فرار از کربلا در روز عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فرار از کربلا در روز عاشورا، از مباحث مرتبط با سرگذشت
اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) در
کربلا است. بر اساس گزارش منابع تاریخی فردی با عنوان
ضحاک بن عبدالله مشرقی، پس از آن که مشخّص شد که در کربلا سرنوشتی چیزی جز
شهادت در انتظارش نیست، با اذن امام (علیهالسّلام) از حلقه محاصره دشمن فرار کرد و بدین سان فرار را بر همراهی با امام (علیهالسّلام) و شهادت برگزید.
بر اساس گزارش منابع تاریخی فردی با عنوان ضحاک بن عبدالله مشرقی از قبیله
بنی همدان در روز عاشورا با اذن امام حسین (علیهالسّلام) از ایشان جدا شد و از معرکه کربلا فرار نمود.
شیخ طوسی ضحاک بن عبدالله را از اصحاب
امام سجاد (علیهالسّلام) نام برده است.
او از راویان اصلی واقعه
عاشورا به شمار میرود.
ضحاک همراهیِ خود با امام (علیهالسّلام) را مشروط به مفید بودن، کرده بود و پس از آن که مشخّص شد که سرنوشت، چیزی جز شهادت نیست، این موضوع را با امام (علیهالسّلام) در میان گذاشت. امام (علیهالسّلام) هم موافقت فرمود که اگر میتواند، خود را از حلقه محاصره دشمن، خارج کند. بدین سان، وی فرار را بر همراهی با امام (علیهالسّلام) و شهادت برگزید.
یکی از کسانی که در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام (علیهالسّلام) و یارانش ملاقات نمود، ضحاک بن عبدالله مشرقی به همراه
مالک بن نضر بود. او به خدمت امام (علیهالسّلام) رسید و
سلام کرد و نشست. امام (علیهالسّلام) پاسخ سلامش را دادند و ضمن خوشآمدگویی از علت آمدنش پرسش نمود. ضحاک گفت: «برای عرض سلام خدمت رسیدم و از
خداوند سلامت و
عافیت شما را خواستارم آمدهام تا خبری از وضعیت مردم
کوفه برای شما نقل کنم و آن اینکه آنان برای نبرد با شما اجتماع کردهاند.» امام (علیهالسّلام) فرمود:
«حسبی الله و نعم الوکیل.» طبری ماجرای ملاقات را از خود وی چنین نقل کرده است: «من و مالک بن نضر بر امام حسین (علیهالسلام) در بین راه کوفه درآمدیم و با عرض
سلام پیش وی نشستیم. ما را خوشآمد گفت و فرمود: به چه منظوری آمدهاید؟ گفتیم: آمدهایم برای عرض سلام و دعای عافیت شرفیاب گشتهایم تا تجدید عهدی شده باشد و هم به شما خبر دهیم که مردم کوفه برای
جنگ با شما آمادهاند. چون خواستیم مرخص شویم و با سلام و
دعا خداحافظی کردیم، فرمود: چه مانعی دارد که مرا یاری کنیدد. رفیق من مالک بن نضر گفت: من هم
قرض دارم و هم به
زن و بچه گرفتارم و من گفتم: مرا نیز همین گرفتاریهای قرضی و زن و بچه هست؛ اما در عین حال اگر به من
حق میدهی که هرگاه بیکس بمانی و یاری من دیگر به نفع تو نباشد، به راه خود بروم. برای فداکاری تا آن موقع حاضرم. امام حسین با همین شرط پذیرفت و نزد وی ماندم.»
در روز
عاشورا زمانی که به دستور
عمر بن سعد اسبهای یاران امام (علیهالسّلام) را پی کردند ضحاک
اسب خود را در خیمهای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با
دشمن پرداخت. او خود نقل میکرد که بارها امام (علیهالسّلام) مرا
تشویق کرد و فرمود: «سست نگردی، دستت بریده نشود؛
خداوند از
اهل بیت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، بهترین پاداشها را به تو ارزانی دارد».
زمانی که از یاران امام (علیهالسّلام) جز اهل بیت ایشان و
سوید بن عمرو و
بشیر بن عمرو کسی باقی نمانده بود، نزد امام (علیهالسّلام) آمد و شرط خود را متذکر شد و از حضرت (علیهالسّلام) اجازه خواست تا برود. امام (علیهالسّلام) فرمود: «با چه وسیلهای میروی؟» ضحاک پاسخ داد: «چون دیدم اسبها را پی میکنند اسبم را در خیمهای مخفی کردهام تا آسیبی نبیند. سوارش میشوم و از معرکه میگریزم.» امام (علیهالسّلام) به او اجازه رفتن داد و فرمود: «خود دانی.» پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت.
طبری به نقل از او ماجرای فرارش از معرکه نبرد را چنین گزارش میدهد: همین که امام (علیهالسّلام) به من اجازه رفتن داد اسب خود را از خیمه بیرون آوردم و بر آن نشستم و بر سپاه
عمر بن سعد حملهور شدم و از میانشان راهی باز کرده گریختم. پانزده نفر از کوفیان، پیاده به تعقیبم پرداختند. من به سرعت میتاختم اما آنان درکنار دهکدهای به نام شفیه نزدیک ساحل
فرات به من رسیدند. ضحاک گوید: چون به من رسیدند، به سوی آنها برگشتم و چون چارهای جز جنگ نداشتم پس خواستم به آنان حمله برم. در این هنگام
کثیر بن عبداللَّه شعبی و ایوب بن مشرح حیوانی و
قیس بن عبداللَّه صائدی که جزء آن پانزده نفر بودند مرا شناختند و گفتند: «این ضحاک بن عبداللَّه مشرقی است، این پسر عموی ماست شما را به خدا او را رها کنید.» در این هنگام سه نفر دیگر آنها که از
بنیتمیم بودند نیز گفتند: «باشد ما
شفاعت برادران و همپیمانان خود را میپذیریم و از کشتن خویشاوندشان خودداری میکنیم.» با این سخن دیگران نیز از تصمیم خود منصرف شدند و رهایم کردند.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۵۰۱.