• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مرثیه‌سرایان امام حسین در قرن چهارم

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





مرثیه‌سرایان امام حسین در قرن چهارم، از مباحث مرتبط به تاریخچه عزاداری برای امام حسین (علیه‌السّلام) است. پس از واقعه عاشورا و شهادت امام حسین (علیه‌السّلام)، بسیاری از شخصیت‌های سرشناس جهان اسلام تحت تاثیر مظلومیت آن حضرت، به مرثیه‌سرایی و سوگواری پرداختند. بنابر گزارش منابع تاریخی مرثیه‌سرایی در قرن چهارم و در دولت آل بویه گسترش یافت و شاعران بسیاری به مرثیه‌سرایی درباره مظلومیت حضرت سیدالشهدا (علیه‌السّلام) پرداختند. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که از اواخر قرن سوم تا نیمه اول قرن چهارم هجری، نوحه‌سرایی و خواندن اشعار رثایی برای امام حسین رایج بوده است و عده‌ای به عنوان «نائح» (نوحه‌سرا) و «منشد» (خواننده اشعار)، به‌ایـن‌امـر اشتغال داشتند و در آن مهارت پیدا کرده بودند. اینان در حرم حسینی یا در بعضی از مجالس، نوحه‌سرایی می‌کردند و اشعاری در سوگ امام حسین (علیه‌السّلام) می‌خواندند. ابن اصدق، خلب، زره، احمـد مـزوق و عبدالعزیز شطرنجی از جمله این افراد بودند.



سرودن یا خواندن اشعار رثایی، که قدیمی‌ترین شکل سوگواری برای امام حسین (علیه‌السّلام) بـه شـمار می‌رود، در قرن چهارم هرچه بیشتر گسترش یافت و شاعران بسیاری به مرثیه‌سرایی درباره مظلومیت حضرت سیدالشهدا (علیه‌السّلام) پرداختند. پترو چلکووسکی در‌ایـن بـاره می‌گوید: «مرثیه نخستین قالب بیان تعزیه بود. در سده چهارم هجری (دهـم میلادی) سراینده در قالـب سوم شخص، از سرگذشت حزن‌انگیز حسین یاد می‌کرد و در شعر خود، ضمن آنکه همدردی‌های سوگواران را برمی‌انگیخت، احساسات خویش را بیان می‌کرد».
[۱] چلکووسکی، پترو، تعزیه، هنر بومی پیشرو ایران، ص١٤١.
شواهد تاریخی نشان می‌دهد که از اواخر قرن سوم تا نیمه اول قرن چهارم هجری، نوحه‌سرایی و خواندن اشعار رثایی برای امام حسین رایج بوده است و عده‌ای به عنوان «نائح» (نوحه‌سرا) و «منشد» (خواننده اشعار) شناخته می‌شدند و به‌ایـن‌امـر اشتغال داشتند و در آن مهارت پیدا کرده بودند. اینان در حرم حسینی یا در بعضی از مجالس، نوحه‌سرایی می‌کردند و اشعاری در سوگ امام حسین (علیه‌السّلام) می‌خواندند. در ادامه پنج نفر از این افراد را معرفی می‌کنیم.


علی بن اصدق حائری، یکی از نوحه‌سرایان قرن چهارم هجری بـوده اسـت. قاضی ابوعلی تنوخی (٣٨٤ق) می‌نویسد: پدرم (قاضی ابوالقاسـم عـلـی بـن مـحمـد التنوخی) برای من نقل کرد که روزی ابوالحسن کاتب نزد ما آمد و گفت: «آیا در بغداد مردی به نام ابـن اصـدق می‌شناسید؟» در آن مجلـس کـسی جـز مـن، او را نمی‌شناخت. بدو گفتم: «بلی، اما چرا درباره او پرس‌وجو می‌کنید؟» گفت: کارش چیست؟ گفتم: برای حسین نوحه‌سرایی می‌کند. در این هنگام ابوالحسن گریه کرد و گفت: در خانه من زن سالخورده‌ای هست که مرا بزرگ کرده است. او اهـل «کرخ جدان» است؛ در تکلم زبانش می‌گیرد و بیشتر به زبان نبطی سخن می‌گوید و نمی‌تواند عربی را درست تلفظ کند؛ چه رسد به آنکه شعری نقل کند. با این حال این زن، مسلمانی صالح و اهل تهجد است و بسیار روزه می‌گیرد. او که شـب‌هـا در خانـه مـن می‌خوابد، دیشب از خواب بیدار شد و مرا صدا زد. گفتم: چه شده است؟ گفت: نزد من بیا. نزد او که رفتم، دیدم‌اندامش می‌لرزد. گفتم: چه شده است؟ گفت: امشب، هر شب، بخشی از قرآن را خواندم و خوابیدم. همین الآن در خواب دیدم که گویا در یکی از کوچه‌های کرخ بودم و حجره‌ای تمیز، سفید و خوش‌نما از چوب ساج دیـدم که درب آن باز بود و چند زن در آستانه آن ایستاده بودند. به آنها گفتم: «چه کسی مـرده است؟ چه خبر است؟» آنها به داخل خانه اشاره کردند. وارد خانه که شـدم، حجـره‌ای ظریف و دل‌پسند و در نهایت نیکویی دیدم. در آن حجره، زنی جوان بود که هرگز نیکوتر، باجلال تر و زیباتر از او ندیده‌ام. او لباسهای زیبای سفیدرنگ مروی (بافـت مرو) و نرم به تن داشت و روی آنها پارچه‌ای بسیار سفید پوشیده بود. در آغـوش آن زن، سر بریده مردی بود و از آن خون می‌چکید. گفتم: تو که هستی؟ گفت: من فاطمه (سلام‌الله‌علیها)، دختر رسول خدایم و این، سر پسرم حسین است. از جانب من به ابن اصدق بگو‌ایـن نوحه را بخواند:
لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلولا وَ لا کانَ مَریضا

«فرزند من مریض نبود (بر اثر بیماری از دنیا نرفت) این را سؤال کنید و قبل از این واقعه نیز بیمار نبود».
در این هنگام هراسناک از خواب بیدار شدم. ابوالحسن کاتب در اینجا افزود: آن پیرزن «امرضه» را «امرطه» خواند؛ زیرا قـادر بـه تلفظ «ضاد» نیست. او را آرام کردم تا دوباره خوابید. قاضی تنوخی در اینجـا اضافه کرد: در این هنگام ابوالحسن کاتـب بـه مـن گفت: ‌ای اباالقاسم، چون تو این مرد را می‌شناسی، این امانت را به تو می‌سپارم و به تو ماموریت مـی‌دهـم که این پیام را به ابن اصدق برسانی. گفتم: چون امر سرور زنان جهان است، اطاعت می‌کنم. قاضی ابوالقاسم تنوخی می‌گوید: این ماجرا در ماه شعبان رخ داد و مردم در آن زمان برای رفتن به زیارت امام حسین (علیه‌السّلام) از طرف حنبلی‌ها سخت در فشار و زحمـت بودند. پیوسته در این فکر بودم که چگونه این پیام را به ابن اصدق برسانم، تا آنکه در شب نیمه شعبان توانستم خود را به حرم حسینی برسانم. دربـاره ابـن اصـدق از مـردم پرس‌وجو کردم و سرانجام او را یافتم. به وی گفتم: فاطمه (سلام‌الله‌علیها) به تو امر می‌کند که با قصیده‌ای نوحه‌سرایی کنی که این بیت در آن است:
لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلولا وَ لا کانَ مَریضا
البته خود من تا آن شب، هیچ گاه آن قصیده را نشنیده بودم. او از شنیدن‌ایـن سـخن دگرگون شد. من نیز رؤیای آن زن را برای او و دیگر حاضران به تفصیل نقـل کـردم. همگی شروع به گریه کردند و ابن اصدق آن شب فقط با این قصیده نوحه‌سرایی کرد که سروده یکی از شعرای کوفی است و بیت نخست آن این است:
اَیُّهَا العَیْنانِ فیضاوَاسْتَهِلاّ لا تَغیضا

«‌ای دو چشم اشک ببارید و به شدت گریه کنید و خشک نشوید». آنگاه نزد ابوالحسن کاتب برگشتم و چگونگی انجام این ماموریت را به او گزارش کردم.


در بغداد بانویی به نام «خلب» بود که در نوحه‌سرایی مهـارت فراوان داشت. او نیز با همان قصیده
لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلولا وَ لا کانَ مَریضا
مرثیه می‌خوانـد؛ ‌امـا معمـولا صـدای نوحه‌سرایی او در خانه‌های بعضی از بزرگان شهر به گوش می‌رسید؛ زیرا مردم عـادی در آن زمان از ترس حنبلـی‌هـا، جـز بـه صـورت پنهانی یا در سایه حمایت دولت نمی‌توانستند مجالس عزاداری برپا کنند؛ با اینکه در نوحه سرایی‌های آن زمان، تنها مراثی امام حسین و اهل بیت، بدون هیچ طعن یا تعریضی به خلفا، خوانده می‌شد. کار حنبلی‌ها در خشونت بر ضد شیعیان به جایی رسید که وقتی رئیس‌شان « بربهاری» از نوحه‌سرایی‌های خلب آگاه شد، دستور قتل او را صادر کرد.


بانوی نوحه‌سرای دیگری به نام «زره» نیز در بغداد بود. او در رؤیا حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را دید که در کنار قبر فرزندش حسین (علیه‌السّلام) گریه می‌کند و به او فرمان می‌دهد که این اشعار را بخواند:
اَیُّهَا العَیْنانِ فیضاوَاسْتَهِلاّ لا تَغیضا

«‌ای چشمان مـن‌اشـک هـا را سرازیر کرده، بریزید و فروکش نکنید».
وَابْکِیا بِالطَّفِّ مَیْتاترکَ الصَّدْرَ رَضیضا

«و بر جـان داده‌ای بگریید که در کنار رود ( کربلا) رهـا شـد، در حالی که سینه‌اش لگدکوب شده بود».
لَمْ اُمَرِّضْهُ قتیلاًلا وَ لا کانَ مَریضا

«در وقت کشته شدنش از او پرستاری نکردم که او اصـلاً بیمار نبود و قبل از این واقعه نیز بیمار نبود». گفتنی است در در برخی منابع، به جـای «قتیلاً» کلمه «فاسلو» آمده است که در این صورت معنای آن بیت چنین می‌شود: «از او پرستاری نکردم تا آرام گیرم؛ نه هرگز! چراکه اصلاً بیمار نبود».


احمد مزوق، یکی از نوحه‌سرایان قرن چهارم هجری بـوده اسـت. بنا بر گزارش یاقوت حموی، در نیمه اول قرن چهارم هجری شخصی به نام احمد مـزوق در بغداد نوحـه‌سـرایی می‌کرده است. حمـوی از شخصی به نام «خـالع» نقل می‌کند: در سال ۳۴۶ قمـری کـه مـن هـنـوز کودک بودم با پدرم در مجلس گبـودی در مسجدی که بین بازار وراقـان و زرگران بود، حضور داشـتم. مسجد پر از جمعیـت بـود. در‌ایـن حـال مـردی که جامـه‌ای وصــله‌دار بـر تـن، و انبـانی و ظرف آب کوچکی در دست، و عصایی در مشت داشت و هنوز گرد راه بر سروصورتش نمایان بود، وارد شد و با صدای بلند بر مردم سلام کرد و گفت: مـن پیـک فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) هستم. مردم به او خوشامد گفتند و او را در بالای مجلس جا دادند. آن مرد سراغ احمد مزوق را گرفت و وقتی او را یافت به او گفت: بانویمان را در خواب دیدم که به من گفت: به بغداد برو و احمد مزوق را بیاب و به او بگو بر پسرم با شعر «ناشیء» نوحه‌سرایی کند که در آن می‌گوید:
بنی أحمدٍ قلبی لکم یتقطّعُبمثل مصابی فیکمُ لیس یُسمعُ‌

«ای فرزندان پیامبر، دلم برایتان پاره پاره است. هرگز مصیبتی هماننـد مـصیبت شـما شنیده نمی‌شود».
ناشیء که خود در آن مجلس حاضر بود، چون این را شنید سخت به صورت خود زد و به دنبال او مزوق و مردم هم چنین کردند؛ اما بیش از همه ناشیء، و بعد از او مزوق از شنیدن این پیام دگرگون شدند. مـزوق آن روز تا ظهر با همین قصیده نوحه‌سرایی کرد تا آنکه مردم نماز ظهر را خواندند و پراکنده شدند. برخی کوشیدند به آن مرد چیزی بدهند؛ اما او قبول نکرد و گفت: سوگند به خدا اگر همه دنیا را بـه مـن بدهند قبول نمی‌کنم. من خود را پیک و فرستاده بانویم می‌دانم. چگونه برای رساندن پیامش چیزی دریافت کنم؟! بدین گونه او چیزی نگرفت و رفت.


طبق نقل یاقوت حموی، در این زمان نوحه‌سرایی نیز به نام «ابوالقاسم عبدالعزیز شطرنجی» در بغداد بوده است. حمـوی از شخصی به نام «خـالع» نقل می‌کند: روزی ناشئ را دیدم که در بازار سراجان نشسته است. او بـه مـن گـفـت «قصیده‌ای سروده‌ام که آن را از من خواسته‌انـد. مـی‌خـواهم آن را بـه خـط خود بنویسی تا به مردم بدهم». گفتم: «اکنـون بـه دنبـال کـاری می‌روم و وقتی بازگشتم آن را می‌نویسم». به جایی رفتم و در آنجا نشستم کـه خـوابم برد. در خواب ابوالقاسم عبدالعزیز شطرنجی نوحه‌سـرا را دیـدم کـه بـه مـن می‌گفت: «دوست دارم که برخیـزی و قصیدۂ بائیه ناشیء را بنویسی. ما دیشب در مشهد حسینی با آن قصیده نوحه‌سرایی کردیم».
البته ابوالقاسـم هنگامی که از زیارت حسین بن علی (علیه‌السّلام) بازمی‌گشت وفات کرده بود. مـن از خواب برخاسته، و نزد ناشیء رفتم و گفتم: قصیده بائیه را بیاور تا بنویسم. گفت: «از کجا دانستی بائیـه اسـت؟ مـن که با کسی درباره آن سخن نگفتـه‌ام». مـن رؤیـای خـود را برایش گفتم. او گریست و گفت: دیگر تردیدی ندارم که زمانش نزدیک شده است. آن گاه من قصیده را نوشتم که بیت اولش این بود:
رجائی بعیدٌ و الممات قریبُو یُخطئ ظنّی و المنونُ تُصیبُ

«دیگر امیدی ندارم که مرگ نزدیک است. پس از این ظن و گمان‌هایم بر خطا خواهد بود و مرگ ناگهان درخواهد رسید».
در قرن چهارم هجری در مصر و در زمان حکومت فاطمیان نیز افرادی بودند که در نوحه‌سرایی و خواندن اشعار رثایی مهارت یافته بودند. گزارش مقریزی درباره عزاداری مردم قاهره در روز عاشورا مؤید این مطلب است: در روز عاشورای سال ۳۹۶ قمری مثل هر سال بازارها تعطیـل شـد. مـداحان در مسجد جـامـع قـاهره اجتمـاع کـرده، بـه نـوحـه‌سـرایی و شعرخوانی پرداختند. فردای آن روز «قاضی القضاة عبدالعزیز بن نعمـان» همـه مـداحان را که از راه نوحه‌سرایی و شعرخوانی کسب درآمد می‌کردند احضار کرد و آنان گفت: دیگر حق ندارید که وقتی به در دکانهای مردم می‌روید، از آنها چیزی به زور بگیرید. نوحـه‌سـرایی و خوانـدن اشعار رثایی را شـغل خود قرار ندهید و هرکس چنین کاری کند، او را از شهر بیرون کرده، به بیابان می‌فرستم.


۱. چلکووسکی، پترو، تعزیه، هنر بومی پیشرو ایران، ص١٤١.
۲. تنوخی، محسن بن علی، نشوار المحاضرة واخبار المذاکرة، ج۲، ص۲۳۰.    
۳. ابن‌العدیم، عمر بن احمد، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۵۴.    
۴. تنوخی، محسن بن علی، نشوار المحاضرة واخبار المذاکرة، ج۲، ص۲۳۰.    
۵. ابن‌العدیم، عمر بن احمد، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۵۴.    
۶. تنوخی، محسن بن علی، نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة، ج۲، ص۲۳۳.    
۷. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۶۳.    
۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۲۲۸-۲۲۷.    
۹. تنوخی، محسن بن علی، نشوار المحاضرة واخبار المذاکرة، ج۲، ص۲۳۰.    
۱۰. ابن‌العدیم، عمر بن احمد، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۵۴.    
۱۱. حموی، یاقوت، معجم الادباء، ج۴، ص۱۷۸۸.    
۱۲. حموی، یاقوت، معجم الادباء، ج۴، ص۱۷۸۹.    
۱۳. مقریزی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج۲، ص۳۲۹.    



• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۳۶۴-۳۷۵.






جعبه ابزار