پادشاه مصر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
قرآن آیاتی در باره
فرعون مصر زمان
حضرت یوسف و وعملکرد او مانند درخواست تعبیر خوابش و آزاد کردن یوسف از زندان و
محاکمه زنان مصر وغیره آمده که نگاهی اجمالی به آن آیات خواهیم داشت.
ولید بن ریان،
پادشاه و فرعون مصر در زمان حضرت یوسف علیهالسّلام و
عزیز وزیر او بوده است.
از نظر شواهد تاریخی این فرعون بر «آپوفیس» یا «پوفس» که از فراعنه سلسله پانزدهم و از خانواده «هیکسس» ها بوده قابل انطباق است.
آبخوری پادشاه، وسیله
پیمانه کردن غلات، برای تعیین سهمیه افراد در دوران
قحطی بود..... جعل السقایة فی رحل اخیه... • ... نفقد صواع الملک..
ظرف آبخوری پادشاه را در بار برادرش گذاشت• گفتند: «پیمانه پادشاه را! و هر کس آن را بیاورد، یک بار
شتر (غله) به او داده میشود و من
ضامن این (پاداش) هستم! » تعبیر از جام گمشده به «سقایه» و «صواع» گویای این است که پیمانه، همان ظرفی است که پادشاه در آغاز از آن آب مینوشیده و در سالهای قحطی به نام پیمانه از آن استفاده میشده است.
کلمه" صواع" به ضمه صاد- به معنای سقایه و ظرف آبخوری است، بعضی هم گفتهاند:
صواع همان صاع است، که به معنای پیمانه ایست که با آن اجناس را
کیل میکردند، و صواع پادشاه مصر در آن روز ظرفی بوده که هم در آن آب میخوردند، و هم به آن اجناس را پیمانه میکردند، و بهمین جهت است که در قرآن کریم یک جا از آن تعبیر" به سقایت" میکند، و در جای دیگر بنام" صواع" میخواند، و این کلمه از کلماتی است که هم معامله مذکر با آن میکنند و هم
مؤنث ، و لذا یک جا
ضمیر مذکر به آن برگردانیده و فرموده: " و لمن جاء به"، و در جای دیگر
ضمیر مؤنث برگردانیده و فرموده: " ثم استخرجها".
پادشاه مصر، به راستی و درستی
تعبیر و تفسیر یوسف علیه السلام، از رؤیای شگفت خویش
اطمینان داشت.
وقال الملک ائتونی به..
پادشاه گفت: «او را نزد من آورید! » ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی (یوسف) آمد گفت: «به سوی صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟ که خدای من به نیرنگ آنها آگاه است.»
از اینکه پادشاه مصر پس از شنیدن تعبیر و
تاویل خواب خویش، یوسف علیهالسّلام را
احضار میکند، معلوم میشود وی دریافته بود که تعبیر یوسف علیهالسّلام عالمانه و شایسته اعتنا کردن است.
پادشاه مصر به یوسف علیه السلام، در پی احراز بی گناهی او پس از بازجویی از زنان اشراف
اطمینان پیدا کرد.
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین• وقال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدینا مکین امین.
(پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش
دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم! » (در این هنگام) همسر
عزیز گفت: «الآن
حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است• پادشاه گفت: «او(یوسف ) را نزد من آورید، تا وی را مخصوص خود گردانم! » هنگامی که (یوسف نزد وی آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه به
عقل و
درایت او پی برد و) گفت: «تو امروز نزد ما جایگاهی والا داری، و مورد
اعتماد هستی! »
تعبیری که یوسف برای خواب شاه مصر کرد همانگونه که گفتیم آن قدر حسابشده و منطقی بود که شاه و اطرافیانش را مجذوب خود ساخت. او میبیند که یک زندانی ناشناس بدون انتظار هیچگونه پاداش و توقع مشکل تعبیر خواب او را به بهترین وجهی حل کرده است، و برای آینده نیز برنامه حسابشدهای ارائه داده.
او اجمالا فهمید که این مرد یک
غلام زندانی نیست بلکه شخص فوق العادهای است که طی ماجرای مرموزی به
زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آن چنان که
غرور و
کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه" دستور داد که او را نزد من آورید" (و قال الملک ائتونی به).
معنی جمله" استخلصه لنفسی" این است که: من او را از مقربان خود قرار میدهم، و کلمه" مکین" به معنای صاحب
مقام و
منزلت است، و در جمله" فلما کلمه" حذف و
اضمار بکار رفته و تقدیرش این است که وقتی یوسف را نزد شاه آوردند و او با وی گفتگو کرد گفت: تو دیگر از امروز نزد ما دارای مقام و منزلتی هستی. و اینکه حکم خود را
مقید به امروز کرد برای اشاره به علت حکم بود، و معنایش این است که تو از امروز که من به
مکارم اخلاق و اجتناب از زشتی و
فحشاء و خیانت و ظلم، و صبرت بر هر مکروه پی بردم، و فهمیدم یگانه مردی هستی که بخاطر حفظ
طهارت و پاکی نفست حاضر شدی خوار و ذلیل شوی، و مردی هستی که خداوند به تاییدات غیبی خود اختصاصت داده، و علم به
تاویل احادیث و رای صائب و حزم و
حکمت و عقل را به تو ارزانی داشته، دارای مقام و منزلت هستی، و ما تو را
امین خود میدانیم:
و از اینکه بطور مطلق گفت: " مکین امین" فهمانید که این مکانت و
امانت تو عمومی است، و خلاصه حکمی که کردیم هیچ قید و شرطی ندارد.
و معنای آیه این است که پادشاه گفت: یوسف را نزد من آرید تا خاص و
خالص برای خودم قرارش دهم، و چون او را آوردند، و شاه با او
تکلم کرد گفت: تو امروز با آن کمالاتی که ما در تو دیدیم دارای مکانتی
مطلق و امانتی بدون قید و شرط هستی، و در آنچه بخواهی آزاد و بر جمیع شؤون مملکت امینی. و این در حقیقت حکم و فرمان
وزارت و
صدارت یوسف بود.
۱- پادشاه مصر دستور آزادی یوسف علیهالسّلام از
زندان و بار یافتن او به
دربار را داد.
وقال الملک ائتونی به فلما جآءه الرسول قال ارجع..
پادشاه گفت: «او را نزد من آورید! » ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی
[۱۲] آمد گفت: «به سوی صاحبت بازگرد
۲- پادشاه مصر، پس از دریافت تعبیر و تفسیر رؤیایش، خواهان حضور یوسف علیهالسّلام به نزد خویش گشت.
وقال الملک ائتونی به..
۳- پادشاه مصر فرمان احضار یوسف علیه السلام، در پی بی گناهی او پس از
بازجویی از زنان را صادر نمود.
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین• وقال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدینا مکین امین. .
... • پادشاه گفت: «او
[۱۶] را نزد من آورید، تا وی را مخصوص خود گردانم! » هنگامی که (یوسف نزد وی آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه به عقل و درایت او پی برد و) گفت: «تو امروز نزد ما جایگاهی والا داری، و مورد اعتماد هستی! »
بعد از آنکه شاه فرمان مکانت و
امانت یوسف را بطور مطلق صادر کرد، یوسف از او در خواست نمود که او را به وزارت مالیه و
خزانه داری منصوب کند، و امور مالی کشور و خزانههای زمین را که مراد از آن همان سرزمین مصر بوده باشد به وی محول نماید.
و اگر این درخواست را کرد به این منظور بود که امور مالی کشور و ارزاق را به
مباشرت خود اداره کند، و ارزاق را جمع آوری نموده برای سالهای بعد که قهرا سالهای
قحطی خواهد بود و مردم دچار
گرانی و گرسنگی خواهند شد ذخیره نماید، و خودش با دست خویش آن ذخیرهها را در میان مردم
تقسیم کند، و به هر یک آن مقداری که
استحقاق دارد بدهد، و از حیف و میل جلوگیری نماید.
و خود درخواست خویش را چنین تعلیل کرد که من حفیظ و علیم هستم، زیرا این دو صفت از صفاتیست که متصدی آن مقامی که وی درخواستش را کرده بود لازم دارد، و بدون آن دو نمیتواند چنان مقامی را
تصدی کند، و از سیاق آیات مورد بحث و آیات بعدش برمی آید که پیشنهاد پذیرفته شد، و دست بکار آنچه میخواست گردید ت
پادشاه مصر در پاسخ به پیام و تقاضای یوسف علیه السلام، از زنان
اشراف بازجویی کرد.
..... فسـله ما بال النسوة... • قال ما خطبکن..
و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟ • (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش
دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟»
پادشاه مصر به هنگام بازجویی از درخواست مراوده از سوی زنان مصر، با خبر شد.
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین.
(پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «
منزه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم! » (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است!
زنان اشراف، هنگام بازجویی پادشاه مصر، بر
پاکدامنی یوسف علیهالسّلام و مبرا بودنش از هرگونه
آلودگی گواهی دادند.
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء..
در اینجا وجدانهای خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگی متفقا به پاکی یوسف گواهی دادند و گفتند: منزه است خداوند ما هیچ
عیب و گناهی در یوسف سراغ نداریم
زلیخا در جلسه بازجویی پادشاه مصر از زنان اشراف، برای کشف
حقیقت ماجرای زنان با یوسف علیهالسّلام حضور داشت.
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه... قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق..
زلیخا در حضور پادشاه مصر، به درخواست
کامجویی از جانب وی و
صداقت و
راستگویی یوسف علیهالسّلام
اعتراف نمود.
قال ما خطبکن... قالت امرات العزیز... انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین.
(پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم! » (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است!
همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود و به دقت به سخنان
سلطان و زنان مصر گوش میداد بی آنکه کسی سؤالی از او کند قدرت
سکوت در خود ندید، احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگی و جدان را با
شهادت قاطعش به پاکی یوسف و گنهکاری خویش جبران کند، به خصوص اینکه او بزرگواری بی نظیر یوسف را از پیامی که برای شاه فرستاده بود
درک کرد که در پیامش کمترین سخنی از وی به میان نیاورده و تنها از زنان مصر به طور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه گویی انفجاری در درونش رخ داد" فریاد زد: الان حق آشکار شد، من پیشنهاد
کامجویی به او کردم او راستگو است" و من اگر سخنی در باره او گفتم
دروغ بوده است دروغ! (قالت امراة العزیز الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین).
همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: " من این اعتراف صریح را به خاطر آن کردم که یوسف بداند در غیابش نسبت به او خیانت نکردم" (ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب).
چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتی که داشتهام فهمیدهام" خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمیکند" (و ان الله لا یهدی کید الخائنین).
در حقیقت (بنا بر اینکه جمله بالا گفتار همسر عزیز مصر باشد همانگونه که ظاهر عبارت اقتضا میکند) او برای
اعتراف صریحش به پاکی یوسف و گنهکاری خویش دو
دلیل اقامه میکند. نخست اینکه: وجدانش- و احتمالا بقایای
علاقه اش به یوسف! - به او اجازه نمیدهد که بیش از این حق را بپوشاند و در غیاب او نسبت به این جوان
پاکدامن خیانت کند، و دیگر اینکه با گذشت زمان و دیدن درسهای
عبرت این حقیقت برای او آشکار شده است که خداوند حامی پاکان و نیکان است و هرگز از خائنان
حمایت نمیکند، به همین دلیل پردههای زندگی رؤیایی دربار کم کم از جلو چشمان او کنار میرود و حقیقت زندگی را لمس میکند و مخصوصا با شکست در
عشق که ضربهای بر غرور و شخصیت افسانهای او وارد کرد چشم واقع بینش بازتر شد و با این حال تعجبی نیست که چنان اعتراف صریحی بکند.
هدف یوسف علیهالسّلام در تقاضای دادرسی و بازجویی از زنان
اشراف اثبات بی گناهی خویش بود و پس از اعتراف
زلیخا عزیز مصر به پرهیز یوسف علیهالسّلام از رابطه نامشروع با همسر وی آگاه شد.
ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب وان الله لایهدی کید الخآئنین.
این سخن را بخاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب به او
خیانت نکردم و خداوند مکر خائنان را
هدایت نمیکند.
بگفته حسن و
مجاهد و
قتادة و
ضحاک و ابو مسلم این جمله کلام یوسف است، یعنی آنچه من انجام دادم که فرستاده شاه را برگرداندم و تحقیق حال زنان را از وی خواستم بدانجهت بود که شاه یا عزیز مصر بداند من در غیاب او نسبت بزنش خیانتی نکردم. و
جبائی گفته: این جمله دنباله کلام
زلیخا است، یعنی این اقراری که کردم برای آنست که یوسف بداند من در غیاب او خیانتی بدو نکردم که گناه را بگردن او بیندازم، اگر چه در حضور او
خیانت کردم و او را گناهکار معرفی کردم.
بی گناهی یوسف علیهالسّلام برای پادشاه مصر، پس از
بازجویی و فراخواندن وی به دربار خود
اثبات گردید.
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین• وقال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدینا مکین امین.
(پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش
دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟ گفتند: «منزه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم! » (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است • پادشاه گفت: «او
[۳۰] را نزد من آورید، تا وی را مخصوص خود گردانم! » هنگامی که (یوسف نزد وی آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه به عقل و
درایت او پی برد و) گفت: «تو امروز نزد ما جایگاهی والا داری، و مورد
اعتماد هستی! »
از بعضی آیات چنین استفاده می شود که وضع قوانین حکومت مصر، ، در زمان وزارت یوسف علیهالسّلام در اختیار پادشاه مصربوده است.
..... ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک..
او هرگز نمیتوانست برادرش را مطابق آیین پادشاه (مصر) بگیرد، مگر آنکه خدا بخواهد!
قتادة گفته: یعنی در
قانون پادشاه مصر این حکم نبود که
سارق را نزد خود نگهدارند و از اینرو یوسف نمیتوانست از روی قانون شاه مصر اینکار را بکند که برادر خود را با این
تدبیر نزد خود نگاه دارد. و ابن عباس گفته معنای «فی دین الملک» یعنی در
سلطنت و قدرت شاه... و دیگری گفته: یعنی در عادت و معمول او. و قول دیگر آنست که گفتهاند: چون یوسف از روی عدالت حکم میکرد بدون این
حیله نمیتوانست در مورد سارق چنین فرمانی بدهد.
«الا ان یشاء الله» یعنی مگر آنکه خدا بخواهد برای این عمل یوسف عذری قرار دهد. و برخی گفتهاند: یعنی مگر آنکه خدا بخواهد یوسف را به اینکار مامور سازد، زیرا یوسف نمیتوانست بگوید: او برادر من است و بدون این راه هم نمیتوانست او را نزد خود نگاه دارد چون عمل او
ظلم محسوب میشد، و قانون خاندان یوسف آن بود که دزد را بصورت
بردگی نگاه دارند، و قانون شاه و مصریان آن بود که او را بزنند و
غرامت مال را از وی بگیرند، و یوسف علیهالسّلام روی گفته خودشان ابن یامین را نگاهداشت، و مطابق همان گفته خودشان که میخواستند تا بدینوسیله سرقت را از خود نفی کنند رفتار کرد، و منظور یوسف نیز همین بود و این چیزی بود که مورد
مشیت خدا بود چون به امر وی بود- و این معنایی است که حسن گفته.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۱۵۸، برگرفته از مقاله «پادشاه مصر».