گزارش خطا
اَلتَّوَكُّلُ عَلَى اَللَّهِ فِي اَلرِّزْقِ؛«توکل بر خدا در روزی» وَ قَالَ (عَلَيْهِاَلسَّلَامُ):«و امام (علیهالسلام) فرمود:» «اِعْلَمُوا عِلْماً يَقِيناً»۱«اعْلَمُوا»:
فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى حَذْفِ اَلنُّونِ لِأَنَّ مُضَارِعَهُ مِنَ اَلْأَفْعَالِ اَلْخَمْسَةِ؛
«فعل امر مبنی بر حذف نون است زیرا مضارع آن از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛
«و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع، فاعل واقع شده است»
وَ اَلْأَلِفُ فَارِقَةٌ؛
«و الف، فارقه (جداساز) است»
«عِلْماً»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است و فتحه دوم برای تنوین است»
«يَقِيناً»:
نَعْتٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«نعت منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است و فتحه دوم برای تنوین است»
«أَنَّ اَللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ»۲«أَنَّ»:
حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف مشبهه بالفعل مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«اللهَ»:
لَفْظُ اَلْجَلَالَةِ اِسْمُ «أَنَّ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«لفظ جلاله، اسم «أَنَّ» و منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«لَمْ»:
حَرْفُ نَفْيٍ وَ جَزْمٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف نفی، جزم و قلب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَجْعَلْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ اَلسُّكُونُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون ظاهری است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هو» است»
«لِلْعَبْدِ»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْعَبْدِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«العبد: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَجْعَلْ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «يَجْعَلْ» است»
وَ جُمْلَةُ «لَمْ يَجْعَلْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ «أَنَّ»؛
«و جمله «لَمْ يَجْعَلْ» در محل رفع، خبر «أَنَّ» است»
وَ جُمْلَةُ «أَنَّ اللهَ...» سَدَّتْ مَسَدَّ مَفْعُولَيْ «اعْلَمُوا»؛
«و جمله «أَنَّ اللهَ...» جای دو مفعول «اعْلَمُوا» را گرفته است»
وَ جُمْلَةُ «اعْلَمُوا» مَقُولُ اَلْقَوْلِ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«و جمله «اعْلَمُوا» مقول قول است که در محل نصب، مفعولبه واقع شده است»
«- وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ،»۳«وَ إِنْ»:
اَلْوَاوُ: وَصْلِيَّةٌ
، أَوْ اِعْتِرَاضِيَّةٌ؛
«
واو: وصلیه
یا اعتراضیه است»
إِنْ: حَرْفُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«إن: حرف شرط جازم مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَظُمَتْ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ
اَلشَّرْطِ؛
«در محل جزم، فعلِ شرط
است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛
«و تاء برای تأنیث است»
«حِيلَتُهُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«فاعلِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجُمْلَةُ اِعْتِرَاضِيَّةٌ؛
«و این جمله، اعتراضیه است»
«وَ اِشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ،»۴«وَ اشْتَدَّتْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
اِشْتَدَّتْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«اشتدّت: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛
«و تاء برای تأنیث است»
«طِلْبَتُهُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«فاعلِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»
«وَ قَوِيَتْ مَكِيدَتُهُ»۵«وَ قَوِيَتْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
قَوِيَتْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«قویت: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛
«و تاء برای تأنیث است»
«مَكِيدَتُهُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«فاعلِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»
«- أَكْثَرَ مِمَّا سُمِّيَ لَهُ فِي اَلذِّكْرِ اَلْحَكِيمِ،»۶«أكْثَرَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«مفعولبه
منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«مِمَّا»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
مَا: اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«ما: اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِأَفْعَلِ اَلتَّفْضِيلِ «أَكْثَرَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به افعل تفضیل «أَكْثَرَ» است»
«سُمِّيَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ؛
«فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری است»
وَ نَائِبُ اَلْفَاعِلِ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و نائب فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هو» است»
«لَهُ»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سُمِّيَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «سُمِّيَ» است»
وَ جُمْلَةُ «سُمِّيَ» صِلَةُ اَلْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«و جمله «سُمِّيَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الذِّكْرِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سُمِّيَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «سُمِّيَ» است»
«الْحَكِيمِ»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«نعتِ مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
«وَ لَمْ يَحُلْ بَيْنَ اَلْعَبْدِ فِي ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِيلَتِهِ، وَ بَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي اَلذِّكْرِ اَلْحَكِيمِ.»۷«وَ لَمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
لَمْ: حَرْفُ نَفْيٍ وَ جَزْمٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لَم: حرف نفی، جزم و قلب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَحُلْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ
وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ اَلسُّكُونُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«فعل مضارع مجزوم
و علامت جزم آن سکون ظاهری است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هو» است»
«بَيْنَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مفعولٌفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْعَبْدِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ اَلظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «يَحُلْ»؛
«و این ظرف متعلق به فعل «يَحُلْ» است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«ضَعْفِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است»
«وَ قِلَّةِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
قِلَّةِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «ضَعْفِهِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«قلّة: معطوف بر «ضَعْفِهِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«حِيلَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«وَ بَيْنَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
بَيْنَ: مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«بین: مفعولٌفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«أَنْ»:
حَرْفُ نَصْبٍ مَصْدَرِيٌّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف نصب مصدری مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَبْلُغَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هو» است»
«مَا»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل نصب، مفعولبه واقع شده است»
«سُمِّيَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ اَلظَّاهِرِ؛
«فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری است»
وَ نَائِبُ اَلْفَاعِلِ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و نائب فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هو» است»
«لَهُ»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سُمِّيَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «سُمِّيَ» است»
وَ جُمْلَةُ «سُمِّيَ» صِلَةُ اَلْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«و جمله «سُمِّيَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«في»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الذِّكْرِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سُمِّيَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «سُمِّيَ» است»
«الحَكِيم»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«نعتِ مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ اَلْمَصْدَرُ اَلْمُؤَوَّلُ مِنْ «أَنْ يَبْلُغَ» وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و مصدر مؤول از «أَنْ يَبْلُغَ» در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «لَمْ يَحُلْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لَمْ يَجْعَلْ»؛
«و جمله «لَمْ يَحُلْ» به جمله «لَمْ يَجْعَلْ» عطف شده است»
«وَ اَلْعَارِفُ لِهَذَا،»۸«وَ الْعَارِفُ»:
اَلْوَاوُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«واو: استئنافیه است»
اَلْعَارِفُ: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«العارف: مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«لِهَذَا»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
هَذَا: اَلْهَاءُ: لِلتَّنْبِيهِ؛
«هذا: هاء: برای تنبیه است»
ذَا: اِسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«ذا: اسم اشاره مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ اَلْفَاعِلِ «الْعَارِفُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «الْعَارِفُ» است»
«اَلْعَامِلُ بِهِ،»۹«الْعَامِلُ»:
بَدَلٌ
مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«بدل
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«بِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ اَلْفَاعِلِ «الْعَامِلُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «الْعَامِلُ» است»
«أَعْظَمُ اَلنَّاسِ رَاحَةً فِي مَنْفَعَةٍ.»۱۰«أَعْظَمُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«خبرِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«النَّاسِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«رَاحَةً»:
تَمْيِيزٌ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«تمییز
منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است و فتحه دوم برای تنوین است»
وَ اَلْجُمْلَةُ اَلِاسْمِيَّةُ اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«و این جمله اسمیه، استئنافیه است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَنْفَعَةٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است و کسره دوم برای تنوین است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ عَنْ قَوْلِهِ «أَعْظَمُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف از قول «أَعْظَمُ» است»
«وَ اَلتَّارِكُ لَهُ اَلشَّاكُّ فِيهِ»۱۱«وَ التَّارِكُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
اَلتَّارِكُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْعَارِفُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«التارک: معطوف بر «الْعَارِفُ» است: مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«لَهُ»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ اَلْفَاعِلِ «التَّارِكُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «التَّارِكُ» است»
«الشَّاكُّ»:
بَدَلٌ
مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«بدل
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«فِيهِ»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ اَلْفَاعِلِ «الشَّاكُّ»؛
«و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «الشَّاكُّ» است»
«أَعْظَمُ اَلنَّاسِ شُغُلاً فِي مَضَرَّةٍ.»۱۲«أَعْظَمُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«خبرِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«النَّاسِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«شُغُلاً»:
تَمْيِيزٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«تمییز منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است و فتحه دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَضَرَّةٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است و کسره دوم برای تنوین است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ عَنْ قَوْلِهِ «أَعْظَمُ»؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف از قول «أَعْظَمُ» است»
«وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى.»۱۳«وَ رُبَّ»:
اَلْوَاوُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«واو: استئنافیه است»
رُبَّ: حَرْفُ جَرٍّ شَبِيهٌ بِالزَّائِدِ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«ربّ: حرف جر شبیه به زائد مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«مُنْعَمٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ لَفْظاً مَرْفُوعٌ مَحَلّاً عَلَى أَنَّهُ مُبْتَدَأٌ؛
«اسم، لفظاً مجرور و محلاً مرفوع به عنوان مبتدا است»
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ اَلْمَفْعُولِ «مُنْعَمٍ»؛
«و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مُنْعَمٍ» است»
«مُسْتَدْرَجٌ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«خبرِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و ضمه دوم برای تنوین است»
«بِالنُّعْمَى»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلنُّعْمَى: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛
«النُّعمی: اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَائِبِ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ؛
«و جار و مجرور متعلق به نائب مفعول مطلق است»
وَ اَلْجُمْلَةُ اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛
«و این جمله، استئنافیه است»
«وَ رُبَّ مُبْتَلًى مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى!»۱۴«وَ رُبَّ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
رُبَّ: حَرْفُ جَرٍّ شَبِيهٌ بِالزَّائِدِ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«ربّ: حرف جر شبیه به زائد مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«مُبْتَلَى»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ لَفْظاً مَرْفُوعٌ مَحَلّاً عَلَى أَنَّهُ مُبْتَدَأٌ؛
«اسم، لفظاً مجرور و محلاً مرفوع به عنوان مبتدا است»
«مَصْنُوعٌ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ اَلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«خبرِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و ضمه دوم برای تنوین است»
«لَهُ»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ اَلْجَرِّ؛
«و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ اَلْمَفْعُولِ «مَصْنُوعٌ»؛
«و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مَصْنُوعٌ» است»
«بِالْبَلْوَى»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْبَلْوَى: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛
«البلوی: اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَائِبِ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ؛
«و جار و مجرور متعلق به نائب مفعول مطلق است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»
«فَزِدْ أَيُّهَا اَلْمُسْتَمِعُ فِي شُكْرِكَ،»۱۵«فَزِدْ»:
اَلْفَاءُ: فَصِيحَةٌ؛
«فاء: فصیحه است»
زِدْ: فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ اَلظَّاهِرِ؛
«زد: فعل امر مبنی بر سکون ظاهری است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنْتَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً به تقدیر «أنت» است»
«أَيُّهَا»:
مُنَادَى مَبْنِيٌّ عَلَى اَلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ؛
«منادی مبنی بر ضم است که در محل نصب واقع شده است»
وَ اَلْهَاءُ لِلتَّنْبِيهِ؛
«و هاء برای تنبیه است»
«الْمُسْتَمِعُ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ اَلضَّمَّةُ اَلظَّاهِرَةُ؛
«نعتِ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ اَلنِّدَاءِ اِعْتِرَاضِيَّةٌ؛
«و جمله ندا، اعتراضیه است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«شُكْرِكَ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «زِدْ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «زِدْ» است»
وَ جُمْلَةُ «زِدْ» جَوَابُ اَلشَّرْطِ اَلْمَحْذُوفِ؛
«و جمله «زِدْ» جواب شرط محذوف است»
«وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِكَ،»۱۶«وَ قَصِّرْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
قَصِّرْ: فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ اَلظَّاهِرِ؛
«قصّر: فعل امر مبنی بر سکون ظاهری است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنْتَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً به تقدیر «أنت» است»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ اَلْإِعْرَابِ؛
«حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَجَلَتِكَ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلْجَارُّ وَ اَلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «قَصِّرْ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «قَصِّرْ» است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»
«وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِكَ.»۱۷«وَ قِفْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«واو: عاطفه است»
قِفْ: فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلسُّكُونِ اَلظَّاهِرِ؛
«قِف: فعل امر مبنی بر سکون ظاهری است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنْتَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً به تقدیر «أنت» است»
«عِنْدَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ اَلْفَتْحَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مفعولٌفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«مُنْتَهَى»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره مقدره در آخر آن به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
«رِزْقِكَ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ اَلْكَسْرَةُ اَلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى اَلْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ اَلظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «قِفْ»؛
«و ظرف متعلق به فعل «قِفْ» است»
وَ اَلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى اَلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله به جمله پیش از خود عطف شده است»