گناه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گناه به معنای
خلاف است و در
اسلام هرگونه کاری که برخلاف فرمان
خداوند باشد گناه است. در زبان قرآن و روایات، با واژههای مختلفی از گناه یاد شده است که هر کدام از بخشی از آثار شوم گناه پرده برمیدارد و بیانگر گوناگون بودن گناه است. از جمله واژهها عبارتند از: ذنبْ، معصیت، اثم، سیئه، جرم، فسق، فساد، فجور، فاحشه، و...
«گناه» عملی است كه با
اراده و رضایت الهی در تضاد بوده، با ایجاد نوعی "تاریكی" معنوی در
نفس انسان، آدمى را از خدای متعال كه "
نور" آسمانها و
زمین است، دور مىسازد و به عبارت دیگر، موجب بازماندن وى از
کمال و قرب به
خدا مىگردد.
تعیین اینكه چه چیزی گناه است و چه چیزی
ثواب از طریق
کتاب و
سنت مقدور است، زیرا در بسیاری از موارد، گناه بودن عملی قابل تشخیص عقلانی نیست و خدای متعال است كه این موارد را به اقتضای
علم و
حکمت مطلق خود، از طریق
وحی و
دین، برای
بشر بیان نموده است.
عالمان اسلامی
گناهان را بر دوگونه تقسیم نمودهاند: گناهان كبیره (بزرگ) و گناهان صغیره این تقسیمبندى از
قرآن و
روایات سرچشمه گرفته است.
امام خمینی نیز برای گناه اسامی قائل است، از جمله
گناهان کبیره و صغیره. ایشان گناه کبیره را گناهی میداند که درباره آن آیات الهی و روایات وارد یا برای آن وعده آتش
جهنم داده شده است.
یا اینکه نزد عقل، کبیره محسوب میگردد.
گناهانی چون زنا، شرب خمر، دروغ، غیبت و نیز اصرار بر
گناهان صغیره، از جمله گناهان کبیره محسوب میشوند. از جمله اقسام دیگر گناه،
قلبی و
قالبی است.
نسبت گناه به افراد، مختلف و دارای مراتبی است، شاید برخی اعمال برای افراد عادی، گناه محسوب نمیشود؛ ولی برای مقربان الهی، گناه میباشد؛ مثلاً توجه به
عالم طبیعت برای مقربان الهی، گناه محسوب میشود اما برای مردم عادی گناه نیست.
اسباب گناه از نظر امام خمینی عبارتند از: ۱- نقص در
ایمان و
یقین؛ اگر انسان یقین و ایمان بیاورد که عالم محضر حق تعالی است و خداوند در همه موجودات حاضر و ناظر است، دیگر مرتکب گناه نمیشود.
۲- کوچک شمردن گناه ۳-
حب دنیا و نفس که منشاء اصلی گناهان میباشند ۴- مشغول شدن به باطل و سخنان لغو ۵- وسوسههای شیطان
۶- تکبر در برابر اوامر الهی
؛ به اعتقاد ایشان گناه گاهی موجب ناامیدی از رحمت الهی میگردد و اصرار بر آن موجب قساوت قلب میشود و انسان را از
توبه غافل مینماید.
از این رو جبران گناه و ترک آن برای اصلاح نفس امری لازم است و جبران گناه با توبه و ریاضت و تحمل سختی عبادت محقق میشود.
در زبان
قرآن و
روایات، با واژههای مختلفی از گناه یاد شده است که هر کدام از بخشی از آثار شوم گناه پرده برمیدارد و بیانگر گوناگون بودن گناه است. از جمله واژهها عبارتند از:
ذنبْ،
معصیت،
اثم،
سیئه،
جرم،
فسق،
فساد،
فجور،
فاحشه، و...
در قرآن چنین مىخوانیم: اگر از گناهان كبیرهاى كه از آن
نهی شدهاید، اجتناب كنید، گناهان كوچک شما را مىپوشانیم و شما را در جایگاه خوبى وارد مىسازیم.
و در جاى دیگر آمده است: و كتاب (
نامه اعمال) در آنجا گذارده شود، گنهكاران را مىبینى كه از آنچه در آن است، ترسان و هراسناكند، و مىگویند: اى واى بر ما، این چه كتابى است كه هیچ عمل كوچک و بزرگى نیست، مگر اینكه آن را شماره كرده است؟
و درباره بهشتیان مىخوانیم: مواهب آخرت، جاودانه است براى آنانكه از گناهان بزرگ و كارهاى زشت پرهیز مىكنند.
از این آیات به روشنى استفاده مىشود، كه گناهان، دو گونهاند: كبیره و صغیره و همچنین استفاده مىشود بعضى از گناهان، بدون
توبه حقیقى بخشودنى نیست، ولى بعضى از آنها بخشودنى است.
امام علی (علیهالسلام) در گفتارى فرمود: گناهان بر سه گونهاند: گناه بخشودنى و گناه نابخشودنى و گناهى كه براى صاحبش، هم
امید بخشش داریم و هم ترس از
کیفر.
سپس فرمود: اما گناهى كه بخشیده است، گناه بندهاى است كه خداوند او را در
دنیا كیفر مىكند و در آخرت كیفر ندارد. در این صورت خداوند حكیمتر و بزرگوارتر از آن است كه بندهاش را دو بار كیفر كند.
اما گناهى كه نابخشودنى است،
حقالناس است یعنى
ظلم بندگان نسبت به همدیگر كه بدون رضایت مظلوم بخشیده نمىشود. و اما نوع سوم، گناهى است كه خداوند آن را بر بندهاش پوشانده، توبه را نصیب او نموده است، و در نتیجه آن بنده هم از گناهش هراسان است و هم امید به آمرزش پروردگارش دارد، ما نیز درباره چنین بندهاى، هم امیدواریم و هم ترسان.
در
قرآن مجید و
کلام معصومین (علیهمالسلام) كلیه اعمالى كه گناه محسوب مىشود، بیان گردیده است، منتهی كبیره بودن گناه، پیرو ملاکهایی است.
در كتاب
تحریر الوسیله امام خمینی (قدسسره) پیرامون معیار گناهان كبیره، چنین آمده است
۱- گناهانى كه در مورد آنها در قرآن یا
روایات اسلامى
وعده آتش دوزخ، داده شده باشد.
۲- از طرف
شرع، به شدت، از آن نهى شده است.
۳- دلایلی وجود دارد كه معلوم میشود آن گناه، بزرگتر از بعضى از گناهان كبیره است.
۴-
عقل، حكم كند كه فلان گناه، كبیره است.
۵- در ذهن مسلمینِ پاىبند به دستورات الهى، چنین تثبیت شده كه فلان گناه، از گناهان بزرگ است.
۶- از طرف
پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) یا
امامان (علیهمالسلام) در خصوص گناهى تصریح شده كه از گناهان كبیره است.
(برخی از فقها
تعزیر را نشانه كبیره بودن گناه میدانند كه در این صورت
استمنا نیز از گناهان كبیره محسوب خواهد شد، زیرا در روایتی آمده است كه امام علی (علیه السلام) با زدن روی دست، شخص مستمنی را تعزیر فرمودند.
البته گناهان كبیره نیز همه در یک سطح نیستند. بعضى بدون توبه بخشیده نمىشوند، مانند «
شرک» و «
قتل نفس» و برخى بدون توبه و تحت شرایطی و در اثر انجام كارهای نیک ممكن است مشمول مغفرت گردند.
در اینکه کدام گناهان بزرگ و کبیره و کدام کوچک و صغیره است، در میان دانشمندان گفتگوی بسیاری است. بعضی این دو را از امور نسبی میدانند که به هنگام مقایسه، آنکه اهمیّتش بیشتر است کبیره و آنکه کمتر است صغیره میباشد (مرحوم
طبرسی در
مجمع البیان این عقیده را به دانشمندان
شیعه نسبت داده است و ظاهراً منظور او بعضی از دانشمندان شیعه است، زیرا بسیاری از آنها عقیده دیگری دارند که به آن اشاره خواهد شد.)
جمعی دیگر میگویند: گناه کبیره آنگونه که از نامش پیداست گناهی است که واقعاً بزرگ و از نظر شرع و عقل دارای اهمیّت است مانند قتل نفس و
غصب حقوق دیگران و
رباخواری و
زنا. و شاید به همین دلیل در روایات
اهلبیت (علیهمالسّلام) معیارش
وعده عذاب الهی نسبت به آن شمرده شده است. در حدیث معروفی که از
امام باقر و
امام صادق و
امام علی بن موسی الرّضا (علیهماالسّلام) نقل شده است میخوانیم: «اَلْکَبائِرُ الَّتی اَوْجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَیْها النّارَ؛
گناهان کبیره آنهاست که خداوند متعال آتش دوزخ را (صریحاً) برای آن واجب شمرده است.» و بنابراین گناهان صغیره آن است که از چنین اهمیّت خاصّی برخوردار نیست. در بعضی از احادیث نیز تعداد گناهان کبیره هفت، و در بعضی بیست گناه و در بعضی هفتاد، ذکر شده است که این تعبیرات ممکن است اشاره به سلسله مراتب این گناهان باشد.
سرچشمه تقسیم گناهان به صغیره و کبیره، در حقیقت آیات قرآن مجید است که یکی از آنها، آیه: «اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّر عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ؛
اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی میشوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را میپوشانیم.» میباشد. اکنون باید دید که میزان کوچک و بزرگ بودن گناه چیست؟
فقهای ما میگویند: هر گناه- خواه کبیره باشد خواه صغیره - از آنجا که مخالفت با فرمان
خداوند است در حدّ ذات خود گناه بزرگ است.
ولی مقیاس کوچک و بزرگ بودن گناه این نیست که گناه و نافرمانی را نسبت به ساحت مقدّس خداوند بسنجیم؛ زیرا روی این سنجش، همه آنها کبیره است؛ بلکه این تقسیم از نظر سنجش یک دسته گناه نسبت به دسته دیگر است. در این سنجش عموم گناهان دو قسمند؛ یک دسته، گناهان کبیره و دسته دوّم گناهان صغیره.
اکنون باید دید میزان در شناسایی کبیره از صغیره چیست؟
راه شناسایی این دو قسم از یکدیگر زیاد است که معروفترین آنها در میان دانشمندان این است که هر گناهی که در برابر ارتکاب آن وعده عذاب در قرآن و روایات داده شده، آن گناه کبیره است؛ مانند قتل نفس که قرآن درباره آن چنین میفرماید: «وَ مَنْ یَقْتُل مُوْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاوُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیها؛
و هرکس فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند،
مجازات او
دوزخ است در حالی که جاودانه در آن میماند.»
برخی از دانشمندان قید دیگری افزودهاند و میگویند: گناه کبیره، گناهی است که برای ارتکاب آن وعدّه عذاب داده شود و یا لااقل اکیداً از آن نهی شده باشد؛ چه بسا گناهانی داریم که در آیات قرآن مجید در برابر ارتکاب آن وعدّه عذاب داده نشود، امّا بهطور اکید و یا با نهیهای مکرر از ارتکاب آن جلوگیری به عمل آمده است.
مثلا، هرگاه فرض کنیم که درباره ربا فقط همین جمله نازل میشد که میفرماید: «فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَاْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ؛
اگر (چنین) نمیکنید، بدانید خدا و رسولش با شما پیکار خواهند کرد!» همین جمله به تنهایی نشانه کبیره بودن رباخواری بود؛ و اگر در آیات و روایات دیگر وعدّه عذاب به رباخواران داده نمیشد، همین نهی اکید و جلوگیری شدید از آن، نشانه بزرگ بودن گناه «رباخواری» محسوب میگردید، روی این حساب، بزرگ و کوچک بودن گناهان یک امر «نسبی» نیست؛ بلکه این دو دسته هرکدام مرز جداگانهای دارد؛ و هرگز یک گناه نمیتواند هم صغیره و هم کبیره باشد، زیرا اگر در ارتکاب آن وعده عذاب داده شده و یا نهی اکید از آن شده است، آن گناه کبیره است و در غیر این صورت صغیره خواهد بود.
روایات متعددى از
ائمّه اطهار (علیهمالسلام) به ما رسیده كه بیانگر تقسیم گناهان به كبیره و صغیره است، و در كتاب
اصول کافی یك باب تحت عنوان "باب الكبائر" به این موضوع اختصاص یافته كه داراى ۲۴
حدیث است .
در روایت اوّل و دوّم این باب، تصریح شده كه گناهان كبیره، گناهانى را گویند كه خداوند، دوزخ و آتش جهنم را بر آنها مقرر نموده است.
در بعضى از این روایات (روایت سوم و هشتم)، هفت گناه به عنوان گناه كبیره، و در برخى از روایات (روایت ۲۴) نوزده گناه به عنوان گناهان كبیره، شمرده شده است.
گرچه هر گناه، چون مخالفت فرمان خداى بزرگ است، سنگین و بزرگ است، ولى این موضوع منافات ندارد كه بعضى از گناهان نسبت به خود و آثارى كه دارد، بزرگتر از برخى دیگر باشد، و به گناهان بزرگ و كوچك تقسیم گردد.
عمرو بن عبید یكى از
علمای اسلام، به حضور
امام صادق (علیه السلام) آمد،
سلام كرد و سپس این
آیه را خواند: نیكوكاران كسانى هستند كه از گناهان بزرگ، و زشتى پرهیز مىكنند.
سپس سكوت كرد و دنبال آیه را نخواند؛ امام صادق (علیه السلام) به او فرمودند: چرا سكوت كردى ؟! او گفت : دوست دارم، گناهان كبیره را از كتاب خداوند بدانم.
آنگاه امام صادق (علیه السلام) گناهان كبیرهاى را كه در قرآن آمده بیان نمودند:
۱- بزرگترین گناهان كبیره، شرك به خدا است.
۲-
ناامیدی از رحمت خدا.
۳-
ایمنی از مکر (عذاب و مهلت) خدا.
۴- عقوق (و آزار)
والدین.
۵- كشتن انسانِ بىگناه.
۷-
خوردن مال یتیم.
۹- رباخوارى.
۱۰-
سحر و
جادو.
۱۱- زنا
۱۲-
سوگند دروغ براى گناه.
۱۳-
خیانت در
غنایم جنگی.
۱۴- نپرداختن
زکات واجب.
۱۵-
گواهی به دروغ،
کتمان.
۱۶-
شرابخواری.
۱۷-
ترک نماز یا واجبات دیگر بهطور عمد.
۱۸و۱۹-
پیمانشکنی و
قطع رحم.
امام صادق (علیهالسلام) به اینجا كه رسید، عمرو بن عبید در حالى كه از شدت ناراحتى، شیون مىكشید از محضر آن حضرت خارج شد و مىگفت: به هلاكت رسید آنكس كه به راى،
فتوا داد، و در
فضل و
علم با شما،
ستیز كرد.
زمینهها و عوامل پیدایش گناه یکی از موضوعات بسیار مهم، در بحث
گناهشناسی،
شناخت «زمینههای گناه» است.
کسی که میخواهد گناه نکند، حتماً باید به زمینههای گناه توجه کند. وقتی آنها را شناخت به پیشگیری و درمان آن بپردازد.
کمبود ویتامینهای مختلف در بدن
انسان را آماده پذیرش میکروبها میکند به استقبال بیماریها میبرد. و بیماریها را در وجود خود، پرورش و گسترش میدهد، قطعاً برای پیشگیری یا درمان بیماریها، باید کمبود ویتامینها جبران گردد، تا زمینه پذیرش بیماریها و همچنین زمینه پرورش بیماریها از بین برود.
بنابراین، در این راستا، باید «زمینهشناس و زمینهزدا» باشیم. فیالمثل اگر در منزل چاه فاضلابی باشد که، زمینهساز انواع پشهها است و سمپاشی نیز بیهوده است، باید چاه را پر کرد.
در بررسی زمینههای گناه، میتوان به زمینههای فرهنگی و تربیتی، خانوادگی، اقتصادی، اجتماعی روانی و سیاسی اشاره کرد که هر کدام با کمیت و کیفیت خاصی، زمینهساز گناه هستند.
جهل و
حماقت زمینه گناه را در انسان بهوجود آورده و او را بهسوی گناه میکشاند، جهل به خدا، جهل به هدف از
آفرینش، جهل به نوامیس خلقت، جهل به
آثار گناه و جهل به مصرف کردن انرژی در راه صحیح آن. مثلاً در برنامه دانش پزشکی، یک فرد
جاهل و بیسواد، غذای آلوده به میکروب را بر اثر جهل به آن، به آسانی میخورد ولی یک دکتر میکروبشناس هرگز آن را نمیخورد، در دوران جاهلیت که
گناهان گوناگون سراسر زندگی مردم را گرفته بود، بیشتر بر اثر جهل و حماقت بود. همین جهل و ناآگاهی است که متأسفانه امروزه، سبب شده تا
دشمن با شبیخون فرهنگی بیرحمانهای که به
عقاید و افکار ما زده، بیشتر از همه، افکار جوانان ما را مورد هدف قرار دهد. و آنان را از هویت دینی و ملی خویش تهی سازد.
یکی دیگر از عوامل مهم در وقوع
جرم و گناه،
لقمه حرام میباشد، وقتی به بزهکاران اطراف خود مینگریم، میبینیم که بعضی از آنها تحصیل کردهاند، و دارای شناختهای علمی و دینی هم هستند، اما با وجود این، گناهان عجیب و غریبی از آنان سر میزند، حتی از یک جاهل نیز گناهکارترند. اینان که با چراغ علم به سراغ کردارهای خلاف
عقل و
شرع میآیند کالاهای خود را گزینشتر میبرند:
چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا
از نظر
علم و
دین، مسلم است که همانگونه که غذا در جسم انسان، اثر دارد و موجب حفظ جسم و تقویت آن میگردد، در
روح انسان نیز اثر دارد.
یکی از پایگاههای قوی در تربیت انسان و تحویل دادن مردان بزرگ، همچنین یکی از عوامل فساد و تباهی فرزندان و یکی از عمدهترین عوامل ناهنجاری در جامعه، خانواده است. خانواده، کانون هنجار و ناهنجاریهای فردی و اجتماعی است. از همین مرکز حیاتی و سرنوشتساز است که بدی یا نیکی در سطح جامعه منتشر میشود. بنابراین زمینههای بد خانوادگی، نقش بسزائی برای سوق دادن انسان به سوی گناه دارد. چنانکه زمینههای نیک خانوادگی، اثر بسیار خوبی در اجتناب از گناه خواهد داشت.
یکی از عوامل ناهنجاری انسان در جامعه، رشد مادی و فیزیکی به دور از رشد تربیتی است. توسعه نامتوازن در هر مجموعهای، زشت و ملالانگیز است. مثلاً اگر در بدن انسان دستها، بیش از پا یا انگشتان یک دست، بیش از انگشتان دست دیگر رشد کند، توازن و هماهنگی بدن را به هم میریزد. و چهرهای نازیبا به نمایش میگذارد. فقدان
تربیت در آدمی نیز چنین وضعیتی را جلوهگر میکند. یعنی رشد بدنی او کامل شده، اما عناصر تربیتی را در خود نگرفته است. چنین موجودی وقتی وارد اجتماع میشود، ناهمگون با جامعه است. لذا دست به اقداماتی میزند که از نظر اجتماعی بزهکار و نابهنجار و از لحاظ دینی
معصیت و گناه محسوب میشود.
۵. آلودگی محیط زندگی تمام عوامل خارجی که در اطراف موجود زنده، از آغاز انعقاد
نطفه وجود دارد و بر رشد بدنی و روحی او تأثیر میگذارند
محیط نامیده میشود. بدون تردید یکی از زمینههای گناه، محیط فاسد و ناپاک است. محیط از نظر کیفی و کمی دارای اقسامی است. مانند محیط مدرسه، خانه، اداره، روستا، شهر، دانشگاه، و... که هر کدام به نحوی بر انسان تأثیر میگذارند. بنابراین محیط زندگی در انسان و فرزندان او اثر شگرفی دارد. لذا مسئولیتی بزرگ بر دوش پدران و مادران و حتی مربیان است تا با انتخاب محیطی خوب و سالم، با ناهنجاریها مبارزه کنند.
دوستی از مسایل ضروری زندگی انسان است که بر
سرنوشت دنیا و
آخرت او تأثیر میگذارد و
نیک و
بد کردارهای آدمی را رقم زده و جهت میدهد. گاهی دیده میشود که همه عوامل تربیتی برای یک فرد فراهم بوده اما دوستان ناباب، او را منحرف کرده و از
هدایت و
رشد بازداشتهاند.
از طرف دیگر نیز به
تجربه ثابت شده که به دوستان عاقل و کاردان، بزهکارانی را از ورطههای سقوط و هلاکت نجات داده و به ساحل نجات رساندهاند.
اساساً استعدادها و تواناییهای آدمی در ارتباط صمیمی، صادقانه و دوستانه با دیگر افراد شکوفا میشود.
پس ضرورت دوست داشتن و
معاشرت از یک سوء و پرهیز از دوستان ناباب ما را بر آن میدارد تا در «آیین دوستیابی» دقت کنیم.
منظوز از فقدان بینش سیاسی ـ اجتماعی، آن است که انسان زمان خود و افراد آن را نشناسد و با چشم و گوش بسته به حیات طبیعی خویش ادامه دهد. این چنین شخصی احتمال فریب خوردنش توسط افراد حیلهباز و شیّاد، بسیار زیاد است. چه بسا از همین راه خسارتهای جبرانناپذیری بر وی و نیز
اجتماع وارد آید.
تقلید؛ یعنی پیروی از افکار و اندیشهها و یا کردارهای شخصی و اجتماعی فرد یا گروهی. این تقلید، گاه آگاهانه و از سر بینش است و گاه هم کورکورانه آنچه باعث ناهنجاری میشود، دنبالهروی و پیروی کورکورانه و بیقید و شرط است. ما در جامعه افرادی را میبینیم که پوشش و گفتار و رفتارشان، متناسب با یک
جامعه و فرهنگ اسلامی نیست بلکه الگوبرداری از فرهنگ غربی است.
این چنین افرادی به این صورت تمردّهایی را علیه ارزشهای حاکم بر روابط اجتماعی در جامعه اسلامی روا میدارند.
بنابراین تقلید به معنای عدم استقلال، وابستگی ذلتبار به دیگران، و به دنبال آن،
مُدپرستی و
هرزهگرایی و زندگی پوچ و طفیلی، یکی از موضوعات زمینهساز گناه میباشد.
یکی از عوامل ناهنجاری و سرانجام، بزهکاری از دیدگاه
قرآن و
روایات اهل بیت (علیهالسلام) غفلت است.
این بیماری یکی از امراض مهم
قلب و
روان انسان است که سبب بیماریهای دیگر میشود چون هر نوع نابهنجاری و بزهکاری که از انسان سر میزند از اعضا و جوارح اوست.
مثلاً گناه و نابهنجاری گاهی به وسیله دست بروز میکند و گاهی به سبب پا و یا زبان و یا چشم و گوش، در هر صورت همه این
اعضا و
جوارح به فرمان قلب اقدام به انجام کار خلاف میکنند که در دیدگاه
دین،
معصیت و
نافرمانی خدا و از نظر
جامعهشناسی ناهنجاری و بزهکاری است.
آری، قلبی که از
خدا بریده و به
معاد نرسیده و از راهنمایی و روشنایی نور
وحی استفاده نکرده باشدچنین قلبی، قلب غافل نام دارد، چون چنین قلبی در مقام فرماندهی اعضا و جوارح قرار دارد و منشأ انواع و اقسام علیه ارزشها میگردد که از دیدگاه دین معصیت و نافرمانی خدا و در جامعه به عنوان ناهنجاری و بزهکاری شناخته میشود.
در درون انسان
امیال و کششهایی وجود دارد که آدمی را به تحریک وا میدارد و مبنای حرکتهای فردی و اجتماعی را رقم میزند.
برخی از این امیال، الهیاند و ریشه کردارهای نیکاند و بعضی هم شیطانی و از سر
هوا و هوس و ریشه کردارهای زشت آن چه که به عنوان عامل ناهنجاری گناه شمرده میشود همین «
نفس اماره» است.
هرگاه که از
هواپرستی، سخنی به میان میآید منظور همین
نفس است.
هوا پرستی در واقع ثمره تلخ
غفلتزدگی و درست در مقابل
خداپرستی است. به عبارت دیگر هواپرستی پذیرش نابخردانه حکومت نفس اماره و
شیطان درون است.
پس یکی از عوامل گناه و ناهنجاری در جامعه، هوس مداری بعضی از انسانهاست که امید است این دسته از انسانها با بهرهگیری از کلام نورانی وحی و مکتب حیات بخش
اسلام، به بازسازی خویش بپردازند تا از این طریق چهره واقعی جامعه اسلامی نمایان شده و به جامعه آرمانی خود که حاصل
اعتقادات دینی ماست، برسیم.
نسبت ذنابه به حضرت علی و رفع شبهه آن توسط ملا محمدحسن هردنگی:
بعضی ایراد کردهاند که به قول شما شیعه که علی را خلیفه میدانید، خلافت او باطل میشود زیرا که شما او بزرگوار را معصوم میدانید. چون معصوم شد باید خطا نکند. چون خطا بر او جایز نشد باید آنچه بکند صواب باشد. چون صواب شد خلافت ابیبکر حق است، چرا که شمشیر نکشید و با خلفا محاربه و مجادله نکرد، حال اینکه شما او را قدرت الله و توانا بر هر چیز میدانید. بلکه او را به گزاف گویی از انبیاء افضل میدانید. با خلفا بیعت کرد و با ایشان صدیق بود.
بعضی اوقات به ایشان مشارکت بود در اقامه بعضی حدود و کشف معضلات، و جواب اهل دیانات و مشورت حروب و غزوات، و همین تقریر او بزرگوار و خانه نشستن او و نکردن مثل آنچه کرد بعد از قتل عثمان، دلیل است که او بزرگوار خود را صاحب حق نمیدانست والّا باید مطالبه میکرد. چون مطالبه نکرد؟ اگر گویی نتوانست، باطل است چرا که علی
یدالله و اسدالله و أشجع ناس و شدیدالبأس بود.
اگر گویی عمداً مطالبه نکرد پس تضییع امر مسلمانان کرد و این با عصمت که شما مدّعی هستید منافات دارد، زیرا که پون این اهمال خطا شد معصوم نشد؛ چون معصوم نشد خلیفه بودن را نشاید. پس با قدرت بر مطالبه، سکوت امارت و دلیل رضا است. پس راضی بود به خلافت خلفا. پس خلافت ایشان حق شد، چون حق شد خلاف آن باطل است. این شبهه را بسیار جلوه در انظار خود دادهاند بلکه به اعتقاد خود ما شیعه را الزام سختی به این شبهه کردهاند.
جواب از این شبهه به دو طریق میدهیم.
•
اوّلاً: نقضاً میگوییم خدای تعالی در حکمت و قدرت اتم است از
علی (علیهالسّلام) در عصمت، قوّت و شجاعت، و شیطانی را مهلت داده است
(إلی یومِ الوَقتِ المعلُوم.)
پس این دلیل حقیت شیطان نخواهد شد؟!
نبی (صلیاللهعلیهوآله) أقوی از علی، و أشجع از علی و اولی به اظهار دین بود و با کفّار قریش صلح کرد، و در اوّل از ایشان فرار کرد، و به سبب خوف از ایشان هجرت کرد، و با کفّار جنگ نکرد، با اینکه آنچه در علی تصوّر و فرض شود از کمالات و فضایل، در نبی صلی¬الله علیه و آله به نحو اکمل موجود بود. آنچه تو در حقّ خدا و رسول جواب گویی ما در حق علی (علیهالسّلام) جواب گوییم.
• ثانیاً: حلّ این اشکال را میکنیم اجمالاً و تفصیلاً.
اما اجمالاً به دو وجه: یکی اینکه خلیفه حکیم است و آنچه کرده موافق مصلحت دین و دنیا بوده و یکی اینکه او حضرت مطالبه حق و دعوت خلق به خلافت خود کردند فعلاً، چه در خانه نشستند و مشغول به جمع قرآن شدند و به سقیفه حاضر نشدند تا اینکه او بزرگوار را بردند به اکراه، چنانچه کتابها پر است. از کلام شارع مقاصد برآمد که گفت از عمر غلظتی ظاهر شد، و چون علی برخاست گفت، خدا مبارک کند آنچه شما را شاد و مرا محزون کرد؛ سابق اشاره شد و همین امر با تعقیب به این کشاکش و خطبه خوانی صدّیقه طاهره، رضیعه نبی، دلیلی است ظاهر بر دعوت، و برهانی است باهر بر کمال بیانصافی معاصران. با اینکه بر مردم بود که به خلافت او بزرگوار گردن نهند، و خدمت او حضرت بروند، نه بر او حضرت که دنبال مردم بروند. همچون کعبه که مردم مأمورند به طواف آن، نه آن به طواف مردم؛ چون مردم تارک فرایض الهی شوند، فرایض الهی را ضعف و فتوری حاصل نخواهد شد، و نقصی بر فرایض وارد نخواهد آمد.
امّا تفصیلاً ؛ پس جواب میگوییم که آنچه ذکر کردی از کمالات، فضایل، آثار، دلایل، قوّت و شجاعت که ما در حقّ علی (علیهالسّلام) اعتقاد داریم، عشری است از اعشار، بلکه اندکی است از بسیار آنچه او بزرگوار دارا است.
««وَ اِن تَعُدُّوا نِعمَهَ اللهِ لاتُحصُوها.»»
لکن با این همه کمالات، قوّت و قدرت او بزرگوار به واسطه عدم معاون و نصیر، و کمی فرمانبردار و ظهیر، چاره جز آنچه کردند نداشتند. به تقیه راه رفتند. مجرّد قوّت یک نفر با دو یا سه یا چهار یا ده نفر هر چند شجاع و دلیر باشند، معارض شدن و شیوه حدال با چندین هزار پیش گرفتن، که همه اوها دلهایی پر از انفاق و بغض علی داشتند.
به واسطه اینکه نبود در میان ایشان کسی مگر آنکه علی از خویشان و بستگان به او در غزوات رسول (صلیاللهعلیهوآله) سرها از تن جدا کرده بود خلاف حکمت و عقل است. این معنی در دلهای ایشان همه بود. تا آخر به زور هم کرد و کردند آنچه خواستند. ارتداد صحابه رسول جز قلیلی از ایشان در همه کتب مذکور و در صحاح از کتب اهل سنّت نیز، مثل صحیح بخاری و غیر آن، مزبور است. بالجمله حال ایشان نسبت به علی مثل حال کفّار قریش و اهل مکّه بود در اوّل، نسبت به نبی (صلیاللهعلیهوآله)، که آن حضرت به واسطه خوف از ایشان به غار رفتند.
با دو و سه نفری که داشتند با ایشان غزا نفرمودند، زیرا که این امر را لشگری و سپاهی و اساسی در کار است. اگر شخصی با پنج نفر در مقابل سی و سه هزار کس (چنانچه بعضی از اهل سنّت عدد اصحاب را گفتهاند) بیرون آید و با اوها جدال و قتال کند قطعاً عقلاً او را تسفیه میکنند. چنین کسی اقدام بر هلاکت خود کرده خواهد بود، و عاصی خواهد بود؛ و لایق خلافت و امامت نخواهد بود. آیا میرسد کسی را که بگوید رسول (صلیاللهعلیهوآله) خطا کردند، نغوذ بالله، و در
حدیبیه، با اینکه لشگری همراه داشتند با مشرکین صلح کردند؟ آیا میرسد کسی را که نسبت به خطا دهد آن فعل را و حال آنکه نبی (صلیاللهعلیهوآله) به تنهایی از چندین علی اشجع و اکمل بودند، چه جای به یک علی برسد. انکار تقیه کردن چنانچه اهل سنّت منکرند، انکار چیزی است که ضرورت عقل است. تقیه حسن دارد به خصوص در این مقام که آن حضرت میدانستند به اخبار نبی که اگر بیعت نکنند بعد از آن افتضاح او بزرگوار را تمام میکنند و بالکلّیه آثار اسلام صوری و معنوی مستمحی میشود. چه، نبی (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند پس از آنکه علی (علیهالسّلام) عرض کرد که هرگاه امّت تو با من غدر و مکر کنند چه کنم؟ فرمودند: حفظ کن خون خود را.
اصل شرعیه تقیه به ادلّه اربعه ثابت و محقّق است. آیه شریفه :
«إلاَّ أن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاه»
و همچنین آیه دیگر که
«اِلاَّ مَن اُکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإیمان»
صریحالدّلالهاند در شرعیت و جواز تقیه، بلکه وجوب آن. با اینکه اگر آن حضرت قتال و جدال میکردند هرچند خود تمام میشدند، ولی چندین هزار نفس مقتول میشد و ودایع که در اصلاب اوها بود همه تلف میشدند. کسی نمیماند که کلمه اسلام بر زبان جاری کند. چنانچه خود فرمودند پس از سؤال از او بزرگوار که چرا چنان چه با
ناکثین،
قاسطین و مارقین قتال کردی، در اوّل مطالبه حقّ خود نکردی و با آنانکه حق تو را غصب کردند جنگ نکردی؟ فرمودند: اگر آن روز شمشیر میکشیدم این جوانها از کجا به هم میرسیدند که امروز مدد ویار من باشند.
ایضاً خود فرمودند که مرا به رسولان خدا در آنچه کردم اقتدا است. چون همین ایراد را بر آن حضرت کردند که چرا علی با سه خلیفه جنگ نکردند چنانچه با
معاویه،
عایشه،
طلحه و
زبیر جنگ کردند؟ خبر به حضرت رسید. به منبر تشریف بردند و پس از حمد الهی فرمودند: مرا در آنچه کردم به رسولان خدا اقتدا است. به شش نفر از ایشان اقتدا کردم.
اوّل
ابراهیم که به قوم خود فرمود:
(وَ أعتَزِلُکُم وَ ما تَدعُونَ مِن دُونِ الله)
اگر گویید ابراهیم اعتزال کرد از غیر مکروهی که از قوم به او رسید، کافر شدید. اگر گویید به سبب مکروهی بود که از قوم به او رسید پس وصی اولی است به عذر و معذورتر است. مرا به پسر خاله ابراهیم،
لوط اقتدا است که گفت به قوم خود
(قالَ لَو اَنَّ لی بِکُم قُوَّهً اَو آوی إلی رُکنٍ شَدید)
اگر بگویید لوط را به ایشان قوّه بود کافر شدید و اگر بگویید نبود پس وصی معذورتر است.
مرا به
یوسف اقتداست که گفت:
(قالَ رَبِّ السِّجنُ أحبُّ إلَیَّ مِمَّا یَدعُونَنی إلَیه.)
اگر گویید یوسف خواهش زندان کرد از خدا به سبب سخط خدا کافر شدید، و اگر گویید به سبب تکالیف شاقّه قوم بود که خدا بر او غضب نکند و سلامت بماند، پس وصی معذورتر است.
مرا به
موسی اقتدا است که گفت:
(فَفَرَتُ مِنکُم لَمَّا خَفتُکُم)
اگر بگویید موسی گریخت از قوم خود بدون خوف از ایشان، کافر شدید. اگر بگویید خوف داشت پس وصی معذورتر است. مرا به برادرم
هارون اقتدا است که گفت به موسی
(قالَ ابنَ اُمَّ إنَّ القَومَ استَضعَفُونی وَ کادُوا یَقتُلُونَنی)
اگر گویید او را ضعیف نشمردند و اراده قتل او نکردند، کافر شدید. اگر گویید کردند پس وصی معذورتر است. مرا به محمّد اقتدا است هنگامی که رفت به غار و مرا در فراش خود خوابانید. اگر گویید رفت بدون خوف، کافر شدید. اگر گویید از خوف رفت پس وصی معذورتر است . همین حدیث شریف که کلام مبارک خود او حضرت است دلالت واضحه دارد که اینها همه از ترس بود، و تقاعد او بزرگوار از مطالبه حق به قتال از خوف بود، بیعت هم به اکراه بود. بلکه دلالت بر شرعیت تقیه برای هر کس، حتّی انبیاء، حتّی نبی ما. در غیر استسقاط دین دارد، بلکه بر وقوع تقیه دلالت دارد، هم این حدیث، و هم آیات مزبوره مندرجه در این حدیث.
بالجمله واضح و روشن شد که سبب، خوف و ترس و عدم ناصر بود و آنچه میکردند از اجرای حدود و تدبیر حروب، نه رضای به خلافت خلفا بود؛ تصرّف در منصب و عمل به لوازم منصب خود میکردند به قدر امکان که مانع نداشتند. بالجمله حق را حقّ خود میدانست و مطالبه هم کرد، از او حضرت نشنیدند. حجّت آورد بر ایشان گوش نکردند. یاری از مهاجر و انصار خواست عذر آوردند که حال با ابیبکر بیعت کردهایم اگر تو پیش میآمدی با تو بیعت میکردیم.
بلکه خاتون قیامت را بر درازگوش سوار کرده با حسنین، شبها به در خانههای اصحاب رفت. وعده میکردند بعضی که یاری کنند و چون صبح میشد جز سلمان و ابیذر و زبیر و مقداد دیگر کسی نمیآمد. آخرالامر ناچار شد و به جای خود نشست، و به اکراه بیعت کرد. سکوت وقتی نشانی رضا است که جهت دیگر نداشته باشد و چون خوف در این جا بود، سکوت به سبب خوف بود و این سکوت دلالت بر رضا ندارد. چون تقریری دلیل حقیقت نمیشود.
از مؤمن طاق که اهل سنّت
شیطان طاق میخوانند پرسید یکی از سنّیان، که چرا علی مطالبه حقّ خود نکرد و با خلفا جنگ نکرد؟ جواب گفت که، ترسید که جن او را بکشند! چنانچه
سعدبن عباده را به تیر
مغیره بن شعبه کشتند. چه نیکو جوابی گفت. اجمال این قضیه آن است که پس از آنکه سعدبن عباده بیعت نکرد و از تهیج قبیله خزرج احتیاط کرده او را واگذاشتند، ابوبکر روزی به او رسید به او گفت در مدینه مباش بیرون برو. گفت حرام است ماندن در شهری که تو امیر آن شهر باشی. بیرون رفت به سمت شام. مغیره را با یک نفر دیگر، ظاهراً خالد بود، فرستاد که در راه کمین کردند و سعد را غافل کشتند؛ بعد منتشر کردند که سعد را طایفه جن کشتند! شعری هم جعل کردند از زبان جنّیان:
نحن قتلنا سیدالخزرج سعدابن عباده و رمیناه بسهمین فلم یخط فواده
نسبت تذنیب به پیامبر اسلام و رفع شبهه آن توسط ملا محمد حسن هردنگی:
بلی شبهه که حکما از جهت امتناع خرق و التیام ایراد کردهاند، قابل تعرّض است. تحقیق این است که محال یا عقلی است چون: ارتفاع نقیضین و اجتماع آن؛ و اگر کسی مدّعی چنین چیزی بشود با نبوّت کاذب است. چه، بدیهه عقل حاکم به امتناع است. یا محال عادی است؛ و محال عادی گاهی خلاف آن به خرق عادت میشود.
معجزات انبیاء همه از این قبیل است. عصا که اژدها شود از مقام جمادیت ترقی به مقام نبات و از آن به حیوان امتناعی ندارد. منتهیالامر چون محتاج است به گذشتن زمانی معتدٌبه، بلکه اعمال بعضی صنایع همین که دفعهً واحدهً این امر حاصل شد حکم میکنیم که این معجزه است. این مطلب بر متدرّبین در فنّ طبیعی ظاهر است، و نزد ایشان از واضحات است. از این جهت است که انقلابات عناصر را در کتب خود ذکر کردهاند. از این مقوله است شقّ قمر و معراج. چه، برهان عقلی بر امتناع خرق و التیام در افلاک به رسم اطلاق و کلّیت نیست. بلی آنچه برهان دلالت دارد نسبت به فلک اعظم که محدود جهات است دلالت دارد.
در شرع هم تصریحی به خرق آن نیست. این سخن بر فرض مماشات است، والّا بر فرض تمامیت برهان هم پس از آنکه شرع قطعی حکم میکند به وقوع معراج و وقوع خرق و التیام و اینکه آسمان را درهایی است که بسته و گشوده میشود، باید طرح کرد برهان عقلی را و این عقل را تخطئیه کرد. چه، عصمت در آن نیست. و در شرع قطعی که عقل کلّی است و اخبار به وقوع این آثار فرمود عصمت است.
•
سایت اندیشه قم. •
سایت اندیشه قم. •
پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله مکارم شیرازی، برگرفته از مقاله «معیار شناخت گناهان کبیره و صغیره»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۸/۲۵. •
پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله مکارم شیرازی، برگرفته از مقاله «ملاک تشخیص گناهان کبیره و صغیره»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۸/۲۵. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی