ممنوعیت عزاداری امام حسین در عصر رضاشاه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ممنوعیت عزاداری امام حسین در عصر رضاشاه، از مباحث مرتبط با تاریخچه عزاداری برای
امام حسین (علیهالسّلام) است. در دوره
رضاشاه مراسم
عزاداری و سوگواری امام حسین (علیهالسّلام) با دستور رضاشاه در ابتدا با محدودیتهایی مواجه شد و سپس حکومت پهلوی سعی در تغییر صورت ظاهری عزاداری به مراسم
کلیسا داد اما در نهایت با
خرافه شمردن عزاداری، حکومت رضاشاه طرح ممنوعیت کامل عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) در همه اشکال و ابعاد را در تمام ایران به اجرا درآورد.
رضاشاه، که تا پیش از رسیدن به سلطنت با شرکت در مراسم
عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) تلاش داشت نزد مردم وجههای مذهبی کسب کند، پس از رسیدن به سلطنت، ناگهـان تغییر رویه داد. نخستین نشانههای محدودیت عزاداری از سال ۱۳۰۴ شمسی ظاهر شد؛ به این ترتیب که چهل روز قبل از محرم ۱۳۴۴ قمری، رضاخان به
آذربایجان سفر کرد و در ۱۹ خرداد ۱۳۰۴ شمسی وارد
تبریز شد. هنگام اقامت وی در تبریز شـبنـامـههـایی از طرف وابستگان به دربار پخش شد که در آن از «حضرت اشرف» خواسته شـده بـود حدی برای روضه و ایام آن معین شود.
رضاشاه با انتشار این شبنامهها میخواست وانمود کند که محدود کردن عزاداری خواست ملت است. مردم و علمای آگاه تبریز نیز که به نیات واقعی نظام از پخش این شبنامهها پی برده بودند، برای آنکه آنان را در رسیدن به این هدف ناکام بگذارند و ثابت کنند که خواست مردم توسعه و رونق عزاداریهاست، «به مجرد انتشار این شـبنـامـه با وجود آنکه هنـوز ایـام عـزاداری فرانرسیده بود، در تمام محلات، تکایا، گذرها شروع به
روضه کردند. دسـتـهجـات سینهزن حرکت کرد. به این واسطه نظامیان را از شهر خارج کردند، مبادا جنگی بشود».
رضاشاه برای زمینهسازی جهـت ممنوعیت کامـل عـزاداری، نخست محـل روضـه قزاقخانه را در
تهران به تکیه دولت انتقال داد و از شکوه و جلال و مدت آن کاسـت. در تاسوعای سال ۱۳۱۰شمسی، در حالی که بسیاری از سنتهای پیشین مانند قمه زدن، زنجیر زدن، سنگ زدن و دستهبندی موقوف شده بود، رضاشاه در تکیه دولت حضور یافت و در حضور او روضه سادهای خوانده شد. به گفته
سردار اسعد «نظر شاه این بود که همین روضه را هم اصلاحاتی بفرمایند». در ادامه ایجـاد مـحـدودیت در روضـهخـوانـیهـا در سال ۱۳۱۱ شمسی تنها در بلدیه مجلس روضه مختصری برگزار شد.
گزارش یکی از سیاحان درباره مراسم
ماه محرم در سال ۱۳۱۱ شمسی درخور توجه است: «امسال شاه روزهای تعطیل را از چهار روز (چهار روز آخر دهه اول محرم) به سه روز تقلیل داده و از کارهای فرعی و قدیمی مرسوم در دسـته هـا، جلوگیری شـده است. محدودیتهای شهربانی در نقاط مختلف کشور برحسب آنکه مردمش متجـدد یا
متعصب باشند متفاوت است. هدف کلی آن است که بـه جـای اقـدامات حـاد و فوری، روشهای سنتی را گام به گام تعدیل کنند تا فرمانداران فرصت یابند با رعایت احتیاط، همیشه درصدی از حمایت مردم را جلب کنند... . برخی تصور میکنند و بعضی امیدوارند که رسم دسته انداختن کم کم به طور کلی از بین برود».
رضاشاه میپنداشت اگر همه چیز ما شکل غرب مسیحی را به خود بگیرد، کشور ما قدم در پلههای ترقی نهاده، به دروازههای
تمدن خواهد رسید. شاید هم هدف او از این کارهـا ایـن بود که مجالس عزاداری را از درون بپوساند و از مسیر خود منحرف کند، یا میخواست از جاذبههای سنتی آن بکاهد. به هر حال او دستور داده بود در مجالس روضه از میز و نیمکت (به رسم
کلیسا) استفاده کنند و زنان و مردان به طور مختلط بنشینند؛ بدون اینکه زنان از
حجاب اسلامی استفاده کنند. در دوازدهـم فـروردین ۱۳۱۵ شمسی، استانداری خراسان طی نامه محرمانهای به حکومت قاینـات اعلام کرد: «در صورت حضور خـانـمهـا در مجـالس
روضهخوانی، زن و مرد باهم روی صندلی و نیمکت نشسته، استماع روضه نمایند».
رضاشاه خود در پاسخ به نامه ستاد ارتش در تاریخ ۲۳ اسفند ١٣١٤ درباره استفسار فرمانده هنگ بنادر، در خصوص چگونگی برخورد با مراسم ایام
محرم در مساجد و تکیهها نوشت: «البته بایستی
روضهخوانی کنند و ممانعت نمیشود؛ ولی روضـهخـوانی بایستی در مساجد و تکایا باشد؛ آنهم مرتب و به قاعده و در روی نیمکتها مستمعین بنشینند و آقایان محدثین متخصص خوب قابل روضهخوانی کنند. سینهزنی و این قبیل کارهای سابق به کلی ممنوع است».
یکی از بهانههای رژیم پهلوی برای محدود کردن عزاداریها، مبارزه با
خرافه بود. البتـه درست است که بعضی از اشکال عزاداری به سمت افراط کشیده شده است، اما نمیتوان به این دلیل همه انواع عزاداری بر
امام حسین (علیهالسّلام) را خرافه معرفی کرد. مشخص است که مسئله مبارزه با خرافه، بهانهای بیش نبوده است؛ چنان که
عین السلطنه بعـد از اشاره به این مباحث مینویسد: «من نمیگویم آن دستهجات، آن قمه زدنها، خوب بود؛ اما
روضه در
مسجد یا خانـه یا
نماز جماعت چرا بد بود و متروک شد. به پادشاهی که رسید تیمورتاش، داور و جمعی دیگر از لامذهبها، چاپلوسها دورش جمع شدند، خودش هـم مـایـل بـود و آبادی و
تمدن را روی اصول بیدینی تصور کرد؛ اوضاع دگرگون شد».
در حقیقت رضاخان و اطرافیانش تلاش میکردند بدین وسیله بـه عـزاداری توهین و واعظان و روضهخوانان را متحجر و کهنهگرا و مروج اوهام و خرافات معرفی کنند.
حکومت پهلوی در اجرای این برنامه، طی بخـشنـامـهای به استانداریها و فرمانداریها در اسفندماه ۱۳۱۶ شمسی طی اطلاعیه محرمانه وزارت از طرح ممنوعیت روضهخوانی به عنوان طرح بیرون کردن خرافات از سر مردم نام برده است.
سرانجام در سال ۱۳۱۶ شمسی رضاشاه مرحله نهایی طرحش را برای ریشهکـن کـردن عزاداری در ایران عملی کرد. وزارت داخله
حکومت پهلوی در اسفندماه این سال طی بخشنامه محرمانهای به استانداریها و فرمانداریهـا اعـلام کرد: «... و جلوگیری از روضهخوانی و خارج کردن خرافات از سر مردم و آشنا نمودن به اصول تمدن، امروزه رسالت اساسی داخلی دولت است و به هیچ عنوان نباید در اجرای منویات دولت تعلل و
تسامح نمود».
بر پایه همین بخـشنـامـه، حـکـام ایالات برخوردهای نامناسبی با تجمعهای مذهبی و مراکز دینی نشان دادند. برای مثال، حکمران یزد به شهربانی ایـن شهر نوشت: «منسوخ نمودن روضهخوانی حتی در خانـههـا از وظایف اولیه بوده و مخصوصاً مامورین دولت وظیفهدار هستند که موهومات را از سر مردم خارج، و آنها را به اجرای تمدن امروزه آشنا سازند».
کار به جایی رسید که نه تنها سوگواری در ماه محرم ممنوع شد، بلکه حکومت برای مجالس ترحیم افراد نیز، مقرراتی وضع و محدودیتهایی اعمال کرد؛ به این معنا که وعاظ و روضهخوانها حق نداشتند در این مجالس ذکر مصیبتی از ائمه داشته باشند.
این محدودیتها آنقدر مشکل ساز شد که استاندار استان نهم (خراسان) در تاریخ ١٤ بهمن ۱۳۱۸ شمسی به نخست وزیر نوشت: «چون مدتی است ذکر مصیبت اکیداً ممنوع گردیده و ممکن اسـت بـه اسـتناد این ماده در بعضی نقاط ندانسته مبادرت به ذکر مصیبت کنند، بنابراین و نظـر به اصلاحاتی که از ١٣١٤ به این طرف در وضعیت اجتماعی کشور حاصـل شده، به نظر بنده سزاوار است که به طور کلی در مقررات مجـالس ترحیم تجدید نظری به عمل آمده و مخصوصاً ماده مربوط به ذکر مصیبت حذف و عندالاقتضا اجازه داده شود در پایان مجلس مختصر ذکـری از پیشینه و خدمات متوفی گفته شود».
رضاشاه در پنج سال آخر سلطنتش مبارزه با عزاداریها را با جدیت تمام دنبال کرد و از هر ترفندی برای جلوگیری از عزاداریها، در همه انواع آن، بهره برد؛ تا جایی که مردم حتی جرئت نداشتند بعد از
نماز سـر
سجاده گریه کننـد.
آیتالله
حسین بدلا (از روحانیان مشهور معاصر) در این زمینه خاطرهای دارد که جالب و خواندنی است: «در آن سنوات... یک بار که به
تهران رفتم در کمال تعجب مشاهده کردم که هیچ خبری نیست. نه دستهای مشاهده میشود و نه روضهای برقرار است. از این وضع به شدت نگران شدم. به نظرم رسید که به محل اجتماع ترکها، که در مسجد عبدالحسین خان برنامه روضهخوانی داشتند، بروم.... نزدیکیهای غروب بود که در محل حاضر شدم و مشاهده کردم که در آنجا هم خبری نیست... . چند افسر را دیدم که در آن حوالی با جذبه و خشونت ظاهری در حـال گشتزنی هستند. در عین حال در
مسجد باز بود. داخل رفتم تا لااقل اگر
نماز جماعت برقرار است شرکت کنم.... وقتی به آنجا رفتم دیدم که چنـد نفـر نشستهاند؛ ولی خبری از برگزاری نماز جماعت نیست. احتمال دادم کـه
امام جماعت را هم از برگزاری نماز در
شب عاشورا و
تاسوعا منع کردهاند. به ناچار در همان جا نشستم. وقتی هنگام مغرب فرارسید، برخاستم و
اذان و
اقامه گفتم و مشغول
نماز مغرب شدم. جمعیت تک تک وارد مسجد میشدند.... مردم هم به خواندن نماز مغرب و عشا به صورت انفرادی مشغول شدند. بعد از اتمام نماز من، که تقریباً با تمام شدن نماز دیگران همزمان بود، ناگهان صدای گریه یک نفر بلند شد. حالت گریهاش شبیه صدایی بود که آذربایجانیها معمولاً انتهای برخی از اشعار ترکی را با آن ختم میکنند. به صدای گریه او بقیه مـردم هـم شروع کردند به گریه. افسرهایی که دم در مسجد ایستاده بودند با حالت دستپاچه وارد
مسجد شدند. صدای برخورد چکمههای مهمیزدارشان به پلههـا بلند شد و در پی آن افسران را دیدم که با نگرانی به مردم که بدون روضـه میگریستند نگاه میکردند. من مشاهده کردم که دیگر کسی وارد شبستان نمیشود. دانستم که دم در از ورود مردم جلوگیری میکنند. طولی نکشید که یک فرد تنومند که عرقچینی بر سر نهاده و عبایی بر دوش انداخته بود، وارد شد و بین شبستان و ایوان مسجد نشست و او هم شروع کرد به گریه کردن. صدای گریه او حالت خاصی داشت و بر بقیه اصوات غلبه کرده بود و بی شباهت به صدای «داش ایول» که حالت ممتازی داشت نبود. چند لحظه بعد، همان فـرد شروع کرد به خواندن یک شعر ترکی و حضار هم همراه با آخرین کلمهای که او ادا میکرد، دم میگرفتند و صوت توام با گریهاش را امتداد میدادند. بعد فرد مزبور یک شعر فارسی و در ادامه یک حدیث کوتاه عربی از
مقتل خوانـد و درنهایت
دعا کرد و بقیه آمین گفتند و بعد هم افراد حاضر در مجلس را که بنا داشتند مراسم را تا صبح ادامه دهند، با نام
امام زمان را از جا بلند کردند. چند نفر هم به بقیه «مشرف فرمودید» و «اجرتان با سیدالشهدا» گفتند و آنها را با حالتی شبیه هل دادن به بیرون هدایت کردند. من تا آخر مقاومت کردم؛ ولی کار به جایی رسید که دیگر ماندن را صلاح ندانستم و احساس کردم که آن چند نفری که بعدا فهمیدم از قوای دولتی هستند، میآیند و مرا از مسجد بیرون کنند. لذا خودم خارج شدم. آنطور که بعدها برای ما تعریف کردند، ایـن توطئه از پیش تعیین شده، توسط چند تن از افسران که لباس شخصی به تن کرده بودند انجام شد و حتی آن فرد مداح و تنومند هـم خـود از ماموران بود و هدفشان این بود که این محفل عزاداری را در آن مرکـز مـهـم تـحـت کنتـرل درآورند و از ورود افراد جدید هم جلوگیری کنند تا برنامه عزاداری حضرت سیدالشهدا (علیهالسّلام) با آن کیفیتی که باید برگزار شود، انجام نگیرد».
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۴۴۷-۴۵۴.