گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
(اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ ۖ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ)
۲۵۷ناصر مکارم شیرازی:
خداوند، ولىّ و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها خارج ساخته، به سوى نور مىبرد. ولى کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند; که آنها را از نور خارج ساخته، به سوى ظلمتها مىبرند; آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند بود.
مهدی الهی قمشهای:
خدا يار اهل ايمان است كه آنان را از تاريكيهاى جهل بيرون آرد و به عالم نور برد، و آنان كه راه كفر گزيدند يار ايشان شياطين و ديوهايند كه آنها را از عالم نور به تاريكيهاى گمراهى در افكنند، اين گروه اهل دوزخند و در آن هميشه خواهند بود.
حسین انصاریان:
خداوند سرپرست و یار مؤمنان است، آنان را از تاریکیها [ی جهل و شرک و فرهنگهای ضد اسلام ] بهسوی نور [ که ایمان، عمل صالح، اخلاق حسنه و خیر دنیا و آخرت است ] روانه میکند، و کسانی که کافراند سرپرستانِ آنان طاغوت [ هر شیطان فریبنده و بت و هر طغیانگری است ] که آنان را از نور بهسوی تاریکیها حرکت میدهند، آنان اهل آتشند و یقیناً در آن جاودانهاند.
محمدمهدی فولادوند:
خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند آنان را از تاريكیها به سوى روشنايى به در مىبرد و [لى ] كسانى كه كفر ورزيدهاند سرورانشان [ همان عصيانگران ] طاغوتند كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكیها به در مىبرند آنان اهل آتشند كه خود در آن جاودانند.
(أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ ۗ وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ)
۲۵۸ناصر مکارم شیرازی:
آیا ندیدى (و آگاهى ندارى از) کسى [نمرود] که بر اثر (غرور ناشى از) حکومتى که خدا به او داده بود با ابراهیم درباره پروردگارش محاجّه و گفتگو کرد؟ و هنگامى که ابراهیم گفت «خداى من آن کسى است که زنده مى کند و مىمیراند.» گفت «من نیز زنده مىکنم و مى میرانم.» (و دستور داد دو زندانى را حاضر کردند، فرمان آزادى یکى و قتل دیگرى را داد.) ابراهیم گفت «خداوند، خورشید را از مشرق مىآورد; (اگر راست مىگویى) تو آن را از مغرب بیاور!» به این صورت، آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، گروه ستمکاران را هدایت نمىکند.
مهدی الهی قمشهای:
آيا نديدى كه پادشاه زمان ابراهيم (عليهالسّلام) به دليل حكومتى كه خدا به او داده بود درباره (يكتايى) خدا با ابراهيم به جدل برخاست؟ چون ابراهيم گفت خداى من آن است كه زنده گرداند و بميراند، او گفت من نيز زنده مىكنم و مىميرانم. ابراهيم گفت كه خداوند خورشيد را از طرف مشرق برآورد، تو اگر توانى از مغرب بيرون آر؛ آن نادان كافر در جواب عاجز ماند؛ و خدا راهنماى ستمكاران نخواهد بود.
حسین انصاریان:
آیا [ داستان ] آن شخص را ندانستی که چون خداوند او را پادشاهی داد [ از روی کبر و غرور ] با ابراهیم دربارۀ پروردگارش به گفتوگوی نادرست و بیدلیل پرداخت؟ [ آن گفتوگو ] هنگامی [ بود ] که ابراهیم گفت پروردگارِ من کسی است که حیات میدهد و میمیرانَد. او گفت من هم حیات میدهم و میمیرانم [ و برای مشتبهکردنِ مسئله بر مردم، فردی زندانی را آزاد کرد و محکومی را کشت ]. ابراهیم [ برای بستن راه مغالطه و تزویر بر دشمن، و اینکه کسی فریب آن متکبّر را نخورَد ] گفت بیتردید خدا خورشید را از مشرق بر میآورَد، تو آن را از مغرب برآور! در نتیجه آن کافر، مبهوت و سردرگم شد، و خدا گروه ستمگر را [ به کیفر کبر و لجاجتشان ] هدایت نمیکند.
محمدمهدی فولادوند:
آيا از (حال) آن كس كه چون خدا به او پادشاهى داده بود (و بدان مىنازيد، و) در باره پروردگار خود با ابراهيم محاجّه (مى)كرد، خبر نيافتى؟ آنكاه كه ابراهيم گفت «پروردگار من همان كسى است كه زنده مىكند و مىميراند.» گفت «من (هم) زنده مىكنم و (هم) مىميرانم.» ابراهيم گفت «خدا(ى من) خورشيد را از خاور برمىآورد، تو آن را از باختر برآور.» پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمىكند.
(أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَیٰ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَیٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّیٰ یُحْیِی هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ ۖ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ۖ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَیٰ طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ ۖ وَ انظُرْ إِلَیٰ حِمَارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ ۖ وَ انظُرْ إِلَی الْعِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)
۲۵۹ناصر مکارم شیرازی:
یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران شده) عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن، به روى سقفهایش فرو ریخته بود، (و اهل آن همگى مرده بودند، او با خود) گفت «چگونه خدا این ها را پس از مرگ، زنده مى کند؟!» (دراین هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند; سپس زنده کرد; و به او گفت «چه قدر درنگ کردى؟» گفت «یک روز; یا بخشى از یک روز.» فرمود «بلکه یکصد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود، که هیچ گونه تغییرى نیافته است! (پس بدان خدا بر همه چیز قادر است). ولى به درازگوش خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشى شده!، آنچه مى بینى، هم براى اطمینان خاطر توست، و هم) براى این که تو را نشانه اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوانها (ى مرکب سوارى خود) نگاه کن که چگونه آنها را برپا ساخته، به هم پیوند مى دهیم، سپس گوشت بر آنها مى پوشانیم!» هنگامى که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت «مى دانم خدا بر هر چیزى تواناست.»
مهدی الهی قمشهای:
يا به مانند آن كس (عزير) كه به دهكدهاى گذر كرد كه خراب و ويران شده بود، گفت (به حيرتم كه) خدا چگونه باز اين مردگان را زنده خواهد كرد! پس خداوند او را صد سال ميراند سپس زنده كرد و برانگيخت و بدو فرمود كه چند مدّت درنگ نمودى؟ جواب داد يک روز يا پارهاى از يك روز درنگ نمودم، خداوند فرمود (نه چنين است) بلكه صد سال است كه به خواب مرگ افتادهاى، نظر در طعام و شراب خود بنما كه هنوز تغيير ننموده، و الاغ خود را بنگر (كه اكنون زندهاش كنيم تا احوال بر تو معلوم شود) و تا تو را حجت و نشانهاى براى خلق قرار دهيم (كه امر بعثت را انكار نكنند) و بنگر در استخوانهاى آن كه چگونه درهمش پيوسته و گوشت بر آن پوشانيم. چون اين كار بر او روشن گرديد، گفت به يقين مىدانم كه خدا بر هر چيز قادر است.
حسین انصاریان:
یا [ داستان ] آن شخص [ را ندانستی ] که بر قریهای عبور کرد درحالیکه [ دیوارهای آن ] بر روی سقفهایش فرو ریخته بود، [ و اجساد ساکنانش پوسیده و متلاشی به نظر میآمد، ] گفت خداوند چگونه اینان را پس از مرگشان زنده میکند؟ خداوند او را به مدت صدسال میراند، آنگاه او را برانگیخت و مورد خطابش قرار داد که چه اندازه در این حال درنگ کردهای؟ گفت یک روز یا بخشی از یک روز درنگ داشتم، فرمود بلکه صدسال در این حال بودهای! به خوراکی و نوشیدنی خود بنگر [ که پس از گذشت صدسال و رفتوآمدِ فصولِ چهارگانه ] تغییری نکرده، و به اُلاغ خود نگاه کن [ که جسمش به کلی متلاشی شده است، ما تو را میراندیم و زنده کردیم تا به پاسخ پرسشت برسی، و ] برای اینکه تو را دلیلی [ از قدرت خود در مورد زندهکردنِ مردگان ] برای مردم قرار دهیم، اکنون به استخوانها [ی اُلاغ خود ] بنگر که چگونه آنها را برمیداریم و به هم پیوند میدهیم، سپس بر آنها گوشت میپوشانیم. چون [ کیفیت زندهشدنِ مردگان ] بر او روشن شد گفت اکنون یقین کردم که قطعاً خداوند بر هر کاری تواناست.
محمدمهدی فولادوند:
يا چون آن كس كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ (و با خود مى)گفت (چگونه خداوند، (اهل) اين (ويرانكده) را پس از مرگشان زنده مى كند؟). پس خداوند، او را (به مدت) صد سال ميراند. آنگاه او را برانگيخت، (و به او) گفت (چقدر درنگ كردى؟) گفت (يک روز يا پاره اى از روز را درنگ كردم.) گفت ((نه) بلكه صد سال درنگ كردى، به خوراک و نوشيدنى خود بنگر (كه طعم و رنگ آن) تغيير نكرده است، و به درازگوش خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم) و هم تو را (در مورد معاد) نشانه اى براى مردم قرار دهيم. و به (اين) استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مى دهيم؛ سپس گوشت بر آن مىپوشانيم.) پس هنگامى كه (چگونگى زنده ساختن مرده) براى او آشكار شد، گفت ((اكنون) مىدانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.)