود.
یزید پس از این پیروزی به جنگ فرخان اسپهبد طبرستان رفت. اسپهبد که نخست قصد فرار داشت، به صوابدید فرزندش ثبات ورزید و در نخستین جنگ یزید را درهم شکست و کس به جرجان فرستاد و گفت تا مسلمانان را کشتار کنند. یزید که سخت در محاصرۀ اسپهبد گرفتار شده بود سرانجام با پرداخت مالی کلان اجازه یافت که از منطقه خارج گردد.
او سپس برای انتقام کشتار مسلمانان به جرجان تاخت. پس از
قتل عام بزرگی از جرجانیان، صول را دستگیر کرد و به نزد خلیفه فرستاد.
چندی پس از آن
عمر بن عبدالعزیز که یزید و مهلبیان را خوش نداشت و آنان را ستمکار میدانست به
خلافت نشست (۹۹ق/۷۱۷م) و یزید را از حکومت برکنار کرد. عدی بن ارطاه فزاری، امیر جدید بصره، نیز موسی بن وجیه حمیری را روانهی دستگیری یزید ساخت.
چنین مینماید که یزید قبل از آن برای دیدار خلیفه سلیمان بن عبدالملک،
خراسان را ترک گفته بود،
زیرا مأموران خلیفۀ جدید، عمر بن عبدالعزیز، او را در کنار پل
بصره دستگیر کردند و به نزد وی بردند (۱۰۰ق/۷۱۸م). خلیفه از او خواست اموالی را که در تصرف اوست و مقدار آن را به خلیفۀ پیشین گزارش داده بود، به او تسلیم کند، اما چون یزید بهانه آورد و از تسلیم اموال خودداری کرد، خلیفه او را به زندان افکند. وساطت پسرش مخلد نیز سودی نبخشید و او تا سال ۱۰۱ق/۷۱۹م در زندان ماند. در همین سال عمر بن عبدالعزیز بیمار شد. یزید که میپنداشت اگر خلافت به یزید بن عبدالملک برسد، او را از میان بر خواهد داشت، مقدمات فرار را آماده کرد و از زندان گریخت.
اندکی پس از آن عمر بن عبدالعزیز درگذشت و یزید بن عبدالملک خلیفۀ جدید به عبدالحمید بن عبدالرحمن و عدی بن ارطاه دستور داد تا به مقابلۀ یزید روند و کسان او را در بصره گرفتار سازند. عدی بن ارطاه تنی چند از برادران یزید را به زندان افکند و با یزید که با یارانش رو به سوی بصره آورده بود، آمادۀ جنگ شد. یزید ظاهراً بدون برخوردی وارد شهر شد و از عدی امیر بصره خواست که برادرانش را آزاد سازد. امیر بصره نپذیرفت و یزید نیز با بذل مال مردم را به گرد خویش فراهم آورد و سرانجام عدی را گرفتار ساخت.
از آن سوی حمید بن عبدالملک بن مهلب برادرزادۀ یزید که برای
شفاعت از عموی خویش به نزد خلیفه رفته بود، با اماننامهای برای یزید بازگشت. خالد بن عبداللـه قَسری و عمرو بن یزید حَکَمی که از سوی خلیفه همراه حمید بن عبدالملک به نزد یزید میرفتند، در راه به حواری بن زیاد عَتْکی که از برابر یزید گریخته بود، برخوردند و او فرستادگان خلیفه از رفتن به نزد یزید و اباغ امانِ خلیفه بازداشت و وادارشان کرد که حمید بن عبدالملک را در بند کنند.
نیز امیر
کوفه، عبدالحمید بن عبدالرحمن، خالد پسر یزید را گرفت و به نزد خلیفه فرستاد. به نظر میرسد که خلیفه نیز از دادن اماننامه به یزید پشیمان شده بود، زیرا بلافاصله عباس بن ولید را با سپاه به سوی یزید فرستاد. یزید که چارهای جز مقابله نمیدید، بصریان را گرد آورد و
ثواب جنگ با شامیان را از
جهاد با
کفار ترک و دیلم بیشتر دانست.
جنگجویان بصره بهرغمِ دشمنیِ حسنِ بصری با یزید بن مهلب که بیدادهای او را گوشزد میکرد،
به یزید پیوستند. یزید بصره را به برادرش مروان واگذاشت و خود به واسط رفت. در آنجا نصیحت حبیب بن مهلب را که معتقد بود یزید به
فارس برود و از آنجا سایر شهرها را تصرف کند، نپذیرفت و آمادۀ جنگ شد. آنگاه پسر خود معاویه را در واسط گماشت و با سپاه به عَقْر ــ نزدیک کوفه ــ فرود آمد. در جنگ سختی که میان وی و لشکر
شام به فرماندهی مسلمه بن عبدالملک و عباس بن ولید رخ داد،
یزید کشته شد (۲۲
صفر ۱۰۲ق/۲۴ اوت ۷۲۰م) و همراه او بسیاری از آل مهلب نیز از میان رفتند. روز جنگ را بعدها به سبب اهمیتش «
یوم العقر» نام نهادند.
مفضل بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م). از آغاز کار او آگاهی چندانی در دست نیست. چنین مینماید که او در کنار یزید بن مهلب در خراسان بود. زیرا در
سال ۸۳ق/۷۰۲م که یزید سپاه به جنگ عبدالرحمن ابن عباس مطلبی در
هرات فرستاد، مفضل را فرماندهی داد
و او پس از جنگ کوتاهی عبدالرحمن را گریزاند. در سال ۸۵ق/۷۰۴م که حجاج بن یوسف سرانجام توانست موافقت خلیفه را با عزل یزید از حکومت خراسان جلب کند، برای جلوگیری از شورش آل مهلب و ایجاد دودستگی میان آن
خاندان، مفضل را به حکومت آنجا گماشت. او پس از ورود به خراسان بیدرنگ دست به کار توسعۀ قلمرو خود شد، زیرا چیزی نگذشت که بادغیس و آخرون و شومان را فتح کرد.
ولی حکومت او دیری نپایید و حجاج پس از دستگیری یزید، مفضل را نیز از حکومت برداشت و ظاهراً به زندانش افکند، زیرا در سال ۹۰ق/۷۰۹م از مفضل و عبدالملک و یزید که در زندان حجاج بودند، یاد شده است.
در همین سال مفضل نیز همراه یزید و عبدالملک، به مدد مروان برادر دیگرش که در بصره بود، گریخت و به
فلسطین نزد سلیمان بن عبدالملک رفت.
اینکه او را از جملۀ کاتبان سلیمان دانستهاند
میبایست مربوط به همین دوران باشد. به نظر میرسد که وقتی یزید دوباره به حکومت
خراسان منصوب گشت و سپس عزل و زندانی شد، مفضل در
عراق بود، زیرا در سال ۱۰۱ق/۷۱۹م که یزید از زندان عمر بن عبدالعزیز گریخت و یزید بن عبدالملک از عدی بن ارطاه حاکم بصره خواست که کسان یزید را در
بصره گرفتار سازد، مفضل از جملۀ این کسان بود که به زندان افتادند.
اما پس از آنکه یزید در بصره چیره گشت، مفضل را از زندان بیرون آورد و او در آخرین جنگ یزید با مسلمه بن عبدالملک، فرماندهی جناح چپ سپاه مهلبیان را به عهده داشت. وی در این جنگ بهرغم ثبات و شجاعتی که نشان داد، چون از
قتل برادرش یزید آگاه شد به واسط گریخت و از آنجا با مهلبیان دیگر به بصره رفت تا به
بحرین رود،
اما امیر
بحرین آنان را نپذیرفت و مهلبیان ناچار به کرمان رفتند و مفضل را به سروری برداشتند. در اینجا نیز میان مهلبیان و سپاهی که مسلمه بن عبدالملک به فرماندهی مدرک بن ضبّ کلبی به تعقیب آنان فرستاده بود، جنگی روی داد که در آن تعدادی از یاران مفضل کشته شدند. او نیز بقیۀ مهلبیان را برداشت و برای آنکه فاصلۀ بیشتری میان خود و مروانیان ایجاد کند روی به سند نهاد و در قَندابیل مقیم شد. اما مسلمه دست از تعقیب او برنداشت و سپاهی به سرکردگی هلال بن اَحْوَز تمیمی مازنی به آن سامان فرستاد. در واپسین جنگی که میان آل مهلب و آن لشکر درگرفت، مفضل و تعدادی از افراد
خاندان مهلب کشته شدند
و بسیاری از آنان از جمله دُرید و حجاج و غسان و شبیب و فضل، پسران مفضل، به اسارت رفتند که سپس به دستور یزید بن عبدالملک در همان سال به قتل رسیدند.
«مفضل، مردی دانسته و آهسته و مردمشناس بود»
و چون پدر و برادر خود
شعر و
ادب را دوست میداشت و خود نیز
شعر میگفت و ابیاتی از او نقل شده است.
زیاد بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در ایام خلافت سلیمان بن عبدالملک، از سوی برادرش یزید، حکومت عُمان داشت
و در واپسین جنگ میان آل مهلب و سپاه هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
از او آگاهی بیشتری در دست نیست.
ابوقَبیصه مروان بن مهلب،(۱۰۲ق/۷۲۰م) نخستینبار در وقایع سال ۹۰ق/۷۰۹م از او آشکارا یاد شده است. وی در این سال برادران خود یزید و مفضل و عبدالملک را که در زندان حجاج بن یوسف بودند، مدد رسانید تا گریختند و به
فلسطین رفتند.
در روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک، مروان حکومت یمامه یافت،
اما به نظر میرسد که پس از سلیمان از آن مقام عزل شد، زیرا در سال ۱۰۱ق/۷۱۹م که یزید بن مهلب بر خلیفه شورید، مروان در بصره بود و مردم را به
بیعت با یزید و جنگ با شامیان می
خواند،
ولی چیزی نگذشت که عدی ابن ارطاه او را با جمعی دیگر از مهلبیان دستگیر کرد و به زندان افکند. پس از آنکه برادرش یزید بر بصره چیره شد، او را آزاد ساخت و امارت بصره را به وی واگذاشت و خود به واسط رفت.
پس از شکست آل مهلب از مسلمه بن عبدالملک و قتل یزید، مروان نیز همراه سایر مهلبیان به قندابیل رفت و در آخرین جنگی که میان آنان و سپاه هلال بن احوز مازنی درگرفت، کشته شد.
ابوبسطام حبیب بن مهلب ( ۱۰۲ق/۷۲۰م)، همراه با پدر در جنگهای او بر ضد خوارج شرکت داشت
و سپس با او به خراسان و ماوراءالنهر رفت و فرماندهی پارهای از حملات مهلب را به بلخ و کش و ختل به عهده گرفت. حبیب پس از
مرگ پدر با یاران او به خدمت برادرش یزید پیوست. از آن پس تا سال ۸۷ق/۷۰۶م خبری از او در دست نیست، اما مسلّم است که یک چند حکومت
کرمان داشته است، زیرا به گفتۀ ابن اثیر، وقتی حجاج ابن یوسف، یزید بن مهلب را به زندان افکند، حبیب را نیز از حکومت کرمان برکنار کرد
و به نظر میرسد که او را به بصره آورد و به زندان افکند.
هنگامی که یزید دوباره جایگاه خویش را بازیافت، حجاج نیز به فرمان خلیفه ولید بن عبدالملک، حبیب را آزاد ساخت.
در سال ۹۵ق/۷۱۳م حبیب از سوی خلیفه سلیمان بن عبدالملک، حکومت سند یافت و در آنجا، محمد بن قاسم ثقفی عامل حجاج در آن سامان را گرفت و به زندان افکند.
گرچه پس از آن از عزل حبیب یاد نشده، ولی به نظر نمیرسد که وی مدت درازی در سند مانده باشد، زیرا که وقتی یزید بن عبدالملک درسال ۱۰۱ق/۷۱۹م به عدی بن ارطاه حاکم بصره فرمان داد که مهلبیان را دستگیر کند، حبیب نیز در بصره بود و با تعدادی از برادرانش دستگیر شد،
ولی دانسته نیست که وی در چه تاریخی به بصره آمده بوده است. به هر حال پس از تصرف بصره به دست یزید بن مهلب، حبیب آزاد شد و در رکاب برادر خود به عنوان یکی از فرماندهان سپاه او به جنگ با مسلمة بن عبدالملک رفت (۱۰۲ق/۷۲۰م) و در همان جنگ کشته شد.
عبدالملک بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، نخست از یاران نزدیک حجاج بن یوسف در جنگ او بر ضد عراقیان بود
و شاید به همین سبب بود که سپس به ریاست شُرطۀ کرمان منصوب شد، اما در سال ۸۶ق/۷۰۵م که یزید بن مهلب از حکومت عزل شد و به زندان رفت، عبدالملک نیز از آن مقام برکنار شد
و ظاهراً به زندان افتاد، زیرا در سال ۹۰ق/۷۰۹م از وی و عبدالملک و یزید به عنوان زندانیان حجاج یاد شده است که به پایمردی برادرشان مروان که در بصره بود، گریختند و به فلسطین نزد سلیمان بن عبدالملک رفتند. چون سلیمان به خلافت نشست، نخست خواست که عبدالملک را امارت خراسان دهد (۹۷ق/۷۱۵م). سپس به رایزنی عبداللـه بن اهتم که حکومت آنجا را برای یزید ابن مهلب میخواست، از آن عزم بازگشت.
از آن پس تا سال ۱۰۱ق/۷۱۹م که یزید بن مهلب بر خلیفه شورید و به بصره تاخت، خبری از عبدالملک در دست نیست. در آن سال عدی بن ارطاه حاکم بصره، عبدالملک را با تعدادی از برادرانش به زندان افکند. وی در زندان به عدی پیشنهاد کرد که او را ازاد سازد تا یزید را از حمله به بصره باز دارد. ولی عدی نپذیرفت تا آنکه بصره به دست یزید افتاد و عبدالملک آزاد شد.
عبدالملک پس از شکست و
قتل یزید بن مهلب، همراه باقیماندۀ مهلبیان به سرکردگی مفضل بن مهلب به قندابیل در سند رفت و در واپسین جنگ با سپاه خلیفه به فرماندهی هلال بن احوز مازنی کشته شد.
محمد بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، وی در روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک، از سوی برادر خود یزید حکومت مرو را داشت.
وی پس از گریز یزید از زندان عمر بن عبدالعزیز، به بصره آمد و با لشکری به یزید پیوست. سپس سپاه مغیرة بن عبداللـه ثقفی را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و راه یزید را به
بصره گشود. وی در جنگ یزید بن مهلب با مسلمه بن عبدالملک شرکت کرد و در همان جنگ کشته شد.
سعید بن مهلب، از او خبری در دست نیست. فقط گفتهاند که در سال ۷۲ق/۶۹۱م خلیفه عبدالملک او را حکومت ارجان و شاپور داد.
قبیصة بن مهلب، در جنگ پدرش مهلب با
خوارج شرکت داشت. ابن اثیر
از او در رویدادهای سال ۷۷ق/۶۹۶م نیز یاد کرده است.
مدرک بن مهلب (۱۰۱ق/۷۱۹م). او را مدرکه نیز گفتهاند.
از سوی برادرش یزید به حکومت
بلخ منصوب شد
و در سال ۸۵ق/۷۰۴م برادر دیگرش مفضل که به امارت
خراسان رسیده بود، او را فرمان داد تا برای جنگ با موسی بن عبداللـه بن خازم به سپاه عثمان بن مسعود ملحق شود.
مدرک به او پیوست و آن دو موسی را درهم شکستند و نصر بن سلیمان بن عبداللـه جانشین موسی در ترمذ، شهر را به مدرک تسلیم کرد.
از اقامت او در آن شهر یا خروج وی از آنجا خبری در دست نیست، ولی گفتهاند که در روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک حکومت سیستان یافت
و در سال ۱۰۱ق/۷۱۹م برادرش یزید او را برای جنگ با عبدالرحمن بن نعیم و تصرف خراسان به آن سامان فرستاد. ولی وی به وساطت اَزدیان دست به جنگ نزد و بازگشت
از این پس خبری از او در دست نیست.
ابوعُیَیْنة بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، او نیز در سال ۹۲ق/۷۱۰م مانند تعدادی دیگر از پسران مهلب در دست
حجاج بن یوسف اسیر بود، ولی به
شفاعت سلیمان به عبدالملک و فرمان خلیفه، ولید بن عبدالملک، حجاج دست از او برداشت.
در سال ۹۸ق/۷۱۶م که یزید بن مهلب بر صول در جرجان پیروز شد، ابوعیینه را با سپاهی برای تسخیر قلمرو اسپهبد
طبرستان به آن سامان فرستاد. ابوعیینه نخست پیروز شد و اسپهبد را به ارتفاعات راند، ولی سپس در تنگنا افتاد و گریخت. از آن پس تا سال ۱۰۲ق/۷۲۰م که واپسین جنگ میان آل مهلب و مروانیان در قندابیل درگرفت از او در منابع یاد نشده است. ابوعیینه از این جنگ جان سالم به در برد
و به رُتبیل
یا ورتبیل
امیر ختل پیوست. اگرچه چندی بعد خواهر خود هند را به شفاعت نزد خلیفه، یزید بن عبدالملک، برانگیخت و بخشوده شد،
با این همه پایان کار او دانسته نیست.
ابوخداش مخلد بن یزید بن مهلب (۱۰۰ق/۷۱۸م)، نخستینبار در وقایع سال ۹۷ق/۷۱۵م از او یاد شده است. در این سال پدرش حکومت خراسان یافت و مخلد را پیشتر به آن سامان فرستاد.
در سال ۹۸ق/۷۱۶م چندی پس از آنکه یزید به جرجان و طبرستان تاخت، مخلد را به جانشینی خود بر خراسان گمارد.
در سال ۱۰۰ق/۷۱۸م خلیفه عمر بن عبدالعزیز، یزید بن مهلب را به زندان افکند و مخلد از خراسان به نزد خلیفه آمد تا مالی را که
خلیفه بر ذمه یزید میدانست تأدیه کند، ولی کار به
مصالحه نینجامید.
به روایت دیگر، جراح بن عبداللـه حکمی امیر جدید خراسان، در سال ۹۹ق/۷۱۷م به فرمان خلیفه، مخلد را گرفت و به نزد او فرستاد.
مخلد سرانجام در ۲۷ سالگی به مرض
طاعون درگذشت و عمر بن عبدالعزیز که او را گرامی میداشت و جوانمرد عربش می
خواند بر او
نماز گزارد.
از همین معنی میتوان دریافت که مخلد در سال ۱۰۰ یا اوایل ۱۰۱ق/۷۱۹م درگذشته است، زیرا پس از دستگیری پدرش در سال ۱۰۰ق/۷۱۹م زنده بود و خلیفه عمر بن عبدالعزیز در
رجب سال ۱۰۱ق/ژانویۀ ۷۲۰م درگذشته است.
مخلد بن یزید دوستدار
شعر و ادب بود. شاعران را مینواخت و صلههای گران میداد. کُمیت شاعر معروف از ستایشگران او بود.
از شعر
حمزة بن بیض که در رثای مخلد سروده بر میآید که وی در دابق از توابع
حلب درگذشته است.
خالد بن یزید بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در سال ۹۸ق/۷۱۶م در حملۀ یزید بن مهلب به طبرستان، خالد فرماندهی بخشی از سپاه پدر را به عهده داشت،
ولی کاری از پیش نبرد.
از آن پس تا سال ۱۰۱ق/۷۱۹م خبری از او در دست نیست. در آن سال وی در
کوفه بود که پدرش یزید سر به طغیان برداشت و به
بصره تاخت. عبدالحمید بن عبدالرحمن بن زید در کوفه، خالد را دستگیر کرد و به نزد خلیفه یزید بن عبدالملک فرستاد. او در زندان خلیفه ماند تا درگذشت.
منجاب بن یزید بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، به گفتۀ ابن اثیر
او در واپسین جنگ میان آل مهلب و سپاه خلیفه یزید بن عبدالملک، به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل
اسیر شد و به قتل رسید.
مُغیره بن یزید بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م). به گفتۀ ابن اثیر او در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه، یزید بن عبدالملک، با جمعی دیگر در قندابیل اسیر شد و سپس به
قتل رسید.
عبداللـه بن یزید بن مهلب (مق ۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ میان آل مهلب و سپاه خلیفه، یزید بن عبدالملک، در قندابیل اسیر شد و به قتل رسید.
معاویة بن یزید بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در روزگار سلیمان بن عبدالملک یک چند از سوی پدرش یزید امارت سیستان یافت
و تا
مرگ سلیمان در آنجا ماند
و سپس به
پدر پیوست. در سال ۹۸ق/۷۱۶م که یزید به جنگ صول رفت، معاویه را امارت
سمرقند و کش و نسف و
بخارا داد.
در سال ۱۰۲ق/۷۲۰م یزید در جنگ با با مسلمه بن عبدالملک، معاویه را در واسط گمارد و خزانه و
بیتالمال و اسیرانی را که در بصره گرفته بود به او سپرد.
معاویه نیز پس از آگاهی از شکست و قتل پدرش، همۀ اسیران و از جمله عدی بن ارطاه امیر بصره و پسر او محمد را گردن زد
و خزاین پدر را برداشت و به بصره و از آنجا با سایر مهلبیان به قندابیل در سند رفت.
معاویه در قندابیل با عموها و برادران خویش در جنگ با سپاه خلیفه به فرماندهی
هلال بن احوز مازنی شرکت کرد و در همان جنگ کشته شد.
مُعارک بن یزید بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ میان آل مهلب و سپاه خلیفه یزید بن عبدالملک، در قندابیل در سال ۱۰۲ق/۷۲۰م اسیر شد و سپس به فرمان خلیفه به قتل رسید.
عمر بن یزید بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه در قندابیل (۱۰۲ق/۷۲۰م) جان سالم به در برد و به رتبیل امیر ختل پیوست و در آنجا بود تا اسد بن عبداللـه قسری، امیر خراسان، او را امان داد و وی به خراسان رفت.
از پایان کار
عمر وی اطلاعی در دست نیست.
مروان بن یزید بن مهلب (۱۲۰ق/۷۳۸م)، هنگامی که عمرو بن محمد ثقفی از سوی هشام بن عبدالملک حکومت سند داشت، در سپاه وی بود، اما با گروهی از سرداران عمرو بر ضد او شد و مایملک او را
غارت کرد. عمرو به مقابله آمد و مروان را درهم شکست و او گریخت، ولی عمرو به زودی او را به جنگ آورد و کشت.
حمید بن عبدالملک بن مهلب؛ آنگاه که یزید بن مهلب به بصره حمله برد (۱۰۱ق/۷۱۹م)، حمید همراه پدرش عبدالملک در آنجا بود. اندکی بعد برای شفاعت از یزید به نزد خلیفه، یزید بن عبدالملک رفت و برای عمو و خاندانش اماننامه گرفت و همراه خالد بن عبداللـه قسری و عمرو بن یزید حکمی آهنگ بازگشت کرد. ولی خالد بن عبدالله و عمرو بن یزید در راه به حواری بن زیاد بن عمروالعتکی که از مقابل یزید بن مهلب گریخته بود، برخوردند و به تحریک او از بردن اماننامه خودداری کردند و حمید بن عبدالملک را به عبدالرحمن بن سلیمان کلبی عامل
خراسان تسلیم کردند. عبدالرحمن نیز حمید را به نزد خلیفه، یزید بن عبدالملک فرستاد و خلیفه او را با خالد بن یزید به زندان افکند و هر دو تا هنگام
مرگ در زندان بودند.
مِنهال بن ابی عیینة بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
عمرو بن قبیصة بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه یزید بن عبدالملک به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
مغیرة بن قبیص، بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در آخرین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه به فرماندهی هلال بن احوز در قندابیل کشته شد.
حاتم بن قبیصة بن یزید (۹۸ق/۷۱۶م). از او آگاهی چندان در دست نیست. در سال ۹۸ق/۷۱۶م که یزید به جنگ صول به جرجان رفت، حاتم را به امارت طخارستان گماشت
وی ظاهراً از جملۀ راویان
طبری در ذکر احوال آل مهلب بوده است.
عثمان بن مفضل بن مهلب (۱۰۲ق/۷۲۰م)، در واپسین جنگ آل مهلب با سپاه خلیفه یزید بن عبدالملک در قندابیل از
قتل و اسارت جان به در برد و به نزد رتبیل امیر ختل رفت. وی در همانجا ماند تا اسد بن عبداللـه قسری امیر خراسان امانش داد و او به
خراسان رفت.
از پایان کار او اطلاعی به دست نیامد.
مهلب بن مغیرة بن مهلب. از او فقط نامش را میدانیم. اصفهانی به مناسبتی از وی یاد کرده است.
سفیان بن معاویة بن یزید بن مهلب (اواسط سدۀ ۲ق/۸م)، از جمله طرفداران جنبش
عباسیان بر ضد خلفای مروانی بود. در سال ۱۳۲ق/۷۴۹م در اوج جنبش، از سوی ابوسلمۀ خلال برای تصرف
بصره که سلم بن قتیبۀ باهلی بر آن فرمان میراند، عازم آنجا شد. وی در بصره از سلم خواست که دارالاماره را تحویل وی دهد. ولی سلم، قیسیان و مضریان و امویان
بصره را گرد آورد و سفیان نیز یمانیان و هم پیمانانشان را برای جنگ آماده ساخت. معاویه پسر سفیان دست به نبرد گشود، ولی چون کشته شد، سفیان نیز گریخت.
با این همه، پیداست که از اهمیت او نزد عباسیان کاسته نشد، زیرا در سال ۱۳۹ق/۷۵۶م از سوی سفاح به حکومت بصره منصوب شد.
یکی از رویدادهای روزگار فرمانروایی او که بعدها اهمیت بسیار یافت،
قتل عبدالله بن مقفع بود.
ابن مقفع که منصب کتابت سلیمان و عیسی عموهای خلیفه منصور را داشت، سفیان را بسیار کوچک میشمرد و لقبهای ناخوشایند به وی و خانوادهاش داده بود.
سفیان که در پی فرصتی برای انتقامجویی بود، از تحریک خلیفه به قتل ابن مقفع فروگذار نمیکرد تا سرانجام خلیفه نیز از تندزبانی و خشونت ابن مقفع آزرده شد و فرمان قتل وی را داد. سفیان نیز از این موقعیت سود جست و با فجیعترین وضعی، ابن مقفع را از میان برداشت.
در سال ۱۴۵ق/۷۶۲م ابراهیم بن عبداللـه بن حسن بر منصور شورید و با یارانش در بصره، دارالاماره را به محاصره گرفت. چنین مینماید که سفیان گرایشی به ابراهیم داشت. زیرا بلافاصله امان خواست و ابراهیم نیز او را در قصر محبوس ساخت و قیدی سبک بر پای او نهاد تا خلیفه گمان کند که سفیان به قهر گرفتار شده است.
اگرچه دانسته نیست که آیا پس از قتل ابراهیم، سفیان همچنان بر حکومت بصره ابقا گردید یا نه، ولی آشکار است که چندان مورد
غضب خلیفه واقع نشد، زیرا در اواخر سال ۱۴۵ق/۷۶۳م از او یاد شده است.
از پایان کار و
مرگ او خبری در دست نیست.
معاویة بن سفیان بن معاویة بن یزید بن مهلب (۱۳۲ق/۷۴۹م). از او آگاهی چندانی در دست نیست. گفتهاند که وقتی پدرش به فرمان ابوسلمۀ خلال به بصره تاخت، معاویه همراه او بود و در نخستین برخورد کشته شد.
سلیمان بن حبیب بن مهلب (۱۳۶ق/۷۵۳م)، در روزگار سفاح، حکومت
فارس و اهواز داشت و منصور برادر خلیفه را در یکی از نواحی فارس امارت داد، اما چندی بعد او را به اتهام زراندوزی تازیانه زد. منصور کینۀ او را در دل گرفت و چون به خلافت نشست گفت تا سلیمان را کشتند.
سلیمان مردی دانشدوست بود و دانشمندان را مینواخت و در مقام حکومت فارس و اهواز برای
خلیل بن احمد فراهیدی مقرری تعیین کرد.
عباد بن حبیب بن مهلب (۲ق/۸م). از او فقط نامش را میدانیم. اصفهانی
به مناسبتی از او یاد کرده است.
عباد بن عباد مهلبی (۲ق/۸م).
نسب او به درستی معلوم نیست. شاید فرزند عباد بن حبیب بن مهلب بوده است. به نظر میرسد که وی از جمله دانشمندان روزگار خود بهشمار میرفته، زیرا
سید مرتضی او را واسطۀ ملاقات ابن مقفع با خلیل بن احمد فراهیدی دانسته و
یعقوبی از او به عنوان یکی از فقیهان روزگار
هارونالرشید یاد کرده است. وی همچنین از جمله کسانی است که
ابن خلکان از او نقل کرده است. از پایان کار و درگذشت عباد خبری در دست نیست.
ابوجعفر عمر بن حفص بن عثمان بن قبیصة بن ابیصفره (۱۵۴ق/۷۷۱م)، معروف به هزار مرد. وی با آنکه از فرزندان قبیصة بن ابیصفره برادر مهلب بن ابیصفره است، ولی او را نیز به این
خاندان منسوب ساختهاند.
در سال ۱۴۲ق/۷۵۹م عیینة بن موسی بن کعب امیر سند بر خلیفه شورید و منصور نیز عمر بن حفص را به سند فرستاد، اما عیینه از ورود عمر جلوگیری کرد و کار به جنگ کشید. چندی بعد عیینه به
صلح گردن نهاد و عمر او را به نزد خلیفه فرستاد و خود در سند مستقر شد.
او تا سال ۱۵۱ق/۷۶۸م در آن سامان فرمان راند. در این سال پس از
قتل اغلب بن سالم، امیر افریقیه، عمر حکومت آن سامان یافت. او ۳ سال در قیروان ماند و سپس حبیب بن حبیب مهلبی را در آنجا گمارد و خود به زاب رفت تا به دستور خلیفه شهر طُبنه را بنا کند. چون عمر افریقیه را ترک کرد بربرها سر به شورش برداشتند و حبیب را کشتند. سپس به طرابلس رفتند و به سرکردگی ابوحاتم اباضی سپاهِ جنید بن بشار عامل آن دیار، و لشکر کمکی عمر را درهم شکستند. ابوحاتم که خود را پیروز مییافت به طبنه تاخت و عمر را به محاصره گرفت. در پی این حمله سراسر افریقیه به پشتیبانی از
اباضیان برخاستند و سپاهی بزرگ به سوی طبنه به راه افتاد. عمر خواست دست به جنگ بگشاید، ولی یارانش مانع شدند و رای زدند که به حیله متوسل شوند. سرانجام توانستند برخی از سپاه دشمن را با مال بفریبند و برخی دیگر را با جنگ واپس رانند. اباضیان آنگاه روی به قیروان نهادند و آنجا را سخت به محاصره گفتند. عمر بن حفص سپاهی در طبنه بر جای نهاد و خود به قیروان تاخت. اباضیان از گرد شهر برخاستند و عمر که نخست نشان داد به تونس میرود، به سرعت وارد قیروان شد و به دفاع پرداخت. اباضیان نیز دوباره قیروان را به محاصره گرفتند. در این میان عمر با آنکه دانست خلیفه منصور، یزید بن حاتم بن قصیبه را با سپاهی به مدد فرستاده است، به جنگ رفت و به قتل رسید (۱۵۴ق/۷۷۱م) و قیروان به دست ابوحاتم سقوط کرد.
یزید بن مَجْزَأه (اواسط سدۀ ۲ق/۸م)، از سران سپاه یزید بن حاتم بن قبیصه در افریقیه بود. در سال ۱۶۴ق/۷۸۰م یزید او را به جنگ ایوب الهواری در زاب فرستاد و یزید بن مجزأه در این جنگ شکست خورد.
آگاهی بیشتری از او به دست نیامد.
ابوخالد یزید بن حاتم بن قبیصة بن مهلب (۱۷۰ق/۷۸۶م)، نخستینبار در وقایع سال ۱۳۷ق/۷۵۴م از او یاد شده است. در این سال مُلَبَّد بن حرملۀ شیبانی در
جزیره بر خلیفه منصور شورید. یزید بن حاتم به سرکوب او گسیل شد، ولی شکست خورد.
از آن پس تا ۶ سال بعد خبری از او در منابع به دست نیامد. در سال ۱۴۳ق/۷۶۰م به حکومت
مصر منصوب شد و تا سال ۱۵۲ق/۷۶۹م در آنجا فرمان راند.
در روزگار حکومت او در مصر، علی بن محمد بن عبداللـه بن حسن بن عبداللـه بن حسن علوی وارد آن سامان شد و بسیاری از مردم بر ضد یزید بن حاتم با او
بیعت کردند، اما یزید به سرعت از ماجرا آگاه شد و شورش را سرکوب کرد. در سال ۱۵۰ق/۷۶۷م
قِبطیان بر یزید شوریدند و او چندی بعد نصر بن حبیب مهلبی را به جنگ آنان فرستاد. نصر شکست خورد و به فسطاط بازگشت.
اندکی پس از آن در سال ۱۵۲ق/۷۶۹م یزید از حکومت مصر عزل شد
و با سپاهی به جنگ اباضیان در افریقیه که کار را بر امیر آنجا عمر بن حفص مهلبی سخت کرده بودند، رفت. روایت ابن اثیر در اینباره از تناقض خالی نیست، چه از سخن او
بر میآید که وقتی منصور خلیفه، ابوخالد یزید را به افریقیه فرستاد، عمر بن حفص زنده بود، اما در جایی دیگر
بر آن است که چون خلیفه از قتل عمر بن حفص آگاه شد، ابوخالد یزید را امارت افیرقیه داد و برای سرکوب اباضیان روانۀ آن دیار کرد. اما آشکار است که یزید بن حاتم پس از قتل عمر بن حفص در سال ۱۵۴ق/۷۷۱م به قیروان رسید. ابوحاتم اباضی که یارای پایداری در برابر سپاه تازهنفس خلیفه را در خود نمیدید، به طرابلس رفت و یزید بن حاتم سر در پی او نهاد. ابوحاتم طرابلس را نیز رها کرد و به ارتفاعات نفوسه واپس نشست. یزید بن حاتم دست از تعقیب او بر نداشت تا سرانجام در
ربیعالاول سال ۱۵۵ق/فوریۀ ۷۷۲م در جنگی که روی داد، ابوحاتم شکست خورد و کشته شد. یزید سایر اباضیان را تعقیب کرد و گروه بسیاری از آنان را کشت.
در سال ۱۵۶ق/۷۷۳م نیز ابویحیی بن فانوس الهواری در طرابلس بر یزید شورید و بسیاری را گرد خویش فراهم آورد، اما کاری از پیش نبرد و گریخت. ابوخالد یزید سراسر روزگار خلافت مهدی و یک چند در روزگار
هارونالرشید بر افریقیه فرمان راند
و سرانجام در سال ۱۷۰ق/۷۸۶م درگذشت.
یزید مردی شعردوست و بخشنده بود و صلههای گرانبها میداد.
ابواُسامه ربیعة بن ثابت اسدی او را ستایش کرده
و
بشّار شاعر معروف نیز او را مدح و سپس هجو گفته است.
ابومحمدحسن بن محمد مهلبی وزیر
معزالدوله دیلمی، نوادۀ همین ابوخالد یزید بن حاتم است.
علاء بن سعید مهلبی (۱۷۹ق/۷۹۵م)، در سال ۱۵۱ق/۷۶۸م از سوی یزید بن حاتم امیر
افریقیه، در رأس سپاهی به کمک مهلب بن یزید امیر زاب رفت که با ایوب اللهواری میجنگید. علاء در این جنگ ایوب را به سختی درهم شکست و بسیاری از کسان و یاران او را کشت.
اگرچه به نظر نمیرسد که وی از همان وقت حکومت زاب را در دست گرفته باشد، ولی در سال ۱۷۷ق/۷۹۳م که ابن جارود بر فضل بن روح امیرِ افریقیه شورید، وی امارت زاب داشت. در این میان هارونالرشید،
هرثمة بن اعین و
یحیی بن موسی را برای مقابله با ابن جارود که فضل را کشته و بر قیروان چیره شده بود، به افریقیه فرستاد. ابن جارود که در خود یارای پایداری نمیدید، از یحیی بن موسی خواست به نزد او رود تا قیروان را تسلیم کند. اما علاء پیشدستی کرد و پس از خروج ابن جارود، وارد قیروان شد و گروهی از یاران او را کشت. ابن جارود به نزد هرثمة بن اعین گریخت و هرثمه نامهای به هارونالرشید نوشت مبنی بر اینکه علاء بن سعید، ابن جارود را بر ضد خلیفه شورانیده است. با اینهمه، چون علاء ابن سعید در پی درخواست خلیفه به نزد او حاضر شد، عطایی گران یافت.
به نظر میرسد که وی سپس به
مصر رفته باشد، زیرا گفتهاند که اندکی بعد در آنجا درگذشت.
مهلب بن یزید مهلبی (۱۵۱ق/۷۶۸م). پس از شکست یزید بن مجزأه مهلبی در جنگ با ایوب الهواری و کشته شدن مخارق بن غفار امیرزاب، در سال ۱۵۱ق/۷۶۸م یزید بن حاتم امیر افیرقیه، مهلب را به امارت زاب گماشت.
بیش از این خبری از او در دست نیست.
داوود بن یزید بن حاتم بن قبیصة بن مهلب (۲۰۵ق/۸۲۰م)، همراه پدرش یزید بن حاتم در افریقیه بود. پس از
مرگ پدر در سال ۱۷۰ق/۷۸۶م به جای او نشست، اما حکومتش بیش از ۹ ماه نپایید، زیرا در سال ۱۷۱ق/۷۸۷م
که روح بن حاتم عموی داوود از سوی هارون به حکومت افریقیه منصوب شد، داوود آن دیار را ترک کرد و به نزد خلیفه آمد.
داوود در همان اندک زمانی که فرمان راند، اباضیانِ ارتفاعات باجه بر او شوریدند و نخستین سپاهی را که داوود به سرکوب آنان فرستاد، درهم شکستند، ولی سپس از داوود شکست خوردند.
روایت
یعقوبی دربارۀ بیرون رفتن داوود از افریقیه با گفتۀ
ابن اثیر متناقض است. به گفتۀ یعقوبی، به سبب بدسیرتی داوود، مردم بر او شوریدند و او را گریزاندند.
داوود سپس از سوی رشید حکومت مصر یافت (۱۷۴ق/۷۹۰م)، ولی دولت او چندان به درازا نکشید،
زیرا در سال ۱۷۵ق/۷۹۱م که حُصین خارجی بر خلیفه در
خراسان خروج کرد، داوود بن یزید به مقابلۀ او فرستاده شد. داوود پس از جنگی سخت حصین را درهم شکست و بسیاری از یارانش را کشت.
از آن پس تا سال ۱۸۴ق/۸۰۰م اطلاعی از او در دست نیست. در این تاریخ میان
یمانیان و
نزاریان در
سند دشمنی سخت پدید آمد و هارونالرشید داوود را به امارت آن سامان گماشت. داوود نخست برادر خود مغیره را برای سرکوب نزاریان گسیل داشت، ولی چون مغیره شکست خورد، خود به جنگ رفت و شمشیر در نزاریان نهاد و بسیاری را کشت. سپس به دیگر شهرهای سند رفت و همهجا رعب و
وحشت پدید آورد تا کاملاً بر آن دیار چیره گشت.
او تا سال ۲۰۵ق/۸۲۰م
یا ۲۰۰ق/۸۱۵م
که درگذشت
، در سند فرمان راند. چنین مینماید که وی از جمله ممدوحان ابوعیینۀ شاعر بوده است.
روح بن حاتم بن قبیصة بن مهلب (رمضان ۱۷۴ق/ژانویۀ ۷۹۱م)، از کسانی بود که در اواخر روزگار مروانیان با کشتن ابواسحاق ضَبّی سر به شورش برداشت و به میسان گریخت.
سپس به جنبش عباسی گرایید و در جنگ میان ابوجعفر منصر با شامیان در واسط در سال ۱۳۲ق/۷۴۹م شرکت جست.
پس از پیروزی عباسیان، روح بن حاتم به سلک نزدیکان خلفای عباسی درآمد و درسال ۱۴۲ق/۷۵۹م از سوی منصور با خزیمة بن خازم تمیمی
به جنگ با اسپهبد
طبرستان که مسلمانان را قتل عام کرده بود، رفت و او را سرکوب کرد.
از آن پس تاسال ۱۵۹ق/۷۷۵م که خلیفه مهدی او را به
حکومت سند گماشت
از روح بن حاتم یاد نشده است. روح از سال ۱۵۹ تا ۱۶۷ق/۷۷۵ تا ۷۸۳م متناوباً حکومت سند و
کوفه و
بصره داشت.
تا سرانجام در سال ۱۷۱ق/۷۸۷م پس از وفات برادرش یزید بن حاتم امیر افریقیه، هارونالرشید او را به جای برادر به حکومت آن سامان گماشت.
روح در آن مقام بود تا درسال ۱۷۴ق/۷۹۰م در قیروان
درگذشت. به نظر میرسد که روح بن حاتم در فاصلۀ سالهای ۱۶۷-۱۷۱ق/۷۸۳-۷۸۷م امارت فلسطین داشته است.
برخی او را مکنّی به ابوخلف
و پارهای ابوحاتم
دانستهاند و گفتهاند از بخشندگان بزرگ روزگار خود بود،
اما اشارهای کردهاند که بشار بن برد او را هجو گفته است.
نصر بن حبیب مهلبی. در روزگار حکومت یزید بن حاتم بر
مصر، نصر در خدمت او میزیست و در سرکوب شورشی که در آن هنگام روی داد شرکت کرد.
سپس از سوی یزید به
حبشه رفت و پس از قتل شورشیانی که در آنجا خروج کرده بودند، سرِ آنان را نزد خلیفه منصور برد. او در اواخر حکومت یزید بن حاتم برای خاموش ساختن آتش طغیان
قبطیان بر آنها حمله برد، ولی غافلگیر شد و شکست خورد.
چنین مینماید که پس از
عزل یزید از حکومت مصر و ورد او به افریقیه، نصر نیز با او به آن سامان رفت. درسال ۱۷۴ق/۷۹۰م پس از
مرگ روح ابن حاتم امیر افریقیه، هارونالرشید، نصر بن حبیب مهلبی را امارت داد. نصر تاسال ۱۷۷ق/۷۹۳م فرمان راند و سپس جای خود را به فضل بن روح بن حاتم داد.
چنین مینماید که در حدود سال ۱۸۰ق/۷۹۶م به حکومت
ارمنستان که در آن هنگام دچار آشوبهای داخلی و حملات خزرها شده بود منصوب گشت، ولی اندکی بعد هارون او را عزل کرد.
از پایان کار و تاریخ درگذشت او اطلاعی در دست نیست.
عبداللـه بن یزید بن حاتم (۱۷۷ق/۷۹۳م). در سال ۱۷۷ق/۷۹۳م تونسیان به فرماندهی ابن جارود بر مغیره بن بشر بن روح، عامل فضل بن روح در
تونس، شوریدند و او را بیرون راندند و از فضل امیر دیگری خواستند. فضل عبداللـه بن یزید بن حاتم را به آن سوی فرستاد. شورشیان که گمان کردند فضل به این وسیله حیلهای درچیده است، نزدیک تونس بر عبداللـه حمله بردند و او را کشتند و یارانش را به اسارت گرفتند.
فضل بن روح بن حاتم مهلبی (۱۷۸ق/۷۹۴م)، در سال ۱۷۷ق/۷۹۳م هارونالرشید او را به جای نصر بن حبیب به حکومت افریقیه گماشت. فضل پس از ورود به آن سامان، برادرزاده اش مغیرة بن بشر بن روح را امارت تونس داد. شاید مغیره به تحریک فضل که از گرایش سپاهیان تونس به نصر بن حبیب، امیر سابق افریقیه، آگاه بود
با آنان بدرفتاری آغاز کرد و باعث شد که تونسیان به سرکردگی مردی از
هرات به نام عبداللـه بن جارود، معروف به عبدویه انباری
سر به شورش بردارند و از فضل بخواهند که مغیره را از فرمانروایی تونس عزل کند، اما فضل نپذیرفت و تونسیان مغیره را از شهر بیرون کردند. فضل به ناچار عبداللـه بن یزید بن حاتم مهلبی را به امارت آنجا فرستاد، اما ناراضیان که میپنداشتند حیلهای در کار است، بر عبداللـه بن یزید
تاختند و او را کشتند.
فضل بن روح که میاندیشید دامنۀ شورش ممکن است بسیار گسترده شود، خود به سرکوب ابن جارود رفت، ولی از او شکست خورد و به
قیروان گریخت. ابن جارود قیروان را محاصره کرد و به مدد مردمش شهر بر آن چیره شد (
جمادیالثانی ۱۷۸ق/اوت ۷۹۵م). وی نخست فضل بن روح را با خانوادهاش به قابس
تبعید کرد، اما پس از چندی او را گرفت و کشت.
مغیرة بن بشر بن روح (۱۷۷ق/۷۹۳م)، برادزادۀ فضل بن روح بن حاتم امیر افریقیه، وی درسال ۱۷۷ق/۷۹۳م از سوی فضل به فرمانروایی
تونس منصوب شد، اما با لشکریان تونس بدرفتاری آغاز کرد و موجب شد که تونسیان به سرکردگی
عبدالله بن جارود بر فضل بشورند و خواستار برکناری مغیره شوند. فضل نپذیرفت و شورشیان مغیره را از تونس بیرون راندند.
از پایان کار او اطلاعی در دست نیست.
داوود بن روح بن حاتم (۲ق/۸م)، از او آگاهی بسیار اندکی در دست است. گفتهاند که در سال ۱۶۶ق/۷۸۲م متهم به
زندقه شد و خلیفه
مهدی عباسی او را به نزد پدرش که در آن وقت امارت
بصره داشت، فرستاد.
مجزأة بن زیاد بن مهلب (۲ق/۸م)، از او آگاهی چندانی در دست نیست. فقط اصفهانی
از او در داستان
قتل کعبالاشقری یاد کرده است.
ابوحرب محمد بن ابیعیینه بن مهلب (۲ق/۸م)، پدر ابوعیینۀ شاعر است، وی از سوی خلیفه
منصور امارت
ری داشت. سپس خلیفه او را گرفت و اموالش را مصادره کرد و خود او را به زندان افکند.
چنین مینماید که او در
شعر نیز دستی داشته است، زیرا اسحاق موصلی شعر پسر او عبداللـه را از شعر خود وی بهتر دانسته است.(عبداللـه را به اشتباه پسر ابوعیینه دانسته است.)
قصیمة بن روح بن حاتم بن قبیصة بن مهلب، از او فقط نامش را میدانیم. اصفهانی
از او به مناسبتی یاد کرده است.
ابومنهال عیینة بن عبدالرحمن مهلبی (۲ق/۸م)، با شاگرد خلیل بن احمد و مربی عبداللـه بن طاهر بن حسین بود. وی با عبداللـه وارد
نیشابور شد و در همانجا درگذشت. او به اخبار و ایام بسیار آگاه بود و از
امام صادق (علیهالسلام) حدیث روایت کرده است.
مغیرة بن یزید بن حاتم مهلبی (۲ق/۸م) درسال ۱۸۴ق/۸۰۰م که داوود بن یزید حکومت سند یافت، نخست برادرش مغیره را برای خاموش ساختن آتش دشمنی میان
نزاریان و
یمانیان به آن سامان فرستاد. نزاریان تصمیم داشتند سند را میان خود و قیسیان و قریشیان تقسیم کنند و یمانیان را بیرون رانند. چون مغیره از راه رسید، مردم منصوره دروازهها را بستند و او را از ورود به شهر مانع شدند و گفتند بدینجا در نیاید مگر آنکه
عهد کند میان ایشان دشمنی و عصبیت نپراکند، یا بگذرد همگی از شهر خارج شوند و او به آنجا درآید. پس هرکس که میتوانست شهر را ترک کرد و مغیره وارد شد و بر نزاریان بیدادها کرد تا آنکه سرانجام نزاریان بر او
تاختند و بیرونش راندند.
از پایان کار او خبری در دست نیست.
سفیان بن عیینۀ مهلبی (۲ق/۸م) درسال ۱۳۲ق/۷۵۰م از سوی سفاح، عامل بصره بود.
بیش از این خبری از او در دست نیست.
خالد بن یزید بن حاتم بن قبیصة بن مهلب (۱۹۰ق/۸۰۶م)، معاصر ابوعیینۀ شاعر. او خود از شاعران بود.
یک چند امارت جرجان یافت و پدرش یزید با وعدۀ
احسان و
ولایت، از ابوعیینه خواست با او همراه شود. چون ابوعیینه به جرجان رسید و آنچه توقع داشت، یافت، از خالد جدا شد و به هجو او پرداخت.
وی درسال ۱۹۰ق/۸۰۶م یک چند حکومت
موصل داشت.
بشر بن داوود مهلبی (۳ق/۹م)، برخی نام او را بشیر گفتهاند.
پس از
مرگ پدر درسال ۲۰۵ق/۸۲۰م از سوی مأمون حکومت سند یافت بر آن قرار که هر سال یک میلیون درهم نزد خلیفه فرستد،
اما بشر چندی بعد بر مأمون شورید و وی محمد بن عباد مهلبی را به سند فرستاد و او بشر را به
عراق گسیل داشت. با این همه مأمون با وی و خانوادهاش نیکی کرد و رهایشان ساخت.
سعید بن عباد بن حبیب بن مهلب. خبری از او در دست نیست جز آنکه اصفهانی
اشاره کرده که وی با دختر
سفیان بن معاویة بن یزید بن مهلب ازدواج کرده است.
محمد بن عباد بن عباد بن حبیب بن مهلب (۲۱۶ق/۸۳۱م)، معروف به مُزیقیا، وی در روزگار هارون و مأمون میزیست امارت بصره داشت.
آنگاه که بشر بن داوود مهلبی امیر سند بر مأمون شورید، خلیفه، محمد بن عباد را که بزرگ بصره بود، به آن سامان فرستاد و او بشر را به
عراق روانه کرد.
محمد از جمله نزدیکان مأمون و مردی بخشنده بود.
چنانکه بهرغم درآمد هنگفتش وقتی درگذشت ۰۰۰‘۵۰ دینار
قرض داشت.
اصفهانی
از او روایاتی نقل کرده است.
ابن اثیر فقط از تاریخ درگذشت او یاد کرده است.
داوود بن محمد بن ابیعیینة بن مهلب (۳ق/۹م)، از او آگاهی در دست نیست. اصفهانی
از داوود بن محمد به مناسبتی یاد کرده است.
عبدالله بن محمد بن ابیعیینة بن مهلب (۳ق/۹م)، شاعر خوش سخن که شعرش را از شعر پدرش محمد و برادرش ابوعیینه بهتر دانستهاند. اصفهانی
او را به اشتباه عبداللـه بن ابیعیینه نامیده است. میان عبداللـه بن محمد و مروان بن سعید بن عباد مهلبی مناظرۀ شعری بود.
مروان بن سعید بن عباد بن حبیب بن مهلب (۲ و ۳ق/۸ و ۹م)، او از جمله شاعران و نحویان روزگار، و یار خلیل بن احمد فراهیدی بود.
مروان بن سعید با عبداللـه بن محمد بن ابیعیینة بن مهلب، مناظرۀ شعری داشت.
ابوجعفر احمد بن یزید مهلبی (۳ق/۹م)، ادیب و راوی
شعر و شاعر بود. ابوجعفر احمد بن یزید در قصیدهای موفق، برادر معتز خلیفه، را ستایش کرد و او را به خاطر تصرف
مصر تهنیت گفت.
احمد بن حرب مهلبی (۳ق/۹م) به استناد نسبنامهی یکی از برادرزادههای او که خطیب بغدادی (۱۴/۳۴۸) آورده، نام او باید احمد بن حرب بن محمد بن مهلب بن مغیرة بن احمد مهلب باشد. آگاهی چندانی از او در دست نیست. گفتهاند که معاصر مُبَرّد بود و حمدونی شاعر به سبب صلۀ ناچیزی که از او یافت، احمد را در اشعارش هجو کرد.
ابوعیینة بن محمد بن ابیعیینۀ مهلبی (۲ و ۳ق/۸ و ۹م). برخی او را ابوعیینة بن منجاب بن محمد دانستهاند.
ابوعیینه از شاعران معروف سدۀ ۳ق/۹م و وابسته به
مأمون بود.
او در بصره در گوشهای از اقطاعات مهلبیان میزیست.
وقتی خالد بن یزید بن حاتم امارت جرجان یافت، پدرش ابوعیینه را با وعدۀ
احسان و
ولایت با وی به آنجا فرستاد. اما چون خالد به وعده وفا نکرد، ابوعیینه از او جدا شد و هجوش کرد.
شاید مراد ابن اثیر
که گفته است ابن ابیعیینه طاهر بن حسین را ستایش کرد، همو باشد. اصفهانی شعر او را در ردیف اشعار بشار و
ابوالعتاهیه برشمرده است.
ربیعة بن قبصة بن روح بن حاتم بن قبیصة بن مهلب (۳ق/۹م)، از او فقط نامش را میدانیم. ظاهراً دارای مقامی بوده که ابوعیینۀ شاعر او را به طمع صله ستوده است.
یزید بن محمد مهلبی، ابوخالد (۲۵۹ق/۸۷۳م). در سدۀ ۳ق/۹م به دو تن از افراد
خاندان مهلب بر میخوریم که نه تنها نامشان به هم شبیه است، بلکه هر دو با
متوکل عباسی همزمان بودهاند. ولی یکی دانستن آن هر دو تن هم خالی از اشکال نیست. مرزبانی
از شاعری به نام یزید بن محمد بن مهلب بن مغیرة بن حبیب بن مهلب بن ابیصفره سخن گفته و شعری از او نقل کرده است.
ابن اثیر از ابوخالد یزید در زمرۀ شاعران دورۀ متوکل یاد کرده که به گفتۀ حصری قیروانی
در سوگ خلیفه شعر سروده است.
زبیدی اندلسی از ابوخالد یزید بهسان یکی از راویان خود سخن گفته است.
مرگ او را درسال ۲۵۹ق/۸۷۳م در بغداد دانستهاند.
نیز ابن معتز
بر آن است که ابوخالد یزید بن محمد نخست در
شام اقامت داشت و سپس به بغداد آمد. وی از راویان
شعر بود و خود نیز به ندرت شعر میگفت، به روایت خطیب بغدادی نام این شخص یزید ابن محمد بن مهلب بن مغیرة بن حرب بن محمد بن مهلب بن مغیرة بن مهلب بصری و از جمله ندیمان خلیفه متوکل بوده است. از اینها گذشته، آنچه یکی دانستن آن دو را دشوار ساخته است آن است که بکری ارنبی
از شاعر خوش سخنی به نام یزید بن محمد بن مهلب بن مغیرة بن مهلب مکنّی به ابوخالد بصری یاد کرده که دوستدار
اهل بیت بوده است. از همینرو دور است که شاعری از جمله ندیمان متوکل که در رثای او شعر سروده است، در زمرۀ شاعران دوستدار
خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) محسوب گردد.
علی بن آبان مهلبی (۲۷۲ق/۸۸۵م)، یکی از مشهورترین افراد آل مهلب است که در سدۀ ۳ق/۹م در جنبش زنگیان و بردگان واسط و
بصره بر ضد نظام خلافت به سرکردگی صاحبالزنج نقش بس مهمی داشت. از روزگار او پیش از پیوستن به صاحب الزنج آگاهی در دست نیست. درسال ۲۵۵ق/۸۶۹م که علی بن محمد بن عبدالرحیم که سپس به صاحب الزنج معروف شد، از
بحرین وارد بصره گشت، گروهی از جمله علی بن ابان و دو برادرش محمد و خلیل به او پیوستند.
علی بن ابان ۱۵ سال در کنار صاحبالزنج به جنگ با نیروهای خلیفه پرداخت تا سرانجام درسال ۲۷۰ق/۸۸۳م پس از قتل صاحبالزنج به سپاه
موفق عباسی تسلیم شد. او را به
بغداد بردند و به زندانش افکندند. درسال ۲۷۲ق/۸۸۵م که زنگیان واسط دوباره به پا خاستند. علی بن ابان به دستور موفق در زندان به قتل رسید.
خلیل بن ابان مهلبی (۲۷۰ق/۸۸۳م)، برادر علی بن ابان که همراه او از آغاز جنبش علی بن محمد صاحب الزنج درسال ۲۵۵ق/۸۶۹م در
بصره به او پیوست
و از جمله فرماندهان سپاه او بود.
در سال ۲۷۰ق/۸۸۳م پس از شکست و قتل صاحب الزنج، خلیل بن ابان به اسارت سپاه
موفق عباسی درآمد. از پایان کار او اطلاعی در دست نیست. احتمالاً همراه برادرش علی درسال ۲۷۲ق/۸۸۵م پس از قیام دیگربارۀ زنگیان در واسط به فرمان موفق کشته شد.
ابوالحسن محمد بن ابان مهلبی (۲۷۰ق/۸۸۳م)، برادر علی و خلیل بن ابان که همراه آن دو از آغاز جنبش علی بن محمد صاحبالزنج درسال ۲۵۵ق/۸۶۹م در بصره به او پیوست
و مدت ۱۵ سال همراه دو برادرش در کنار صاحبالزنج با نیروهای خلیفه جنگ کرد تا سرانجام درسال ۲۷۰ق/۸۸۳م به اسارت رفت. ممکن است او نیز درسال ۲۷۲ق/۸۸۵م در زندان به فرمان موفق کشته شده باشد.
ابراهیم بن یحیی مهلبی (۲۵۷ق/۸۷۱م)، از وی و نام کاملش آگاهی درستی نداریم، ولی به نظر میرسد که در
بصره دارای موقعیت ممتازی بوده است، زیرا درسال ۲۵۷ق/۸۷۱م که
زنگیان بر بصره چیره شدند و دست به کشتار و تاراج گشودند، ابراهیم از سوی مردم شهر به
شفاعت نزد یحیی بن محمد بحرانی رفت و برای مردم امان گرفت و به دنبال آن اعلام شد که هرکس به خانۀ ابراهیم رود در امان است،
اما یحیی بن محمد عهد بشکست و همۀ مردم را در گرد خانۀ ابراهیم قتل عام کرد.
بیش از این خبری از او در دست نیست.
حسن بن عثمان مهلبی (۳ق/۹م)، معروف به مُنْدَلِقَه، از یاران
یحیی بن محمد بحرانی، سردار صاحبالزنج بود که در
قتل عام فجیع بصریان به دست زنگیان حضور داشت و خود از آن ماجرا برای محمد بن سمعان از راویان
طبری سخن گفته است.
مغیرة بن محمد مهلبی، از عالمان امثال و انساب بود. کتابهای
الابیات السائره،
المبائنات،
الامثال السائره و کتاب
السراب از او است.
ابوالمنهال عیینة بن منهال مهلبی، از عالمان امثال و انساب بود. کتابهای الابیات السائره، المبائنات، الامثال السائره و کتاب السراب از او است.
ابوالعباس احمد بن محمد مهلبی، معروف به الرجانی یا البرجانی.
در مصر اقامت داشت و از نحویان و ادیبان روزگار خود بود. کتاب شرح علل النحو و المختصر فی النحو از او است.
ابوعبدالله محمد بن یحیی بن عبدالسلام رباحی ازدی، منسوب به یزید بن مهلب، از ادیبان و منطقیان روزگار خود بود و در
فقه و
کلام و
نجوم و پزشکی هم دستی داشت.
قبیصة بن عمر مهلبی، از او فقط نامش را میدانیم. از قبیصه روایاتی دربارۀ یزید بن مهلب و مخلد بن یزید نقل شده است.
ابوعمران ابراهیم بن هانی بن خالد بن یزید بن عبداللـه بن مهلب بن عیینة بن مهلب (د ۳۰۱ق/۹۱۳م)، دانشمند و فقیه
شافعی مذهب اهل جرجان بود. وی از عبداللـه بن عبدالرحمن سمرقندی و اسماعیل بن زید جرجانی و احمد بن منصور رمادی روایت کرده است.
شیخ ابوبکر اسماعیلی، فقیه معروف از شاگردان او بود.
ابراهیم بن محمد بن عرفة بن سلیمان بن مغیرة بن حبیب بن مهلب ازدی عتکی (۲۴۴-۳۲۳ق/۸۳۹-۹۳۵م)، مشهور به نفطویه، از نحویان و ادیبان بزرگ سدۀ ۳ و ۴ق/۹ و ۱۰م بود. وی در واسط زاده شد و در
بغداد درگذشت. نزد ثعلب و مبرد ادب آموخت و به تاریخ و ایام الناس آگاه بود.
او آثار بسیاری از خود بر جای نهاد.
جندب بن احمد بن عبدالرحمن بن عبدالمؤمن بن خالد بن یزید بن عبدالله بن مهلب بن ابیعیینه بن مهلب (در
رجب سال ۳۳۶ق /ژانویۀ ۹۴۸م)، از محدّثان معروف جرجان بود و از ابویعقوب بحری و محمد بن حسین بن ماهیار و گروهی دیگر روایت کرد.
ابونصر منصور بن جعفر بن علی بن حسین (حسن) بن منصور بن خالد بن یزید بن مهلب (۳۵۲ق/۹۶۳م)، از فقیهان و پیشوایان حنفی و مفتی بزرگ
سمرقند بود. او از احمد بن یحیی و فارس بن محمد و احمد بن حمر صفار و دیگران روایت کرد.
علی بن احمد مهلبی، ابوالحسین یا ابوالحسن (۳۸۵ق/۹۹۵م) از نحویان و لغویان بزرگ روزگار خود بود. در مصر میزیست و معز و عزیز فاطمی او را گرامی میداشتند
یاقوت تاریخ درگذشت او راسال ۳۸۵ق/۹۹۵م دانسته و
سیوطی به اشتباه سال ۳۳۵ق/۹۴۶م یاد کرده است. زیرا اگر تاریخ اخیر درست باشد، علی بن احمد نمیتوانسته در دربارهای معز و عزیز رفت و آمد داشته باشد.
ابومحمد حسن بن محمد بن هارون بن ابراهیم بن عبدالله ابن یزید بن حاتم (
محرم ۲۹۱ ـ
شعبان ۳۵۲ق/دسامبر ۹۰۳ ـ سپتامبر ۹۶۳م)، مشهورترین کس از آل مهلب در سدۀ ۴ق/۱۰م است. وی در یکی از بحرانیترین ایام
خلافت عباسی، وزارت
معزالدوله احمد دیلمی را به عهده داشت. از چگونگی پیوستن ابومحمد حسن به معزالدوله آگاهی مستندی در دست نیست، اما گفتهاند که وی قبل از وزارتش در تنگدستی روزگار میگذراند.
در سال ۳۳۴ق/۹۴۵م قبل از معزالدوله و از سوی وی وارد بغداد شد و خلیفه مستکفی را از ورود احمد دیلمی آگهی داد.
چنین مینماید که حسن از آن پس در دستگاه ابوجعفر محمد بن احمد صیمری وزیر معزالدوله به خدمت مشغول شد، زیرا درسال ۳۳۸ق/۹۴۹م که صیمری به سرکوب عمران بن شاهین به بطیحه رفت، ابومحمد حسن را به جای خود در دربار امیر دیلمی نهاد. حسن در این مقام به خوبی از عهدۀ وظایف خود برآمد و معزالدوله نیز او را بیش از پیش به خود نزدیک ساخت. تقرب او نزد امیر بر صیمری که میپنداشت حسن در پی اشغال منصب وزارت است، گران افتاد و از همانجا زبان به تهدید و طعن گشود، اما به زودی درگذشت و معزالدوله از ابومحمد حسن خواست که زمام امور را در دست گیرد.
درسال ۳۳۹ق/۹۵۰م به دنبال ناتمام ماندن سرکوب عمران بن شاهین در بطیحه، ابومحمدحسن بر او تاخت، ولی از عمران شکست خورده بازگشت.
این معنی باعث از دست دادن وزارت نشد و او درسال ۳۴۱ق/۹۵۲م به جنگ با یوسف بن وجیه امیر عُمان که میخواست بصره را تصرف کند، رفت و او را درهم شکست.
با این همه، آشکار است که ابومحمد حسن اهل جنگ نبود و همنشینی با ادیبان و دانشمندان را ترجیح می داد. در سال ۳۵۲ق/۹۶۳م که معزالدوله بهرغم میل ابومحمد حسن، او را برای تصرف
عمان روانه ساخت، وی در بصره اقامت گزید و در حمله تعلل کرد. معزالدوله خشمناک شد و وزیر را متهم کرد که سپاه را به ایجاد آشوب تحریک میکند. دشمنان وزیر نیز در
بغداد فشار خود را بر امیر دیلمی دستگیری ابومحمد حسن افزون کردند تا سرانجام معزالدوله از وی خواست که به بغداد بازگردد. ابومحمد حسن به بغداد بازگشت، ولی در راه بیمار شد و درگذشت. معزالدوله اموالش را مصادره کرد و خانواده و یاران و حتی غلامانش را به زندان افکند.
وزارت ابومحمد حسن ۱۴ سال (از
جمادیالاول ۳۳۹ق/اکتبر ۹۵۰م تا
مرگ ) به درازا کشید. پس از مرگ، پیکرش را به بغداد بردند و در مقبرۀ نوبختیان به خاک سپردند.
ابومحمد حسن مردی نیکنفس و جوانمرد و بخشنده بود. در دورۀ وزارتش در حل مشکلات از جمله در رفع تعدیات بریدیان بصره توفیق یافت و گفتهاند خود برای کشف مظالم در شهرها میگشت.
او مردی ادیب و شاعر بود.
ابوعبداللـه حسین بن حجاج شاعر مشهور در رثای او شعر سرود.
ابن ندیم
دو اثر از او یاد کرده است: الرسائل و التوقیعات و دیوان شعر.
ابوالحسن (یا ابوالقاسم) محمد بن هانی (۳۶۳ق/۹۷۳م)، از شاعران بزرگ اندلس و از فرزندان روح بن حاتم مهلبی است
و احتمالاً نیاکانش از شاخۀ آل مهلب در افریقیه بودند که سپس به اندلس
مهاجرت کردند.
محمد بن هانی که مُتَنَبی غرب لقب یافته
در
اشبیلیه میزیست و چون او را به دوستداری
فلسفه متهم
ساختند، گریخت و به زاب رفت. مدتی بعد خواست با خانوادۀ خویش به نزد المعزلدین اللـه در مصر رود، ولی در برقه کشته شد.
به روایت دیگر
او در خدمت المعز لدین اللـه روانۀ مصر شد و در برقه مورد هجوم واقع گشت و به
قتل رسید.
ابوسعید خلیل بن احمد بن محمد بن یوسف مهلبی بُستی (۴۰۰ق/۱۰۰۹م)، چنین مینماید که از دانشمندان و قاضیان بُست بوده است. در سال ۴۰۰ق/۱۰۰۹م در بازگشت از
حج به نیشابور رفت. از قاضی ابوسعید خلیل بن احمد بن محمد بن خلیل سنجری و دیگران روایت کرده است.
ابوعلی حمزة بن عبدالعزیز بن محمد بن احمد بن حمزة بن شبیب بن عبدالمجید مهلبی (ذیحجۀ ۴۰۶ق/۱۰۱۶م)، از محدّثان بزرگ روزگار خود در
نیشابور بود و بسیار
حدیث روایت کرد.
محمود بن محمد بن قاسم ازدی مهلبی (۴۸۱ق/۱۰۸۸م)، از جمله راویان جامعتر
ترمذی است و
ابوالفتح کروخی از او روایت کرده است.
ابوالعباس احمد بن علی بن معقل ازدی مهلبی حمصی (۵۶۷-۶۴۴ق/۱۱۷۱-۱۲۴۶م)، از ادیبان و شاعران معروف روزگار خود بود و نزد ابوالبقاء عکبری و وجیه واسطی در
عراق و ابییمن کندی در
شام دانش آموخت. او مردی دیندار و
زاهد و
شیعه مذهب بود و در آن
مذهب پای میفشرد.
(۱) عزالدین ابن اثیر، الکامل، بیروت، ۱۴۰۲ق، فهرست.
(۲) عزالدین ابن اثیر، اللباب، بیروت، دارصادر.
(۳) محمد بن حسن بن اسفندیار، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰ش.
(۴) احمد بن علی ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، بیروت، ۱۳۲۸ق.
(۵) ابن خلکان، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۹۸ق، فهرست.
(۶) احمد بن عمر ابن رسته، الاعلاق النفیسه، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۹۱م.
(۷) محمد بن سعد، الطبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر.
(۸) عبدالحی بن عماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۰ق.
(۹) عبداللـه بن مسلم ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۹۶۵م.
(۱۰) عبداللـه بن مسلم ابن قتیبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۱۱) عبداللـه بن معتز، طبقات الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۷۵ق.
(۱۲) علی بن معصوم مدنی، انوارالربیع، به کوشش شاکر هادی شاکر، کربلا، ۱۳۸۸ق.
(۱۳) ابن ندیم، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۱۴) ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، به کوشش ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۳۸۵ق.
(۱۵) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، ۱۹۷۰م، فهرست.
(۱۶) یاقوت، معجم الادباء، بیروت، ۱۴۰۰ق، فهرست.
(۱۷) محمد بن محمد اندلسی، الحلل السندسیه، به کوشش محمد حبیب الهلیه، ۱۹۷۰م.
(۱۸) ابوعبید بکری ارنبی، سمط اللآلی، به کوشش عبدالعزیز المیمنی، قاهره، ۱۳۵۴ق.
(۱۹) شارل پلا، الجاحظ، ترجمه ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۹۸۵م.
(۲۰) تاریخ سیستان، به کوشش ملکالشعراء بهار، تهران، ۱۳۱۴ش.
(۲۱) ابراهیم بن علی حصری قیروانی، تاریخ بغداد، دارالکتاب العربی.
(۲۲) خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۸م، فهرست.
(۲۳) شمسالدین محمد ذهبی، العبر، به کوشش محمدسعید بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ق.
(۲۴) محمد بن حسن زبیدی اندلسی، طبقات النحویین و اللغویین، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، ۱۳۷۳ق.
(۲۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۱ق.
(۲۶) علی بن طاهر سیدمرتضی، امالی، قم، ۱۴۰۳ق.
(۲۷) جلالالدین سیوطی، بغیة الوعاه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق.
(۲۸) محمد بن جریر طبری، تاریخ، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۸۳-۱۸۸۵م، فهرست.
(۲۹) العیون و الحدائق، به کوشش یاد دخویه، لیدن، ۱۸۶۹م.
(۳۰) عبدالغافر بن اسماعیل فارسی، تاریخ نیشابور، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، ۱۴۰۳ق.
(۳۱) محمد بن یوسف کندی، کتاب الولاه، به کوشش روون گست، بیروت، ۱۹۰۸م.
(۳۲) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۳) محمد بن عمران مرزبانی، الموشح، به کوشش محبالدین الخطیب، قاهره، ۱۳۸۵ق.
(۳۴) سید بن علی مرصفی، رغبة الامل، تهران، ۱۹۷۰م.
(۳۵) محمد بن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمد بن محمد قباوی، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۶) یاقوت، معجم البلدان، به کوشش فردیناند ووستفلد، لایپزیک، ۱۸۶۶-۱۸۷۰م.
(۳۷) ابن واضح یعقوبی، تاریخ، بیروت، دارصادر، فهرست.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آلمهلب»، ج۲، ص۴۷۳.