علی بن اصدق حائری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
علی بن اصدق حائری، یکی از نوحهسرایان در مصیبت شهادت
امام حسین (علیهالسّلام) و دیگر
شهدای کربلا در قرن چهارم هجری بـوده اسـت.
علی بن اصدق حائری، یکی از نوحهسرایان قرن چهارم هجری بـوده اسـت.
قاضی ابوعلی تنوخی (٣٨٤ق) مینویسد: پدرم (قاضی ابوالقاسـم عـلـی بـن مـحمـد التنوخی) برای من نقل کرد که روزی
ابوالحسن کاتب نزد ما آمد و گفت: «آیا در
بغداد مردی به نام ابـن اصـدق میشناسید؟» در آن مجلـس کـسی جـز مـن، او را نمیشناخت. بدو گفتم: «بلی، اما چرا درباره او پرسوجو میکنید؟» گفت: کارش چیست؟ گفتم: برای حسین نوحهسرایی میکند. در این هنگام ابوالحسن گریه کرد و گفت: در خانه من زن سالخوردهای هست که مرا بزرگ کرده است. او اهـل «کرخ جدان» است؛ در تکلم زبانش میگیرد و بیشتر به زبان نبطی سخن میگوید و نمیتواند عربی را درست تلفظ کند؛ چه رسد به آنکه شعری نقل کند. با این حال این زن، مسلمانی صالح و اهل
تهجد است و بسیار
روزه میگیرد. او که شـبهـا در خانـه مـن میخوابد، دیشب از خواب بیدار شد و مرا صدا زد. گفتم: چه شده است؟ گفت: نزد من بیا. نزد او که رفتم، دیدماندامش میلرزد. گفتم: چه شده است؟ گفت: امشب، هر شب، بخشی از
قرآن را خواندم و خوابیدم. همین الآن در
خواب دیدم که گویا در یکی از کوچههای کرخ بودم و حجرهای تمیز، سفید و خوشنما از چوب ساج دیـدم که درب آن باز بود و چند زن در آستانه آن ایستاده بودند. به آنها گفتم: «چه کسی مـرده است؟ چه خبر است؟» آنها به داخل خانه اشاره کردند. وارد خانه که شـدم، حجـرهای ظریف و دلپسند و در نهایت نیکویی دیدم. در آن حجره، زنی جوان بود که هرگز نیکوتر، باجلال تر و زیباتر از او ندیدهام. او لباسهای زیبای سفیدرنگ مروی (بافـت مرو) و نرم به تن داشت و روی آنها پارچهای بسیار سفید پوشیده بود. در آغـوش آن زن، سر بریده مردی بود و از آن خون میچکید. گفتم: تو که هستی؟ گفت: من
فاطمه (سلاماللهعلیها)، دختر رسول خدایم و این، سر پسرم حسین است. از جانب من به ابن اصدق بگوایـن نوحه را بخواند:
لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلو | | لا وَ لا کانَ مَریضا |
| | |
«فرزند من مریض نبود (بر اثر بیماری از دنیا نرفت) این را سؤال کنید و قبل از این واقعه نیز بیمار نبود».
در این هنگام هراسناک از خواب بیدار شدم. ابوالحسن کاتب در اینجا افزود: آن پیرزن «امرضه» را «امرطه» خواند؛ زیرا قـادر بـه تلفظ «ضاد» نیست. او را آرام کردم تا دوباره خوابید. قاضی تنوخی در اینجـا اضافه کرد: در این هنگام ابوالحسن کاتـب بـه مـن گفت: ای اباالقاسم، چون تو این مرد را میشناسی، این
امانت را به تو میسپارم و به تو ماموریت مـیدهـم که این پیام را به ابن اصدق برسانی. گفتم: چون امر سرور زنان جهان است، اطاعت میکنم. قاضی ابوالقاسم تنوخی میگوید: این ماجرا در
ماه شعبان رخ داد و مردم در آن زمان برای رفتن به
زیارت امام حسین (علیهالسّلام) از طرف حنبلیها سخت در فشار و زحمـت بودند. پیوسته در این فکر بودم که چگونه این پیام را به ابن اصدق برسانم، تا آنکه در شب نیمه شعبان توانستم خود را به حرم حسینی برسانم. دربـاره ابـن اصـدق از مـردم پرسوجو کردم و سرانجام او را یافتم. به وی گفتم: فاطمه (سلاماللهعلیها) به تو امر میکند که با قصیدهای نوحهسرایی کنی که این بیت در آن است:
لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلو | | لا وَ لا کانَ مَریضا |
| | |
البته خود من تا آن شب، هیچ گاه آن قصیده را نشنیده بودم. او از شنیدنایـن سـخن دگرگون شد. من نیز رؤیای آن زن را برای او و دیگر حاضران به تفصیل نقـل کـردم. همگی شروع به گریه کردند و ابن اصدق آن شب فقط با این قصیده نوحهسرایی کرد که سروده یکی از شعرای کوفی است و بیت نخست آن این است:
اَیُّهَا العَیْنانِ فیضا | | وَاسْتَهِلاّ لا تَغیضا |
| | |
«ای دو چشم اشک ببارید و به شدت گریه کنید و خشک نشوید». آنگاه نزد ابوالحسن کاتب برگشتم و چگونگی انجام این ماموریت را به او گزارش کردم.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۳۶۴-۳۷۵.