گزارش خطا
وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (عَلَيْهِاَلسَّلَامُ) وَ قَدِ اِسْتَبْطَأَ أَصْحَابُهُ إِذْنَهُ لَهُمْ فِي اَلْقِتَالِ بِصِفِّينَ؛«و از سخنان آن حضرت (علیهالسلام) است هنگامی که یارانش در جنگ صفین، اجازه او برای جنگیدن را دیر شمردند.» «أَمَّا قَوْلُكُمْ:»۱«أَمَّا»:
حَرْفُ شَرْطٍ وَ إِخْبَارٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف شرط و اخبار مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«قَوْلُكُمْ»:
مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
كُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ، وَ خَبَرُهُ مَحْذُوفٌ، تَقْدِيرُهُ: أَتَأَخَّرُ عَنِ اَلْقِتَالِ؛
«کم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است، و خبر آن محذوف است، تقدیر آن: آیا از جنگ تأخیر میکنم»
«أَ كُلَّ ذَلِكَ كَرَاهِيةَ اَلْمَوْتِ؟»۲«أَ كُلٌّ»:
اَلْهَمْزَةُ: لِلِاسْتِفْهَامِ؛
«همزه: برای استفهام است»
كُلُّ: مَفْعُولٌ بِهِ
لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«
کُلّ: مفعولبه
برای فعل محذوف، منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«ذلِكَ»:
اِسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«اسم اشاره مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَللَّامُ لِلْبُعْدِ؛
«و لام برای دور است»
وَ اَلْكَافُ لِلْخِطَابِ؛
«و کاف برای خطاب است»
«كَرَاهِيَةَ»:
مَفْعُولٌ لِأَجْلِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مفعولٌلأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْمَوْتِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «أَكُلُّ ذٰلِكَ كَرَاهِيَةَ الْمَوْتِ» مَقُولُ اَلْقَوْلِ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«و جمله «أَكُلُّ ذٰلِكَ كَرَاهِيَةَ الْمَوْتِ» مقول قول است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «قَوْلُكُمْ...» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ اَلْشَّرْطِ اَلْمَحْذُوفِ؛
«و جمله «قَوْلُكُمْ...» در محل جزم جواب شرط محذوف واقع شده است»
«فَوَ اللَّهِ مَا أُبَالِي؛»۳«فَوَاللهِ»:
اَلْفَاءُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ
؛
وَ اللهِ: اَلْوَاوُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ قَسَمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«و الله: واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
اَللَّهِ: لَفْظُ اَلْجَلَالَةِ اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ؛
«الله: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ اَلْقَسَمِ اَلْمَحْذُوفِ؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند»
«مَا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أُبَالِي»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلْمُقَدَّرَةُ عَلَى اَلْيَاءِ لِلثِّقَلِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر یاء به دلیل ثقل است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوبی در آن است که تقدیرش: أنا (من) است»
«أَدَخَلْتُ إِلَى اَلْمَوْتِ»۴«أَدَخَلْتُ»:
اَلْهَمْزَةُ: لِلتَّسْوِيَةِ؛
«همزه: برای تسویه است»
دَخَلْتُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ اَلرَّفْعِ؛
«دخلت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ اَلتَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛
«و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «مَا أُبَالِي» جَوَابُ اَلْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«و جمله «مَا أُبَالِي» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد»
وَ جُمْلَةُ «وَ اللهِ مَا أُبَالِي» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«و جمله «وَ اللهِ مَا أُبَالِي» استئنافیه است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْمَوْتِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «دَخَلْتُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «دَخَلْتُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَدَخَلْتُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ لِلْفِعْلِ «أُبَالِي»؛
«و جمله «أَدَخَلْتُ» در محل نصب مفعولبه برای فعل «أُبَالِي» واقع شده است»
«أَوْ خَرَجَ اَلْمَوْتُ إِلَيَّ.»۵«أَوْ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«خَرَجَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ؛
«فعل ماضی مبنی بر فتحه ظاهری در آخر آن است»
«الْمَوْتُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«إِلَيَّ»:
إِلَىٰ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«إلیٰ: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «خَرَجَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «خَرَجَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَيَّ» مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «أَدَخَلْتُ»؛
«و جمله «خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَيَّ» معطوف بر جمله «أَدَخَلْتُ» است»
«وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ:»۶«وَ أَمَّا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
أمَّا: حَرْفُ شَرْطٍ وَ إِخْبَارٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«أمّا: حرف شرط و اخبار مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«قَوْلُكُمْ»:
مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
كُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«کم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ خَبَرُهُ مَحْذُوفٌ، تَقْدِيرُهُ: أَتَأَخَّرُ عَنِ اَلْقِتَالِ؛
«و خبر آن محذوف است، تقدیر آن: آیا از جنگ تأخیر میکنم»
«شَكّاً فِي أَهْلِ اَلشَّامِ!»۷«شَكّاً»:
مَفْعُولٌ لِأَجْلِهِ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«مفعولٌلأجله
منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و دومی برای تنوین است»
وَ عَامِلُهُ مَحْذُوفٌ، أَيْ: إِنِّي أُسَامِحُ فِي اَلْقِتَالِ لِلشَّكِّ؛
«و عامل آن محذوف است، یعنی: من در جنگ به خاطر شک مسامحه میکنم»
«في»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَهلِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الشّامِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «شَكّ»؛
«و جار و مجرور متعلق به مصدر «شَكّ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَمَّا قَوْلُكُمْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «أَمَّا قَوْلُكُمْ» اَلْأُولَىٰ؛
«و جمله «أَمَّا قَوْلُكُمْ» معطوف بر جمله «أَمَّا قَوْلُكُمْ» اول است»
«فَوَ اللَّهِ مَا دَفَعْتُ اَلْحَرْبَ يَوْماً»۸«فَوَاللهِ»:
اَلْفَاءُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ أَوْ رَابِطَةٌ؛
«فاء: استئنافیه یا رابط است»
وَ اللهِ: اَلْوَاوُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ قَسَمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«و الله: واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
اَللَّهِ: لَفْظُ اَلْجَلَالَةِ اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ؛
«الله: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ اَلْقَسَمِ اَلْمَحْذُوفِ؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند»
«مَا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«دَفَعْتُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ اَلرَّفْعِ؛
«فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ اَلتَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛
«و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «مَا دَفَعْتُ» جَوَابُ اَلْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«و جمله «مَا دَفَعْتُ» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد»
وَ جُمْلَةُ «وَ اللهِ مَا دَفَعْتُ» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«و جمله «وَ اللهِ مَا دَفَعْتُ» استئنافیه است»
«الْحَرْبَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«يَوْماً»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و دومی برای تنوین است»
وَ اَلظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «دَفَعْتُ»؛
«و ظرف متعلق به فعل «دَفَعْتُ» است»
«إِلاَّ وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِي»۹«إِلاَّ»:
حَرْفُ اِسْتِثْنَاءٍ وَ حَصْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف استثناء و حصر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ أَنَا»:
اَلْوَاوُ: حَالِيَّةٌ؛
«واو: حالیه است»
أَنَا: ضَمِيرٌ مُنْفَصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛
«أنا: ضمیر منفصل مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«أَطْمَعُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوبی در آن است که تقدیرش: أنا (من) است»
وَ جُمْلَةُ «أَطْمَعُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرٌ؛
«و جمله «أَطْمَعُ» در محل رفع خبر واقع شده است»
«أَنْ»:
حَرْفُ نَصْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«تَلْحَقَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلْمَصْدَرُ اَلْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ اَلْمَحْذُوفِ؛
«فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر محذوف واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَطْمَعُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أَطْمَعُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ أَنَا أَطْمَعُ» حَالِيَّةٌ؛
«و جمله «وَ أَنَا أَطْمَعُ» حالیه است»
«بِي»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَلْحَقَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «تَلْحَقَ» هستند»
«طَائِفَةٌ فَتَهْتَدِيَ بِي وَ تَعْشُوَ إِلَى ضَوْئِي»۱۰«طَائِفَةٌ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و دومی برای تنوین است»
«فَتَهْتَدِيَ»:
اَلْفَاءُ: سَبَبِيَّةٌ؛
«فاء: سببیت است»
تَهْتَدِيَ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ بِأَنْ مُضْمَرَةٍ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛
«تهتدی: فعل مضارع منصوب به أن مضمره و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش: هی (او مؤنث) است»
«بِي»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَهْتَدِيَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «تَهْتَدِيَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «تَهْتَدِيَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «تَلْحَقَ»؛
«و جمله «تَهْتَدِيَ» معطوف بر جمله «تَلْحَقَ» است»
«وَ تَعْشُوَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
تَعْشُوَ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛
«تعشو: فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش: هی (او مؤنث) است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«ضَوْئِي»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلْمُقَدَّرَةُ مَنَعَ مِنْ ظُهُورِهَا اِشْتِغَالُ اَلْمَحَلِّ بِحَرَكَةِ اَلْيَاءِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر است که اشتغال محل به حرکت یاء مانع ظهور آن شده است، و آن مضاف است»
وَ اَلْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَعْشُوَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «تَعْشُوَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «تَعْشُوَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «تَلْحَقَ»؛
«و جمله «تَعْشُوَ» معطوف بر جمله «تَلْحَقَ» است»
«وَ ذَلِكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلاَلِهَا»۱۱«وَ ذلِكَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
ذَلِكَ: ذَا: اِسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛
«ذلک: ذا: اسم اشاره مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
وَ اَللَّامُ لِلْبُعْدِ؛
«و لام برای دور است»
وَ اَلْكَافُ لِلْخِطَابِ؛
«و کاف برای خطاب است»
«أَحَبُّ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«إِلَيَّ»:
إِلَىٰ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«إلیٰ: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِأَفْعَلِ اَلتَّفْضِيلِ «أَحَبُّ»؛
«و جار و مجرور متعلق به افعل تفضیل «أَحَبُّ» هستند»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَنْ»:
حَرْفُ نَصْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَقْتُلَهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛
«فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوبی در آن است که تقدیرش: أنا (من) است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
وَ اَلْمَصْدَرُ اَلْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِأَفْعَلِ اَلتَّفْضِيلِ «أَحَبُّ»؛
«و جار و مجرور متعلق به افعل تفضیل «أَحَبُّ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ ذلِكَ أَحَبُّ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و جمله «وَ ذلِكَ أَحَبُّ» معطوف بر جمله قبل از خود است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«ضَلاَلِهَا»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ مِنَ اَلْهَاءِ فِي «أَقْتُلَهَا»؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف از هاء در «أَقْتُلَهَا» هستند»
«وَ إِنْ كَانَتْ تَبُوءُ بِآثَامِهَا.»۱۲«و إِنْ»:
اَلْوَاوُ: حَالِيَّةٌ؛
«واو: حالیه است»
إِنْ: حَرْفُ شَرْطٍ
جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«
إن: حرف شرط
جازم مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«كَانَتْ»:
فِعْلٌ مَاضٍ نَاقِصٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ اَلشَّرْطِ؛
«فعل ماضی ناقص مبنی بر فتحه ظاهری در آخر آن است که در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛
«و تاء برای تأنیث است»
وَ اِسْمُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛
«و اسم آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش: هی (او مؤنث) است»
«تَبُوءُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش: هی (او مؤنث) است»
وَ جُمْلَةُ «تَبُوءُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ خَبَرُ «كَانَتْ»؛
«و جمله «تَبُوءُ» در محل نصب خبر «كَانَتْ» واقع شده است»
«بآثامها»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
آثَامِهَا: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«آثامها: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَبُوءُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «تَبُوءُ» هستند»
وَ جَوَابُ اَلشَّرْطِ مَحْذُوفٌ دَلَّ عَلَيْهِ مَا قَبْلَهُ؛
«و جواب شرط محذوف است که آنچه قبل از آن آمده بر آن دلالت دارد»
وَ جُمْلَةُ «وَ إنْ كَانَتْ» حَالِيَّةٌ؛
«و جمله «وَ إنْ كَانَتْ» حالیه است»