گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
(قَالُوا یَا مُوسَیٰ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُوا فِیهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ)
۲۴ناصر مکارم شیرازی:
(بنى اسرائیل) گفتند «اى موسى! تا آنها در آن جا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد; تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همین جا نشستهایم.»
مهدی الهی قمشهای:
باز قوم گفتند اى موسى، هرگز ما در آنجا مادامى كه آنها باشند ابداً در نياييم، پس تو برو به اتفاق پروردگارت با آنها قتال كنيد ما اينجا خواهيم نشست.
حسین انصاریان:
گفتند ای موسی! تا آنان در آنجایند، ما هرگز وارد آنجا نخواهیم شد، پس تو و پروردگارت بروید (با آنان) بجنگید که ما (تا پایان کار) در همین جا نشستهایم.
محمدمهدی فولادوند:
گفتند اى موسى تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهيم تو و پروردگارت برو(يد) و جنگ كنيد كه ما همين جا مىنشينيم.
(قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی ۖ فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)
۲۵ناصر مکارم شیرازی:
( موسى) گفت «پروردگارا! من تنها اختیار خودم و برادرم را دارم، میان ما و این جمعیّت گنهکار، جدایى بیفکن.»
مهدی الهی قمشهای:
موسى گفت خدايا، من جز بر خود و برادرم مالک و فرمانروا نيستم، پس تو ميان ما و اين قوم فاسق جدايى انداز.
حسین انصاریان:
(موسی) گفت پروردگارا! من جز بر خود و برادرم تسلطی ندارم، پس میان ما و این گروه نافرمان و بدکار جدایی انداز.
محمدمهدی فولادوند:
(موسى) گفت پروردگارا من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز.
(قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ ۛ أَرْبَعِینَ سَنَةً ۛ یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)
۲۶ناصر مکارم شیرازی:
خداوند (به موسى) فرمود «این سرزمین ( مقدّس)، تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسید); پیوسته در زمین (در این بیابان)، سرگردان خواهند بود; و درباره (سرنوشت) این جمعیت گنهکار، غمگین مباش.»
مهدی الهی قمشهای:
خدا گفت (چون مخالفت امر كردند) شهر را بر آنها حرام كرده، چهل سال بايستى در بيابان حيران و سرگردان باشند، پس تو بر اين گروه فاسق متأسف و اندوهگين مباش.
حسین انصاریان:
(خدا) فرمود این سرزمین مقدس (به کیفر نافرمانی از خواستههای حق) تا چهل سال بر آنان حرام شد، همواره در طول این مدت در زمینِ (سینا) سرگردان خواهند بود، پس بر این گروه نافرمان وبدکار غمگین مباش.
محمدمهدی فولادوند:
(خدا به موسى) فرمود (ورود به) آن (سرزمين) چهل سال بر ايشان حرام شد (كه) در بيابان سرگردان خواهند بود پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.
۞ (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ ۖ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ)
۲۷ناصر مکارم شیرازی:
و داستان دو فرزند آدم را به درستى بر آنها بخوان هنگامى که هر کدام، کارى براى تقرّب انجام دادند; امّا از یکى پذیرفته شد، و از دیگرى پذیرفته نشد; (برادرى که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت «به خدا سوگند تو را خواهم کشت!» (برادر دیگر) گفت «(من چه گناهى دارم؟ زیرا) خدا، تنها از پرهیزگاران مىپذیرد.
مهدی الهی قمشهای:
و بخوان بر آنها به حقيقت حكايت دو پسر آدم (قابيل و هابيل) را، كه چون تقرب به قربانى جستند از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. (قابيل به برادرش هابيل) گفت البته تو را خواهم كشت. (هابيل) گفت بىترديد خدا (قربانى را) از متقيان خواهد پذيرفت.
حسین انصاریان:
و داستان دو پسر آدم را (که سراسر پند و عبرت است) به درستی و راستی بر آنان بخوان، هنگامی که هر دو نفر با انجام کار نیکی به پروردگار تقرّب جستند، پس از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد. (برادری که عملش پذیرفته نشد از روی حسد و خودخواهی به برادرش) گفت بی تردید تو را میکشم. (او) گفت خدا فقط از پرهیزکاران میپذیرد.
محمدمهدی فولادوند:
و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ايشان بخوان هنگامى كه (هر يک از آن دو) قربانيى پيش داشتند پس از يكى از آن دو پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (قابيل) گفت حتما تو را خواهم كشت (هابيل) گفت خدا فقط از تقواپيشگان مىپذيرد.
(لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ ۖ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ)
۲۸ناصر مکارم شیرازی:
اگر تو براى کشتن من، دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمىگشایم، چون من از خداوند که پروردگار جهانیان است مىترسم.
مهدی الهی قمشهای:
سوگند كه اگر تو به كشتن من دست برآورى من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهم كرد، كه من از خداى جهانيان مىترسم.
حسین انصاریان:
مسلماً اگر تو برای کشتن من دستت را دراز کنی، من برای کشتن تو دستم را دراز نمی کنم؛ زیرا از خدا پروردگار جهانیان میترسم.
محمدمهدی فولادوند:
اگر دست خود را به سوى من دراز كنى تا مرا بكشى من دستم را به سوى تو دراز نمىكنم تا تو را بكشم چرا كه من از خداوند پروردگار جهانيان مىترسم.
(إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ۚ وَ ذَٰلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ)
۲۹ناصر مکارم شیرازی:
من مىخواهم تو بار گناه من و گناه خود را بر دوش کشى; و از دوزخیان گردى. و همین است سزاى ستمکاران!»
مهدی الهی قمشهای:
من خواهم كه گناه (كشتن) من و گناه (مخالفت) تو هر دو به تو باز گردد تا تو اهل آتش جهنم شوى، كه آن آتش جزاى ستمكاران است.
حسین انصاریان:
من میخواهم به گناه کشتن من و گناه خودت (که سبب مردود شدن کار نیکت بود، به پیشگاه خدا) بازگردی و در نتیجه از دوزخیان باشی؛ و این است پاداش ستمکاران.
محمدمهدی فولادوند:
من مى خواهم تو با گناه من و گناه خودت (به سوى خدا) بازگردى و در نتيجه از اهل آتش باشى و اين است سزاى ستمگران.
(فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ)
۳۰ناصر مکارم شیرازی:
نفس سرکش، به تدریج او را به کشتن برادرش ترغیب کرد; و (سرانجام) او را کشت; و از زیانکاران شد.
مهدی الهی قمشهای:
آن گاه (پس از اين گفتگو) هواى نفس او را بر كشتن برادرش ترغيب نمود تا او را به قتل رساند و بدين سبب از زيانكاران گرديد.
حسین انصاریان:
نفس (طغیان گرش)، کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد، پس او را کشت و از زیانکاران شد.
محمدمهدی فولادوند:
پس نفس (اماره)اش او را به قتل برادرش ترغيب كرد و وى را كشت و از زيانكاران شد.
(فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ ۚ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی ۖ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ)
۳۱ناصر مکارم شیرازی:
سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین، جستجو (و کند و کاو) مى کرد; تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند. او گفت «واى بر من! آیا من ناتوان تر از آن هستم که مانند این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟!» و سرانجام ( از ترس رسوایى، و براثر فشار وجدان) از نادمان شد.
مهدی الهی قمشهای:
آن گاه خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را به چنگال حفر نمايد تا به او بنمايد چگونه بدن مرده برادر را زير خاک پنهان كند. (قابيل) گفت واى (بر من) آيا من از آن عاجزترم كه مانند اين كلاغ باشم تا جسد برادر را زير خاک پنهان كنم؟ پس (برادر را به خاک سپرد و) از اين كار سخت پشيمان گرديد.
حسین انصاریان:
پس (در کنار جسد برادرش سرگردان بود که) خدا کلاغی را برانگیخت که زمین را میکاوید تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش را پنهان کند. (با دیدن حرکات کلاغ) فریاد زد وای بر من! آیا ناتوان و عاجز بودم از اینکه مانند این کلاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم؟! نهایتاً از پشیمانان شد.
محمدمهدی فولادوند:
پس خدا زاغى را برانگيخت كه زمين را مىكاويد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند (قابيل) گفت واى بر من آيا عاجزم كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم پس از (زمره) پشيمانان گرديد.