آزادی در پذیرش دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آزادی، مختار بودن و مجبور نبودن
انسان توسط دیگران یا شرایط خاص است. روش و سیره عملی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در طول
تبلیغ دین مبین اسلام همواره بر این بوده است که انسانها در پذیرش
دین آزاد باشند و به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی افراد مجبور به پذیرش امری که خلاف خواستۀ آنان است نشوند، چرا که آزادی در پذیرش دین از مفاد آیین
دین اسلام و دستور
خداوند متعال است.
عرضه دین اسلام به اقوام و اشخاص مختلف و آزادی آنها در پذیرش و عدم پذیرش آن، نامهها و پیمانهای ایشان با اهالی شهرها و قبایل مختلف و... گواه تاریخی برای آزادی پذیرش دین در سیره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
برای کلمۀ آزادی معانی مختلفی ذکر شده است. معنای لغوی آزادی را میتوان خلاف بندگی و رقیت و
عبودیت و
اسارت و اجبار دانست
در اصطلاح نیز آزادی امکان عملی کردن خواستهها به صورت فردی یا اجتماعی و یا حق اقدام و انتخاب بدون دخالت دیگران است.
در اینجا به ذکر برخی شواهد تاریخی درباره آزادی در پذیرش دین در
سیره نبوی را بازگو میکنیم:
روشنترین و گویاترین سند تاریخی در مورد آزادی مردم در پذیرش و یا عدم پذیرش آئین اسلام، پیماننامۀ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با مردم
مدینه است. در بخشی از این پیماننامه که به امضای تمامی
اهل مدینه رسیده آمده است:
«یهودیان
بنیعوف با مسلمانان همانند امت واحده هستند و هر کدام از آنان در دین خود آزادند. بندگان نیز همانند دیگران در دین و آیین خود آزادند؛ مگر کسانی که ظلم کردند و گناهکار شدند که آنان خود و خانوادۀ خود را به هلاکت میاندازند.»
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْاَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً اَ فَاَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنینَ؛
و اگر پروردگار تو میخواست، تمام کسانی که روی زمین هستند، همگی به (اجبار)
ایمان میآوردند آیا تو میخواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟!» (ایمان اجباری چه سودی دارد؟! ) (ترجمۀ
آیتالله مکارم شیرازی.)
در مورد علت نزول آیۀ شریفۀ فوق آمده است که؛ گروهی از مسلمانان خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمدند و به ایشان عرض کردند: یا رسول الله! اگر مشرکانی را که بر آنها تسلط و قدرت داریم مجبور میکردید ایمان بیاورند و مسلمان شوند، تعداد ما زیاد میشد و قدرت بیشتری در مقابل دشمنان پیدا میکردیم! پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پاسخ آنان فرمودند: نمیخواهم خداوند را در حالی ملاقات کنم که مرتکب بدعتی شده باشم که خداوند در مورد آن به من دستوری نداده است و من از متکلّفین نیستم!
(سخنانم روشن و همراه با دلیل است.) (معنای تکلف از ترجمۀ قرآنِ حضرت آیتالله مکارم شیرازی اصطیاد شده است.)
یکی دیگر از مواردی را که میتوان به عنوان دلیلی بر آزادی غیر مسلمانان در پذیرش دین دلخواه، در سیرۀ نبوی به آن اشاره کرد، نامۀ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اُسقُف
نجران است. در این نامه همانند بسیاری از نامههای دیگر که به فرمانروایان سرزمینهای مختلف نوشته شده است، مسیحیان ساکن در نجران، که مهمترین منطقۀ مسیحینشین
شبهجزیره عربستان است، به دین اسلام دعوت شدهاند بدون آنکه هیچگونه اجباری در این زمینه متوجه آنان باشد. در این نامه که توسط پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اسقف مسیحیان نوشته شده آمده است:
به نام خداوند
ابراهیم و
اسحاق و
یعقوب! از محمد نبی و فرستادۀ خداوند به اسقف و مردم نجران. شما را به اسلام فرا میخوانم و ستایش میکنم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را. شما را از عبادت بندگان به
پرستش خداوند یکتا فرا میخوانم. شما را دعوت میکنم که از
ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند داخل شوید. اگر سخن مرا نپذیرید باید
جزیه (جزیه از ماده جزاء به معنی مالی است که از غیر مسلمانان که در پناه
حکومت اسلامی قرار میگیرند گرفته میشود و این نامگذاری به خاطر آن است که آن را به عنوان جزاء در برابر حفظ مال و جانشان به حکومت اسلامی میپردازند.
) بپردازید و در غیر این صورت به شما اعلام جنگ میکنم، والسلام.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هر سال به هنگام فرا رسیدن موسم
حج به میان قبایل میرفتند و با رؤسای آنان صحبت میکردند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آنان تقاضا داشتند تا ایشان را حمایت کنند و مانع از قتل ایشان توسط مشرکان قریش شوند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنان میفرمودند: هیچ کس از شما را به پذیرش آیین اسلام مجبور نمیکنم. هرکس از شما که راضی باشد به ایمان آوردن به دین اسلام، در پذیرش آن آزاد است و هر کس که از پذیرش اسلام کراهت داشته باشد او را اکراه نمیکنم. من از شما انتظار دارم در مقابل کسانی که قصد قتل مرا دارند، از من حمایت کنید تا پیامها و دستورات الهی را به مردم برسانم.
همۀ افراد از منظر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پذیرش دین اسلام آزاد بودند و اگر عدّهای از مردم حاضر به پذیرش دین اسلام نبودند و در سایۀ حمایت حکومت اسلامی زندگی میکردند از آنان جزیه دریافت میشد.
در نامۀ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به رئیس یکی از قبایل که
منذر بن ساوی نام داشت آمده است: از محمد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منذر بن ساوی. با سلام و تحیت، خداوند یکتا را به همراه تو سپاس میگویم. نامهات به من رسید و من آن را استماع کردم. بدان هرکس
نماز ما را بخواند و به سوی
قبله ما نماز گزارد و
ذبیحه ما را بخورد
مسلمان است. هر کس هم که این امور را قبول نداشته باشد باید جزیه بپردازد.
پس از این نامه، منذر بن ساوی مسلمان شد و
اهل حجر را به اسلام فراخواند؛ اما عکسالعمل مردم نسبت به دعوت منذر متفاوت بود، برخی به پذیرش دین اسلام راضی بودند و مسلمان شدند و برخی دیگر هم از قبول دین اسلام اکراه داشتند و ناراضی بودند. اعراب مسلمان شدند و مجوسیان و یهودیان اسلام را نپذیرفتند و به پرداخت جزیه رضایت دادند.
روزی
عامر بن مالک، رئیس
قبیله بنیعامر به
مدینه و به حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید. او به منظور دیدار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مدینه آمده بود و به همراه خود هدیهای برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آورده بود.
عامر بن مالک به حضور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و هدیه خود را تقدیم ایشان کرد؛ اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هدیۀ عامر را به دلیل آنکه وی
مشرک بود نپذیرفتند و دین اسلام را بر او عرضه کردند. عامر بن مالک اسلام را نپذیرفت؛ اما سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را انکار هم نکرد.
او خطاب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: ای محمد! دین تو که به سوی آن دعوت میکنی زیبا و پسندیده است. قوم و قبیلۀ من پشت سر من هستند. اگر تعدادی از اصحابت را به همراه من به سوی آنان بفرستی که آنها را به دین اسلام فرا بخوانند، امید آن را دارم که از تو تبعیت کنند و دعوت تو را به دین اسلام بپذیرند. اگر آنان دین تو را بپذیرند و مسلمان شوند دین شما پیشرفت زیادی خواهد نمود.
روزی یکی از مشرکان به نام [[|قیس بن خطیم]] به
بازار ذوالمجاز که یکی از بازارهای
مکه است آمده بود. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از اطلاع از ورود قیس، به دیدار او رفتند و او را به پذیرش آیین اسلام دعوت کردند. قیس بن خطیم به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: آنچه که تو مردم را به سوی آن دعوت میکنی امری نیکوست، ولی فعلا اشتغال به جنگ ما را از این امور دور نگاه داشته است.
رسول رحمت و مهربانی، بار دیگر او را با ملایمت و نرمی و با کنیه مورد خطاب قرار دادند و به او فرمودند: ای ابایزید، تو را به سوی
خداوند متعال و پذیرش آیین اسلام فرا میخوانم؛ اما قیس بن خطیم باز هم سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نپذیرفت و سخن اول خود را تکرار نمود!
وقتی شهر مکه توسط
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فتح شد، بسیاری از هیئتها و رؤسای قبایل به مدینه آمدند و مسلمان شدند. اما دو تن از بزرگان قبیله بنیعامر به نامهای؛
عامر بن طفیل و
اربد بن قیس به مدینه آمدند و به گفتگو با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرداختند و بدون آنکه اسلام بیاورند به وطن خود بازگشتند و حتی عامر بن طفیل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تهدید کرد.
عامر بن طفیل که به دلیل سوء قصد به جان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مدینه آمده بود، از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درخواست کرد تا به او اجازۀ ملاقات خصوصی بدهد و با او خلوت نمایند؛ اما پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند که در صورتی اجازۀ چنین کاری را خواهند داد که عامر بن طفیل مسلمان شود.
پس از عدم موافقت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای خلوت کردن با عامر و عملی نشدن نقشهاش، او رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تهدید کرد و گفت: به خدا سوگند مدینه را بر علیه تو پر از سواره و پیاده خواهم نمود! اما در عین حال، عامر بن طفیل و اربد بن قیس در کمال امنیت و آزادی و بدون آنکه ایمان بیاورند به وطن خود بازگشتند.
روزی شخصی به نام
ابوحَرب بن خُوَیلد به حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای وی
قرآن قرائت کردند و
دین اسلام را به او معرفی نمودند. ابوحَرب پس از شنیدن سخنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ایشان گفت: به خدا سوگند یا خدا را دیدهای، یا کسی را ملاقات کردهای که خدا را دیده است! سخن تو به حدی نیکو و زیباست که ما تاکنون سخنی مانند آن نشنیدهایم. من اکنون
قرعه خواهم زد که دین تو را بپذیرم یا بر آیین خود باقی بمانم! ؟ ابوحَرب شروع به قرعه کشیدن کرد و بار اول قرعه به نام
کفر افتاد. او تا سه مرتبه قرعه را تکرار کرد و هر سه بار قرعه به نام کفر درآمد. او پس از قرعهکشی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: همانگونه که میبینی قرعه فقط به نام دین خودم بیرون میآید و مسلمان نشد!
زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشغول معرفی خودشان به قبایل برای آشنایی مردم با دین اسلام بودند، پس از برخورد با برخی از قبایل، به محل قبیلۀ
شیبان بن ثعلبه رسیدند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از مواجه شدن با این قبیله، به
مفروق بن عمرو که از بزرگان قبیله بود برخورد. مفروق از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسید که ایشان مردم را به چه چیزی دعوت میکند؟ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پاسخ او فرمودند: شما را دعوت میکنم به اینکه شهادت دهید خداوند یکتاست، شریکی ندارد و محمد بنده و فرستادۀ اوست. من از شما میخواهم که مرا پناه دهید و یاری کنید، چرا که
قریش به دشمنی با امر خدا برخواستهاند و پیامبران الهی را تکذیب کردهاند و با بهرهمندی از باطل، خود را از حق بینیاز میبینند، در حالی که خداوند بینیاز و مستحق ستایش است.
مفروق در ادامه باز هم در مورد دعوت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مفاد دین اسلام از ایشان سؤال کرد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم پاسخ سؤالات او را دادند و آیاتی از قرآن کریم را نیز برای مفروق تلاوت نمودند. «قُلْ تَعَالَوْاْ اَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ اَلَّا تُشرِْکُواْ بِهِ شَیًْا وَ بِالْوَالِدَیْنِ اِحْسَنًا وَ لَا تَقْتُلُواْ اَوْلَادَکُم مِّنْ اِمْلَاقٍ نحَّْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ اِیَّاهُمْ وَ لَا تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ لَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتیِ حَرَّمَ اللَّهُ اِلَّا بِالْحَقِّ ذَالِکمُْ وَصَّئکُم بِهِ لَعَلَّکمُْ تَعْقِلُونَ• وَ لَا تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ اِلَّا بِالَّتیِ هِیَ اَحْسَنُ حَتیَ یَبْلُغَ اَشُدَّهُ وَ اَوْفُواْ الْکَیْلَ وَ الْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُکلَِّفُ نَفْسًا اِلَّا وُسْعَهَا وَ اِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَ لَوْ کَانَ ذَا قُرْبیَ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ اَوْفُواْ ذَالِکُمْ وَصَّئکُم بِهِ لَعَلَّکمُْ تَذَکَّرُونَ• وَ اَنَّ هَاذَا صرَِاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذَالِکُمْ وَصَّئکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون»
و «اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاحْسَنِ وَ اِیتَای ذِی الْقُرْبیَ وَ یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون.»
پس از اتمام سخنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مفروق بن عمرو به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: ای برادر قرشی! به خدا سوگند تو به سوی مکارم اخلاقی و اعمال نیک و پسندیده دعوت میکنی و مردمی که تو را انکار کنند و با تو دشمنی نماینده مردمی گمراهاند.
در این زمان، از آنجایی که مفروق بن عمرو علاقه داشت تا
هانی بن قبیصه که همراه او بود هم در بحث شرکت کند، خطاب به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرض کرد: این شخص هانی، بزرگ و صاحب دین ماست. هانی گفت: ای برادر قرشی، سخن تو را شنیدم. من گمان میکنم ما در یک مجلس و با یک جلسه که آغاز و پایان آن معلوم نیست نمیتوانیم دین خود را ترک کنیم و از دین تو تبعیت نماییم، چرا که عجله در این مساله باعث تزلزل در نظر و عقیده میشود و باید در مورد عاقبت کار فکر کرد. علاوه بر این مطالب، ما با اقوامی دیگر همپیمان هستیم و علاقهای نداریم با کس دیگری عقد و پیمان ببندیم. در هر حال ما در مورد این مساله فکر میکنیم و تو هم در مورد آن تامل کن.
پس از اتمام سخنان هانی، او به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرض کرد: این شخص
مثنی بن حارثه، بزرگ و فرماندۀ جنگ ماست. مثنی بن حارثه نیز گفت: ای برادر قرشی، سخن تو را شنیدم. پاسخ من در مورد ترک دینمان و تبعیت از دین تو همان است که هانی بن قبیصه بیان کرد... ما با
خسرو عهد و پیمان بستهایم که از ناحیۀ ما هیچ حادثهای رخ ندهد و هیچ حادثه انگیزی را پناه ندهیم و حمایت نکنیم. ای قرشی! این امری که تو ما را به آن دعوت میکنی از اموری است که مورد رضایت پادشاهان نیست، اما اگر دوست داشته باشی میتوانیم تو را در مقابل قبایل عرب پناه دهیم و یاری کنیم.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله « آزادی در پذیرش دین در سیرۀ نبوی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۱۲/۱۰.