دولت اسلامی و عمل جهادی (فقه سیاسی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دولت اسلامی در چارچوب نظرى
جهاد و سیاست انقلابى بهعنوان نهادی متعهد به مبارزه با
استکبار و حمایت از
مستضعفان تصویر مىشود.
قانونىدانى
قرآن جهاد ابتدايى را در شرايط محدودى مانند ممانعت از دعوت اسلام، مواجهه با تجاوزگران استکباری و دفاع از ملتهاى مظلوم مجاز مىداند.
از منظرى، اين رويكرد بهصورت توسعهطلبانه و خشونتپيشه تفسير شده؛ اما تحليل متن اين مسئوليت خشونت را عمدتاً بر عهده عاملان سرکوب و متجاوز مىداند.
سياست استکبارزدایى و حمايت از جنبشهاى رهايىبخش در عین تأکيد بر مقابله مسلحانه در موارد مشخص، با ارزشهاى صلح و بازتاب انتقاد از قتل و
فتنه در متن قرآنى همراه است.
متن جنگ سرد ايدئولوژيک و مواجهه داخلى جناحى را ناشى از عدم تحمل انديشه مخالف مىشمارد و گفتگو را تا حد ممکن مجاز مىداند مگر آنکه طرف مقابل عرصه مخالفت را ببندد.
در مجموع، رویکرد مطرحشده سیاستهاى مقابلهجویانه را بهعنوان ابزارى برای ریشهکنکردن
تجاوز و تأمین
عدالت شرح مىدهد و بر تفکیک مسؤولیت متجاوز و مدافع تأکید مىورزد.
تصوير نظام اسلامى در چارچوب نظريه جهاد و سياست انقلابى مبارزه با استكبار و حمايت از مستضعفان موجب آن مىشود كه از
حکومت اسلامی چهرهاى راديكال و براى استكبار و حاميان و وابستگان به آن، نمايى وحشتآفرين ترسيم شود. قرآن در آياتى چند، جهاد ابتدايى را در شرايط خاص و بنابر عوامل ويژه تجويز كرده است. عمدهترين موارد اين شرايط و عوامل را مىتوان در موارد زير خلاصه كرد.
هنگامى كه خصمانه از دعوت اسلام جلوگيرى مىشود و قدرت استكبارى مانع از رسيدن دعوت منطقى اسلام به ملتها مىشود و با
خدا و
دین خدا و رسيدن نداى حق به گوش ملتها مبارزه مىشود؛
بر اساس نظريه جهاد ابتدايى بر طرف كردن موانع از سر راه دعوت منطقى اسلام هر چند بر اساس مقابله خشونت با خشونت، مشروعيت مىيابد و
جهان اسلام با تمام قدرت براى مبارزه با اين پديده استكبارى به مبارزه و
جنگ برمىخيزد و از اين لحاظ نوعى جهاد دفاعى محسوب مىشود.
تحليلگرانى كه از اين زاويه، رويكرد دولت اسلامى را مطالعه كردهاند به اين نتيجه رسيدهاند كه دولت اسلامى ماهيتاً براى رسيدن به مقاصد خود، توسعهطلب و به منظور تحقق بخشيدن به آرمان دعوت، ناگزير از اعمال زور و جنگ است و همواره ملتهاى ديگر را در روند «دعوت» و توسعهطلبى تهديد مىكند.
در اين تحليل نكته مهمى كه مورد غفلت قرار گرفته، ارزيابى عامل اصلى خشونت است كه مسئوليت آن متوجه قدرتهايى است كه در برابر دعوت منطقى اسلام صفآرايى و ايجاد مانع مىكنند، به همان روالى كه در ارزيابى دفاع مشروع، مسئوليتهاى ناشى از جنگ تدافعى بر عهده متجاوز است.
ريشهكن كردن عوامل تجاوز و استكبار در عرصه بينالمللى يكى از مهمترين اصول راهبردى اسلام در سياست خارجى و بينالمللى است. فرمان سياسى، امنيتى، نظامى
(فَقاتِلوا أَئِمَّةَ اَلْكُفْرِ)
در قرآن مبين اصل تحملناپذيرى استكبار در عرصه بينالمللى است.
اين سياست نه خصومت با ملتهاست و نه به معناى جنگطلبى و تشنجخواهى و فتنهجويى است؛ بلكه همانطور كه قرآن تصريح مىكند در راستاى تشنجزدايى و فتنهبرافكنى است.
(قاتِلوهُمْ حَتّى لا تَكونَ فِتْنَةٌ وَ يَكونَ اَلدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ)
در هر حال دولت اسلامى از اتخاذ چنين سياستى ناگزير و نسبت به آن متعهد است و برداشت سطحى از سياست استكبارزدايى اسلام جمعى را بر آن داشته كه از اسلام چهرهاى خشن و جنگطلب و راديكال تصوير كنند و رويكرد اسلام را بر مبناى چنين سياستى به سمت آغازگرى جنگ و اتخاذ روشهاى توسل به زور ترسيم كنند.
بايد توجه داشت اسلام در حالى از سياست بهظاهر خشن، مبارزه با سران و رهبران استكبار سخن مىگويد كه سخت انسانكشى
، برترىجويى
، و تشنج و فتنه
را محكوم مىكند و بر
صلح تأكيد مىورزد.
سياست پشتيبانى از جنبشهاى رهايىبخش و حمايت از ملتهاى مظلوم از اصول راهبردى و اساسى اسلام در عرصه بينالمللى است و اين اصل با تفسيرى روشن در قرآن چنين آمده است:
(وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلونَ فی سَبيلِ اَللّهِ وَ اَلْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ اَلرِّجالِ وَ اَلنِّساءِ وَ اَلْوِلْدانِ اَلَّذينَ يَقولونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ اَلْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها)
بىگمان حمايت مسلحانه از ملتهاى در بند و مظلوم به كام مستكبران و زورمداران سلطهطلب، تلخ مىآيد و تهديدى صريح بر امنيت آنان محسوب مىشود و با اين نگاه ممكن است اسلام، حامى تروريسم و عامل تهديدكننده و احياناَ جنگافروز تلقى شود. اما در اين مورد نيز مانند دو مورد قبلى مسئوليت عمليات نظامى براى رهايى ملتهاى در بند و حمايت از مردم مظلوم به عهده توسعهطلبان سلطهگر است كه با تجاوز و ظلم، ملتها را به بند كشيده و آنها را در استضعاف نگاهداشتهاند و از سوى ديگر حمايت از مظلوم يک اصل انسانى است كه از مرز جغرافيايى و قيد و شرط هاى حاكم فراتر بوده و مانند
عدالت، مطلق است و سمت و سوى آن نه در راستاى جنگطلبى و خشونت بلكه در جهت ريشهكن كردن تجاوز، خشونت و جنگ و زور غير عادلانه است.
تهديد و خشونت ناشى از اصل حمايت از مظلومان، ركن اصلى عدالت است و خود مقتضاى اجتنابناپذير اجراى عدالت است و بدون آن هرگز عدالتى نيز تحقق نخواهد يافت.
جنگ سرد حالتى است كه از سياست تهاجمى و خصمانه در رويارويى با مخالفان به وجود مىآيد و از آنجا كه استمرار چنين سياستى بايد ريشه در بنيادها و اصولى داشته باشد، ناگزير
ایدئولوژی به مثابه ساختار جنگ سرد ظاهر مىشود. جنگ سرد هر چند بيشتر در ميان ابرقدرتها و حداقل در عرصه روابط بين ملتها آشكار مىشود، اما در سياست داخلى در رويارويى جناحهاى سياسى ملى نيز مىتواند مشكلآفرين باشد.
بنياد جنگ سرد بر عدم تحمل انديشه مخالف است در حالى كه در اسلام باب گفتوگو بين ايدئولوژیها و انديشهها همواره مفتوح است و تا آنجا كه مخالفان از اين عرصه آزاد استفاده مىكنند،
خصومت، كينهتوزى و تهاجم در انديشه اسلامى ديده نمیشود و خصومت هنگامى آغاز مىشود كه مخالفت بدان روى آورده باشد و از مقابلهبهمثل گريزى نباشد.
انقلاب به معناى ايجاد تحول بنيادى و قهرآميز در ساختار سياسى، اجتماعى و فرهنگى يک جامعه در هر انديشهاى است كه عبور از وضع موجود به وضع مطلوب را اجتنابناپذير مىشمارد و اغلب با شكلگيرى گروه ناراضى از وضع موجود پديد مىآيد و اگر تحولات مطلوب با شيوههاى مسالمتآميز و قانونمند امكانپذير نشد، با توسل به قهر و احياناً خشونت دنبال مىشود. انقلابها از طغيان تودههاى ناراضى آغاز و توسط رهبران اصلاحطلب و صاحب انديشه به ثمر مىنشيند. گذشته از ايدئولوژى و تشكل گروه ناراضى در پيدايى يک انقلاب، عناصر ديگرى نيز لازم است كه به طور معمول اين عناصر در وجود رهبران انقلاب متجلى مىشود.
اگر بنياد حركت انقلابى بر ضرورت انتقال از وضع موجود به وضح مطلوب باشد بىگمان چنين حركتى در انديشه اسلامى اجتنابناپذير خواهد بود.
• عمید زنجانی، عباسعلی، فقه سیاسی، ج۲، ص۵۸-۶۰.