عزاداری امام حسین در عصر آل بویه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عزاداری امام حسین در عصر آل بویه، از مباحث مرتبط با تاریخچه عزاداری برای امام حسین است. در این دوره برای نخستین بار، عزاداری در قلمرو حکومت آل بویه و تحت حمایت آنان، به صورت علنی و عمومی در کوچه و بازار برگزار شد. از این زمان به بعد، برپایی عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) در
روز عاشورا، بـه سـرعت در میان شیعیان گسترش یافت و تبدیل به یکی از مهمترین شعایر شیعی شـد. علاوه بر این عزاداری برای امام حسین در عصر
آل بویه به لحاظ فرم و قالب وارد مرحله جدیدی شد. شکلها و قالبهای سوگواری عاشورایی را در این عصر، میتوان چنین دستهبندی کرد: مرثیهسرایی و سرودن اشعار رثایی، مقتلخوانی و عزاداری گروهی در صحنه عمومی.
یکی از مهمترین مراحل
عزاداری برای
امام حسین (علیهالسّلام)، دوره قدرت یافتن
سلسله آل بویه در قرن چهارم هجری است که
تشیع بـه طور چشمگیری گسترش یافت. درایـن قـرن حکومتهای شیعی
زیدیان در
یمن،
حمدانیان در شمال
عراق،
فاطمیان در
مصر، و آل بویه در
ایران و عراق روی کار آمدند. عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) برای نخستین بار، در این قرن و در قلمرو حکومت آل بویه و تحت حمایت آنان، به صورت علنی و عمومی در کوچه و بازار برگزار شد. مورخان، به ویژه کسانی که وقایع را به ترتیب سالیانه نوشتهاند، از جمله
ابن جوزی،
ابن اثیر،
ابن کثیر،
و
ذهبی،
در ضمن وقایع سال ٣٥٢ قمـری و سالهای بعد از آن، چگونگی عزاداری شیعیان را در
روز عاشورا نوشتهاند.
گرچه عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) سابقهای دیرینه دارد، اما به صورت سازمانیافته از زمان آل بویه آغاز شد. آل بویه، سلسلهای ایرانی نژاد و
شیعی مذهب، که میان سالهای ۳۲۲-۴۴۸ق/۹۳۳-۱۰۵۶م بر بخش بزرگی از ایران و
عراق و
جزیره تا مرزهای شمالی
شام فرمان راندند. با روی کار آمدن سلسله شیعی
آل بویه، سوگواریها در مصیبت شهادت
امام حسین (علیهالسّلام) گسترش یافت و از درون خانهها، به کوچه و بازار کشیده شد و کم کم طی قرنهای متمادی، به نماد و شعار تشیع تبدیل شد و به عنوان یک
سنت دینی در بین شیعیان رواج پیدا کرد.
حمایت آل بویه زمینه را برای شکلگیری دستههای عزاداری در سال ۳۵۲ هجری قمری فراهم کرد. ابن جوزی گفته است: «در عاشورای سال ٣٥٢ قمری بازارها تعطیل، و
خریدوفروش موقوف شد؛ قصابان گوسفند
ذبح نکردند، و طباخها حلیم نپختند؛ مردم آب ننوشیدند و در بازارها خیمه برپا کردند و به رسم عزاداری
کرباس آویختند؛ زنان به سر و روی خود میزدند و بر حسین
ندبه میکردند».
ابن اثیر مینویسد: «در
روز عاشورا به دستور
معزالدوله مغازهها را بستند، خریدوفروش موقوف شد و مردم با چهرههای کبود و موهای پریشان، گرداگرد شهر
بغداد میگشتند و بر سینه میزدند و اشعار حـزنانگیـز میخواندند».
با توجه به اینکه قرن چهارم، اوج گسترش تشیع بود و حکومتهای شیعی در بیشتر مناطق جهان اسلام، از جمله
ایران،
عراق،
یمن،
شام و
مصر گسترده بودند، این دستور معزالدوله، با استقبال گسترده
شیعیان در نقاط مختلف، به ویژه بغداد روبه رو شد. حاکمان فاطمی مصر نیز، با اینکه در رقابت با آل بویه بودند، از همان روش پیروی کردند و در روز عاشورا، عزاداریهای عمومی برای امام حسین (علیهالسّلام) ترتیب دادند. در این باره
مقریزی (م ۸۴۵ق) مینویسد: ابن زولاق در کتاب سیرة المعز دین الله مینویسد: در روز عاشورای سال ۳۶۳ قمری گروهی از شیعیان مـصـر همـراه پیروانشان در کنار قبر
ام کلثوم و نفیسه گرد آمدند و به گریه و نوحـهسـرایی پرداختنـد؛ و ابـن مـامون نیـز میگوید: در روز عاشورای سال ۵۱۵ قمری در مصر سفرههایی چرمی که مخصوص روز عاشورا بود، گسترده میشد که در آنها نان و ماست و بعـضی غذاهای دیگر بود. سپس جناب افضل وارد مجلس میشد و به نشانه عـزا بـر زیراندازی پشمی مینشست و اشراف نیز وارد میشدند و برای آنها ظرفهای غذا برده میشد که در آنها عدس سیاه قرار داشت...
از این زمان به بعد، برپایی عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) در روز عاشورا، بـه سـرعت در میان شیعیان گسترش یافت و تبدیل به یکی از مهمترین شعایر شیعی شـد.
ابوریحان بیرونی، که خود در قرن چهارم میزیسته است، مینویسد: «شیعیان در این روز (عاشورا) نوحه میخوانند و میگریند. این مراسم، هم در مدینة السلام (بغداد) و هم در دیگر شهرها و کشورها برپا میشود».
در عصر آل بویه، هرگاه عاشورا با
عید نوروز یا مهرگان هم زمان میشـد، برگزاری مراسم عید را به تاخیر میانداختند.
سنیان بغداد نیز، به سبب کثرت شیعیان و حمایت آل بویه از آنان، نمیتوانستند از برپایی این مراسم در بغداد جلوگیری کنند.
با این حـال واکنشهایی نشان میدادند؛ از جمله گزارش شـده اسـت کـه اهـل سـنت در مخالفت با شیعیان، به برپایی مراسم مشابهی روی آوردند و روز دوازدهم محرم را، به مناسبت قتل
مصعب بن زبیر عزا میگرفتند.
حتی ابن کثیر که تعصب ضدشیعی دارد، درباره این قبیل واکنشهای اهل سنت، با لحنی اعتراضآمیز مینویسد: «در سال ۳۶۳ قمری جاهلان سنی دسته به راهانداختند و شبیه
عایشه،
طلحه و
زبیر ساختند و گفتند: با یاران علی میجنگیم، که در این فتنه تعدادی از طرفین کشته شدند».
بعد از فروپاشی سلسله آل بویه و با به قدرت رسیدن
سلجوقیان، فضایی ضدشیعی بر جامعه حاکم شد و عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) را با دشواری مواجه کرد.
در
سال ۴۰۲ قمری فخرالملک، وزیر سلطان
بهاءالدوله برگزاری مراسم
عاشورا را آزاد اعلام کرد و برای جلوگیری از وقوع فتنه تدابیریاندیشید،
ولی بار دیگر خودش در
سال ۴۰۶ قمری برگزاری مراسم عاشورا را منع کرد، که اصرار
شیعیان به برگزاری آن، باعث نزاع آنها با ساکنان محله باب الشعیر شد و تعداد زیادی در این نزاع کشته شدند.
گرچه سلاطین سلجوقی از دوستداران ائمه شیعه بودند و به زیارت
عتبات عالیات میرفتند.
ملکشاه به همراه
خواجه نظام در
سال ۴۷۹ق به زیارت
کاظمین،
نجف و
کربلا رفت.
محمد بن عبدالله بلخی پس از سخنرانی و وعظ برای عالمان، مسئولان و
طلاب نظامیه اهل سنت،
روضه میخواند و از مظلومیتهای
اهل بیت پیامبر یاد میکرد.
این رسم تا اوایل سلطنت
طغرل سلجوقی در
بغداد و شهرهای دیگر ایران معمول بوده است.
پس از قدرت یافتن سلسله
آل بویه در
بغداد،
عزاداری و سوگواری برای
امام حسین (علیهالسّلام) وارد مرحله جدیدی شد. شکلها و قالبهای سوگواری عاشورایی را در این عصر، میتوان چنین دسته بندی کرد:
سرودن یا خواندن اشعار رثایی، که قدیمیترین شکل سوگواری برای امام حسین (علیهالسّلام) بـه شـمار میرود، در این عصر هرچه بیشتر گسترش یافت و شاعران بسیاری به مرثیه سرایی درباره مظلومیت حضرت سیدالشهدا (علیهالسّلام) پرداختند.
پترو چلکووسکی درایـن بـاره میگوید: «مرثیه نخستین قالب بیان
تعزیه بود. در سده چهارم هجری (دهـم میلادی) سراینده در قالـب
سوم شخص، از سرگذشت حزن انگیز حسین یاد میکرد و در شعر خود، ضمن آنکه همدردیهای سوگواران را برمیانگیخت، احساسات خویش را بیان میکرد».
شواهد تاریخی نشان میدهد که از اواخر قرن سوم تا نیمه اول قرن چهارم هجری، نوحهسرایی و خواندن اشعار رثایی برای امام حسین رایج بوده است و عدهای به عنوان «نائح» (نوحهسرا) و «منشد» (خواننده اشعار) شناخته میشدند و بهایـنامـر اشتغال داشتند و در آن مهارت پیدا کرده بودند. اینان در حرم حسینی یا در بعضی از مجالس، نوحهسرایی میکردند و اشعاری در سوگ امام حسین (علیهالسّلام) میخواندند. در اینجا پنج نفر از این افراد را معرفی میکنیم.
علی بن اصدق حائری، یکی از نوحهسرایان قرن چهارم هجری بـوده اسـت.
قاضی ابوعلی تنوخی (٣٨٤ق) مینویسد: پدرم (قاضی ابوالقاسـم عـلـی بـن مـحمـد التنوخی) برای من نقل کرد که روزی
ابوالحسن کاتب نزد ما آمد و گفت: «آیا در
بغداد مردی به نام ابـن اصـدق میشناسید؟» در آن مجلـس کـسی جـز مـن، او را نمیشناخت. بدو گفتم: «بلی، اما چرا درباره او پرسوجو میکنید؟» گفت: کارش چیست؟ گفتم: برای حسین نوحهسرایی میکند. در این هنگام ابوالحسن گریه کرد و گفت: در خانه من زن سالخوردهای هست که مرا بزرگ کرده است. او اهـل «کرخ جدان» است؛ در تکلم زبانش میگیرد و بیشتر به زبان نبطی سخن میگوید و نمیتواند عربی را درست تلفظ کند؛ چه رسد به آنکه شعری نقل کند. با این حال این زن، مسلمانی صالح و اهل
تهجد است و بسیار
روزه میگیرد. او که شـبهـا در خانـه مـن میخوابد، دیشب از خواب بیدار شد و مرا صدا زد. گفتم: چه شده است؟ گفت: نزد من بیا. نزد او که رفتم، دیدماندامش میلرزد. گفتم: چه شده است؟ گفت: امشب، هر شب، بخشی از
قرآن را خواندم و خوابیدم. همین الآن در
خواب دیدم که گویا در یکی از کوچههای کرخ بودم و حجرهای تمیز، سفید و خوشنما از چوب ساج دیـدم که درب آن باز بود و چند زن در آستانه آن ایستاده بودند. به آنها گفتم: «چه کسی مـرده است؟ چه خبر است؟» آنها به داخل خانه اشاره کردند. وارد خانه که شـدم، حجـرهای ظریف و دلپسند و در نهایت نیکویی دیدم. در آن حجره، زنی جوان بود که هرگز نیکوتر، باجلال تر و زیباتر از او ندیدهام. او لباسهای زیبای سفیدرنگ مروی (بافـت مرو) و نرم به تن داشت و روی آنها پارچهای بسیار سفید پوشیده بود. در آغـوش آن زن، سر بریده مردی بود و از آن خون میچکید. گفتم: تو که هستی؟ گفت: من
فاطمه (سلاماللهعلیها)، دختر رسول خدایم و این، سر پسرم حسین است. از جانب من به ابن اصدق بگوایـن نوحه را بخواند:
لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلو | | لا وَ لا کانَ مَریضا |
| | |
«فرزند من مریض نبود (بر اثر بیماری از دنیا نرفت) این را سؤال کنید و قبل از این واقعه نیز بیمار نبود».
در این هنگام هراسناک از خواب بیدار شدم. ابوالحسن کاتب در اینجا افزود: آن پیرزن «امرضه» را «امرطه» خواند؛ زیرا قـادر بـه تلفظ «ضاد» نیست. او را آرام کردم تا دوباره خوابید. قاضی تنوخی در اینجـا اضافه کرد: در این هنگام ابوالحسن کاتـب بـه مـن گفت: ای اباالقاسم، چون تو این مرد را میشناسی، این
امانت را به تو میسپارم و به تو ماموریت مـیدهـم که این پیام را به ابن اصدق برسانی. گفتم: چون امر سرور زنان جهان است، اطاعت میکنم. قاضی ابوالقاسم تنوخی میگوید: این ماجرا در
ماه شعبان رخ داد و مردم در آن زمان برای رفتن به
زیارت امام حسین (علیهالسّلام) از طرف حنبلیها سخت در فشار و زحمـت بودند. پیوسته در این فکر بودم که چگونه این پیام را به ابن اصدق برسانم، تا آنکه در شب نیمه شعبان توانستم خود را به حرم حسینی برسانم. دربـاره ابـن اصـدق از مـردم پرسوجو کردم و سرانجام او را یافتم. به وی گفتم: فاطمه (سلاماللهعلیها) به تو امر میکند که با قصیدهای نوحهسرایی کنی که این بیت در آن است:
لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلو | | لا وَ لا کانَ مَریضا |
| | |
البته خود من تا آن شب، هیچ گاه آن قصیده را نشنیده بودم. او از شنیدنایـن سـخن دگرگون شد. من نیز رؤیای آن زن را برای او و دیگر حاضران به تفصیل نقـل کـردم. همگی شروع به گریه کردند و ابن اصدق آن شب فقط با این قصیده نوحهسرایی کرد که سروده یکی از شعرای کوفی است و بیت نخست آن این است:
اَیُّهَا العَیْنانِ فیضا | | وَاسْتَهِلاّ لا تَغیضا |
| | |
«ای دو چشم اشک ببارید و به شدت گریه کنید و خشک نشوید». آنگاه نزد ابوالحسن کاتب برگشتم و چگونگی انجام این ماموریت را به او گزارش کردم.
در
بغداد بانویی به نام «خلب» بود که در نوحهسرایی مهـارت فراوان داشت. او نیز با همان
قصیده لَمْ اُمَرِّضْهُ فاسلو | | لا وَ لا کانَ مَریضا |
| | |
مرثیه میخوانـد؛ امـا معمـولا صـدای نوحهسرایی او در خانههای بعضی از بزرگان شهر به گوش میرسید؛ زیرا مردم عـادی در آن زمان از ترس حنبلـیهـا، جـز بـه صـورت پنهانی یا در سایه حمایت دولت نمیتوانستند مجالس عزاداری برپا کنند؛ با اینکه در نوحه سراییهای آن زمان، تنها مراثی امام حسین و
اهل بیت، بدون هیچ طعن یا تعریضی به خلفا، خوانده میشد. کار حنبلیها در خشونت بر ضد شیعیان به جایی رسید که وقتی رئیسشان «
بربهاری» از نوحهسراییهای خلب آگاه شد، دستور
قتل او را صادر کرد.
بانوی نوحهسرای دیگری به نام «زره» نیز در
بغداد بود. او در رؤیا
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را دید که در کنار قبر فرزندش حسین (علیهالسّلام) گریه میکند و به او فرمان میدهد که این اشعار را بخواند:
اَیُّهَا العَیْنانِ فیضا | | وَاسْتَهِلاّ لا تَغیضا |
| | |
«ای چشمان مـناشـک هـا را سرازیر کرده، بریزید و فروکش نکنید».
وَابْکِیا بِالطَّفِّ مَیْتا | | ترکَ الصَّدْرَ رَضیضا |
| | |
«و بر جـان دادهای بگریید که در کنار رود (
کربلا) رهـا شـد، در حالی که سینهاش لگدکوب شده بود».
لَمْ اُمَرِّضْهُ قتیلاً | | لا وَ لا کانَ مَریضا |
| | |
«در وقت کشته شدنش از او پرستاری نکردم که او اصـلاً بیمار نبود و قبل از این واقعه نیز بیمار نبود».
گفتنی است در در برخی منابع، به جـای «قتیلاً» کلمه «فاسلو» آمده است که در این صورت معنای آن بیت چنین میشود: «از او پرستاری نکردم تا آرام گیرم؛ نه هرگز! چراکه اصلاً بیمار نبود».
احمد مزوق، یکی از نوحهسرایان قرن چهارم هجری بـوده اسـت. بنا بر گزارش
یاقوت حموی، در نیمه اول قرن چهارم هجری شخصی به نام احمد مـزوق در
بغداد نوحـهسـرایی میکرده است. حمـوی از شخصی به نام «خـالع» نقل میکند: در سال ۳۴۶ قمـری کـه مـن هـنـوز کودک بودم با پدرم در مجلس گبـودی در مسجدی که بین بازار وراقـان و زرگران بود، حضور داشـتم. مسجد پر از جمعیـت بـود. درایـن حـال مـردی که جامـهای وصــلهدار بـر تـن، و انبـانی و ظرف آب کوچکی در دست، و عصایی در مشت داشت و هنوز گرد راه بر سروصورتش نمایان بود، وارد شد و با صدای بلند بر مردم
سلام کرد و گفت: مـن پیـک
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) هستم. مردم به او خوشامد گفتند و او را در بالای مجلس جا دادند. آن مرد سراغ احمد مزوق را گرفت و وقتی او را یافت به او گفت: بانویمان را در
خواب دیدم که به من گفت: به بغداد برو و احمد مزوق را بیاب و به او بگو بر پسرم با شعر «ناشیء» نوحهسرایی کند که در آن میگوید:
بنی أحمدٍ قلبی لکم یتقطّعُ | | بمثل مصابی فیکمُ لیس یُسمعُ |
| | |
«ای فرزندان پیامبر، دلم برایتان پاره پاره است. هرگز مصیبتی هماننـد مـصیبت شـما شنیده نمیشود».
ناشیء که خود در آن مجلس حاضر بود، چون این را شنید سخت به صورت خود زد و به دنبال او مزوق و مردم هم چنین کردند؛ اما بیش از همه ناشیء، و بعد از او مزوق از شنیدن این پیام دگرگون شدند. مـزوق آن روز تا ظهر با همین
قصیده نوحهسرایی کرد تا آنکه مردم
نماز ظهر را خواندند و پراکنده شدند. برخی کوشیدند به آن مرد چیزی بدهند؛ اما او قبول نکرد و گفت: سوگند به خدا اگر همه دنیا را بـه مـن بدهند قبول نمیکنم. من خود را پیک و فرستاده بانویم میدانم. چگونه برای رساندن پیامش چیزی دریافت کنم؟! بدین گونه او چیزی نگرفت و رفت.
طبق نقل
یاقوت حموی، در این زمان نوحهسرایی نیز به نام «ابوالقاسم عبدالعزیز شطرنجی» در
بغداد بوده است. حمـوی از شخصی به نام «خـالع» نقل میکند: روزی
ناشئ را دیدم که در بازار سراجان نشسته است. او بـه مـن گـفـت «قصیدهای سرودهام که آن را از من خواستهانـد. مـیخـواهم آن را بـه خـط خود بنویسی تا به مردم بدهم». گفتم: «اکنـون بـه دنبـال کـاری میروم و وقتی بازگشتم آن را مینویسم». به جایی رفتم و در آنجا نشستم کـه خـوابم برد. در
خواب ابوالقاسم عبدالعزیز شطرنجی نوحهسـرا را دیـدم کـه بـه مـن میگفت: «دوست دارم که برخیـزی و قصیدۂ بائیه ناشیء را بنویسی. ما دیشب در مشهد حسینی با آن قصیده نوحهسرایی کردیم».
البته ابوالقاسـم هنگامی که از
زیارت حسین بن علی (علیهالسّلام) بازمیگشت وفات کرده بود. مـن از خواب برخاسته، و نزد ناشیء رفتم و گفتم: قصیده بائیه را بیاور تا بنویسم. گفت: «از کجا دانستی بائیـه اسـت؟ مـن که با کسی درباره آن سخن نگفتـهام». مـن رؤیـای خـود را برایش گفتم. او گریست و گفت: دیگر تردیدی ندارم که زمانش نزدیک شده است. آن گاه من قصیده را نوشتم که بیت اولش این بود:
رجائی بعیدٌ و الممات قریبُ | | و یُخطئ ظنّی و المنونُ تُصیبُ |
| | |
«دیگر امیدی ندارم که
مرگ نزدیک است. پس از این ظن و گمانهایم بر خطا خواهد بود و مرگ ناگهان درخواهد رسید».
در قرن چهارم هجری در
مصر و در زمان
حکومت فاطمیان نیز افرادی بودند که در نوحهسرایی و خواندن اشعار رثایی مهارت یافته بودند. گزارش مقریزی درباره عزاداری مردم قاهره در روز عاشورا مؤید این مطلب است: در روز عاشورای سال ۳۹۶ قمری مثل هر سال بازارها تعطیـل شـد. مـداحان در مسجد جـامـع قـاهره اجتمـاع کـرده، بـه نـوحـهسـرایی و شعرخوانی پرداختند. فردای آن روز «قاضی القضاة عبدالعزیز بن نعمـان» همـه مـداحان را که از راه نوحهسرایی و شعرخوانی کسب درآمد میکردند احضار کرد و آنان گفت: دیگر حق ندارید که وقتی به در دکانهای مردم میروید، از آنها چیزی به زور بگیرید. نوحـهسـرایی و خوانـدن اشعار رثایی را شـغل خود قرار ندهید و هرکس چنین کاری کند، او را از شهر بیرون کرده، به بیابان میفرستم.
از قرن چهارم، در کنار سرودن شعر، شکل دیگری از مرثیهسرایی گسترش یافت که عبارت بود از بیان مظلومیت شهیدان کربلا در قالب نثر، یا همان مقتلخوانی، که تالیف کتابهای فراوان مقتل در همین راستا بوده است. این گونه کتابها جنبه تاریخی صرف نداشت و گریاندن هم از انگیزههای تالیف آنها بود. از این رو معمـولا احادیثی هـم در ثواب و فضیلت گریه بر امام حسین (علیهالسّلام) دربرداشتند. بر این اساس واعظان در
روز عاشورا مصیبت امام حسین (علیهالسّلام) را میخواندند.
دستههای سینهزنی، شکل جدید عزاداری بود که در عصر آل بویه به مراسم سوگواری امام حسین (علیهالسّلام) افزوده شد. در عاشورای سال ٣٥٢ قمری به دستور
معزالدوله مـغـازه هـا بسته و خریدوفروش موقوف شد. مردم با چهرههای کبود و موهای پریشان در شهر بغداد میگشتند و بر سر و سینه میزدند و اشعار حزن انگیز میخواندند.
همچنین در این روز شیعیان به صورت دستهجمعی با حالت غم واندوه به سر و روی خویش کاه و خاکستر میپاشیدند. مردم از تهیه غذا بـرای خـویش خـودداری میکردند و نیکوکاران سفره میانداختند. طبل تنها آلتی است که مورخان به کاربردش در این دستهها اشاره کردهاند.
ابن کثیر در این باره نوشته است: رافضیان در دولت
آل بویه در حدود سال ۴۰۰ هجری در عزاداری حسین (علیهالسّلام) به
اسراف و زیادهروی گراییدند. در
بغداد و سایر شهرها در
روز عاشورا، مردم در بازارها و خیابانها طبـل مـیزدند و بر سرشـان کـاه و خاکستر میپاشیدند و بـه رسـم عـزاداری بـر خیمـههـا کـربـاس آویخته بودند و میگریستند و بسیاری از آنها برای همدردی با حسین آب نمینوشیدند. زنـان با صورتهای باز میگریستند و به صورت و سینه خود میزدند و با پای برهنه به بازارها میآمدند.
کامل شیبی میگوید: «دستههای عزاداری در شکل جدید، نخستین بار در
سال ۳۵۲ به وجود آمدند.»
به دستور
معزالدوله، در عاشورای سال ۳۵۳
عزای عمومی اعلام شد و از مردم خواسته شد که با پوشیدن جامه سیاه،اندوه خود را نشان دهند.
در این روز با آویختن پلاس (پارچههای کهنه و سیاه)، اعلام
عزا نمودند. در
روز عاشورا مردم حتی برخی علمای
حنفی مثل
خواجه علی غزنوی و امام
نجم الدین بلعمانی حنفی، سفیانیان را
لعن میکردند، دستار از سر باز کرده
نوحه میخواندند و
خاک بر سر میافشاندند. در
سال ۳۹۸ که روز
عاشورا مصادف با
عید مهرگان بود، مراسم
عید را به تاخیر انداختند.
مورخین به برپائی این مراسم در تمام طول سلطه
آل بویه اشاره دارند،
اما در همان دوره، با گسترش برگزاری مراسم روز عید غدیر و روز عاشورا و حساسیت
اهل سنت و وقوع درگیریهای متعدد، اهالی محله
کرخ از برگزاری این مراسم منع شدند.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۳۶۴-۳۷۵.