معرفتشناسی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
معرفت
شناسی (یا شناخت
شناسی)، دانش و فنی است که به مطالعه
شناخت،
امکان، شیوهها،
ابزار،
منابع و
منافع و دیگر مباحث مربوط به آن و یا به بررسی شاخههای مختلف دانش بشری پس از تولد و رشدشان، و با هویت
جمعی و تاریخیشان، میپردازد. معرفت
شناسی امروزه به صورت یک دانش مستقلی میباشد که تعاریف مختلفی برای آن ارائه شده است. این اصطلاح، در
زبان انگلیسی دو ریشه دارد: نخست «Epistemology» و دوم «Theory of knowledge».
«
علم» به عنوان یک
حقیقت وجودی، از دو حیث مورد بررسی واقع میشود؛ نخست جنبه وجودی و هستی شناختی آن، که مربوط به خود علم بوده و به بحث از سنخیت علم و... میپردازد و هیچ ارتباطی با واقع ندارد و دوم جنبه حکایتگری علم و
معرفت است که در این حالت ارتباط علم با واقع (واقعنمایی آن) و امکان رسیدن به واقعیت و مطابقت با آن و... مورد نظر است. بخش نخست بر عهده «هستی
شناسی معرفت» و بخش بعدی -که محل بحث ماست- بر عهده «معرفت
شناسی» میباشد.
از اینرو میتوان معرفت
شناسی را به دو دسته کلی تقسیم نمود:
(پرتوم) ( اصطلاح زبان پهلوی)
(a priori): این نوع مربوط به پیش از تجربه و قبل از مقام تحقق و معرفتی درجه اول و فیلسوفانه است که بحث در
وجود ذهنی و
ادراکات و قالبهای ذهنی میکند و در آن عنایتی به اینکه
علم در خارج چگونه به وجود آمده و رشد کرده است، نمیکند و فقط به بررسی ذهن آدمی میپردازد.
(افدوم) (اصطلاح زبان پهلوی)
) (a posteriori): این نوع مربوط به پس از تجربه و در مقام تحقق و معرفتی درجه دوم است که پس از تولد معارف بشری شکل میگیرد و وجودش مسبوق به وجود رشتههای علمی مختلف است. درجه دوم بودن معرفت
شناسی پسینی، به این معنا است که از بیرون بر معارف به عنوان یک عین (Object) نظر میکند و آنها را با توجه به سیر تاریخی، سیال و تدریجی آنها و نیز دانشمندان و حاملانشان را مورد
شناسایی و بررسی و نقد بیطرفانه قرار میدهد. در حقیقت
معرفتشناسی یک فلسفه نقدی (Critical Philosophy) بوده و در پی بیان علل تحولات تاریخی یک معرفت درجه اول است و بنابراین آنچه «هست» را میبیند،
فارغ از آنکه این آرای موجود
حق باشد یا
باطل، ( و بنابراین «باید»ها و به طور عام «احکام ارزشی» نیز در ضمن آن تبدیل به «هست»ها میشود و مضمون آن فقط گزارش میشود.) و از آن خبر داده و تحلیلی علل
شناسانه به دست میدهد، برخلاف معرفتهای درجه اول که از درون هر علم به آن و متعلقاتش نگریسته و در باب آن سخن جانبدارانه میگویند و در پی رد و یا قبول آرای ابراز شده در آن میباشند. همچون
علم تفسیر،
علم فقه،
علم اصول و یا
علوم تجربی و نیز
فلسفه.
آرای معرفت
شناسانه تنها در حوزه معارف درجه دوم معنیدار است و با آرای درجه اول ـ نفیاً و اثباتاً ـ نمیتواند نسبتی برقرار کند. چرا که این دو متعلق به دو نگاه و دو فضا و از دو منظر متفاوتاند.
نکته مهم دیگر آن که در ادبیات جاری علمی، معمولا هر گاه به معرفت
شناسی اشاره میشود، منظور معرفت
شناسی پسینی است، مگر آن که به قید پیشینی بودن آن به شکلی اشاره شود.
معرفت
شناسی دینی نیز شاخهای از معرفت
شناسی است که با اوصاف مذکور، از بیرون به معرفتدینی و تحولات آن با دیدی نقادانه مینگرد.
با توجه به تفکیک دو شاخه اصلی معرفت
شناسی، هر کدام از این شاخهها دارای موضوع مستقلی میباشند. موضوع معرفت
شناسی پیشینی، یعنی معرفت
شناسی سابق بر تجربه، تقریباً در ذهن
شناسی و ادراک
شناسی منحصر میشود. بخشی از کارهای کانت را این نوع معرفت
شناسی تشکیل میدهد. فیلسوفان ما نیز در همین زمینه سخن گفتهاند.
امّا معرفت
شناسی پسینی، نگاه تام و تمام به سیر دانشها در عالم خارج دارد و از چگونگی تولد و رشدشان، به طور مستمر خبر میگیرد و گذشته و حال آنها را همواره با هم میسنجد. به علاوه به رفتار گروهیِ عالمان و نحوه
دادوستد پرجنجال آنها نیز توجه میکند. در حقیقت، موضوع و متعلق معرفت
شناسی پسینی، شاخههای دانش و
مجموعهای از تصدیقات و تصوراتی است که بر روی هم علمی از علوم را میسازد.
از اهم روشهای مطالعه پس از تحقق، روش تاریخی است که در آن تاریخ علم و هویت تاریخی آن مورد مطالعه قرار میگیرد. به طور معمول گفتگو از معرفت
شناسی، گفتگو از این نوعِ آن است که عمری کوتاهتر ولی تحولاتی پرشتابتر و تاثیراتی همهگیرتر و بنیادیتر داشته است. پرسشهایی در باب تکامل معرفت، تمایز گزارههای علمی و فلسفی، تاثیر زبان بر معرفت، فلسفه تاریخ و روش
شناسی یا فلسفه علم در حوزه این بخش از معرفت
شناسی طرح شده و پاسخ میگیرند.
معرفت دینی (یعنی شناختی که آدمیان از
دین دارند) نیز میتواند موضوع معرفت
شناسی پسینی قرار گیرد. معرفت
شناسی دینی به طور معمول به این شاخه از معرفت
شناسی اطلاق میشود و صبغهای تاریخی و هویتی
جمعی را داراست و بنابراین معرفتی بشری است.
اولین کاربرد اساسی معرفت
شناسی پیشینی در جلوگیری از خطای سیستماتیک و منظم ذهن بروز یافت؛ که در مراحل بعدی منجر به پیدایش معرفت
شناسی پسینی و فلسفه نقدی گشت. فلسفه نقدی نیز تمامی علوم را به ویژه در زمینههای روش
شناسی (Methodology) و تاریخ آنها مورد توجه قرار داد و به رشد و کمال جهش گونه آنها و تولد مکاتب جدید فکری و فلسفی کمک فراوان نمود.
معرفت
شناسی پسینی مرزهای در دسترس جهان دانش آدمی را بسیار گسترش میدهد و به
جامع دیدن دنیای معرفت یاری میرساند. همین امر به خودی خود افقهای حیرتانگیزی در برابر آدمیان ترسیم مینماید که طرح نقشه دنیای معرفت و بخشهای مختلف آن و نوع ارتباط این بخشها را با دقت قابل قبولی ممکن میسازد.
در بخشهایی از فلسفه و منطق کلاسیک، درباره عناوینی چون
رئوس ثمانیه و یا
تمایز علوم و یا
تجربه و
استقراء به مباحثی اشاره شده است که مشابهتهایی با عناوین مندرج در معرفت
شناسی جدید دارند، امّا نه به عنوان یک شاخه مستقل از علوم و نه با تفصیلی کافی. اشاره به عناوینی چون «منظر» و «دیدگاه» در مقام حصول معرفت در آراء کسانی چون
امام محمد غزالی و یا
مولوی (در داستان تاریکخانه و فیل.) نیز در همین حد بوده است. البته در عمل، هم در بخش معرفت
شناسی پیشینی و هم در بخش معرفت
شناسی پسینی گامهای بلندی برداشته شده است. این تحولات و پیشرفتها، به ویژه در اندیشه شیعی، به دلیل پیشفرضهای کلامی ـ مانند اصل
عدل و جریان عقلانیت ـ به شکل جالبتوجهی بروز کرد. از نمونههای برجسته آن
صدرالمتالهین است که در
حکمت متعالیه خویش به فلسفههای دیگر ـ مانند
فلسفه مشّاء و
اشراق ـ نگاهی نقادانه دارد. (
اسفار اربعه، حاصل چنین تفکر نقادانهای است.) چنین رویدادی در علوم دیگری چون علم اصول ( مانند نزاع آکادمیک میان
اخباریون و
اصولیون و نقش برجسته کسانی چون
وحید بهبهانی در این میان.)
و علم فقه
نیز به روشنی هویدا است.
معرفت
شناسی در شکل امروزینش، به ویژه در حوزه تفکر فلسفی از آنجا آغاز شد که مساله خطا و مجاری ورود آن به معرفت و
ذهن دوباره و به شکلی جدّی و فراگیر در اندیشه فیلسوفان غرب مطرح شد. دغدغه وقوع خطاهای منظم (systematic errer) و پیاپی در ذهن ما و علل وقوع آن و روشهای پیشگیری از آن، برخی از این فیلسوفان را واداشت تا به شیوههایی بیندیشند که به فیلسوف امکان میدهد تا از معرفت خویش فاصله بگیرند و از بیرون و بالا بدان بنگرند و آن را مورد ارزیابی و نقد قرار دهند. نگاه از بیرون به یک معرفت به عنوان یک حقیقت خارجی موجب تولد بحث مهم و پیچیده «عینیت» (Objectivity) شد. اعتقاد به «عینی بودن معرفت» به این معنا است که ما در مقام حصول معرفت دچار خطای سیستماتیک نمیشویم. شاید بتوان گفت این رویداد، آغاز معرفت
شناسی جدید است.
معرفت
شناسی دینی نیز به طور طبیعی تقریباً همزمان با دیگر رشتههای معرفت
شناسی در غرب متولد شد و در آغاز به
الهیات مسیحی توجه نمود و معرفت دینی مندرج در تعالیم
کلیسا را مورد بازشناسی و نقد قرار داد. در میان اندیشمندان
مسلمان این امر با تاخیر بیشتری صورت پذیرفت، ولی به هر حال کسانی چون محمد اقبال لاهوری (۱۹۳۸-۱۸۷۳) در مطالعات خویش به آن توجه جدّی مبذول داشتند که خود موجب تحول در ارکان فکر دینی شد.
این دانش در
ایران بسیار جوان است و طرح جدّی آن به چند دهه اخیر باز میگردد. توجه به معرفت
شناسی دینی در آغاز با ترجمه متونی در باب فلسفه نقدی آغاز گشت و در نهایت، تحقیق و تامل در این بخش، توجه اندیشمندان دینی را به خود جلب نمود که تاثیر زیادی بر جریان احیاگری دینی گذاشت و اینک و پس از انقلاب اسلامی یکی از رشتههای فعال در حوزه دین
شناسی است.
فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶ م) با طرح موانع کشف حقیقت، به مساله خطای ذهنی توجه جدیدی را مبذول داشت. پس از بیکن بحث در باب خطاشناسی، بحث درباره معرفت
شناسی را اهمیت و برجستگی بخشید. فیلسوفان بعدی به ویژه اصحاب نقدی یا معرفت
شناسی از جمله:
رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰ م)،
دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶ م) و در نهایت
امانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴ م) در آثاری چون سنجش خرد ناب
(نقادی عقل
مطلق)، مبانی فلسفه اخلاق و نقادی عقل عملی به عرصههای نوینی از این باب پرداختند. امّا در حقیقت معرفت
شناسی به گونهای که ما میشناسیم با کانت و فلسفه نقادی او آغاز میشود.
به گونهای که «فلسفه کانت به منطق ـ که نوعی خاص از فکرشناسی است ـ از فلسفه ـ که جهان
شناسی است ـ نزدیکتر است.
معرفت
شناسی کانت از فیزیک نیوتونی تاثیر فراوان پذیرفت و به گونهای سامان یافت تا بتواند خود را با آن سازگار نماید. این سرآغاز تحولی بود که به سرعت در حوزههای دیگری چون انسان
شناسی و طبیعت
شناسی نیز وارد شد و نگاه
انسان امروز را نسبت به خودش در آرای کسانی چون ژانژاک روسو (۱۷۷۸-۱۷۱۲)
و به طبیعت در اندیشه کسانی مانند نظریه داروین و نیز تلقّی او را از دین در تفسیر پروتستانی آن، از بن تغییر داد.
معرفت
شناسی پیشینی از همان آغاز مورد توجه عالمان دینی بوده است. و از آنرو که
اسلام بیش از ادیان پیشین بر دانش و دانشآموزی و کتابت تاکید نموده است، تا آنجا که به عنوان یکی از دلایل خاتمیت بر همین نکته تاکید میشود، این نوع معرفت
شناسی در حوزه منابع دینی دارای عناوین مبسوطی است.
امّا از آنجایی که معرفت
شناسی به طور عام و معرفت
شناسی دینی به عنوان یک معرفت
شناسی پسینی، به طور خاص، حامل نگاه از بیرون به معرفت دینی است، در عمل ادله عمومی و
آیات و
اخبار وارده در فضل علم و عالمان، این رشته را نیز فرا میگیرد. به ویژه آن که این رشته از دانش بشری پرده از بسیاری از خطاهای منظم آدمی در اندیشه علمی و منطقی بر میدارد و ابواب جدید و متنوعی پیش پای عالمان و خودآگاهِ
مؤمنان و محققین باز میکند.
توجه به معرفت
شناسی پیشینی به عنوان معرفتی درجه اول، مشخصاً میتواند به عنوان علمی از علوم اسلامی تلقی شود.
امّا معرفت
شناسی دینی، چون مربوط به پس از تجربه و اصولاً معرفتی درجه دوم است، مرتبط با حوزه معارف بیرون دینی است و از آنرو که در دست اندیشمندان و دانشوران دینی قرار میگیرد با صفت مؤمنانه ترکیب میشود، به خودی خود زمینههای احیای فکر دینی را فراهم میآورد و این مجال را برای حوزه علوم و اندیشه دینی به خوبی فراهم میآورد تا به طور دائم اندیشه دینی را به سوی
اسلام ناب محمدی (صلّیاللهعلیهوآله) و علوی (علیهالسّلام) رهنمون گردد و به طور هم زمان دو صفت ممتازِ خلوص و کارآمدی را برای آن تضمین نماید.
این رشته از علم، در دستان اسلام
شناسان غیر مسلمان و منصف نیز میتواند به نتایج مبارکی منجر شود که برخی آثار آن امروز نیز هویدا است.
واژه «Epistemology» از دو ریشه یونانی «Episteme» به معنی «علم و
معرفت » (knowledge) و دیگری «Logos» به معنی «
نظریه » (Theory) گرفته شده است که در
مجموع به معنی «نظریه شناخت» به کار میرود. (با نگاه دقیق به کاربرد دو واژه Episteme و knowledge در انگلیسی، اختلاف آنها بدین صورت روشن میشود که اولی در علم به «کلیات» و دومی در علم به امور «جزئی» استعمال میشود.)
واژه دیگر «Theory of knowledge» که معادل عربی آن «نظریه المعرفه» است با وجود آنکه از عمر آن بیش از یک قرن نمیگذرد ولی بیش از واژه نخست استعمال دارد. (علاوه بر دو واژه فوق، واژه دیگری که برای معرفت
شناسی استعمال میشد، Gnostology (گناستولوژی) بود. سه واژه مذکور برای معرفت
شناسی هر کدام
ناسخ دیگری بودند بطوریکه تا اوایل قرن بیستم واژه Gnostology و سپس واژه Episteme و در سه دهه اخیر هم واژه Theory of knowledge استعمال میشود.)
«معرفت» در حوزه معرفت
شناسی اسلامی هر دو حیث مذکور را شامل میشود، یکی حیثیت «هستیشناختی» مثلا اینکه آیا علم از سنخ
وجود است یا
ماهیت ؟
جوهر است یا
عرض ؟
کیف نفسانی است؟ و... دیگری حیثت «حکایتگری» که در آن از امکان معرفت و ارکان آن و ارزش معرفت و مطابقت آن با واقع و ... بحث به میان میآید. بنابراین مراد از معرفت
شناسی علمی است که به بررسی رسیدن به
مطلق علم و واقعیت و مطابقت آن و.... میپردازد.
«معرفت» در غرب فقط از حیث حکایتگریاش بحث شده و جهت وجود شناختی آن مفروض گرفته شده است یعنی اینکه مثلا بر فرض وجود معرفت و امکان رسیدن به آن، با چه شرائطی میتوان به آن دست یافت؟ به عبارت دیگر با چه شرائط و دلائلی میتوان معرفت را توجیه کرد؟ (توجیه معرفت) بنابراین، تعریفهائی که از سوی معرفت
شناسان غربی ارائه شده است ناظر به همین حیثیت حکایتگری است از جمله:
الف) علم شناخت ابزار تفکر.
ب) شاخهای از فلسفه که به ماهیت و حدود و پیش فرضها و مبانی معرفت میپردازند.
ج) معرفت
شناسی به سراغ ماهیت معرفت و توجیه باور میرود.
د) علم «توجیه باورها».
در بین تعاریف فوق، تعریف آخر بیشتر از سایر تعاریف، مورد توجه معرفت
شناسان غربی واقع شده است.
در معرفت
شناسی به دنبال پاسخ به سؤالاتی هستیم که
مجموع این سؤالات و پاسخها مسائل معرفت
شناسی را تشکیل میدهند از قبیل اینکه:
آیا واقعیتی وجود دارد؟ بر فرض وجود، آیا قابل دست یافتن است؟ بر فرض دستیابی، آیا این دستیابی قطعی و یقینی است؟ بر فرض دستیابی یقینی، ابزار آن چیست؟ آیا این معرفت یقینی، مطابق با واقع است؟ ملاک مطابقت و معنای صحیح آن چیست؟
اگر نگاهی به مباحثی که در معرفت
شناسی مطرح است بیاندازیم خواهیم دید که محور مرکزی همه مسائل آن، «علم و معرفت» است.
(البته علت اینکه دو واژه «علم و معرفت» را مترادف گرفتیم بخاطر اتفاق نظر اکثر معرفت
شناسان بر روی این موضوع است و الا با نگاه دقیق خواهیم یافت که این دو دارای معانی متباین متعددی هستند.) درباره اینکه منظور از علم و معرفت چیست بین معرفت
شناسان اسلامی و غربی اختلاف نظر وجود دارد، مراد از آن نزد
حکماء اسلامی «
مطلق علم و آگاهی» است (علم و معرفت بدین معنا شامل «غیر یقین» (اطمینان و
ظن) هم میشود که در امور عرفی و روزمره ما جاری است.) که البته دارای مراتبی است و بالاترین درجه آن «یقین» میباشد ولی مقصود معرفت
شناسان معاصر غربی از معرفت، علم و آگاهی است که آن را به «باور صادق موجه» تفسیر میکنند. طبق نظر نخست، معرفت اعم از مفاهیم (تصورات) و گزارهها (تصدیقات و قضایا) است ولی طبق نظر دوم معرفت فقط شامل گزارهها میشود.
پس از آشنائی با دو نظریه فوق، معلوم میشود که اگر بخواهیم به تمام معرفتها علم داشته باشیم باید در این صورت قول اول را بپذیریم؛ زیرا برخی از علوم و معرفتهائی که با آنها سر و کار داریم در حیطه تصورات میباشندکه قول دوم خالی از آن هاست.
اگر معرفت، از آن جهت که معرفت است (
معرفت مطلق) موضوع این علم قرار گیرد و احکام آن مورد بررسی واقع شود در این صورت «معرفت
شناسی عام» (معرفت
شناسی مطلق) پدید میآید ولی اگر معرفت از جهت اینکه ویژگی و متعلق خاصی دارد، مورد بررسی قرار گیرد (
معرفت مضاف) در این صورت از آن تعبیر به «معرفت
شناسی خاص» (معرفت
شناسی مضاف) میشود نظیر معرفت
شناسی دینی، معرفت
شناسی اجتماعی، معرفت
شناسی عرفانی، معرفت
شناسی اخلاقی و....
مراد از «معرفت
شناسی» در این مقاله، معنی «عام» آن میباشد و اهدافی که برای این علم ترسیم شده است، ارائه طریقی برای رسیدن به
یقین و معرفت بوده و غایت دیگر آن، پاسخ دادن به سؤالات اساسی انسان هاست از جمله اینکه مثلا «آیا میشود به شناخت واقعیت رسید؟» «از کجا بدانیم که معلومات ما مطابق با واقع هستند؟» و....
روش رسیدن به این غایات، «تعقلی - منطقی» است؛ چرا که شخص معرفت
شناس با معرفت، مواجهه تعقلی دارد.
دانشهای همگن با معرفت
شناسی، دانشهایی هستند که به لحاظ روش، مسائل، ساختار و... با معرفت
شناسی رابطه نزدیکی دارند مثلا علم
شناسی فلسفی، روانشناسی فلسفی،
فلسفه علوم،
فلسفه ذهن،
منطق،
جامعهشناسی معرفت،
روانشناسی معرفت
و... این علوم با وجود شباهت و رابطه نزدیک با معرفت
شناسی ولی باز متمایز از آن هستندکه در اینجا به دلیل اهمیت موضوع به بررسی سه علم همگن با معرفت
شناسی میپردازیم.
برای پی بردن به ارتباط بین دو علم مذکور ابتدا باید تعریفی از هر دو ارائه داد :
حکماء اسلامی منطق را بدین صورت تعریف کردهاندکه علمی است آلی که قوانین عام اندیشه را بیان میکند تا بوسیله این قواعد کلی، فکر از خطا مصون بماند، به عبارت دیگر وظیفه اصلی منطق ارائه روشی برای صحیح اندیشیدن و تصحیح تفکر است.
اما مراد از معرفت
شناسی (همانطوری که گذشت) علم «توجیه باورها» است که وظیفه اصلی آن بحث درباره باور، توجیه، اعتبار معرفت و منشاء و انواع آن و بررسی مسائلی از جمله اینکه آیا واقعیتی هست یا نه؟ بر فرض وجود واقعیت، آیا میتوان به آن دست یافت؟ و... میباشد.
بنابراین از آنجا که فکر در دو ساحت «ماده و صورت» جاری است مصونیت از
خطا در این دو حوزه هم به عهده دو علم مستقل میباشد که جلوگیری از خطا در ساحت ماده بر عهده «معرفت
شناسی» و در ساحت صورت بر عهده «
منطق صوری» میباشد.
در حقیقت اساس منطق بر این استوار است که واقعیتی وجود دارد و شناخت آن ممکن است و همین اهتمام به مساله شناخت، باعث فراهم شدن زمینههای لازم برای تدوین علم منطق شد.
معرفت
شناسی یکی از شاخههای مهم
فلسفه است (البته در معرفت
شناسی معاصر غرب، اکثر مباحث معرفت
شناسی بر مباحث فلسفی منطبق است.) که مقدم بر دیگر شاخههای آن میباشد زیرا سایر شاخههای فلسفه در صدد کسب معرفت هستند در حالی که باید قبلا به این سؤال پاسخ داده شود که آیا معرفت دست یافتنی است؟ و اگر دست یافتنی است تحت چه شرائطی میشود به آن رسید (توجیه باور)؟ و.... پس همانطوری که همه علوم نهایتا به معرفت
شناسی میرسند فلسفه هم در مبانی و طرح مسائل و... نیازمند معرفت
شناسی میباشد.
یکی دیگر از مباحث مربوط به این حوزه، مباحث «فلسفه معرفت» است که شامل دو بخش میباشد: هستی
شناسی معرفت و معرفت
شناسی. در بخش نخست به بررسی وجود شناختی «معرفت» پرداخته میشود که یک نوع نگاهی فلسفی به معرفت
شناسی میباشد و شامل مباحثی از این قبیل است: آیا علم، امری وجودی است یا ماهوی؟ جوهر است یا عرض؟ ملاک تقسیم علم چیست؟ اقسام علم کدامند؟ ارتباط علم و عالم و معلوم چگونه است؟ و... اما در بخش بعدی، مسائلی از قبیل امکان معرفت، مطابقت آن با واقع، منابع معرفت و... مورد بررسی واقع میشوند که همان حیثیت معرفتشناختی «معرفت» است.
البته ناگفته نماند که در گذشته بدلیل عدم تفکیک و مرزبندی بین دو علم فلسفه و معرفت
شناسی، همه مباحث فوق تحت مباحث فلسفی مطرح بود.
فلسفه ذهن، علمی است که حدود چند دهه اخیر رشد و نمو پیدا کرده و تئوری قائلین به آن این است که میتوان دستگاهی (مثل کامپیوتر) اختراع کرد که هر آنچه از ذهن و مغز یک
انسان انتظار میرود از آن کامپیوتر هم انتظار داشت، یعنی همانطوری که مغز انسان در اثر یک سری فعل و انفعالات مادی و عصبی قادر به ادراک یک شیء میشود، همینطور با دادن یک سری اطلاعات اولیه (درونداد= محرک) به کامپیوتر و پردازش بر روی آنها هم میتوان به یک سری اطلاعات و خروجیهای جدیدی (برونداد=پاسخ) دست یافت
که دانشمندان این علم از کامپیوتر مطابق با مغز انسان، تعبیر به «هوش مصنوعی» میآورند، (ناگفته نماند که این مطلب در
فلسفه اسلامی مورد نقد واقع شده است؛ چرا که طبق نظر
فلاسفه اسلامی، ادراک توسط «
نفس» صورت میپذیرد نه مغز و همه فعل و انفعالات عصبی و مغزی به عنوان معدات و زمینهساز ادراک نفس میباشند.) در حقیقت فلسفه ذهن بدنبال عملی کردن تئوری فوق میباشد.
بنابراین دو علم معرفت
شناسی و فلسفه ذهن، هر چند که به لحاظ مبانی دارای اختلافاند ولی با هم در تعامل میباشند. به عبارت دیگر «فلسفه ذهن» با پیش فرض وجود واقعیت و امکان علم به آن و مطابقت علم با واقع، به سراغ ادراک ذهن و شبیه سازی آن میرود. پس همه مواردی که ذکر شد نزد فلاسفه ذهن مفروضالصدق بوده و از این جهت، فلسفه ذهن نیازمند معرفت
شناسی میباشد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «چیستی معرفتشناسی»، تاریخ بازیابی ۹۶/۱۰/۲۶. سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «معرفتشناسی»، تاریخ بازیابی ۹۶/۱۰/۲۶.