گزارش خطا
اَلرَّذَائِلُ اَلْأَخْلَاقِيَّةُ؛«رذایل اخلاقی» وَ قَالَ (عَلَيْهِاَلسَّلَامُ):«و امام (علیهالسلام) فرمود:» «إِنَّ اَلطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ،»۱«إِنَّ»:
حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف مشبهه بالفعل مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«الطَّمَعَ»:
اِسْمُ «إِنَّ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«اسم «إِنَّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«مُورِدٌ»:
خَبَرُ «إِنَّ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«خبر «إِنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و ضمه دوم برای تنوین است»
«غَيْرُ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«نعتِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«مُصْدِرٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است و کسره دوم برای تنوین است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَقُولُ اَلْقَوْلِ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«و جمله مقول قول است که در محل نصب، مفعولبه واقع شده است»
«وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَ فِيٍّ.»۲«وَ ضَامِنٌ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
ضَامِنٌ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مُورِدٌ»: خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«ضامن: معطوف بر «مُورِدٌ» است: خبرِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و ضمه دوم برای تنوین است»
«غَيْرُ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«نعتِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«وَفِيٍّ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ اَلْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ،»۳«وَ رُبَّمَا»:
اَلْوَاوُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«واو: استئنافیه است»
رُبَّمَا: رُبَّ: حَرْفُ جَرٍّ شَبِيهٌ بِالزَّائِدِ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«ربّما: ربَّ: حرف جر شبیه به زائد مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
مَا: اَلْكَافَّةُ؛
«ما: کافّه (بازدارنده از عمل) است»
«شَرِقَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«شَارِبُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«فاعلِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْمَاءِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
«قَبْلَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مفعولٌفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«رِيِّه»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «شَرِقَ»؛
«و ظرف متعلق به فعل «شَرِقَ» است»
وَ اَلْجُمْلَةُ اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«و این جمله، استئنافیه است»
«وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ اَلشَّيْءِ اَلْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ اَلرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ.»۴«وَ كُلَّمَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
كُلَّ: مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«کلّ: مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
مَا: اَلْكَافَّةُ؛
«ما: کافّه (بازدارنده از عمل) است»
«عَظُمَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «عَظُمَتْ»؛
«و ظرف متعلق به فعل «عَظُمَتْ» است»
«قَدْرُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«فاعلِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الشَّيْءِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
«الْمُتَنَافَسِ»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«نعتِ مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
«فِيهِ»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ اَلْمَفْعُولِ «الْمُتَنَافَسِ»؛
«و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «الْمُتَنَافَسِ» است»
«عَظُمَتْ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ سَاكِنَةٌ وَ حُرِّكَتْ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛
«و تاء تأنیث ساکن است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین، با کسره حرکت داده شده است»
«الرَّزِيَّةُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«فاعلِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«لِفَقْدِهِ»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
فَقْدِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«فقده: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»
«وَ اَلْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ اَلْبَصَائِرِ،»۵«وَ الأَمَانِيُّ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
اَلْأَمَانِيُّ: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«الأمانیّ: مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«تُعْمِي»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلثِّقَلِ؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخر آن به دلیل ثقل است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هی» است»
«أَعْيُنَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْبَصَائِرِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «تُعْمِي» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرٌ؛
«و جمله «تُعْمِي» در محل رفع، خبر واقع شده است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»
«وَ اَلْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ.»۶«وَ الْحَظُّ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
اَلْحَظُّ: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«الحظّ: مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«يَأْتِي»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلثِّقَلِ؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخر آن به دلیل ثقل است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هو» است»
«مَنْ»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل نصب، مفعولبه واقع شده است»
«لا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَأْتِيهِ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلثِّقَلِ؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخر آن به دلیل ثقل است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هو» است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل نصب، مفعولبه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «لا يَأْتِيهِ» صِلَةُ اَلْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«و جمله «لا يَأْتِيهِ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»