پلیدی کافران (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کافر یا همان فاعل
کفر به معنی فردی است که
ایمان ندارد.
کافران، افرادی
پلید و ناپاک هستند.
«قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث فاتقوا الله یـاولی الالبـب لعلکم تفلحون»؛ بگو: «(هیچگاه) ناپاک و
پاک مساوی نیستند؛ هر چند فزونی ناپاکها، تو را به شگفتی اندازد! از (مخالفت)
خدا بپرهیزید ای صاحبان خرد، شاید
رستگار شوید!
خبیث و طیب در
آیه فوق به معنى هر گونه موجود ناپاک و
پاک است اعم از غذاهاى پاک و ناپاک ، افکار پاک و ناپاک است
و در پایان آیه اندیشمندان و صاحبان
عقل و
هوش را مخاطب ساخته و تاکید مى کند که از خدا بپرهیزید تا رستگار شوید. (فاتقوا الله یا اولى الالباب لعلکم تفلحون ).
اما اینکه در آیه ظاهرا توضیح واضحى بیان شده از این نظر است که ممکن است ، کسى
خیال کند عوارضى از قبیل فزونى طرفداران
پلیدى و به اصطلاح اکثریت باعث آن شود، که چیز ناپاک در ردیف پاک قرار گیرد، چنانکه ملاحظه کرده اید، گاهى بعضى از مردم تحت تاثیر انبوه جمعیت و تمایلات اکثریت قرار گرفته و تصور مى کنند، اگر اکثریت بهر مطلبى تمایل پیدا کرد، این نشانه قطعى و بدون چون و چراى درستى آن مطلب است ، در حالى که چنین نیست و مواردى که اکثریت اجتماعات گرفتار اشتباهات روشن شده اند بسیار زیاد است ، در واقع آنچه براى شناسائى خوب از بد (خبیث از طیب ) لازم است اکثریت کیفى است نه اکثریت کمى ، یعنى افکار قویتر و والاتر و عالیتر و اندیشه هاى تواناتر و پاکتر لازم است نه کثرت نفرات طرفدار.
این مساله شاید با مذاق بعضى از مردم امروز سازگار نباشد که بر
اثر تلقینات و تبلیغاتى کوشش شده ، همیشه تمایلات اکثریت را به عنوان یک مقیاس سنجش نیک از بد بخورد آنها بدهند، تا آنجا که باور کرده اند،
حق یعنى چیزى که اکثریت بپسندد، و خوب چیزى است که اکثریت به آن مایل باشد در حالى که چنین نیست .
و بسیارى از گرفتاریهاى مردم
دنیا بر اثر همین طرز تفکر است .
آرى اگر اکثریت از رهبرى صحیح و تعلیمات درستى بهره مند گردد و به اصطلاح یک اکثریت بتمام معنى رشید شود، آنگاه ممکن است تمایلات او مقیاسى براى سنجش خوب و بد باشد، نه اکثریتهاى رهبرى نشده و غیر رشید.
در هر حال
قرآن در آیه مورد بحث ، اشاره اى به این واقعیت کرده و میفرماید:هرگز زیادى بدان و ناپاکان شما را بشگفتى در نیاورد و در موارد دیگر بیش از ده بار فرموده : و لکن اکثر الناس لا یعلمون : کار اکثر مردم از روى
علم و دانش نیست !.
ضمنا باید توجه داشت که اگر در آیه کلمه خبیث بر طیب مقدم داشته شده است به خاطر آن است که در آیه مورد بحث روى سخن با کسانى است که فزونى خبیث را دلیل بر اهمیت آن میگیرند و باید به آنها پاسخ گفته شود، و به آنها گوشزد میکند، که ملاک خوبى و بدى در هیچ مورد کثرت و قلت و اکثریت و اقلیت نیست ، بلکه در همه جا و همه وقت پاکى بهتر از ناپاکى است ، و صاحبان عقل و اندیشه هیچگاه
فریب کثرت را نمى خورند، همواره از
پلیدى دورى مى کنند، اگر چه تمام افراد محیطشان آلوده باشند، و به سراغ پاکیها میروند اگر چه تمام افراد محیط با آن مخالفت ورزند.
گویا مراد از یکسان نبودن ((خبیث )) و ((طیب )) (
پلید و پاک ) این است که پاک بهتر از
پلید است ، و چون گفتن این حرف مثل گفتن : آنچه در جوى مى رود
آب است ، مى باشد، از این رو باید گفت جمله مبنى بر
کنایه است ، به این بیان که مقام و منزلت پاک به حسب طبع اولى و اقتضاى فطریش از ناپاک بالاتر است ، بطورى که اگر عکس آن فرض شود و ناپاک براى بعضى از عوارض بهتر از پاک گردد لازمه اش این است که نخست مدارج کمال را یکى پس از دیگرى بپیماید تا بحد خوبى پاک رسیده و محاذى و برابر او قرار بگیرد تا خوب شود، سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و ما فوق خوبى پاک قرار بگیرد، تا خوب تر از پاک شود.
بنابراین براى نفى این مطلب گفتن اینکه : خبیث و طیب یکسان نیستند، در
انکار بهترى خبیث ابلغ و رساتر است ، از اینجا نیز معلوم مى شود براى چه نکته اى خبیث جلوتر از طیب ذکر شده است ، سیاق کلام در این آیه بیان این جهت است که زیادى و کثرت خبیث آنرا از طیب بهتر نمى کند، و چون در مقام بیان این جهت است ، باید اول خبیث را ذکر کند، و بفرماید: بد مانند خوب نیست اگر چه خیلى هم زیاد باشد، و اما اگر در چنین مقامى بفرماید: طیب مانند خبیث نیست ، باید دنبالش فرموده باشد: و لو طیب خیلى هم کمتر از خبیث باشد، (دقت بفرمائید).
این را هم باید دانست که پاکى و
پلیدى به هر معنائى که باشد دو
وصف حقیقى و دو واقعیت خارجى هستند براى اشیاء، مانند
طعام پاک و ناپاک ، و
زمین پاک و ناپاک و امثال آن ، خداى تعالى هم آن دو را در امور مادى و واقعیت هاى خارجى بکار برده و مى فرماید: ((و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا یخرج الا نکدا)) و نیز درباره روزى پاک فرموده :((و الطیبات من الرزق )) و اگر گاهى دیده مى شود که این دو کلمه در امور وضعى و اعتباریات قرار دادى بکار مى رود و مثلا گفته مى شود:
حکم طیب یا خبیث ،
خلق طیب یا خبیث ، این در حقیقت استعمالى است مجازى و بنوعى عنایت. در آیه مور بحث گر چه
تقوا ، یا عبارت است از انجام کارهلاى نیک و طیب یا ترک کارهاى زشت و خبیث ، لیکن اینکه جمله ((فاتقوا الله )) را متفرع کرده است بر جمله ((لا یستوى الخبیث و الطیب )) و اینکه مساءله یکسان نبودن خبیث و طیب را از مسلمات گرفته ، شاهد قوى و زنده ایست بر اینکه مراد از طیب و خبیث پاک و
پلیدهاى خارجى و حقیقى مى باشد، بنابراین ، دلیل خیلى روشن است و کسى نمى تواند در آن خدشه کند، بخلاف اینکه اگر مراد از طیب و خبیث کارهاى نیک و بد بود که در این صورت دلیل خیلى روشن نبود، زیرا هر طائفه و ملتى هر قدر هم منحرف باشند کار خود را خوب و اعمالى که مخالف میل و هواى
نفس آنهاست بد مى پندارند، منشاء قواعد
دین ، خبیث یا طیب بودن اشیاء
عالم است و ملاک بهتر و برتر بودن ، طیببودن است نه بسیار بودن بنابراین در اینجا مطلب مبنى است بر مطلب دیگرى که خداى سبحان در موارد متعددى در کلام مجید خود آنرا بیان فرمود، و آن مطلب این است که
دین از
احکام فطرت و نوامیس خلقت است ، و چیزى را که دین دعوت به آن مى کند همان زندگى طیب و پاکیره است ، و چیزى را که از آن نهى مى کند همان زندگى آلوده و ناپاک است ، و خدا جز طیبات را
حلال نکرده ، و جز خبائث را تحریم ننموده ، و لذا فرموده است : ((فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم )) و نیز فرموده ((و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث )) و نیز فرموده : ((قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق )).
پس ما حصل کلام این شد که خداى تعالى در آیه مورد بحث «لا یستوى الخبیث و الطیب و لو اعجبک کثره الخبیث» مثالى زده است براى بیان اینکه قواعد
دین ناشى هستند از صفاتى تکوینى که در اشیاى عالم است ، از پاکیها و
پلیدیها، که بى شک در
سعادت و
شقاوت آدمیان تاءثیر تامى دارند، و فرقى در کم و زیاد آنها از جهت اثر نیست ، خوبش خوب است اگر چه اندک باشد، و بدش بد است اگر چه بسیار باشد. چون چنین است هر شخص عاقلى که پاکیها و
پلیدیها را از هم تشخیص مى دهد و عقلش
قدرت قضاوت اینکه پاک از ناپاک بهتر است، و اینکه
واجب است که در سعادت زندگى خویش بکوشد و خیر را بر شر ترجیح دهد باید از خداى تعالى ترسیده و راه او را سلوک کند، هیچگاه از اینکه اکثر مردم از راه خدا منحرفند مغرور نشود، و مانند آنان به کارهاى زشت و
رذایل اخلاقی تن در ندهد، هوا و هوسهاى کشنده او را از پیروى
حق باز ندارد، نه از راه فریبندگى مفتونش سازد، و نه از طریق
تهدید زبونش کند، که اگر در برابر اکثریت منحرف چنین استوار ایستاد
امید فلاح و رسیدن به
سعادت انسانیت براى او هست .
«ان الذین
کفروا... والذین
کفروا الی جهنم یحشرون»؛ آنها که
کافر شدند، اموالشان را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا خرج میکنند؛ آنان این اموال را (که برای به دست آوردنش زحمت کشیدهاند، در این راه) مصرف میکنند، امّا مایه
حسرت و اندوهشان خواهد شد؛ و سپس شکست خواهند خورد؛ و (در
جهان دیگر)
کافران همگی به سوی
دوزخ گردآوری خواهند شد.
«لیمیز الله الخبیث من الطیب ویجعل الخبیث بعضه علی بعض...»؛ (اینها همه) بخاطر آن است که
خداوند (میخواهد) ناپاک را از پاک جدا سازد، و ناپاکها را روی هم بگذارد، و همه را متراکم سازد، و یکجا در دوزخ قرار دهد؛ و اینها هستند زیانکاران! (نکته فوق بر اساس تعلق «لیمیز الله» به «یحشرون» میباشد)
(( تمییز )) به معناى بیرون کردن چیزى از میان مخالف آن و پیوستنش به موافق آن است ، پیوستنى که آن را از مخالفش جدا سازد. و کلمه (( رکم )) به معناى جمع کردن و قرار دادن چیزى است بر روى چیزى دیگر؛
ابر پر پشت را هم از همین جهت (( سحاب مرکوم )) مى گویند که قطعات آن روى هم قرار دارد، پس (( سحاب مرکوم )) یعنى مجتمع ابر و مجموع آن ، و تراکم اشیاء به معناى روى هم قرار گرفتن آنها است .
توضیح معناى
آیه شریفه : (( لیمیز الله الخبیث من الطیب ... ))
این آیه در موضع تعلیل و بیان
علت پیشگوئیهایى است که در آیه سابق بر حسب سنت طبیعى از حال
کفار کرده بود، و آن این بود که
کفار با تمام امکانات و قدرتى که دارند نمى توانند نور خدا را خاموش نموده و از راه خدا جلوگیرى کنند، آرى در این راه و بدین منظور اموال خود را خرج نموده و مساعى خود را به کار مى برند، و لیکن به مقصد نامشروع خود راه نبرده و به آرزوى خود نمى رسند، بلکه اموالشان هدر رفته ، و اعمالشان بى اثر مى شود، و وقتى مى بینند که کوششهایشان به نتیجه نمى رسد
حسرت برده و شکست مى خورند.
و این بدان علت است که چنین اعمال و تقلب ها در سیر خود محکوم
سنت الهی است و متوجه
غایت و نتیجه اى است که پروردگار در عالم
تکوین قرار داده ، و آن سنت این است که در این نظام جارى ،
خیر و شر و خبیث و طیب از یکدیگر جدا مى گردد، خبیثها روى هم قرار گرفته و وقتى مجتمع و متراکمى از شر تشکیل مى یابد آن را در جهنم قرار مى دهد، آرى آن غایت و هدفى که قافله شر به سوى آن است
جهنم است ، و بدون استثناء تمامى خبیثها به آن دار البوار خواهند رفت همچنانکه غایت و نهایت خیر و طیب
بهشت است ، آن دسته همه زیانکار و این دسته همه رابح و رستگارند.
از اینجا معلوم مى شود که جمله (( لیمیز الله الخبیث من الطیب ... ))
قریب به مضمون آیه اى است که
خداوند در آن براى
حق و
باطل مثل زده و فرموده : (( انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیه او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض )) و این آیه به یک
قانون کلى الهى اشاره مى کند، و آن این است که بطور کلى
فرع هر چیزى به
اصل خودش ملحق مى شود.
«و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الی رجسهم و ماتوا وهم
کـفرون»؛ و امّا آنها که در دلهایشان بیماری است،
پلیدی بر پلیدیشان افزوده؛ و از
دنیا رفتند در حالی که
کافر بودند.
این
آیه دلالت مى کند بر اینکه هیچ سوره اى از
قرآن بى اثر در دلهاى شنوندگان نیست ، و اگر
قلب شنونده سلیم باشد،
ایمان و مسرتش زیاده مى گردد، و اگر قلب ، قلب مریضى باشد، همین سوره هاى
قرآن باعث مى شود که
رجس و ضلالت آنان بیشتر شود.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۲۳۱، برگرفته از مقاله «پلیدی کافران».