عزاداری امام حسین در دوره پهلوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عزاداری امام حسین در دوره پهلوی، از مباحث مرتبط با تاریخچه عزاداری برای
امام حسین (علیهالسّلام) است. در دوره پهلوی، حکومت تلاش میکرد میراثهـای فرهنگی
ایران را نابود، و فرهنگ غرب را جایگزین آن کند. یکی از مهمترین عناصـر فرهنگی ایران، مراسـم
عزاداری بـرای امام حسین (علیهالسّلام) بود که به دستور
رضاشاه طرح ممنوعیت کامل عزاداری در همه اشکال و ابعاد را در تمام ایران به اجرا درآمد، اما با مخالفت عامه مردم و روحانیون و علما مواجه شد.
پس از رضاشاه،
محمدرضاشاه گرچه به مخالفت علنی با مجـالس عزاداری برنخاست، اما از روشهای دیگری مانند ترویج بیاخلاقی و
غربزدگی برای مبارزه با
اسلام و کمرنگ نمودن سنتهای مذهبی و مراسمات عـزاداری بهره گرفت.
یکی از تاریکترین دورانهای تاریخ ایران زمین، دوره سلطنت دو شاه پهلوی است.
ایران در این دوران، وضعیتی نیمـه مـستعمره داشت و از لحاظ فرهنگی، در
بدترین وضعیت خود به سر میبرد. حکومت پهلوی تلاش میکرد میراثهـای فرهنگی ایران را نابود، و فرهنگ غرب را جایگزین آن کند. یکی از عناصـر فرهنگی ایـن مرز و بـوم، مراسـم
عزاداری بـرای امام حسین (علیهالسّلام) است که
رضاشاه پهلوی در مسیر تغییرات فرهنگی گستردهای که آغاز کرده بود، میخواست در آن نیـز دسـت ببرد.
در دوره
ناصرالدین شاه، حکومت اهتمام ویژهای به عزاداری در ایام
محرم و
صفر داشت. بعد از
مشروطه دوم از آن رونق عزاداری تا حدی کاسته شد؛ اما
احمدشاه در تلاش بود تا وضعیت سابق را زنده کند. برای همین، خود در مراسم عزاداری حاضر میشد و دولتمردان را نیز به شرکت در آن مراسم تشویق میکرد.
در آستانه محرم ۱۳۳۸ قمری (۱۲۹۸ش)، ایران در اوج مبارزه با
قرارداد ۱۹۱۹ بود. در
ذیحجه ۱۳۳۷ قمری، محصلان تهرانی با انتشار اعلامیهای، از علما خواستند که فرمان سیاهپوش کردن مساجد را صادر، و مردم را به قیام بر ضد این قرارداد ترغیب و دعوت کنند. جمعی از وعاظ نیز در مجالس
روضهخوانی در مسجد شیخ عبدالحسین (مسجد آذربایجانیها) بر ضد این قرارداد سخنرانی کردند.
در پی اقدامات علما و با استقامت ملت ایران، قرارداد ۱۹۱۹ به شکست انجامید. از این رو
استعمار سناریوی
کودتا را برای این ملت طراحی کرد. با وقوع کودتای سـوم اسفند ۱۲۹۹ شمسی (۲۲ فوریه ۱۹۲۰م) روند جدیدی در عرصه سیاسی ایران آغـاز شد، که به مرور زمان ابعاد مختلف آن برملا شد. حسن اعظـام قدسی (از رجـال دوره رضاخان) به نقل از یکی از دوستان خود که در دوره چهارم از خراسان به نمایندگی
مجلس شورای ملی انتخاب شده بود، رئوس برنامههای استعمار را در این روند بازگو میکند. نماینده خراسان در ملاقاتی که با کنسول انگلیس در
مشهد داشته، از او درباره کودتای ۱۹۲۰ میلادی و اهداف آن پرسیده و کنسول چنین پاسخ داده است: «پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ از ناحیه نایب السلطنه چند ماده ذکر شده بود که برای آتیه ایران باید عملی و اجرا گردد...:
- از بین بردن روحانیون و ضعیف کردن آنان از راه اعمال و رفتار خودشان که در بین جامعه ایران است؛
- بر هم زدن بساط عزاداری که خود بزرگترین وسیله برای خنثی نمـودن سیاست استعماری دولت بریتانیا است؛
- گرفتن کارهای بزرگ از مردان مآلاندیش، و دادن به دسـت مـردان جـوان فرومایه بیایمان و
تعصب».
استعمار برای اجرای گام به گام این سیاسـتهـا، رضاخان را برگزید. استعمار کـه بعـد از مشروطه دوم با سرکوب علما خیال میکرد آنها را از صحنه خارج کرده است، با شکست قرارداد ۱۹۱۹ مجدداً به قدرت بینظیر علما و مردم متدین پی برده بود؛ از این رو میدانست برای آنکه بتواند نقشههای خود را اجرا کند، نیاز به حمایت علما یـا حـداقل سکوت آنها دارد. بنابراین رضاخان نیز برای آنکه بتواند آن سیاستها را اجرا کند، باید ابتدا در بین علما و مردم موقعیت خوبی به دست میآورد؛ زیرا اگر علما، مردم و مجلس، از نیات واقعی او آگاه میشدند، او را در اجرای برنامههایش ناکام میگذاشتند (چنـان کـه در جریـان طـرح جمهوریخواهی او این کار را کردند). به همین دلیل رضاخان تلاش کرد بـا بـه کـارگیری سفارشهای لازم برای کسب وجهه مذهبی، راه خود را برای اقدامات بعدی هموار کنـد. او برای رسیدن به مقاصد خود و اجرای برنامههای بیگانگان، ابتدا تظاهر به دیانت کرد و در این راه آن قدر پیش رفت که خیلیها پنداشتند او در صدد ایجاد
حکومت اسلامی است!
داود امینی در این باره مینویسد: «رضاخان در
ماه رمضان برای اینکه توجه مردم را به دینداری خود جلب کند، به
روزه گرفتن فرمان داد و کارکنان سازمانهای نظامی و انتظامی را به ادای فرایض مذهبی وادار کرد و حتـی بـه منظـور رعایت دقیـق مـوازین شرعی، ناظر شرعیات تعیین کرد».
رضاشاه در همین مسیر پس از کودتای ۱۲۲۹ شمسی وقتی به فرماندهی لشکر قزاق منصوب شد، دو ورقه اعلامیه منتشر کرد که اولی دارای نه ماده بود و با جمله «من حکم میکنم» آغـاز مـیشـد. مـاده شـشم آن اعلامیه چنین بود: «تمـام مـغـازههـای شرابفروشی و عرقفروشی، تئاتر و سینما، فتوگرافها و کلوپهای قمار بایـد بـسته شود و هرکه
مست دیده شود به محکمه نظامی جلب خواهد شد».
بعد از شکست طرح جمهوریخواهی نیز، رضاخان در اعلامیهای که به نام دولت صادر کرد، با تجلیل از علما خود را مطیع روحانیت و طرف دار حکومت اسلامی نشان داد. در بخشهایی از این بیانیه آمده است: «لیکن از طرف دیگر چون یگانه مرام و مسلک شخصی من از اولین روز، حفظ و حراست عظمت اسلام و استقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت بوده و هست... و چون من و کلیه آحاد و افراد قشون از روز نخستین، محافظـت و صیانت ابهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصب العین خود قرار داده و همواره در صدد آن بودهایم که اسلام روزبه روز رو به ترقی و تعالی گذاشته و احترام مقام روحانیت کاملاً رعایت و محفوظ گردد...».
رضاخان به خوبی فهمیده بود که بهترین راه برای تظاهر به دینداری و فریـب مـردم، شرکت در مجالس عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) است.
حسن اعظام قدسی در خاطراتش هنگام ذکر وقایع سال ۱۳۰۱ شمسی (١٣٤١ق) مینویسد: «سردارسپه پس از موفقیتهای فوقالذکر به فکر افتاد که حالا باید توجه مردم را به خود جلب و معتقد به خود نماید و بهترین راه هم اعمال مذهبی، خاصه عزاداری است که عامه طبقات متوجه خواهند گردید. من الاتفاق
ماه محرم که عـمـوم مـردم مشغول عزاداری هستند و مجـالس در تمـام
تهران دایـر است، سردارسپه روز دهم محرم (
عاشورا) همراه با دسـتـه قـزاق با یک هیئت از صاحب منصبان در جلو و افراد با بیرقها و کتل با نظـم و تشکیلات مخصوص از قزاق خانه حرکت کردند و از میدان توپخانه، خیابان ناصریه به بازار آمده، صاحب منصبان در جلو و جلو آنهـا سردارسپه با یقه باز و روی سرش کاه و غالب آنها به سرشـان گل زده بودند و پای برهنه وارد بازار شدند و دسته سینهزن از افراد، چند قدم ایستاده، نوحهخوان میخواند و افراد سینه میزدند.
پر واضح است که مشاهده این حال در مردم خوشباور خالی از تاثیر نبـود و شخص وزیر جنگ از این پس بین عامه مردم، یک شخص مذهبی و مخصوصاً پابند به
عزاداری که ایرانیان خیلی به آن علاقمند میباشند معرفـی شـده؛ و ایشان شبها نیز به مجالس روضه اصناف میرفت و در مجالس روضه آنـان شرکت میجست. بعضی از وعاظ و روضهخوانها روی منابر از او تعریف و او را
دعا میکردند. مردم از زن و مرد متوجه میشدند که وزیر جنگ به
روضه میآید و نویسنده خـود، چه در خیابان ناصـریه و چه در مسجد شیخ عبدالحسین (ترکها) دسته قزاق را به طوری که ذکر شد (وزیر جنگ در جلو سینهزنها) مشاهده نمودم.
روز عاشورا هم پس از به هم خوردن دسته عزاداران قزاق، عدهای از آنان به زندان شهربانی ریختند و متجاوز از سیصد نفر از محبوسین را به زور متخلص کردند؛ و نیز شب یازدهم دسته قزاقها به بازار آمده، با در دست داشتن شمع،
شام غریبان گرفته بودند و خود سردارسپه سر و پای برهنـه، شمع در دسـت گرفته و در مسجد جامع که متعلق به کاشـیهـا و مسجد شیخ عبدالحسین (ترکها) که از بزرگترین مجالس روضه آن روز بود آمدند و یک دور، دور مجلس گشتند؛ و نیز در قزاقخانه مجلس روضه دایر بود. از تمـام مـحـلات تهران و شمیرانات به آن مجالس میرفتند».
عین السلطنه سالور در توصیف محرم آن سال مینویسد: «در مسجد شیخ عبدالحسین آقای دستغیب شیرازی نماینده مجلـس و
میرزاعبدالله واعظ، وعظ میکردند و بیشتر، از
سیاست و تدین
اسلام میگفتند و از جراید بد میگفتند. در شب و روز
عاشورا دسـتـههـای مفصلی حرکت کردند. در این سالها دستههای تهران از محلی، به صنفی تبدیل شده بود. هر یک از اصناف دستهای داشتند و دستهجمعی حرکت میکردند. تشریفات عزاداری کم، ولی بر سوگواری افزوده شده بود. سردارسپه نیز ناظر حرکت دستهها بود. دستههای ارتشی نیز با موزیک در حرکت بوده و به سر و سینه میزدند و میخواندند: «ز بیداد کوفی و از جور شامی چکد خون ز چشم نظامی!!»
در شب
شام غریبان دستهجات شب غریب گرفته بودند که سابقاً در
تهران معمول نبود. تمام افراد سینهزن یک شمع روشن دست گرفته، بچـه هـا جـلـو
بزرگها عقب، اشعار سوزناکی در غریبی اهل بیت میخواندند».
شنبه دهم محرم ۱۳۴۴ قمری: امروز عاشورا بود. من فقط جلو بازار خودمان ایستاده، تماشای دسته جات را میکردم. همـه خبرهـا همین جاسـت. دسـته نظامیان گذشت خیلی مبکی و باشکوه. اول کتل و یدک و سواره نیزه دار، بعـد موزیک و شاگردان مدرسه نظام، بعد پیاده نظام، توپخانه، سـواره همـه با سرهای باز، بعضی دستهجات لخت، صاحبمنصبان سربرهنه جلو، بعد اصناف متعلق به نظام از قبیل خباز، کفاش، خیاط. دو ذوالجنـاح هـم داشتند: یکی ترکها، یکی فارسها. ترک و فارس هم جدا بود. آنها فارسی و اینهـا ترکی نوحهسرایی میکردند. واقعاً رقتآور بود. در حقیقت از دیشب الی یک ساعت بعد از ظهر. بلافاصله از اینجا دستهجات سینهزن گذشت.... فقـط زنهـا در خیابانها حق توقف داشتند؛ اما مردها را چرا در سبزه میدان راه نمیدادند، یکی از اسرار بود و مکتوم ماند. از شب هم دستهجات شـب غـریـب شـروع میشود تا صبح. بلدیه امروز به حال مردم شفقت کرده، فاصـلـه بـه فـاصـله «دوسکومی» آب گذاشته بود».
یحیی دولت آبادی (از مشاوران مخصوص رضاخان) نیز مینویسد: «ماه محرم رسیده است و در اداره قشونی روضهخوانی میکنند. شاه به ملاحظه سردارسپه به مجلس روضهخوانی نظامیان آمـده اسـت و در غرفهای روی صندلی نشسته و در کنار این غرفه چند تن از روحانیان نشستهاند. سردارسپه هم با مشیرالدوله رئیس الوزرا اندکی دورتر؛ نگارنده به کرسی شاه از همـه نزدیک تر است...».
داود امینی در این باره مینویسد: «وی (رضاخان) در نمایشی مذهبی در مراسم
عزاداری ماه محرم شرکت کرد، پیشاپیش دستههای سینهزنی حرکت نمود، پای خویش را برهنه ساخت و کاه و گل بر سر ریخت. در حالی که سردارسپه بود، در مراسم شام غریبان دسته قزاقها شرکت، و با بازوبند مشکی، سـری برهنه و شمعی در دست به نوحهسرایی و سوگواری پرداخت».
آیت الله بدلا (از علمای بزرگ و مشهور قم) نیز در خاطرات خود درباره مراسـم عزاداری در تهران مینویسد: «یکی از خاطراتی که... به یاد دارم، مربوط به ایام عاشوراست.... یک بار در شب شام غریبان اطلاع دادند که دستهای از قزاق هـا قـرار است در مراسم روضه شرکت کنند.... معروف بود که میگفتند در این دسته یک سـر سـوزن ضعف و سستی و بینظمی وجود ندارد. خـود رضاخان مانند فرفره به همه جای ستون سر میزد و در حالی که در عزای امام حسین (علیهالسّلام) گل به پیشانی مالیده بود قزاقها را مرتب میکرد... . دسته قزاقها با شمعی که افرادشان به نشانه عزای امام حسین (علیهالسّلام) در شام غریبـان بـه دسـت داشـتند، وارد شدند و دقایقی بعد نشستند. رضاخان مقابل آقا سید کمال الدین (یکی از علمای بـزرگ تهران) روی زمین نشست و گفت: «این قزاقها همه، یاران شما و
امام زمان هستند و آمدهاند تا سر بسپارند و از دعای خیر شما بهره مند شوند.
دعا کـنیـد خدا توفیق دهد تا اینها به
اسلام و مملکت خدمت کننـد. مـا که وارد بیـت علمـا میشویم، هدفمان این است که وابستگی خودمان را به مردم و علما اثبات کنیم».
خلاصه رضاخان مضمون این جملات را با یک لحن عـوامفریبانـه بـه زبـان آورد. آن سنوات، قریب سه یا چهار سال قبل از حکومت و سلطنت رضاخان بود و من دوازده الی سیزده سال سن داشتم.... رضاخان برای جلـب افکـار عمومی، مجلس روضه مفصلی را در قزاقخانه و در یک جای وسیع برپا میکرد. وقتی از قسمت شمال غربی میدان توپخانه خارج میشدی، به یک فضای وسیع و بیابان گونهای میرسیدی که به آن، میدان مشق میگفتند. ایـن میدان در ایام عزاداری سید و سالار شهیدان، امام حسین (علیهالسّلام) یک پارچه سیاه پوش و عزادار میشد و وعاظ و خطبای برجسته به
منبر میرفتند و روضه میخواندند و میزبانان جلسه هم، که قزاقها بودند، از مردم به خوبی پذیرایی میکردند. این محافل و مجالس، باعث رونق کار قزاقها شد و رضاخان هـم کارش بالا گرفت و به سردستگی تمام قزاقهای ایران منصوب، و با لقـب «سردارسپه» مشغول به کار شد».
مرحوم
حجتالاسلام فلسفی، واعظ شهیر نیم قرن اخیر ایران، نیز در خاطراتش نوشته است: «یک بار او (رضاخان) را دیدم که داخل جمعیت عزاداران بود. یک دانه شـمع در دست گرفته و یک تکه مقوای گردی را سوراخ کرده بود که اشـک شـمع در آن جاری شود و روی دستش نریزد که بسوزد. او را در حالی دیدم که شمع گچی، نصف شده و سوخته بود، ولی نصف دیگر شمع میسوخت و او همراه جمعیت میرفت».
با توجه به شناختی که بسیاری از مردم تهران دورادور از شخصیت رضاخان داشتند، این عمل او و سایر قزاقها برای آنان بسیار تعجبآور و دور از انتظـار بـود و بسیاری از مردم که خبر از وقایع پشت پرده نداشتند، گمانه زنیهـای اغراقآمیزی درباره او داشتند؛ چنان که
عین السلطنه مینویسد: «... خـود سـردار هـم سـر و پای برهنه بود. به همه مساجد رفته بود و بسیار جالب توجه واقع گردید. حقیقتـاً تـهـران هـمـان طور که مرکز مملکت است، مرکز عزاداری هم هست، و این حقیقتاً
معجزه امـام اسـت؛ زیرا به تمام ارکان و جوارح
مذهب ما در این سنوات خلـل وارد شـده، جـز بـه عـزاداری حضرت خامس آل عبا».
چنان که از عبارت عین السلطنه برمی آید، او از شرکت کردن امثـال سردارسپه در عزاداری آن سال شگفت زده شده است؛ زیرا میبیند با وجود هجمههای متعددی که به
دین اسلام از طرف مطبوعات و ارکان دولتی میشود و دست علما از سیاست کوتاه شده، دستههای عزاداری دوباره عظمت دیرینه خود را بازیافتـه انـد و افرادی در دسته عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) شرکت میکنند که پیشتر آن را مسخره میکردند و حتی او مشاهده میکند کسانی آن سال در عزاداری شرکت میکنند که اصلاً مسلمان نیستند و اعتقادی به دین اسلام ندارند و او این اتفاق را معجزه
امام زمان را میداند که اینها را به طرف دیانت کشانده است.
عبدالله مستوفی نیز نقل میکند: «این اقدامات... به قدری سردارسپه را در نظر عامـه آخوندان و آخوندمنشان محبوب کرد که مجلسیان را هم که هیچ معتقد به این کارها نبودند، به فکر باز کردن دکان وجاهت در بغل دکان سردارسپه انداخت و آنها هم از ۱۱ تا ۱۳ محرم به مباشرت ارباب کیخسر زرتشتی در مجلس، عزاداری برپا کردند و مثل سردارسپه طاقه شال به علمهای دسته محلات بستند... و اگر موقع نگذشته بود شاید دسته هم راه میانداختند».
این گونه رفتارها برای مردم عادی این تصور را پیش میآورد که کودتاگران در صـدد تشکیل حکومت اسلامی برآمدهاند. البته علمای آگاه و بیـدار آن زمان هماننـد مـرحـوم
مدرس و
آیتالله شاه آبادی، از نیات پلید رضاخان آگاهی یافته بودند؛ چنان که مرحـوم آیت الله شاه آبادی بارها به آیتالله مدرس گفته بود: «این مردک الآن که به قدرت نرسیده است چنین به دستبوس علما و مراجع میرود و تظاهر به دینداری میکند و از محبت
اهل بیت دم میزند؛ لکن به محض آنکه به قدرت رسید، به علما پشت میکند و اول کسی را هم که لگد خواهد زد خود شما هستید».
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) که خود ناظر اقدامات رضاخان بود، در این باره میفرماید: «من از همان زمان کودتای رضاخان تا امروز شاهد همه مسائل بودهام. رضاخان آمد و ابتدا با
چاپلوسی و اظهار دیانت و سینه زدن و روضـه به پا کردن و از این تکیه به آن تکیه رفتن در
ماه محرم، مردم را اغفال کرد. پس از آنکه مستقر شد حکومتش، شروع کرد به مخالفت با
اسلام و روحانیین؛ به طوری که مجالس روضه ما هیچ امکان نداشت که منعقد بشود.
رضاخان بعد از اینکه
کودتا کرد و آمد
تهران را گرفت بـه صـورت یک آدم مقدس اسلامی خدمتگزار به ملت درآمد؛ حتی در جلسههایی که در محرم انجام میگرفت در تکیههای زیادی که در تهران بود، آن وقت میگفتند او میرود و شرکت میکند، و دستهجاتی که از نظامیها در تهران بیرون میآمد مـن خـودم دیدهام و مجلس روضهای که از طرف خود رضاخان با شرکت خودش تاسیس میشـد من یکیش را خودم دیدهام. این بود تا وقتی حکومتش مستقر شد. اغفال کرد ملت را؛ اغفال کرد همه قشرها را تا اینکه جای پایش محکم شد».
رضاشاه، که تا پیش از رسیدن به سلطنت با شرکت در مراسم
عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) تلاش داشت نزد مردم وجههای مذهبی کسب کند، پس از رسیدن به سلطنت، ناگهـان تغییر رویه داد. نخستین نشانههای محدودیت عزاداری از سال ۱۳۰۴ شمسی ظاهر شد؛ به این ترتیب که چهل روز قبل از محرم ۱۳۴۴ قمری، رضاخان به آذربایجان سفر کرد و در ۱۹ خرداد ۱۳۰۴ شمسی وارد تبریز شد. هنگام اقامت وی در تبریز شـبنـامـههـایی از طرف وابستگان به دربار پخش شد که در آن از «حضرت اشرف» خواسته شـده بـود حدی برای روضه و ایام آن معین شود. رضاشاه با انتشار این شبنامهها میخواست وانمود کند که محدود کردن عزاداری خواست ملت است. مردم و علمای آگاه تبریز نیز که به نیات واقعی نظام از پخش این شبنامهها پی برده بودند، برای آنکه آنان را در رسیدن به این هدف ناکام بگذارند و ثابت کنند که خواست مردم توسعه و رونق عزاداریهاست، «به مجرد انتشار این شـبنـامـه با وجود آنکه هنـوز ایـام عـزاداری فرانرسیده بود، در تمام محلات، تکایا، گذرها شروع به
روضه کردند. دسـتـهجـات سینهزن حرکت کرد. به این واسطه نظامیان را از شهر خارج کردند، مبادا جنگی بشود».
البته در بدو امر رژیم از واکنشهای مردمی هراس داشت و اجرای برنامـههـای دولت بستگی به تعداد و سختگیری نیروهای شهربانی در نقاط مختلف داشت. رضاشاه برای فراهم آوردن مقدمات لازم جهت ممنوعیت کامل عزاداری، مراحلی را طی کرد که در اینجا به برخی از مهمترین آنها اشاره میکنیم:
رضاشاه برای زمینهسازی جهـت ممنوعیت کامـل عـزاداری، نخست محـل روضـه قزاقخانه را در تهران به تکیه دولت انتقال داد و از شکوه و جلال و مدت آن کاسـت. در تاسوعای سال ۱۳۱۰شمسی، در حالی که بسیاری از سنتهای پیشین مانند قمه زدن، زنجیر زدن، سنگ زدن و دستهبندی موقوف شده بود، رضاشاه در تکیه دولت حضور یافت و در حضور او روضه سادهای خوانده شد. به گفته
سردار اسعد «نظر شاه این بود که همین روضه را هم اصلاحاتی بفرمایند». در ادامه ایجـاد مـحـدودیت در روضـهخـوانـیهـا در سال ۱۳۱۱ شمسی تنها در بلدیه مجلس روضه مختصری برگزار شد.
گزارش یکی از سیاحان درباره مراسم
ماه محرم در سال ۱۳۱۱ شمسی درخور توجه است: «امسال شاه روزهای تعطیل را از چهار روز (چهار روز آخر دهه اول محرم) به سه روز تقلیل داده و از کارهای فرعی و قدیمی مرسوم در دسـته هـا، جلوگیری شـده است. محدودیتهای شهربانی در نقاط مختلف کشور برحسب آنکه مردمش متجـدد یا
متعصب باشند متفاوت است. هدف کلی آن است که بـه جـای اقـدامات حـاد و فوری، روشهای سنتی را گام به گام تعدیل کنند تا فرمانداران فرصت یابند با رعایت احتیاط، همیشه درصدی از حمایت مردم را جلب کنند... . برخی تصور میکنند و بعضی امیدوارند که رسم دسته انداختن کم کم به طور کلی از بین برود».
رضاشاه میپنداشت اگر همه چیز ما شکل غرب مسیحی را به خود بگیرد، کشور ما قدم در پلههای ترقی نهاده، به دروازههای
تمدن خواهد رسید. شاید هم هدف او از این کارهـا ایـن بود که مجالس عزاداری را از درون بپوساند و از مسیر خود منحرف کند، یا میخواست از جاذبههای سنتی آن بکاهد. به هر حال او دستور داده بود در مجالس روضه از میز و نیمکت (به رسم
کلیسا) استفاده کنند و زنان و مردان به طور مختلط بنشینند؛ بدون اینکه زنان از
حجاب اسلامی استفاده کنند. در دوازدهـم فـروردین ۱۳۱۵ شمسی، استانداری خراسان طی نامه محرمانهای به حکومت قاینـات اعلام کرد: «در صورت حضور خـانـمهـا در مجـالس
روضهخوانی، زن و مرد باهم روی صندلی و نیمکت نشسته، استماع روضه نمایند».
رضاشاه خود در پاسخ به نامه ستاد ارتش در تاریخ ۲۳ اسفند ١٣١٤ درباره استفسار فرمانده هنگ بنادر، در خصوص چگونگی برخورد با مراسم ایام
محرم در مساجد و تکیهها نوشت: «البته بایستی
روضهخوانی کنند و ممانعت نمیشود؛ ولی روضـهخـوانی بایستی در مساجد و تکایا باشد؛ آنهم مرتب و به قاعده و در روی نیمکتها مستمعین بنشینند و آقایان محدثین متخصص خوب قابل روضهخوانی کنند. سینهزنی و این قبیل کارهای سابق به کلی ممنوع است».
یکی از بهانههای رژیم پهلوی برای محدود کردن عزاداریها، مبارزه با
خرافه بود. البتـه درست است که بعضی از اشکال عزاداری به سمت افراط کشیده شده است، اما نمیتوان به این دلیل همه انواع عزاداری بر
امام حسین (علیهالسّلام) را خرافه معرفی کرد. مشخص است که مسئله مبارزه با خرافه، بهانهای بیش نبوده است؛ چنان که
عین السلطنه بعـد از اشاره به این مباحث مینویسد: «من نمیگویم آن دستهجات، آن قمه زدنها، خوب بود؛ اما
روضه در
مسجد یا خانـه یا
نماز جماعت چرا بد بود و متروک شد. به پادشاهی که رسید تیمورتاش، داور و جمعی دیگر از لامذهبها، چاپلوسها دورش جمع شدند، خودش هـم مـایـل بـود و آبادی و
تمدن را روی اصول بیدینی تصور کرد؛ اوضاع دگرگون شد».
در حقیقت رضاخان و اطرافیانش تلاش میکردند بدین وسیله بـه عـزاداری توهین و واعظان و روضهخوانان را متحجر و کهنهگرا و مروج اوهام و خرافات معرفی کنند.
حکومت پهلوی در اجرای این برنامه، طی بخـشنـامـهای به استانداریها و فرمانداریها در اسفندماه ۱۳۱۶ شمسی طی اطلاعیه محرمانه وزارت از طرح ممنوعیت روضهخوانی به عنوان طرح بیرون کردن خرافات از سر مردم نام برده است.
سرانجام در سال ۱۳۱۶ شمسی رضاشاه مرحله نهایی طرحش را برای ریشهکـن کـردن عزاداری در ایران عملی کرد. وزارت داخله
حکومت پهلوی در اسفندماه این سال طی بخشنامه محرمانهای به استانداریها و فرمانداریهـا اعـلام کرد: «... و جلوگیری از روضهخوانی و خارج کردن خرافات از سر مردم و آشنا نمودن به اصول تمدن، امروزه رسالت اساسی داخلی دولت است و به هیچ عنوان نباید در اجرای منویات دولت تعلل و
تسامح نمود».
بر پایه همین بخـشنـامـه، حـکـام ایالات برخوردهای نامناسبی با تجمعهای مذهبی و مراکز دینی نشان دادند. برای مثال، حکمران یزد به شهربانی ایـن شهر نوشت: «منسوخ نمودن روضهخوانی حتی در خانـههـا از وظایف اولیه بوده و مخصوصاً مامورین دولت وظیفهدار هستند که موهومات را از سر مردم خارج، و آنها را به اجرای تمدن امروزه آشنا سازند».
کار به جایی رسید که نه تنها سوگواری در ماه محرم ممنوع شد، بلکه حکومت برای مجالس ترحیم افراد نیز، مقرراتی وضع و محدودیتهایی اعمال کرد؛ به این معنا که وعاظ و روضهخوانها حق نداشتند در این مجالس ذکر مصیبتی از ائمه داشته باشند.
این محدودیتها آنقدر مشکل ساز شد که استاندار استان نهم (خراسان) در تاریخ ١٤ بهمن ۱۳۱۸ شمسی به نخست وزیر نوشت: «چون مدتی است ذکر مصیبت اکیداً ممنوع گردیده و ممکن اسـت بـه اسـتناد این ماده در بعضی نقاط ندانسته مبادرت به ذکر مصیبت کنند، بنابراین و نظـر به اصلاحاتی که از ١٣١٤ به این طرف در وضعیت اجتماعی کشور حاصـل شده، به نظر بنده سزاوار است که به طور کلی در مقررات مجـالس ترحیم تجدید نظری به عمل آمده و مخصوصاً ماده مربوط به ذکر مصیبت حذف و عندالاقتضا اجازه داده شود در پایان مجلس مختصر ذکـری از پیشینه و خدمات متوفی گفته شود».
رضاشاه در پنج سال آخر سلطنتش مبارزه با عزاداریها را با جدیت تمام دنبال کرد و از هر ترفندی برای جلوگیری از عزاداریها، در همه انواع آن، بهره برد؛ تا جایی که مردم حتی جرئت نداشتند بعد از
نماز سـر
سجاده گریه کننـد.
آیتالله
حسین بدلا (از روحانیان مشهور معاصر) در این زمینه خاطرهای دارد که جالب و خواندنی است: «در آن سنوات... یک بار که به
تهران رفتم در کمال تعجب مشاهده کردم که هیچ خبری نیست. نه دستهای مشاهده میشود و نه روضهای برقرار است. از این وضع به شدت نگران شدم. به نظرم رسید که به محل اجتماع ترکها، که در مسجد عبدالحسین خان برنامه روضهخوانی داشتند، بروم.... نزدیکیهای غروب بود که در محل حاضر شدم و مشاهده کردم که در آنجا هم خبری نیست... . چند افسر را دیدم که در آن حوالی با جذبه و خشونت ظاهری در حـال گشتزنی هستند. در عین حال در
مسجد باز بود. داخل رفتم تا لااقل اگر
نماز جماعت برقرار است شرکت کنم.... وقتی به آنجا رفتم دیدم که چنـد نفـر نشستهاند؛ ولی خبری از برگزاری نماز جماعت نیست. احتمال دادم کـه
امام جماعت را هم از برگزاری نماز در
شب عاشورا و
تاسوعا منع کردهاند. به ناچار در همان جا نشستم. وقتی هنگام مغرب فرارسید، برخاستم و
اذان و
اقامه گفتم و مشغول
نماز مغرب شدم. جمعیت تک تک وارد مسجد میشدند.... مردم هم به خواندن نماز مغرب و عشا به صورت انفرادی مشغول شدند. بعد از اتمام نماز من، که تقریباً با تمام شدن نماز دیگران همزمان بود، ناگهان صدای گریه یک نفر بلند شد. حالت گریهاش شبیه صدایی بود که آذربایجانیها معمولاً انتهای برخی از اشعار ترکی را با آن ختم میکنند. به صدای گریه او بقیه مـردم هـم شروع کردند به گریه. افسرهایی که دم در مسجد ایستاده بودند با حالت دستپاچه وارد
مسجد شدند. صدای برخورد چکمههای مهمیزدارشان به پلههـا بلند شد و در پی آن افسران را دیدم که با نگرانی به مردم که بدون روضـه میگریستند نگاه میکردند. من مشاهده کردم که دیگر کسی وارد شبستان نمیشود. دانستم که دم در از ورود مردم جلوگیری میکنند. طولی نکشید که یک فرد تنومند که عرقچینی بر سر نهاده و عبایی بر دوش انداخته بود، وارد شد و بین شبستان و ایوان مسجد نشست و او هم شروع کرد به گریه کردن. صدای گریه او حالت خاصی داشت و بر بقیه اصوات غلبه کرده بود و بی شباهت به صدای «داش ایول» که حالت ممتازی داشت نبود. چند لحظه بعد، همان فـرد شروع کرد به خواندن یک شعر ترکی و حضار هم همراه با آخرین کلمهای که او ادا میکرد، دم میگرفتند و صوت توام با گریهاش را امتداد میدادند. بعد فرد مزبور یک شعر فارسی و در ادامه یک حدیث کوتاه عربی از
مقتل خوانـد و درنهایت
دعا کرد و بقیه آمین گفتند و بعد هم افراد حاضر در مجلس را که بنا داشتند مراسم را تا صبح ادامه دهند، با نام
امام زمان را از جا بلند کردند. چند نفر هم به بقیه «مشرف فرمودید» و «اجرتان با سیدالشهدا» گفتند و آنها را با حالتی شبیه هل دادن به بیرون هدایت کردند. من تا آخر مقاومت کردم؛ ولی کار به جایی رسید که دیگر ماندن را صلاح ندانستم و احساس کردم که آن چند نفری که بعدا فهمیدم از قوای دولتی هستند، میآیند و مرا از مسجد بیرون کنند. لذا خودم خارج شدم. آنطور که بعدها برای ما تعریف کردند، ایـن توطئه از پیش تعیین شده، توسط چند تن از افسران که لباس شخصی به تن کرده بودند انجام شد و حتی آن فرد مداح و تنومند هـم خـود از ماموران بود و هدفشان این بود که این محفل عزاداری را در آن مرکـز مـهـم تـحـت کنتـرل درآورند و از ورود افراد جدید هم جلوگیری کنند تا برنامه عزاداری حضرت سیدالشهدا (علیهالسّلام) با آن کیفیتی که باید برگزار شود، انجام نگیرد».
مردم ایران در مقابل اقدامات ضددینی رضاشاه واکنشهای متفاوتی از خود نشان دادند. بعضی از آنها تسلیم جریان شدند و عزاداری را ترک کردند؛ اما بسیاری از آنها دست از امام حسین (علیهالسّلام) برنداشتند. آنها به صورت مخفیانه، دست کم در جمع اعضای خانوادهشان، به عزاداری پرداختند و بعضی دیگر که قدرت بیشتری داشتند، به مبارزه با رضاشـاه خاستند که در ادامه به شرح جزئیات آن میپردازیم.
از سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۲۰ شمسی که عزاداری رسماً ممنوع بود، مجالس روضه در خانهها و پنهانی و گاهی پیش از روشن شدن هوا و دمیدن خورشید برپا میشد و عزاداریها به دور از چشم ماموران رضاخان انجام میگرفت. ماموران اگر به کسی مظنون میشدند، دستگیرش میکردند یا با گرفتن
رشوه، رهایش میکردند. مردم برای شرکت در مجالس روضهای که پنهانی در خانهها برگزار میشد، از پشت بامها به منزل یکدیگر رفت و آمـد میکردند و روضهخوان هم برای آنکه به چنگ ماموران گرفتار نشود، با لباس مبدل به خانهها میرفت و در آنجا لباس خود را میپوشید.
آیت الله
ابوالقاسم خزعلی در خاطراتش از آن روزها میگوید: «پدرم در ایام بحرانی و خفقان حکومت رضاخان که روضهها تعطیل بود، دست مرا میگرفت و به روضههای مخفی شبانه میبرد».
حاج آقا
سعید امانی فرزند مرحوم شیخ
احمد همدانی نیز درباره برگزاری عزاداری مخفیانه میگفت: «مبارزه با
عزاداری در حدی بود که کسی جرئت اظهـار بـه اقامـه عـزاداری نداشت. یک آقاشیخ محمود نامی بود که مجلس عزاداری داشت و چند حیـاط را که باهم ارتباط داشتند در یک جا آماده کرد، و روضهخوان که میخواست بیاید برای روضهخوانی، بیرون با لباس مبدل و شخصی مـیآمـد؛ وقتی وارد مجلس میشد آنجا لباسش را عوض میکرد.... من یادم هست
شب عاشورا تمام مغازهها پرچم سهرنگ زده بودند و این میدان توپخانه چه چـراغهـایی گذاشته بودند و فیلمهای شادی هم پخش میشد؛ و ما برای روز عاشورا که میخواستیم عزاداری کنیم پیاده از راه علیآباد میرفتــم بـه طـرف امامزاده ابوالحسن و آنجا که کاملاً خارج از شهر بود مینشستیم و با نهایت ترس و لرز یک
زیارت عاشورا میخواندیم و این خیلی کار مهمی بود».
آیت الله حسین بدلا نیز در خاطراتش نوشته است: «در عصر اختناق رضاخانی روضهخوانیها هم در خفا انجام میشد.... بسیاری از مــردم مـشتاق... ناچـار بودنـد مراسـم عـزاداری را در ساعات غیر عـادی که توجه مامورین را جلب نکند برگزار نمایند. آنهـا درواقـع مـی خواستند به هـر وسـیله ممکـن نـام سیدالشهدا را زنده نگه دارند. بنابراین در بسیاری از مواقع، وقت
سحر و
ما بین الطلوعین را برای
عزاداری انتخاب میکردند. هر گاه میخواستیم در
مدرسه فیضیه یا
دارالشفا مراسم
روضه برپا کنیم با مشکل مواجـه بودیم و به ما اجازه نمیدادند. به ناچار در خانهای که در حال حاضـر بـه مسجد آقای بروجردی (
مسجد اعظم) ملحق شده است، برنامههایمان را اجرا میکردیم».
مرحوم حجت الاسلام آقای
علی دوانی، مورخ معاصر، که در آن ایام، دوران کودکی خود را در آبادان میگذراند، در خاطراتش آورده است: «در
آبادان آن روز ایام
دهه اول محرم فقط یک مجلس بود، آنهم در حسینیه هندیها که مرحوم حاج کریم بای هندی از تجار آبادان آن را برپا میکرد. مـن و برادرم همراه مادرم و داییها و بعضی از بستگانم و یکی دو نفر دیگر آهسته میرفتیم در
حسینیه را میزدیم و تا در باز میشـد مـی رفـتـیـم تـوی شبستان حسینیه و خوب که جمعیت آن هم در حدود سی چهل نفر مرد و زن، جمع میشدند، روضهخوانی که در بیرون بدون
عمامه بود و پنهان از چشم مامورین و آژانهای شهربانی به حسینیه میآمد، شال خود را از کمر باز میکرد و به سر میبست و آهسته
روضه میخواند. ما حاضران هم که دل پری از تضییقات عمال رضاخان داشتیم با شروع روضه زارزار میگریستیم؛ آنهم طوری که مامورین متوجه نشوند، و نیایند مجلس را به هم بزنند یا بانی مجلس را بـه شهربانی ببرند و نگاه دارند یا التزام بگیرند».
به این ترتیب در سیاهترین سالهای سلطنت رضاشاه که طرحهای استعمارگران بـه طـور کامل در حال اجرا بود، مردم مسلمان و حسینی ایران که از عزاداری در ملا عـام منـع شده بودند، در بدترین شرایط در سردابهـا و زیرزمینها و یا نیمـههـای شـب و سحرگاهان، برای سرور شهیدان اقامه عزا میکردند.
وقتی
حکومت پهلوی چهره خشن خود را نشان داد و با توسل به زور مراسم عزاداری را به تعطیلی کشاند، مردم عادی در خود توان اقدام عملی در برابر حکومت نمیدیدند؛ اما بعضی از روحانیان و علمای بزرگ و مبارز، که از چیزی هراس نداشتند، مقاومت میکردند.
برای نمونه میتوان از مرحوم آیتالله میرزا
محمدعلی شاه آبادی نام برد. در خاطرات مربوط به ایشان بدون ذکر تاریخ آمده است: «ایشان در سـالهـای ممنوعیت عزاداری، در
روز تاسوعا یا
عاشورا در
مسجد جامع بـازار بـه رغـم ممانعـت مـاموران، مراسم
زیارت عاشورا برپا کردند».
او در
تهران باقاطعیت در برابر رضاشاه ایستاد، و در شرایطی که رضاشاه تمام مساجد و منابر را تعطیل کرده بود، هیچ گاه دست از
مسجد و
منبر و سخن گفتن برنداشت.
بعضی عالمان نیز از طریق مالی با سیاستهای ضدعزاداری رژیـم شـاه مبارزه میکردند؛ مانند
میرزاصادق تبریزی که در جریان مبارزات ضددینی رضاشاه از تبریز
تبعید شـده بـود. وی پس از پایان دوره تبعید، به
تبریز بازنگشت و در
قم اقامـت کـرد و در مدت اقامت در این شهر به طور پنهانی به مبارزه خود ادامه داد. گفتـهانـد در سـال هـای اقامت ایشان در قـم پولهای زیادی به دستش میرسید و ایشان به روستاهای اطراف قم پول قنـد و چـای، بـرای برگزاری مجالس عزاداری که ماموران دولت از آن جلوگیری میکردند میفرستاد.
یکی دیگر از علمای طراز اولی که با سیاسـت هـای ضددینی رضاشاه مخالفت میکرد، و بلکه در راس آنان قرار داشت، مرحوم آیتالله العظمی
شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس
حوزه علمیه قم بود. وی در مقابله با سیاست هـای ضداسلامی رژیم رضاشاه، هیچ گاه توسل به ائمه و برپایی سنت عزاداری سیدالشهدا و روضهخوانی را تعطیل نکرد. علاوه بر روضههایی که هر
شب جمعه و دهه محرم در منزل ایشان برقرار بود، هر روز قبل از شروع درس نیز یکی از شاگردان (حاج آقا جواد قمی یا شیخ ابراهیم صاحب الزمانی) ذکر توسل مختصری به
امام حسین (علیهالسّلام) داشت. آیتالله حائری در هنگام درس نیز شاگردان را توصیه به
توسل میکرد. از جمله سوگواریهایی که ایشان در
ایران رایج کرد، عزاداری
ایام فاطمیه بود.
بعد از سقوط پهلوی اول، یکی از نخستین مطالبات مردم، لغـو محـدودیتهایی بود که رضاشاه برای عزاداریها ایجاد کرده بود. با سقوط رضاشاه در سال ۱۳۲۰ شمسی، فضای سیاسی کشور عوض شد و با فراهم آمدن زمینه انتقاد از عملکردهای سیاسی و اقتصادی رضاشاه، پیش از هر چیز اقدامات ضدفرهنگی و ضددینی وی مـورد نقد قرار گرفت. عامه مردم نیز با استفاده از ضعف حکومت، بخشنامهها و قوانین ضددینی را نادیده گرفتند. در ۱۷ مهر ۱۳۲۰ شمسی
آیتالله کاشانی در نامهای به
محمدعلی فروغی (نخست وزیر وقت) به شدت از سیاستهای ضددینی دوره رضاشاه انتقاد کرد، و دستاندازی دولت به مدارس دینی، مساجد و موقوفات حضرت سیدالشهدا را، که عواید آن صرف کلاسهای
موسیقی و
رقص میشد، تقبیح کرد و خواستار جلوگیری از این نوع اقدامات شد.
سقوط رضاشاه و روی کار آمدن پسر جوان و بیتجربهاش
محمدرضا پهلوی، همراه با از هم گسیختگیهایی که در نتیجه
جنگ جهانی دوم و مداخلـه قـدرت هـای رقیب بریتانیا، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در ایران پدید آمده بود، نوعی آزادی نسبی فراهم آورد که موجب ازسرگیری فعالیتهای سیاسی در کشور شـد. علمـا هـم به سرعت برای بررسی امکانات تازه به میدان آمدند. آنان لغو ممنوعیتهای وضـع شـده برای برگزاری مراسم
محرم و رفع ممنوعیت پوشش اسلامی برای زنان را خواستار شدند. محمدرضاشاه هـم کـه هنـوز جای پای خود را محکـم نـکـرده بـود، تسلیم خواستههای علما شد
و حتی برای آنکه بتواند مقبولیت اجتماعی به دست آورد، با کارهای ضداسلامی پدرش به صراحت مخالفت کرد.
حجت الاسلام فلسفی، که در آن سالها خود شاهد عینی این ماجراها بود، در خاطراتش میگوید: «... محمدرضا پهلوی ممنوعیت مجالس
عزاداری امام حسین (علیهالسّلام) و دستهجـات عـزاداری و پارهای ازایـن قبیـل امـور را از میان برداشـت. مـاموران اجازه نداشتند... مانع برگزاری مجالس عزاداری گردند و حتـی خـودش هم در ایام
عاشورا مجالس عزاداری برپا کرد؛ ... تا آنجا که در زمان مرجعیـت آیـت الله اصفهانی در ۱۳ آذر ۱۳۲۳ شمسی بـرای عیـادت
آیت الله بروجردی به بیمارستان فیروز آبادی در شهرری رفت. شاه به این رویه تا سال ۱۳۳۴ ادامه داد».
محمدرضاشاه پهلوی هرچند به مخالفت علنی با مجـالس عزاداری برنخاست، از روشهای مختلف برای مبارزه با
اسلام بهره گرفت؛ از جمله اینکه با ترویج اخلاقی و غربزدگی تلاش میکرد توجه مردم را از مسائل معنوی دور کند و هرچه زمان میگذشت و قدرت او بیشتر میشد، وضع فرهنگی کشور بدتر میشد. بسیاری از مردم امروز ایران خود آن وضع را دیدهاند یا با مطالعه تاریخ انقلاب اسلامی، از آن آگاهی دارند.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۴۳۷-۴۶۰.