کلمه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلمه، به
معنای لفظ مفرد دارای
معنای مستقل مقترن به
زمان گذشته یا حال یا آینده است.
کلمه در لغت بر سه معنا اطلاق میشود:
۱. هر حرفی از حروف الفبا. ۲. لفظی که از چند حرف تشکیل شده و دارای معنا باشد. ۳. جمله مفید (
معنای سوم
معنای مجازی و از باب نام بردن شیء به اسم جزء آن است، از اینرو کلمه در بین نحویون به اینمعنا استعمال نمیشود.
برای کلمه سه لغت وجود دارد:
۱. کَلِمَة، و این لغت فصیح و لغت اهل حجاز است، که
قرآن نیز به این صورت نازل شده است. ۲. کِلْمَة، و آن لغت
قبیله تمیم است. ۳. کَلْمَة،
جوهری بدون نسبت دادن آن به قبیلهای آن را ذکر کرده است.
کلمه در اصطلاح صرف عبارت است از لفظ مفردی که برای
معنائی وضع شده باشد. مانند علی و حسن.
بنابر نظر برخی واژه «کلمه» در لغت از «کَلم» به
معنی جرح و جراحت گرفته شده است؛ زیرا تاثیر کلمه در نفوس مانند تاثیر جراحت بر بدن است.
رضی در
شرح کافیه میگوید: «و هو اشتقاق بعید» یعنی اینکه «کلمه» از «کلم» به
معنی جرح گرفته شده باشد دور از ذهن است؛ زیرا شرط اشتقاق که عبارت است از مناسبت
معنائی، بین این دو وجود ندارد.
ابن فارس نیز به این معنا اشاره نموده است آنجا که میگوید: «الکاف و اللام و المیم اصلان، احدهما یدل علی نطق مفهم، والآخر علی جراح». بنابر نظر ابن فارس کلمه به
معنای «لفظ دارای معنا»، خود یک اصل مستقل است نه اینکه
مشتق از کلم به
معنای جرح باشد.
لفظ مفرد لفظی است که مجموعه اجزای آن یکمعنا را برساند، نه اینکه هرکدام از اجزای آن
معنای مستقلی داشته باشد، مثلاً لفظ «رجل» مجموعاً یک معنا را میرساند بگونهای که اگر یک حرف از آن آورده نشود هیچ
معنائی از آن (نه همه و نه بعض معنا) فهمیده نمیشود؛ زیرا اجزای آن بهتنهائی دلالت بر
معنائی ندارند.
برخلاف لفظ «الرجل» که اجزای آن هرکدام
معنای مستقلی را میرساند؛ زیرا «ال» حرفی است که دلالت بر معرفه بودن مدخول خود دارد، و رجل نیز فرد شناخته شده است. بنابر این لفظ «الرجل» مرکب از دو کلمه است.
"کلمه"
مشتق از ماده "کَلْم"، به
معنای جَرْح (وارد کردن جراحت) است. در وجه نامگذاری آن گفته شده که چون کلمه دلالت بر زمان دارد و زمان، حقیقتی است متجدد، متصرّم الوجود، گذرا و متغیر، گویا که خاطر شریف آدمی از این ناحیه جریحه دار است (و دنبال یک حقیقت ثابت و پایدار میگردد).
•
زمخشری (ت ۵۳۸ ه): «الکلمة هی اللفظة الدالة علی
معنی مفرد
بالوضع».
•
ابن یعیش (ت ۶۴۳ هـ) در شرح تعریف زمخشری میگوید: «فاللفظة جنس للکلمة، وذلک لانها تشمل المهمل والمستعمل. وقوله: الدالة علی
معنی، فصل فصله من المهمل الذی لا یدل علی
معنی. وقوله: مفرد، فصل ثان فصله من المرکب نحو الرجل و الغلام و نحوهما مما هو معرف بالالف و اللام فانه یدل علی
معنیین التعریف و المعرف و هو من جهة النطق لفظة واحدة، و کلمتان اذ کان مرکباً بالالف الدالة علی التعریف فهی کلمة لانها حرف
معنی، و المعرف کلمة اخری، و اعتبار ذلک ان یدل مجموع اللفظ علی
معنی و لا یدل جزئه علی شیء من معناه و لا علی غیره من حیث هو جزء
له. و ذلک نحو زید، فهذا اللفظ یدل علی المسمیو لو افردت حرفاً من هذا اللفظ او حرفین نحو الزای مثلاً لم یدل علی
معنی البتة.
وقوله:
بالوضع، فصل ثالث احترز به عن امور منها ما قد یدل بالطبع... وذلک کقول النائم: ...، فانه یفهم منه استغراقه فی النوم».
• ابن حاجب (ت ۶۴۶ ه) تعریفی شبیه زمخشری را ارائه میدهد: «الکلمة لفظ
وضع لمعنی مفرد»،
و
ابن عقیل (ت ۷۶۹ ه)
نیز از او تبعیت نموده است.
• رضی (ت ۶۸۶ ه) در شرح این تعریف میگوید: «ان (اللفظ) الماخوذ جنسا فیه، هو ایضا قید احترازی عن نحو الخط والعقد والنصبة والاشارة، فانها ربما دلت
بالوضع علی
معنی مفرد، ولیست بکلمات. و المقصود من قولهم: (
وضع اللفظ) جعله اولا لمعنی من المعانی... وعلیه لم یکن محتاجا الی قوله (لمعنی)، لان
الوضع لا یکون الا لمعنی.
و قوله (لمعنی مفرد) یعنی المعنی الذی لا یدل جزء لفظه علی جزئه. والمشهور فی اصطلاح اهل المنطق جعل المفرد والمرکب صفة اللفظ، فیقال: اللفظ المفرد واللفظ المرکب، و الواجب استعمال المشهور المتعارف منها فیها، لان الحد للتبیین، ولیس
له ان یقول: انی اردت
بالمعنی المفرد، المعنی الذی لا ترکیب فیه، لان جمیع الافعال اذن تخرج عن حد الکلمة.
ولو قال: الکلمة لفظ مفرد
موضوع، سلم من هذا».
•
ابن مالک (ت ۶۷۲ ه) تعریف پیچیدهای را بیان میکند: «الکلمة لفظ مستقل دال
بالوضع تحقیقا او تقدیرا، او منوی معه کذلک»
؛ به واسطه قید «مستقل»، از الفاظی چون «تاء» در «مسلمة» و همزه در «اعلم» احتراز جست.
و اما قید «تحقیقا» مانند لفظ «رجل»، و قید «تقدیرا» مانند یکی از دو جزء علم مضاف مانند «امرئ القیس» که هرچند
معنای آن دلالت بر یک معنا و یک نفر دارد لکن تقدیراً دو کلمه در نظر گرفته میشوند. و اما قید «او منوی معه» قسیم عنوان «لفظ» وارد شده در ابتدای تعریف است؛ زیرا کلمه گاهی در لفظ میآید و گاهی در نیت است مانند فاعل در فعل «افعل».
•
ابن هشام (ت ۷۶۱ ه) میگوید بهتر آن است که در تعریف کلمه بگوییم: «الکلمة قول مفرد».
قول را به جای «لفظ
موضوع لمعنی» قرار داد؛ زیرا قول تنها بر لفظ معنادار و دارای
وضع اطلاق میگردد. قید مفرد نیز برای خارج نمودن مرکبات است مانند «غلام زید».
•
سیوطی (ت ۹۱۱ ه): «قول مفرد مستقل او منوی معه».
ممکن است گفته شود که قید «لفظ» بهتر از عنوان «قول» است؛ زیرا قول چند معنا را شامل میشود، مانند: «لفظ دارای معنا»، «رای و اعتقاد» (مگر آنکه گفته شود این معنا مجازی است،
برخلاف عنوان «لفظ» که یک
معنای خاص را میرساند.
فاکهی (ت ۹۷۲ هـ): «الکلمة قولای مقول، تحقیقاً کزید او تقدیراً: کالمقدر فی «قم» و کاحد جزئی العلم المضاف کعبد مناف. فانه کلمة تقدیراً، اذ لا تتاتی الاضافة الا فی کلمتین و ان کان مجموعهما کلمة تحقیقاً. مستقلای دال
بالوضع، خرج به ابعاض الکلمات الدالة علی
معنیً، کحروف المضارعة؛ فانها لیست بکلمات لعدم استقلالها، ای لا ینطق بکل واحد منها وحده».
عباس حسن: «اللفظة الواحدة التی تترکب من بعض حروف الهجائیة، و تدل علی
معنی جزئی؛ ای مفرد»، و در شرح آن میگوید:
معنای جزئی در مقابل
معنای مرکب است، که گاهی
معنای تام،
معنای مفید، و
معنائی که سکوت بر آن صحیح باشد نیز نامیده میشود. کلمة جزئی مانند: «المنزل» و مرکب مانند: «المنزل واسع».
لفظ مفرد تام به لحاظ دلالت و عدم دلالتش بر زمان، دو نوع است :
اسم و کلمه.
کلمه، که در
علم نحو به آن "
فعل" گفته میشود، لفظ مفرد تامّی است که از حیث ماده دارای
معنای مستقل بوده و دالّ بر یک
معنای اسمی و استقلالی برای
موضوع غیر معیّن است و از حیث هیات، بر تحقق آن
معنای استقلالی و اسمی در یکی از زمانهای سه گانه (گذشته، حال و آینده) دلالت میکند.
مثلاً لفظ "ذَهَبَ" بر ثبوت
معنای ذهاب (رفتن) برای ذاهبِ غیر معیّن در زمان گذشته دلالت میکند. و اما کلماتی مثل زمان و سال و ماه و روز هر چند بر زمان دلالت دارند اما دلالت آنها به حسب ماده است نه صیغه و هیات. کلمه یا فعل، در بیشتر لغات،
مشتق است چنان که در
عربی هم بنا به قول اهل
بصره، از اسمی که به آن
مصدر میگویند مشتق است (به خلاف اهل
کوفه که مصدر را مشتق از فعل میدانند).
هر فعل، متضمن یا مستلزم چهار چیز است:
۱. معنا: مثل
معنای زدن در "ضَرَبَ"؛
۲. محل آن معنا: مثل آنچه به جای
فاعل بُوَد در "ضَرَبَ"، زیرا هر فعلی اقتضای فاعل میکند ولو نامعیّن باشد در لفظ؛
۳. حدوث
معنای مذکور در آن محل: مثل حدوث فعل زدن از طرف ضارب که از فعل "ضَرَبَ" استفاده میشود؛
۴. زمانِ معیّنِ آن حدوث (به لحاظ گذشته یا حال یا آینده): مثل زمان ماضی در "ضَرَبَ".
از این چهار امر، مورد دوم یعنی محل فعل، گاهی به لفظ مستقل دیگری تعلق میگیرد که علمای علم نحو آن را "فاعل" گویند، مثل زید در: "ضَرَبَ زیدٌ". در این حالت لفظ "ضَرَبَ" بر سه چیز دلالت میکند: معنا، حدوث معنا و زمان حدوث. و گاهی امر اول، یعنی معنا نیز به لفظ دیگری خارج از فعل تعلق میگیرد، مثل: "کانَ زیدٌ ضارباً". در این حالت، لفظ "کانَ" بر دو چیز دلالت میکند: حدوث معنا و زمان حدوث. علمای نحو، چنین فعلی را "
فعل ناقص" میگویند، و علمای منطق آن را "
کلمه وجودی" مینامند (زیرا مفهوم آن چیزی نیست جز ثبوت نسبتی در یک زمان)، و آن را در حکم ادات (حرف) میدانند و به جای رابطه زمانی (در قضیه) استعمال میکنند. و به این ترتیب کلمه (فعل) نزد منطق دانان بر دو قسم میشود: "
کلمه حقیقی"؛ که بر حَدَث و نسبت آن به
موضوع دلالت دارد، و "کلمه وجودی"؛ که دلالت بر حَدَث ندارد.
البته باید دانست که "کلمه حقیقی" کاربرد دیگری نیز دارد. در کاربرد دوم، کلمه حقیقی مقابل "کلمه مجازی" است. کلمه حقیقی در این کاربرد، فعلی است که در
معنای موضوعٌ له خود استعمال شده باشد، و کلمه مجازی، فعلی است که در غیر
معنای موضوعٌ له خود استعمال شده است.
به اعتقاد
امام خمینی مفاهیم و معانی دارای درجاتی طولی و تشکیکیاند و مراتب ظاهری و بطونی یک شیء را در برمیگیرند و هر
معنایی که به افق اطلاق نزدیکتر باشد و از قیود و شوائب خالیتر باشد، به حقیقت نزدیکتر است.
طبق این بیان روح معنا در تمام مصادیق طولی یک لفظ در نشئههای مختلف،
مشترک معنوی است و بهکارگیری این لفظ در مصادیق متعدد، استعمال لفظ در اکثر از معنا خواهد بود. مانند لفظ کلمه و تکلم،
معنای حقیقی تکلم ابراز آن چیزی است که در ضمیر متکلم است و در این لفظ، تکلم با زبان و لبّ خصوصیتی ندارد. اگرچه
واضع در هنگام
وضع در نظرش چنین تکلمی بوده، تکلم مقید به آن نیست؛ بنابراین میتوان تکلم را برای هر آنچه که ابراز آن در ضمیر است به کاربرد؛ مانند تکلم حقتعالی که تکلمی ذاتی است و حقتعالی موجودات را با لفظ «کن» و بهواسطه
فیض منبسط به عرصه وجود درمیآورد و این تکلم فعلی خداوند است و به حقیقت، لفظ متکلم بر او صادق است.
همچنان که اگر شخصی با اشاره سخن بگوید مصداق کلام است؛ زیرا شخص ابراز ضمیر خود را با اشاره انجام میدهد اگرچه
واضع در هنگام
وضع تکلم، سخنگفتن با زبان را در نظر داشته است؛ ولی آن را مقید نکرده است. کاربرد متکلم درباره انسان به این جهت است که کلمات نسبت به او قیام صدوری دارند و
قیام صدوری موجودات به حقتعالی بالاتر و قویتر از انسان است. پس هر آنچه حقتعالی بهواسطه کلمه «کُن» ایجاد میکند، کلمه الهی و کلمه وجودی است.
به اعتقاد امام خمینی تمام بودن یک کلمه و کلام در این است که از جهت دلالت تمام باشد و تمام بودن کلمات وجودی از جهت تمامیت، دلالت و نمودار بودن از عالم غیب و سرّ مکنون است و ازآنجاکه عالم عقول مجرد و نفوس کلی از ظلمت ماده و تعین ماهیت خالیاند، کلمات تامات الهیاند، ولی ازآنجاکه هر یک دلالت بر یک اسم و صفت الهی دارند، نقصی در آنها وجود دارد، اما انسان کامل به جهت دلالت بر همه اسمای الهی مصداق کامل کلمات تامات است.
کلمه در زبان عربی و غیر عربی به سه دسته تقسیم میشود:
فعل،
اسم،
حرف.
فعل: کلمهای است که دارای
معنای مستقل باشد و بر زمان وقوع آن معنا نیز دلالت کند، مانند لفظ «ضَرَبَ» به
معنای «زد».
اسم: کلمهای است که دارای
معنای مستقل باشد، بدون آنکه دلالت بر زمان وقوع آن معنا کند (همراه نبودن زمان با اسم به این معنا است که زمان جزء
معنای آن نیست، بنابر این الفاظی چون «یوم» اسماند هرچند دلالت بر زمان دارند؛ زیرا زمان جرئی از
معنای آنها نیست بهگونهای که
معنای آنها چیزی غیر از زمان و به همراه زمان باشد، بلکه یک معنا دارند و آن خود زمان است.)، مانند لفظ «مُحَمَّد».
حرف: کلمهای است که
معنای مستقل ندارد و بین کلمات رابطه برقرار میکند (اسم دارای
معنای مستقل و فینفسه است، یعنی دلالت بر
معنائی در خود کلمه دارد مانند دلالت کلمه «ارض» بر
معنائی که در خود لفظ است نه در غیر آن. برخلاف حرف که دلالت برمعنای فیغیره نه فینفسه، مانند لفظ «مِن» در تعبیر «سرت من البصره»، که بر
معنای ابتدائیت موجود در
بصره دلالت دارد.)، مانند لفظ «فی» در روایت: «جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ».
۱. نحویون در کلام عرب تتبّع کردهاند و جز این سهگونه کلمه، کلمهای دیگر نیافتهاند، و اگر جز این سه نوع، کلمهای دیگر میبود هر آینه بدان دست مییافتند.
۲. صورت و شکل حروف همیشه ثابت است و اگر گاهی تغییری نیز در آن صورت گرفته بسیار نادر است، از اینرو در
علم صرف از حروف بحث نمیشود،
چنانچه
ابن مالک در شعر خود میگوید:
حرفٌ و شِبهُه من الصرفِ بَرِی ••••• و ما سواهما بتصریفٍ حَرِی
ابن عصفور میگوید تصریف در موارد زیر جاری نمیشود:
• اسماء اعلام غیر عربی: مانند اسماعیل.
• اسماء اصوات: مانند قب: صدای خوردن شمشیر، و غاق: صدای کلاغ.
• حروف معانی: مانند:
حروف جر (من، الی، علی).
حروف استقبال: (سوف ـ سین).
حروف تمنی و ترجی: (لو، لیت، لعل).
• اسماء شبیه به حروف مانند: (ما ـ مهما ـ من ـ متی ـ این ـ هو ـ انت- حیث...) .
البته ممکن است در برخی از این الفاظ، تصریف بهصورت محدود جاری شود، مانند حیثیّة از حیث و هویة از هو.
در میان کلمات عربی، برخی جامد هستند یعنی از چیز دیگری گرفته نشدهاند و برخی
مشتق یعنی از کلمه دیگر گرفته شدهاند. لفظ جامد مانند کلمه «عِلم» که از چیزی گرفته نشده، و مشتق مانند کلمات «عَلِمَ، یَعلَمُ، اعلَم» که از لفظ «عِلم» مشتق شدهاند.
وجه نامگذاری این الفاظ به مشتق آن است که چون
معنای اصل در فرع نیز وجود دارد، گویا اصل در آن دفن گردیده است و برای خارج نمودن آن، فرع را شقّه شقّه نموده تا
معنای اصل از آن خارج گردد. بهگرفته شدن لفظی از لفظ دیگر «اشتقاق» گویند.
معنای مذکور برای مشتق در روایات نیز بهکار رفته است، مانند:
• «اَنَّهُ سَمَّی الْحَسَنَ یَوْمَ السَّابِعِ وَ اشْتَقَّ مِنِ اسْمِ الْحَسَنِ الْحُسَیْن».
• «اَنَّهُ سَاَلَ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ× عَنْ اَسْمَاءِ اللَّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا اللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ قَالَ فَقَالَ لِی یَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ اِلَهٍ».
• «الْعَامَّةُ اسْمٌ مُشْتَقٌّ مِنَ الْعَمَی».
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است:
• گرامی، محمدعلی، منطق مقارن.
• خوانساری، محمد، منطق صوری.
• شیرازی، قطبالدین، درة التاج (منطق).
•
مظفر، محمدرضا، اصول الفقه. • فرصت شیرازی، میرزا محمد، اشکال المیزان.
• جرجانی، میر سید شریف، الکبری فی المنطق.
•
مظفر، محمدرضا، المنطق. • ابن رشد، محمد بن احمد، تلخیص کتاب العبارة.
• مجتهد خراسانی (شهابی)، محمود، رهبر خرد.
•
زرکشی، بدرالدین، البرهان فی علوم القرآن. • فخرالدين رازی، محمد بن عمر، المحصول فی علم اصول الفقه.
• شهابالدین سهروردی، یحیی بن حبش، منطق التلویحات.
• ابنسینا، حسین بن عبدالله، الشفا (منطق).
• ابوالحسن سالاری، بهمنیار بن مرزبان، التحصیل.
•
قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن. • ابوحامد غزالی، محمد بن محمد، معيار العلم في فن المنطق.
•
ابنسینا، حسین بن عبدالله، النجاة. • قطبالدین رازی، محمد بن محمد، تحریر القواعد المنطقیه فی شرح رسالة الشمسیه.
•
سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومة. • قطبالدین رازی، محمد بن محمد، شرح المطالع یا لوامع الاسرارفی شرح مطالع الانوار.
•
علامه حلی، حسن بن یوسف، الجوهر النضید. • تفتازانی، عبدالله بن شهابالدين، الحاشیة علی تهذیب المنطق.
•
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس. •
مشکوةالدینی، عبدالمحسن، منطق نوین مشتمل بر اللمعات المشرقیه فی الفنون المنطقیه.
• جمالی، مصطفی، مغنی الفقیه، ج۱، ص۱۴-۲۵.
•
پایگاه مدیریت اطلاعات علوم اسلامی، برگرفته از مقاله «کلمه»، تاریخ بازیابی۱۳۹۶/۴/۷. •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.