گزارش خطا
اَلزَّمَانُ وَ حُسْنُ اَلظَّنِّ؛«زمان و خوشگمانی» وَ قَالَ (عَلَيْهِاَلسَّلاَمُ):«و امام (علیهالسلام) فرمود:» «إِذَا اِسْتَوْلَى اَلصَّلاَحُ عَلَى اَلزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ،»۱«إِذَا»:
اسْمُ شَرْطٍ غَيْرُ جَازِمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛
«اسم شرط غیرجازم، مبنی بر سکون، در محل نصب به عنوان مفعولفیه (ظرف زمان) واقع شده است،»
وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِجَوَابِ الشَّرْطِ «ظَلَمَ»؛
«و آن متعلق به جواب شرط، یعنی «ظَلَمَ»، است.»
«اسْتَولَى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به دلیل تعذر است،»
وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ؛
«و آن فعل شرط است،»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و این جمله (استولی) در محل جر به سبب اضافه (به إذا) واقع شده است.»
«الصَّلاحُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛
«فاعل و مرفوع است و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است.»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«الزَّمَانِ»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛
«اسم مجرور است و علامت جر آن کسره ظاهری است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اسْتَولَى»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «اسْتَولَى» هستند.»
«وَ أَهْلِهِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«الْوَاوُ: حرف عطف است،»
أَهْلِهِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الزَّمَانِ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«أَهْلِهِ: معطوف بر «الزَّمَانِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است (مضافالیه است).»
«ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ اَلظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ،»۲«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«حرف عطف، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد.»
«أَسَاءَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ.؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری است.»
«رَجُلٌ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«فاعل و مرفوع است و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است.»
«الظَّنَّ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛
«مفعولبه و منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.»
«بِرَجُلٍ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«الْبَاءُ: حرف جر، مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد،»
رَجُلٍ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛
«رَجُلٍ: اسم مجرور است و علامت جر آن کسره ظاهری است، و کسره دوم برای تنوین است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَسَاءَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أَسَاءَ» هستند،»
وَ جُمْلَةُ «أَسَاءَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اسْتَولَى»؛
«و جمله «أَسَاءَ» معطوف بر جمله «اسْتَولَى» است.»
«لَمْ»:
حَرْفُ نَفْيٍ وَ جَزْمٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«حرف نفی و جزم و قلب، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«تَظْهَرْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلامَةُ جَزْمِهِ السُّكُونُ الظَّاهِرَةُ؛
«فعل مضارع مجزوم است و علامت جزم آن سکون ظاهری است.»
«مِنْهُ»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«مِنْ: حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد،»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛
«و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به حرف جر واقع شده است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَظْهَرْ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «تَظْهَرْ» هستند.»
«حَوْبَةٌ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ،؛
«فاعل و مرفوع است و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است،»
وَ جُمْلَةُ «لَمْ تَظْهَرْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ «رَجُلٍ»؛
«و جمله «لَمْ تَظْهَرْ» در محل جر، صفت (نعت) برای «رَجُلٍ» است.»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: رَابِطَةٌ؛
«الْفَاءُ: رابطهای (برای جواب شرط) است،»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«قَدْ: حرف تحقیق، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«ظَلَمَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است،»
وَ هُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ؛
«و آن جواب شرط است،»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش "هُوَ" میباشد (به "رَجُلٌ" اول بازمیگردد)،»
وَ جُمْلَةُ الشَّرْطِ مَقُولُ الْقَوْلِ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛
«و جمله شرطیه (إِذَا اِسْتَوْلَى... فَقَدْ ظَلَمَ) مقول قول (محتوای کلام امام) است و در محل نصب به عنوان مفعولبه برای فعل «قَالَ» واقع شده است.»
«وَ إِذَا اِسْتَوْلَى اَلْفَسَادُ عَلَى اَلزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ،»۳«وَ إِذَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«الْوَاوُ: حرف عطف است،»
إِذَا: اسْمُ شَرْطٍ غَيْرُ جَازِمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛
«إِذَا: اسم شرط غیرجازم، مبنی بر سکون، در محل نصب به عنوان مفعولفیه (ظرف زمان) واقع شده است،»
وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِجَوَابِ الشَّرْطِ «غَرَّرَ»؛
«و آن متعلق به جواب شرط، یعنی «غَرَّرَ»، است.»
«اسْتَولَى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به دلیل تعذر است،»
وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ؛
«و آن فعل شرط است،»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و این جمله (استولی) در محل جر به سبب اضافه (به إذا) واقع شده است.»
«الْفَسَادُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛
«فاعل و مرفوع است و علامت رفع آن ضمه ظاهری است.»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«الزَّمَانِ»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛
«اسم مجرور است و علامت جر آن کسره ظاهری است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اسْتَولَى»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «اسْتَولَى» هستند.»
«وَ أَهْلِهِ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛
«الْوَاوُ: حرف عطف است،»
أَهْلِهِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الزَّمَانِ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛
«أَهْلِهِ: معطوف بر «الزَّمَانِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛
«و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است (مضافالیه است).»
«فَأَحْسَنَ رَجُلٌ اَلظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ.»۴«فَأَحْسَنَ»:
الْفَاءُ: عَاطِفَةٌ؛
«الْفَاءُ: حرف عطف است،»
أَحْسَنَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«أَحْسَنَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است،»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش "هُوَ" میباشد»
«رَجُلٌ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ.؛
«فاعل (برای فعل أحسن) و مرفوع است و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است.»
«الظَّنَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ.؛
«مفعولبه و منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.»
«بِرَجُلٍ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ،؛
«الْبَاءُ: حرف جر، مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد،»
رَجُلٍ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ،؛
«رَجُلٍ: اسم مجرور است و علامت جر آن کسره ظاهری است، و کسره دوم برای تنوین است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَحْسَنَ»؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أَحْسَنَ» هستند،»
وَ جُمْلَةُ «أَحْسَنَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اسْتَولَى»؛
«و جمله «أَحْسَنَ» (به همراه فاعل و متعلقاتش) معطوف بر جمله «اسْتَولَى» است.»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: رَابِطَةٌ،؛
«الْفَاءُ: رابطهای (برای جواب شرط) است،»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛
«قَدْ: حرف تحقیق، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«غَرَّرَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است،»
وَ هُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ؛
«و آن جواب شرط است،»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛
«و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش "هُوَ" میباشد (به "رَجُلٌ" اول در "فَأَحْسَنَ رَجُلٌ" بازمیگردد)،»
وَ جُمْلَةُ الشَّرْطِ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ الشَّرْطِ قَبْلَهَا؛
«و این جمله شرطیه (وَ إِذَا اِسْتَوْلَى... فَقَدْ غَرَّرَ) معطوف بر جمله شرطیه پیش از خود است.»