مراجع پخش اسرائیلیات
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با مراجعه به کتب تاریخ، سِیر،
حدیث و
تفسیر به دست میآید که مراجع اصلی پخش اسرائیلیات در جوامع اسلامی، هفت نفرند:
عبدالله بن سلام،
تمیم بن اوس داری،
کعب الاحبار، عبدالله بن عمرو بن عاص،
ابوهریره، وهب بن منبه و
محمد بن کعب قُرَظی. نفر هشتمی نیز بر آنان افزودهاند:
ابن جریج که در این مبحث درباره آنها بحث شده است.
سه نفر نخست سابقه کتابی بودن دارند: اول و سوم، سابقه
یهودیت و دوم،
مسیحیت؛ و سه نفر اخیر، زاده شده
اسلام از نیاکان کتابی؛ و عبدالله و ابوهریره از حالت
شرک به اسلام گرویدهاند.
اینان در
جامعه آن روز اطلاعات گسترده _ولی بیشتر عامیانه_ از اوضاع و احوال انبیای سلف داشتند و در میان مردم به بازگو کردن اطلاعات خود میپرداختند و چون بیشتر جنبه داستانسرایی داشت، مورد توجه عامه قرار میگرفتند. این گفتهها و داستان سراییها، کم و بیش در میان خاصه _به عللی که یادآور شدیم_ نیز راه یافت و در مجموعههای حدیثی و تفسیری و بویژه تاریخی ثبت و ضبط گردید و بلا آفرین شد! اکنون سخنی کوتاه از این شخصیتهای مرجع اسرائیلیات:
نام او حصین بن سلام بن حارث اسرائیلی بود. وی همپیمان نوافل
بنو عوف از
قبیله خزرج و از احبار یهود بود که هنگام ورود
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
مدینه اسلام آورد. بعضی هم گفتهاند: دو سال قبل از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسلام آورد و آن حضرت او را عبدالله نامید.
ابن حجر میگوید: او از قبیله
بنی قینقاع بود.
گفتهاند: خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرفیاب شد و عرض کرد: من هم
قرآن و هم
تورات را خواندهام. حضرت فرمود: یک شب قرآن بخوان و یک شب تورات.
شمسالدین ذهبی میگوید: این حدیث ضعیف الاسناد است؛
زیرا راوی آن
ابراهیم بن ابییحیی اسلمی است که فردی متروک الحدیث به شمار میآید و بعضی او را متهم به جعل کردهاند. استاد شعیب ارنؤوط میگوید: این حدیث بینهایت ضعیف است و به احتمال قوی جعلی است؛ زیرا با حدیث
جابر بن عبدالله انصاری در تعارض است. جابر میگوید: عمر محضر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و عرضه داشست: ما کم و بیش برخی از سخنان یهودیان و نصرانیان سبکسر و بیخرد شدهاید؟ من رسالت الهی را عاری از هر آلودگی و پاک و پاکیزه بر شما عرضه داشتم و اگر
موسی اکنون زنده بود چارهای جز پیروی من نداشت. _شعیب میگوید:_ این حدیث (حدیث جابر) حدیثی نیکو سند است.
عبدالله بن سلام از کسانی بود که برای جلب نظر عامه مردم
جعل حدیث میکرد تا جایگاه اجتماعی نزد عوام به دست آورد. از جمله جعلیات او حدیثی است که درباره صفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تورات ساخته بود و آن را بر عوام میخواند تا بر منزلت خود بیفزاید. او برخی اوصاف موجود در پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر میشمرد و آنگاه میگفت: من این اوصاف را درباره وی در تورات یافتهام
و مدعی بود که داناترین
یهودیان نسبت به کتابهای پیشینیان است.
احادیثی چند در وصف او نقل شده است که عمدتا ضعیف الاسناد و بیاعتبار است. وی به سال ۴۳ در
مدینه درگذشت.
ابورقیه تمیم بن اوس بن حارثه یا خارجه داری لخمی فلسطینی؛ (داری: منسوب به
بنیدار از قبیله لخم که از ریشه
یعرب بن قحطان هستند.) او و برادرش نعیم که هر دو مسیحی بودند پس از آنکه پیامبر در سال نهم هجری از
جنگ تبوک بازگشته بود در ضمن هیات نمایندگی ده نفره بنیدار خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیدند و اسلام آوردند. ابو نعیم میگوید: تمیم راهب عصر خود و عابد فلسطین بود. گفته میشود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داستان
جساسه و
دجال را از او شنیده بود و از زبان او این داستان را بر
منبر نقل کرد؛ که این، نوعی منقبت و فضیلت برای تمیم به حساب میآید. (جساسه به گمان این راهب نصرانی حیوان عجیبی است. او آن را در جزیرهای وسط دریا دیده که مشغول جاسوسی و جمع کردن خبر برای دجال بوده است.)
او از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درخواست کرد چنانچه
خداوند شام را به تسخیر
اسلام در آورد حضرت دو روستا از روستاهای
فلسطین را به او ببخشد. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرض کرد: ما همسایگانی از رومیان داشتیم. آنان دو روستا داشتند که یکی حبری و دیگری بیت عینون نام داشت.
عدهای هم گفتهاند: نامه پیامبر را نزد عمر آورد. عمر گفت: من شاهد نوشتن این نامه بودهام و آن را تایید کرد. لیث میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تمیم فرمود: حق نداری آنها را بفروشی. و لذا آن دو قریه را بر تمیم
وقف کرد.
ابن جریج میگوید: آن هبه رسول الله (آن دو قریه) تا زمان حاضر در دست فرزندان تمیم باقی مانده است.
این روایت را ابوعبید از طریق
عبدالله بن صالح، کاتب لیث از ابن جریج نقل کرده است.
اصحاب تراجم درباره او بسیار
مبالغه کرده و کرامات و مناقب فراوانی برای او نقل کردهاند؛ از جمله داستان مقابله او با آتش و خاموش کردن آن است که
ابن حجر آن را نقل کرده است. ابن حجر میگوید: او (تمیم) ماجرایی با عمر دارد که کرامتی آشکار برای او به حساب میآید و عمر نیز او را بسیار گرامی داشته است.
(داستان را در شرح حال
معاویة بن حرمل (داماد
مسیلمه کذاب که همراه مسیلمه
مرتد شد) آورده است.
ذهبی، داستان را چنین نقل میکند که: معایة بن حرمل به مدینه پشیمان بود؛ مدتی در
مسجد اقامت گزید ولی کسی او را پناه و طعام نداد. معاویه میگوید: نزد عمر رفتم و گفتم: پیش از آنکه مرا دستگیر کنید خود پشیمان شده و
توبه کردهام. گفت: تو کیستی؟ گفتم: معاویة بن حرمل، گفت: برو نزد بهترین مومنان و در منزل او رحل اقامت افکن. او در ادامه میگوید:
تمیم داری عادت داشت که بعد از نماز به چپ و راست اشاره میکرد و دو نفر را با خود به خانه میبرد و از آنان پذیرایی میکرد. لذا من در کنار او
نماز میگزاردم. او مرا به خانهاش برد و همانجا بودم. در یکی از شبها که نزد او بودم ناگهان آتشی از منطقه حره برخاست. عمر نزد تمیم گفت: مگر من کی هستم؟ من چی هستم؟ و با این کلمات شکسته نفسی میکرد. ولی عمر دست از اصرار خود برنداشت. سرانجام تمیم آماده شد با عمر برود. من نیز به دنبال آنان رفتم. وقتی به موضع آتش رسیدند، تمیم شروع کرد
آتش را با دستان خود به عقب راندن؛ تا اینکه آتش وارد درهای شد و تمیم به دنبال آن وارد شد. عمر سه بار گفت: کسی که دیده است با آن که ندیده است هرگز برابر نیست (شنیدن کی بود مانند دیدن.)
معاویه میگوید: تمیم پس از آن از دره خارج شد در حالی که آتش به او آسیبی نرسانده بود.
ذهبی میگوید: این داستان را عفان از طریق
حماد بن سلمه از جریری از
ابی العلاء از ابن حرمل شنیده است... ابن حرمل خود شناخته شده نیست.
آری از معاویة بن حرمل در کتابهای تراجم رجال نامی به میان نیامده است.
این کاهن مسیحی _که هوای
مسیحیت و
رهبانیت حتی پس از اسلام آوردن همراه او بود_ اولین کسی بود که قصهگویی در مسجد را پایهگذاری کرد و تقریبا تمام روایات بر این نکته اتفاق دارند که او نخستین قصهگو در
اسلام است.
او در زمان خلافت
عمر _و شاید سالهای آخر خلافت او _ دست به این عمل زد. زهری از سائب نقل میکند که: اولین داستانسرا تمیم داری است. او از عمر برای این کار اجازه گرفت؛ لذا _بی پروا_ در مسجد میایستاد و داستان میگفت.
مقریزی از
ابن شهاب نقل میکند: اولین کسی که در مسجد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قصهگویی را رایج کرد تمیم داری بود. او از عمر اجازه خواست که مردم را موعظه کند. عمر ابتدا نپذیرفت ولی در سالهای آخر خلافت خود به او اجازه داد که روزهای جمعه پیش از آنکه عمر برای اقامه
نماز جمعه وارد مسجد شود، مردم را در مسجد
موعظه کند. تمیم از
عثمان بن عفان هم اجازه خواست و عثمان به او اجازه داد تا روزهای جمعه در دو نوبت به موعظه بپردازد و تمیم این کار را انجام میداد.
احمد امین میگوید: داستانسرایی _از آنجا که با استقبال عوام الناس مواجه بود_ به سرعت رشد کرد. قصهگویان بسیار
دروغ میساختند و بر مردم میخواندند. تا جایی که روایت شده است:
امام علی (علیهالسّلام) آنها را از مسجد طرد کرد.
افسانه جساسه را مسلم در باب الفتن و اشراط الساعه از
حسین بن ذکوان از
ابن بریده از شعبی از فاطمه دختر قیس _که از اولین زنان مهاجر به حساب میآید_ نقل میکند؛ بدین صورت: صدای موذن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شنیدم که با صدای بلند میگفت:
نماز جماعت. به مسجد رفتم و با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز خواندم. در هنگام نماز در صفی بودم که بلافاصله پشت سر مردان بسته شده بود. پس از نماز، پیامبر خندان بالای منبر رفت و فرمود: هر نمازگذار در جای خودش بماند؛ سپس فرمود: آیا میدانید چرا از شما خواستم که جمع شوید؟ جواب دادند: خدا و رسولش بهتر میدانند. فرمود: به خدا سوگند شما را به منظور ترغیب (نوید دادن) یا ترهیب (بیم دادن) جمع نکردهام؛ بلکه قصد من آن بوده است که به شما خبر بدهم تمیم داری که مردی نصرانی بود نزد من آمد،
بیعت کرد و اسلام آورد و برای من حدیثی نقل کرد که با حدیث دجال که من سابقا برای شما گفته بودم موافق است. او برایم چنین گفت: با ۳۰ نفر از مردان قبیله لخم و جذام بر کشتی سوار شدیم. امواج
دریا یک ماه تمام کشتی را به این سو و آن سو میبرد تا اینکه به جزیرهای در دریا نزدیک شدیم و تا غروب
خورشید درنگ کردیم؛ سپس بر قایقهایی که در کشتی بود سوار شدیم و به سمت جزیره حرکت کردیم. در این هنگام با حیوان عجیبی رو به رو شدیم که تمام بدنش را موهای زیاد خشنی پوشانده بود و به علت فراوانی موها سر و پایش مشخص نبود. گفتیم: تو کیستی؟ جواب داد: من جساسه هستم. گفتیم: جساسه (در حاشیه کتاب مسلم آمده است که: جساسه از آن جهت به این نام نامیده است که برای
دجال جاسوسی و خبرچینی میکند. صاحب تحفه میگوید: مراد از جنبندهای که در آخر زمان از زمین بیرون میآید همین جساسه است.)
کیست؟ گفت: ای جماعت نزد مردی که در این دیر (قصر) است بروید. او سخت مشتاق دیدار شماست. تمیم داری میگوید: هنگامی که از مردی سخن به میان آورد ما هراسان شدیم که نکند این حیوان
شیطان باشد؛ لذا بسرعت به سوی دیر حرکت کردیم. همینکه وارد دیر شدیم ناگهان انسانی عظیم الجثه دیدیم که تا به حال مانند او را ندیده بودیم. دستهای وی به گردن و به طرف مچ پایش به طور خمیده _با آهن_ محکم بسته شده بود. گفتیم: تو کیستی؟ گفت: شما موفق شدید جای مرا پیدا کنید حال شما بگویید کی هستید؟ گفتیم: ما گروهی عرب هستیم و ماجرای خود را برای او تعریف کردیم. او گفت: از درخت خرمای شهر بیسان (بیسان: شهری در اردن است بین حوران و
فلسطین. درباره آن گفته شده که این شهر زبان زمین است. در آن شهر چشمهای وجود دارد که آب آن اندکی شور است و گفته میشود چشمهای از
بهشت است.)
برایم بگویید. گفتیم: از چه چیز آن میپرسی؟ گفت: منظورم این است که آن درخت میوه میدهد؟ گفتیم: آری. گفت: ولی بزودی بی بر خواهد شد و میوه نخواهد داد. سپس گفت: برایم از دریاچه طبریه (بحر میت در فلسطین) سخن بگویید! گفتیم: از چه چیز آن بگوییم! گفت: آب دارد؟ گفتیم: آری آب فراوانی دارد. گفت: به زودی خشک خواهد شد. باز پرسید: برایم از چشمه زُغَر (زغر: شهری در سمت
قبله شام است.) بگویید. گفتیم: از چه چیز آن؟ گفت: آیا آب دارد و ساکنان شهر با آب آن کشاورزی میکنند؟ گفتیم: آری آب فراوانی دارد و مردم با آب آن کشاورزی میکنند. گفت: از پیامبر امّیین برایم بگویید کارش به کجا کشید؟ گفتیم: از
مکه خارج شد و در
یثرب اقامت گزید. گفت: آیا عرب با او جنگید؟ گفتیم: آری. گفت: با آنان چه کرد؟ گفتیم: او با عربهای طاغی که با او سر ستیز داشتند جنگید و آنان را وادار به تسلیم کرد. گفت: آیا واقعا این اتفاق افتاد؟ گفتیم: آری. گفت: برای آنان بهتر است که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اطاعت کنند. آنگاه گفت: من مسیح (منظور همان دجال است که به گمان آنان در آخرالزمان از مخفیگاه خود بیرون میآید.) هستم. به زودی به من اجازه داده میشود که از مخفیگاهم بیرون آیم. وقتی بیرون آمدم در تمام زمین به راه خواهم افتاد و به هر قریهای که برسم چهل شب در آن خواهم ماند. مگر مکه و طیبه (مدینه)؛ چون ورود به این دو شهر بر من حرام است و هرگاه قصد ورود به یکی از آن دو شهر را داشته باشم فرشتهای با شمشیر برهنه مانع ورود من میشود و بر سر هر گذرگاه این دو شهر فرشتگانی گمارده شدهاند که از شهر حفاظت میکنند.
فاطمه میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که با عصای خود بر منبر میکوبید سه بار فرمود: هذه طیبه، و مراد او این شهر است؛ یعنی مدینه.
این داستان علاوه بر عجیب بودنش ضعیف السند است؛ زیرا به دو طریق روایت شده است: یکی توسط
مسلم، در کتاب صحیح و دیگری توسط
احمد در کتاب مسند و هر دو طریق در نهایت به عامر شعبی ختم میشود. با این تفاوت که راوی شعبی در مسند احمد،
مجالد بن سعید است و احادیث دروغ فراوان نقل کرده است.
عمرو بن علی میگوید: روزی
یحیی بن سعید را دیدم که از یکی از اصحاب خود پرسید: کجا میروی؟ گفت: نزد وهب بن جریر میروم، او برای ما سیره میگوید و از طریق پدرش از مجالد بن سعید نقل میکند. یحیی گفت: انبوهی از دروغ را فراهم میآوری. او اگر بخواهی، همه را از طریق مجالد از شعبی از مسروق از
عبدالله بن مسعود جعل کند، خواهد کرد.
ابوطالب نیز از احمد نقل میکند: مجالد غیر قابل اعتماد است؛ احادیث _دروغ_ زیادی را نقل میکند که دیگران نگفتهاند. دوری نیز از ابن معین نقل کرده است: حدیث مجالد قابل استناد نیست.
ابن ابیخیثمه هم از ابن معین نقل میکند: حدیث مجالد ضعیف و بی اساس است. یحیی بن سعید میگوید: اگر بخواهم، مجالد جملگی احادیث خود را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برساند، میرساند. از این گونه سخنان در خصوص ضعف او در حدیث و نسبت دادن گفتههایش به پیامبر فراوان است.
محمد بن حبان میگوید: مجالد، بد حافظه بود و اسناد حدیثها را جابه جا میکرد و گاهی احادیث مرسل را به شکل مسند نقل میکرد؛ به هر حال قابل اعتماد نیست.
مسلم احادیثی را در کتاب خود از طریق
ابن بریده (عبدالله بن بریده برادر سلیمان) از شعبی نقل میکند. بزار میگوید: هرگاه حدیثی از طریق علقمه، محارب، محمد و همچنین اعمش، از ابن بریده نقل شود و مشخص نشده باشد کدام ابن بریده است، _به نظر ابن حجر_ مراد همان سلیمان بن بریده است؛ اما اگر از طریق افراد دیگری آن را نقل کنند مراد عبدالله بن بریده است.
در حدیث مورد بحث چنین است؛ زیرا فردی که در
صحیح مسلم از طریق او این حدیث از ابن بریده نقل میشود
حسین بن ذکوان است.
احمد، عبدالله بن بریده را تضعیف کرده است. بسیاری، برادرش سلیمان را بر او ترجیح میدهند. ابراهیم میگوید: که عبدالله از طریق پدرش احادیث عجیب و نامعقولی روایت کرده است، و از کار
حاکم نیشابوری در شگفت مانده که چگونه سند حدیثی را که از طریق
حسین بن واقد از عبدالله بن بریده از پدرش آورده، صحیحترین سند اهل
مرو شمرده است.
کعب بن ماتع حمیری از خانواده ذی رُعَین یا ذی کلاع (شاید احتمال دوم پذیرفتهتر باشد به دلیل وجود روایت طبرانی که آن را از طریق
یحیی بن ابیعمرو شیبانی از
عوف بن مالک بدین شرح نقل کرده است: در حالی که بر ذوالکلاع تکیه کرده بودم وارد مسجد شدم. دیدم کعب برای مردم داستان میسراید. به ذوالکلاع گفتم: آیا نمیخواهید برادرزادهتان را از کارش باز دارید؟ ذوالکلاع او را منع نمود و حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که فرمود: کسی جز امیر و فرمانروا یا مامور (از طرف امیر) یا سخنپرداز حیلهگر برای مردم حدیث نقل نمیکند به او گوشزد کرد و کعب هم از قصهگویی به طور موقت دست کشید تا اینکه معاویه او را مامور این کار ساخت و به دستور معاویه مجددا به این کار دست زد.)
بود. کنیه او ابواسحاق و از احبار بزرگ یهود بود. کهانت را از پدر به
ارث برده بود. ۷۲ سال پیش از
هجرت متولد شد و پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سالهای اول خلافت عمر
اسلام آورد و در زمان خلافت
عثمان (سال ۳۲) درگذشت. او ۱۰۴ سال عمر کرد. او از یهودیان اهل یمن بود و پس از آنکه اسلام آورد به
مدینه هجرت کرد و سپس به
شام رفت. معاویه که از او خوشش آمده بود و بر این گمان بود که او از دانش فراوانی برخوردار است او را به عنوان یکی از مستشاران خویش برگزید. (معاویه در توصیف دانش کعب میگوید: کعب یکی از دانشمندان است. او دانش فراوان دارد و ما در حق او کوتاهی کردهایم. از جمله اموری که بر انبوهی علوم خیالی کعب دلالت دارد سخنی است که کعب به قیس به خرشه قیسی گفته است. کعب به او میگوید: یک وجب از زمین نیست مگر آنکه در
تورات نوشته شده است که بر روی آن وجب زمین چه چیز وجود دارد و چه چیز از درون آن خواهد رویید، تا روز رستاخیز؛ در واقع میخواهد بگوید که او نیز همه این مطالب را میداند.)
معاویه اولین کسی بود که به او دستور داد تا در سرزمین
شام قصه بگوید و لذا کعب از نخستین کسانی به شمار میرود که
اسرائیلیات به وسیله او به درون اسلام رخنه کرد و به واسطه او و
ابن منبه و دیگر یهودیان و مسیحیان
مسلمان شده بود که پارهای از داستانهای تلمود یعنی اسرائیلیات به درون احادیث اسلامی راه یافت و از آن پس همواره بخشی از اخبار مربوط به
تفسیر و تاریخ مسلمانان را به خود اختصاص داد. این کاهن یهودی برای اسلام آوردن خود دلیل عجیبی را ساخته و پرداخته بود تا با این سخنان در
فکر و جان مسلمانان نفوذ کند. ابن سعد در طبقات _طبق گفته ابو ریه: با سندی صحیح_ از
سعید بن مسیب نقل میکند که روزی
عباس بن عبدالمطلب به
کعب الاحبار گفت: چه چیز تو را از اینکه در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا
ابوبکر اسلام بیاوری باز داشت و اکنون در خلافت عمر اسلام را پذیرفتی؟ کعب گفت: پدرم نسخهای از روی تورات نوشته بود. آن را به من داد و گفت: به این نسخه عمل کن و بقیه کتابهایش را در صندوقی نهاد و آن را مهر کرد و مرا به حق پدر بر فرزند سوگند داد که این مهر را نشکنم. اکنون که دیدم اسلام گسترش یافته است و عیبی هم در آن نیست وجدانم به من گفت: نکند پدرت از تو علمی را پنهان داشته باشد؛ بهتر است مهر را بشکنی و کتابها را بخوانی. لذا مهر را شکستم و کتابها را خواندم. که اوصاف
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امت او را (در تورات) یافتم؛ لذا اکنون اسلام آوردم.
چنانکه روشن است کم خردی، از سر و پای این توجیه میبارد!
عمر او را خوش نداشت و چون موجبات فساد
حدیث را فراهم آورده و گفتههای دروغ را منتشر میکرد نسبت به او بد گمان بود. روزی او را احضار کرد و گفت: یا از نقل این احادیث دروغ دست برمی داری و یا تو را به سرزمین میمونها خواهم فرستاد.
یعنی سرزمین یهودیان که موطن اصلی کعب بود. سیره نویسان نقل کردهاند که امیر مؤمنان،
علی (علیهالسّلام) او را مورد نکوهش قرار میداد و درباره او میفرمود: کعب الاحبار قطعا دروغگوست و بنا به نقل
ابن ابیالحدید، کعب الاحبار از امام روی برتافته و به دشمنان آن حضرت متمایل بود.
از جمله روایات سخیف او روایاتی است که سعد جاری نقل کرده است. او میگوید: عمر روزی همسر خود
ام کلثوم را خواست و چون حاضر شد او را گریان دید. پرسید: سبب گریهات چیست؟ گفت: گریه من از دست این یهودی _کعب الاحبار_ است. او میگوید: تو (عمر) بر یکی از درهای
جهنم هستی! عمر گفت: ما شاء الله، من امیدوار بودم که
خداوند مرا سعادتمند آفریده باشد. سپس کسی را پی کعب فرستاد و او را احضار کرد و چون حاضر شد گفت: ای امیر مؤمنان بر من خشم مگیر؛ قسم به آنکه جانم در دست اوست پیش از آنکه ماه
ذی الحجه به پایان برسد وارد بهشت خواهی شد. عمر گفت: این چه وضعی است. یک بار میگویی در جهنمی و بار دیگر در بهشت؟ گفت: سوگند به آنکه جانم در دست اوست! در کتاب خدا _مرادش
تورات است_ تو را به این صفت یافتیم که بردر یکی از درهای جهنم قرار داری و مردم را برحذر میداری تا در جهنم افکنده نشوند و آنگاه که تو بمیری، تا روز قیامت مردم به جهنم میافتند.
طبری روایت میکند که کعب سه روز پیش از کشته شدن عمر نزد وی آمد و به او گفت: برای خود جانشین معین کن چه اینکه تو در سه روز آینده خواهی مُرد. عمر گفت: چه کسی این خبر را به تو داده است؟ گفت: آن را در کتاب خدا _تورات_ یافتهام! عمر گفت: تو
عمر بن خطاب را در تورات مییابی؟ گفت: البته نه، ولی مشخصات و صفات تو آنجا آمده و نشان میدهد که اجلت سرآمده است. (در
تاریخ طبری، ذیل حوادث
سال ۲۳ آمده است: عمر در کمال صحت و سلامت بود که روزی کعب نزد او آمد و گفت: یک روز گذشت و دو روز دیگر باقی مانده است. فردای آن روز دوباره نزد عمر آمد و گفت: دو روز گذشت و یک روز و شب باقی مانده و همین امشب را فرصت داری. چون صبح شد و عمر به قصد اقامه
نماز از منزل خارج شد،
ابولؤلؤ او را مضروب ساخت.)
احمد امین در ذیل این داستان میگوید: اگر این داستان درست باشد به معنای این است که کعب از
توطئه قتل عمر آگاه بوده است و آن را بدینگونه، به رنگ اسرائیلیات در آورده است. این روایت میزان توانایی او را بر
جعل و تزویر، آشکار میسازد.
ابوریه نیز گفته است: از جمله کسانی که در توطئه قتل عمر شرکت داشت و نقش فعالی در این زمینه ایفا کرد،
کعب الاحبار بود و این موضوع آن قدر روشن است که جز ناآگاهان در آن تردید نمیورزند.
ابن سعد نقل میکند که: کعب الاحبار میگفت: در
بنی اسرائیل فرمانروایی بود که سرنوشت او سخت شبیه سرنوشت عمر بود و ما هرگاه او را به یاد میآوریم به یاد عمر میافتیم و هرگاه عمر را یاد میکنیم او به خاطرمان میآید. در کنار آن فرمانروا پیامبری بود که به او
وحی میشد، خدا به آن پیامبر وحی کرد که به فرمانروا بگوید: برای خود جانشین معین کن و
وصیت خود را بنویس که تا سه روز دیگر خواهی مرد. آن پیامبر این خبر را به او رساند، چون روز سوم فرا رسید در میانه دیوارها و تخت خود فرو افتاد ولی با خدا به گفتگو نشست و عرضه داشت: پروردگارا! تو میدانی که من در مقام حکومت
عدالت پیشه کرده بودم و در مواقع اختلاف تنها از خواست و اراده تو پیروی کردم و... و... اکنون از تو میخواهم آن مقدار بر عمر من بیفزایی که فرزندم بزرگ شود و مردمان تحت فرمانم به پیشرفت لازم دست یابند. پس خدا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وحی فرستاد و فرمود: فرمانروا با من مناجات کرده و چنین و چنان گفته و او در آنچه گفته صادق است و من در جواب درخواست او ۱۵ سال به عمرش افزودم تا فرزندش بزرگ شود و امتش در این مدت به پیشرفت و تکامل دست یابند و چون عمر مضروب شد کعب گفت: اگر عمر از خدا طلب طول عمر میکرد
خداوند عمرش را طولانی میساخت. عمر را از این گفته کعب آگاه ساختند. عمر گفت: پروردگارا روحم را قبض کن و جانم را بستان، در حالی که ناتوان و مورد نکوهش نباشم.
نیز
ابن سعد میگوید: چون عمر مضروب گشت کعب آمد و جلوی در خانه عمر شروع به گریستن کرد و میگفت: به خدا سوگند اگر خلیفه، خدا را قسم بدهد و بخواهد که اجلش را به تاخیر اندازد، خداوند چنین خواهد کرد. ابن عباس نزد عمر آمد و سخنان کعب را به اطلاع او رساند، عمر گفت: به خدا سوگند چنین نخواهم کرد. سپس گفت: وای بر من و مادرم اگر خدا مرا نیامرزد.
از این روست که نقلهای کعب از کتابهای گذشتگان نزد اهل علم و تحقیق حجیت ندارد و محدثان اولیه، روایات او را ثبت نکردهاند.
شعیب ارنؤوط میگوید: کسانی که گمان کردهاند بخاری و مسلم از کعب حدیث نقل کردهاند سخت در اشتباهند؛ زیرا این دو هیچ حدیثی را از طریق کعب در صحیح خود نیاوردهاند و تنها به صورت ضمنی و استطرادی نامی از او به میان آوردهاند.... از هیچ یک از
صحابه اثری که کعب را توثیق کرده باشد به ثبت نرسیده است، تنها بعضی از صحابه علم او را ستودهاند (منظورش معاویه است.)
در گذشته، سخن معاویه را نیز هنگامی که در ایام خلافتش آهنگ حج کرده بود درباره دوست صمیمیاش کعب الاحبار نقل کردیم (کعب از راستگویان محدثانی است که از اهل کتاب حدیث نقل کردهاند. هر چند در مواردی
دروغ هم از او دیدهام.)
ابن حجر میگوید: در میان
صحابه،
عبدالله بن عمر و
عبدالله بن زبیر و
ابوهریره و معاویه از کعب روایت کردهاند.
در ضمن راویان کعب از ابن عباس هم سخن به میان آوردهاند؛ که ما به تفصیل نادرستی این ادعا را روشن ساختیم. در طبقات ابن سعد آمده است که تُبَیع فرزند همسر کعب، دانش فراوانی از کعب فرا گرفت.
احمد امین میگوید: کعب الاحبار از یهودیان اهل
یمن بود و از عناصر اصلیای بود که به وسیله آنان اخبار یهودیان به درون جامعه مسلمانان راه یافت. دو نفر نزد او شاگردی کردهاند که مهمترین ناشران دانش او به شمار میآیند؛ یکی
ابن عباس! و دیگری ابوهریره. آنچه از کعب نقل شده است، نشاندهنده اطلاعات گسترده او نسبت به فرهنگ
یهود و افسانههای آنان است. ابن سعد در طبقات حکایتی را از مردی نقل میکند که وارد مسجد شد و دید عامر بن عبدالله بن عبد قیس در مسجد در کنار کتابهایی نشسته که در بین آنها یکی از اسفار تورات هم بود و کعب الاحبار به خواندن مشغول بود. ابن سعد میگوید: برخی از پژوهشگران متوجه این نکته شدهاند که عدهای از ثقات همچون
ابن قتیبه و نووی هرگز از کعب روایت نکردهاند و
ابن جریر طبری هم گاهی از او روایتی نقل کرده است.
ذهبی پس از نقل کلام احمد امین میگوید: این گفتار روشن میسازد که کعب الاحبار همواره، حتی بعد از مسلمان شدنش، به تورات و دستورالعملهای اسرائیلی مراجعه میکرده است.
به نظر ما، اینکه ابن عباس از کعب الاحبار روایت کرده باشد سخنی بی اساس است. هیچ روایتی که ابن عباس از کعب نقل کرده باشد به ثبت نرسیده است. بلکه برعکس، ابن عباس _چنان که در گذشته گفتیم_ از مراجعه کنندگان (احیانا اگر روایتی از ابن عباس از کعب دیده میشود، کاملا ساختگی است، چنانکه قبلا اشاره کردیم که دروغپردازان از ساختن سند هم دریغ نداشتند.) به اهل کتاب سخت خشمگین بود و آن را نکوهش میکرد. البته ابو هریره به دلیل کم بضاعتی علمی خویش بارها به اهل کتاب و به ویژه کعب الاحبار، مراجعه میکرد و کعب شیخ و راهنمای ابوهریره در این راه بوده است. ابوهریره بیشترین احادیث را از طریق کعب منتشر ساخته و اطلاعات بسیار گستردهای را از امثال کعب رواج داده است. ابوریه چه نیکو گفته است: کعب الاحبار حیلهگرانه اسلام آورد و در اسلام خویش
اخلاص نداشت، بلکه در ضمیر خود همچنان یهودی بود. با زیرکی خاص خود بر ابوهریره که مردی ساده لوح بود چیره شد و او را در استخدام خویش گرفت و از
غفلت او استفاده کرده، هر چه را از
خرافات و اوهام میخواست، از طریق ابوهریره در لابه لای احادیث اسلامی جای داد. کعب، ابو هریره را زیر بال خویش گرفته، بر میانگیخت تا سخنان او را عینا تکرار کند و آنها را به عنوان حدیث نَبَوی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت دهد. (ابوریه در الاضواء، میگوید: هر کس میخواهد شرح حال کعب الاحباررا بداند باید به کتاب شیخ المضیره (تالیف خود وی) مراجعه کند تا از چگونگی آشنایی
ابوهریره با کعب الاحبار و گرفتار آمدن وی در دام کعب آگاهی یابد.)
ابوریه میگوید: این یهودی در نقشه خود موفق بود و توانست مطالب خرافی و اوهام و سخنان دروغ و باطل را در روایات اسلامی و متن دین وارد سازد و کتابهای تفسیر و
حدیث و
تاریخ را از این خرافات بینبارد و از این طریق موجبات لطمه زدن و لکهدار کردن این کتابها را فراهم آورد و تردید نسبت به صحت آنها را دامن زند. لطمات و صدمات او تا زمان حاضر پیوسته ما را زیان رسانده است.
گفتهاند: نامش در اصل عاص بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نامش را عوض کرده او را عبدالله نامید. پیش از پدرش (
عمرو بن عاص) اسلام آورد. پدرش عمرو قبل از فتح
مکه در سال هشتم هجری به اسلام گروید. عبدالله هفت سال قبل از هجرت متولد شد و به سال ۶۵، در ۷۲ سالگی درگذشت. او نخستین کسی بود که بعد از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسرائیلیات را رواج داد. او در روز
جنگ یرموک (یرموک نام صحرایی در منطقه شام است که در سالهای آخر خلافت
ابوبکر در آنجا جنگی میان مسلمانان و رومیان درگرفت. عبدالله همراه پدرش در آن جنگ شرکت کرده بود و گفتهاند در همان
جنگ بود که دو زامله (بسته بزرگ) نصیب او شد.) دو بسته بزرگ از کتابهای یهود را به چنگ آورده بود که از روی آنها برای مردم حکایت میگفت و این کار خویش را با روایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که فرموده است: حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج توجیه میکرد. بخاری این
حدیث را از وی نقل کرده
و چنانکه
ابن تیمیه میگوید: جواز روایت از بنی اسرائیل را از آن استنباط کرده است.
عبدالله حدیث دیگری را هم ساخته و به این حدیث افزوده است. او میگوید: در خواب دیدم که یکی از انگشتانم به روغن و دیگری به عسل آغشته است و من آنها را میلیسم. بامداد آن روز خدمت پیامبر رفتم و خواب خود را برای آن حضرت بازگو کردم فرمود: تعبیرش این است که تو دو کتاب خواهی خواند؛ یکی
تورات و دیگری فرقان.
عبدالله صحیفهای داشت که آن را صادقه نامیده بود و گفتهاند در آن صحیفه احادیثی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با اجازه خود حضرت نوشته بود. او میگوید: از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه خواستم آنچه را از او میشنوم، بنگارم و
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من اجازه داد و من هم آنچه را از آن حضرت میشنودم، مینوشتم. عبدالله به همین دلیل آن صحیفه را صادقه مینامید.
مجاهد میگوید: در نزد او صحیفهای دیدم و درباره آن از او سوال کردم. گفت: این صادقه است؛ مجموعه احادیثی است که من شخصا و بدون واسطه از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدهام.
بخاری از
همام بن منبه از برادرش وهب روایت میکند: از ابوهریره شنیدم که میگفت: در اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی بیشتر از من از آن حضرت روایت نقل نکرده است؛ جز عبدالله بن عمرو که او آنچه را از پیامبر میشنید مینوشت ولی من نمینوشتم.
عبدالله فردی کوته نظر بود و منش و رفتار نادرستی داشت. او در
جنگ صفین، با پدرش در کنار معاویه قرار گرفت؛ در حالی که میدانست معاویه و همراهانش، همان فئه باغیهای هستند که در حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنان اشاره شده است. بهانه او در همراهی پدرش این بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به وی سفارش کرده است تا از پدرش (عمرو بن عاص) جدا نشود. گویا آیات «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا اولو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون
؛ و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید؛ میگویند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم. آیا با اینکه پدرانشان چیزی را درک نمیکرده و به راه صواب نمیرفتهاند (باز هم در خور پیروی هستند؟. ).» و «و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما
؛ و اگر تو را وادارند تا درباره چیزی که تو را بدان دانشی نیست به من شرک ورزی، از آنان فرمان مبر.» را از یاد برده است.
ابن سعد از غنوی نقل میکند: نزد معاویه بودم که دو نفر وارد شدند و بر سر اینکه کدام عمار را کشته است با هم نزاع داشتند و هر دو مدعی قتل عمار بودند. در این هنگام عبدالله بن عمرو که حاضر بود گفت: به سود هر یک از شماست که قتل عمار را به دیگری واگذار کند؛ زیرا از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: او (عمار) را فئه باغیه (گروه طغیانگر) خواهند کشت. معاویه به او گفت: آیا از دیوانگی خود دست برنمی داری؟ (در نسخهها مجنونک ثبت شده است ولی احتمال میرود مجونک به معنای (شوخی وقاحت آمیز) درست باشد.) اگر چنین است چرا با ما همراه شدهای؟ عبدالله گفت: روزی پدرم از من نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شکایت کرد که از من فرمان نمیبرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: مادامی که پدرت زنده است از او اطاعت کن و از فرمانش سرباز مزن! لذا من همراه شما هستم ولی نبرد نمیکنم. (
ابن سعد این ماجرا را از طریق
عبدالله بن حارث چنین روایت کرده است: من در بازگشت معاویه از جنگ صفین بین او و عمروعاص راه میرفتم که عبدالله بن عمرو گفت: ای پدر، من از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که به عمار میگفت: ای پسر سمیه تو را فئه باغیه خواهند کشت. عمروعاص به معاویه گفت: نشنیدی که این (عبدالله) چه گفت؟ معاویه گفت: همواره از زشتیها که در پیشاب خود میپاشی برای ما میآوری؛ کی ما او را کشتیم؟! کسانی قاتل او هستند که او را به صحنه جنگ آوردهاند)
راجع به اسم او اتفاق نظر وجود ندارد؛ (
حاکم نیشابوری در مستدرک از وی روایت میکند که نامش در جاهلیت
عبدشمس بن صخر بوده و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نام او را عبدالرحمان نهاد؛ و برخی عبدالله گفتهاند. وفات او به سال ۵۷ است)
چنان که از اصل و نسب و چگونگی تربیت و نیز از تاریخ زندگی او قبل از مسلمان شدنش اطلاعاتی در دست نیست. تنها اطلاعات موجود مطالبی است که ابوهریره راجع به خودش گفته است به این شرح که گربه کوچکی داشته و با او بازی میکرده است. فقیر و تنگدست و حقیر بوده و به خاطر لقمه نانی خدمت مردمان میکرده است؛ وی میگوید: گوسفندان خویشانم را میچراندم و گربه کوچکی داشتم که با او بازی میکردم. شبها او را در سوراخ درختی میگذاشتم و چون صبح فرا میرسید دوباره به سراغ او میرفتم و با او به بازی میپرداختم. لذا کنیه مرا ابوهریره نهادند... با یتیمی بزرگ شدم و با تنگدستی و فقر
مهاجرت کردم؛ اجیر بسرة بنت غزوان بودم و در ازای سیر کردن شکم و یافتن کفشی کار میکردم. هرگاه کاروانیان بار میانداختند به آنان خدمت میکردم و چون بار میبستند برای شترانشان حُدی میخواندم.
او سی سال داشت که وارد مدینه شد و هنگام ورود او پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
جنگ خیبر بود _که در سال هفتم هجری اتفاق افتاد_. ابن سعد میگوید: ابو هریره همراه گروهی از قبیله دوس وارد مدینه شد؛ در این هنگام پیامبر در خیبر به سر میبرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اصحاب خود صحبت کرد تا ابوهریره را در غنائم به دست آمده از خیبر شریک کنند و آنان پذیرفتند. ابوهریره که تنگدست بود، ناگزیر راه صفه (صفه: سایه بانی در منتهاالیه ضلع شمالی مسجد النبی بوده است.) را در پیش گرفت. ابوالفداء میگوید: صفهنشینان مردمانی فقیر بودند که نه منزل و ماوایی داشتند و نه قبیله و خویشاوندی. مسجد جایگاه آنان بود و همانجا میخوابیدند و چون صفه مسجد النبی سرپناه آنان بود به اصحاب صفه معروف شدند. شبها پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به هنگام تناول شام تعدادی از آنان را با خود میبرد و آنان را اطعام میکرد و بقیه را بین اصحاب تقسیم میکرد تا به آنان شام بدهند.
مسلم از ابوهریره نقل میکند که گفت: من مردی تنگدست بودم و در ازای سیر کردن شکمم، خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برگزیده بودم. و در روایات دیگر از زبان او آمده است: من برای سیر کردن شکمم ملازمت رسول خدا را ترک نمیکردم. ابوهریره بسیار پرخور بود و برخی از
صحابه که گاه برای اطعام به خانه آنها میرفت، از او نفرت داشتند.
بخاری از او روایت میکند: بارها پیش میآمد که آیهای را با اینکه خود میدانستم، از یکی از صحابه میخواستم برایم قرائت کند. تنها برای اینکه متوجه من شود و شکم مرا سیر کند. سخاوتمندترین مردم نسبت به فقرا
جعفر بن ابی طالب بود؛ او وارد خانهاش میشد و هر چه داشت برای ما میآورد.
ترمذی از او روایت میکند: هرگاه از جعفر بن ابی طالب آیهای میپرسیدم، تا مرا به منزلش نمیبرد پاسخ نمیداد. ابو ریه میگوید: به همین دلیل است که جعفر در نظر ابو هریره بر همه صحابه برتری داشت و لذا او را بر ابوبکر و عمر و علی و عثمان و دیگر صحابه بزرگ پیامبر مقدم میداشت. ترمذی و حاکم به سند صحیح از ابوهریره نقل کردهاند که: بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی کفش به پا نکرده و سوار بر مرکب نشده و پای بر زمین ننهاده است که برتر از جعفر بن ابی طالب باشد.
ابوهریره را شیخ المضیره (مضیره: نوعی غذاست که با ماست ترش درست میشود.) لقب دادهاند. در میان انواع غذاها و شیرینیها هیچ کدام به مقدار مضیره مورد توجه نویسندگان و شاعران قرار نگرفته است و قرنهای متمادی به سبب آن به ابوهریره کنایه و گوشه زدهاند.
ثعالبی میگوید: ابوهریره بسیار به مضیره علاقه داشت؛ و لذا برای خوردن آن بر سر سفره معاویه مینشست و چون هنگام
نماز فرا میرسید، پشت سر
علی (علیهالسّلام) نماز میگذارد. اگر کسی از علت این عمل از او میپرسید پاسخ میداد: مضیره (آش ماست)
معاویه چربتر و مطبوعتر است و نماز پشت سر علی (علیهالسّلام) برتر و کاملتر است. از سخنان اوست که: بویی خوشتر از بوی نان تازه و داغ به مشامم نخورده است و سوارکاری بهتر از کره روی خرما ندیدهام.
خرما را به مرکب سواری و کره روی آن را به سوار تشبیه کرده است.
اندیشمندان به سبب کثرت احادیث منقول او از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر وی خرده گرفتهاند که چگونه _با اینکه مدت کوتاهی (سه سال) محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک کرده و در آن روزگار هم از بضاعت علمی ناچیزی برخوردار بوده است_ این همه حدیث نقل کرده است و به همین دلیل وی را متهم به جعل و تدلیس کردهاند. او وقتی حدیثی را از یکی از صحابه میشنید، واسطه را حذف و حدیث را مستقیما از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکرد.
بارها شده است که حدیثی را از اهل کتاب بهویژه
کعب الاحبار میشنید ولی برای باور عوام الناس حدیث را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا یکی از بزرگان
صحابه نسبت میداد.
مسلم در کتاب صحیح خود از
بسر بن سعید روایت میکند: تقوای الهی پیشه کنید و در نقل احادیث دقت کنید؛ به خدا سوگند! بارها دیدهام، وقتی با ابوهریره در مجلسی مینشستم و او گاه حدیثی را از پیامبر و گاه حدیث دیگری را از کعب الاحبار نقل میکرد، هنگامی که مجلس تمام میشد و او میرفت، حاضران در مجلس حدیث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به کعب و حدیث کعب را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت میدادند.
یزید بن هارون میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: ابوهریره مدلّس است به این معنا که هم از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و هم از کعب روایت میکند؛ بی آنکه دو روایت را از هم جداسازد. ابن قتیبه میگوید: عادت ابوهریره این بود که میگفت: رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین فرمود؛ در حالی که حدیث از پیامبر نبود؛ بلکه از دیگرانی بود که نزد ابوهریره ثقه بودند.
عایشه بیشتر از دیگران بر ابوهریره اعتراض میکرد. دیگر صحابهای که ابوهریره را متهم به
دروغگویی کردهاند، علی، عمر، عثمان و... هستند؛ لذا حق با استاد رافعی است که میگوید: اولین راوی حدیث که در
اسلام متهم به
کذب شد ابوهریره بود.
سخن در خصوص تدلیس ابوهریره و اعتراضات صحابه بر او بسیار است و از جنبههای مختلف قابل بررسی است که استاد ابوریه در دو کتاب خود شیخ المضیره و الاضواء به تفصیل به بیان آن پرداخته است و گزارش کوتاه ما درباره ابوهریره نیز از او گرفته شده است.
ابوهریره بیشتر اندوخته خود را از کعب الاحبار گرفت. بدترین کاری که مرتکب شد این بود که آنچه را از کعب میشنید _چنانکه اشاره شد_ به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت میداد. ابو ریه میگوید: حدیثشناسان در باب روایة الصحابة عن التابعین او روایة الاکابر عن الاصاغر گفتهاند: ابوهریره و
عبادله (
عبادله، جمع عبدالله است و منظور،
عبدالله بن عمرو بن عاص و
عبدالله بن عمر و
عبدالله بن عباس است. البته نقل حدیث توسط عبدالله بن عباس از کعب الاحبار بی اساس است و ما در گذشته به تفصیل درباره آن سخن گفتیم.) و معاویه و انس و دیگران از کعب الاحبار یهودی _که از روی مکر و حیله تظاهر به اسلام میکرد و قلبا یهودی بود_ روایت کردهاند... چنین به نظر میرسد که ابوهریره بیشتر از دیگران فریب او را خورده و به او اعتماد کرده و از او و دیگر
اهل کتاب روایات بیشتری نقل کرده است و از پژوهشهای به عمل آمده، چنین بر میآید که کعب الاحبار با زیرکیای که داشت بر ابوهریره که مردی ساده لوح بود فائق آمده، او را فریب داده و غفلت و سادگی او را مغتنم میشمرده است و همه اوهام و خرافاتی را که میخواست به حوزه اسلام وارد کند از طریق او انتشار میداد و در این راستا شیوهای شگفتانگیز و راههای عجیبی برگزیده بود.
ذهبی در طبقات الحفّاظ در شرح حال ابوهریره نقل میکند: کعب درباره ابوهریره گفته است: من در میان کسانی که تورات نخواندهاند ولی محتوای آن را میدانند آگاهتر از ابوهریره سراغ ندارم. از این سخن، زیرکی فوقالعاده این
کاهن و حیلهگری او نسبت به ابوهریره آشکار میشود. در تاریخ زندگانی ابوهریره آوردهاند که مردی کم خرد و ساده لوح بود و از این سخن کعب، ساده لوحی این فرد و فریب خوردن او کاملا آشکار است؛ زیرا ابوهریرهای که اصلا تورات را نمیشناخت و بر فرض شناخت ابدا نمیتوانست آن را بخواند، چگونه میتوانست محتوای تورات را بداند!
از جمله شواهدی که نشان میدهد این یهودی حیلهگر ابوهریره را فریب میداده و زیر بال خود گرفته بود تا عین سخنان این کاهن را به عنوان احادیث مسند از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر زبان راند، موارد زیر است:
بزار از ابوهریره نقل میکند که: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
خورشید و ماه در
روز قیامت به صورت دو گاو نر گرفتار آمده در جهنمند حسن از او پرسید: گناه آن دو چیست؟ گفت: من حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر تو میخوانم و تو میپرسی
گناه آنان چیست؟!
کعب الاحبار عین این کلام را با همین صراحت گفته است.
ابویعلی موصلی روایت میکند که کعب گفت: روز قیامت خورشید و ماه را میآورند در حالی که همچون دو گاو نر وحشت زده هستند. سپس آنها را جلو چشمان خورشید پرستان و ماه پرستان به درون جهنم میافکنند.
حاکم و طبرانی از ابوهریره نقل میکنند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خداوند به من اجازه داده است درباره خروسی با شما سخن گویم که پاهایش بر روی زمین و گردنش زیر عرش قرار گرفته است و همواره میگوید: سبحانک ما اعظم شانک! این سخن از کلام کعب گرفته شده است. عین کلام او این است: خداوند خروسی دارد که گردنش زیر عرش و پنجههایش در زیر زمین است. پس هرگاه بانگ برمیدارد، دیگر خروسها هم میخوانند. او میگوید: سبحان القدوس الملک الرحمان لا اله غیره.
نیز ابوهریره روایت میکند: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: رودهای نیل، سیحون، جیحون و فرات از رودهای بهشت هستند. این سخن از زبان کعب هم شنیده شده است؛ بدین صورت:
خداوند چهار نهر از نهرهای
بهشت را در دنیا جاری ساخته است: نیل که در بهشت نهر عسل است، فرات که نهر شراب است، سیحون که نهر آب است و جیحون که نهر شیر است.
این کثیر در تفسیر خود، حدیث ابوهریره درباره
یاجوج و ماجوج را نقل کرده است. عین حدیث _چنان که احمد از ابوهریره روایت کرده است_ چنین است: یاجوج و ماجوج هر روز مشغول کندن سد میشوند تا اینکه نزدیک غروب آفتاب کسانی که بر آنان گماشته شدهاند به آنان میگویند: باز گردید؛ فردا آن را خواهید کند و آنان باز میگردند. احمد این حدیث را از کعب هم نقل کرده است.
ابن کثیر میگوید: احتمالا ابوهریره این حدیث را از کعب شنیده است؛ زیرا بارها نزد کعب میرفت و کعب برای او حدیث میخواند.
او در مواضع متعددی از تفسیر خود، احادیثی را که ابوهریره از کعب آموخته، مشخص کرده است.
مسلم و
بخاری از ابوهریره روایت کردهاند که: خداوند
آدم را به صورت خودش آفریده است و این سخن در شماره ۲۷ از باب اول سفر پیدایش تورات - عهد قدیم - هم آمده است. عین عبارت در آنجا چنین است: پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید. (ابو ریه میگوید: این حدیث اشکالات دیگری نیز دارد؛ از جمله اینکه در آن آمده است: بلندی آدم ۷۰ ذراع بوده است.
ابن حجر در انتقاد بر این حدیث در شرح بخاری میگوید: از جمله اشکالاتی که بر این حدیث وارد است این است که آثار به دست آمده از امتهای پیشین همچون
عاد و
ثمود نشان میدهد که آنان قد بلند نبودهاند و لذا سخن ابوهریره درست نیست. مالک هم این حدیث را ساختگی دانسته است.)
مسلم از ابوهریره روایت میکند که: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست مرا گرفت و فرمود: خداوند خاک را روز شنبه آفرید وی سپس روز یکشنبه کوهها و روز دوشنبه درختان را بر روی آن آفرید؛ روز سه شنبه بدیها و روز چهارشنبه نور را به وجود آورد و روز پنجشنبه
حیوانات را بر روی زمین گسیل داشت و آدم را بعد از عصر روز
جمعه به زیور وجود آراست. این حدیث را احمد و
نسائی نیز از ابوهریره نقل کردهاند.
بخاری و ابن کثیر و عدهای دیگر گفتهاند: ابوهریره این حدیث را از کعب الاحبار گرفته است؛ زیرا متن این حدیث با نص صریح قرآن که میفرماید آسمانها و زمین را در شش روز آفریده است در
تعارض است.
ابوریه میگوید: کار کعب در زیرکی و حیلهگری به جایی رسید که ابوهریره را طعمه فریب خود ساخت و ساده لوحی و غفلت او را مغتنم شمرده، همه خرافات و افسانههایی را که میخواست وارد حوزه اسلامی نماید بر زبان ابوهریره نهاد؛ او این کار را بسیار زیرکانه انجام میداد بدین روش که وقتی ابوهریره سخنان او را از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت میکرد فورا به تصدیق ابوهریره میپرداخت؛ تا این اسرائیلیات را کاملا جا انداخت و باعث تقویت آنها در دل و جان مسلمانان گردید؛ چنان که خبری که در واقع خود کعب ساخته و بر زبان ابوهریره انداخته بود، به نظر میرسید از آن خود ابوهریره است. از جمله اینها میتوان به روایت احمد از ابوهریره اشاره کرد. ابوهریره گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: در
بهشت درختی وجود دارد که اگر سواری در سایه آن صد سال راه بپیماید سایه آن تمام نمیشود. اگر شک دارید آیه مبارکه و ظل ممدود را بخوانید.
هنوز ابوهریره روایت را به پایان نرسانده بود که کعب گفت: ابوهریره راست میگوید: قسم به آنکه
تورات را بر
موسی و فرقان را بر محمد نازل کرده است، اگر کسی بر شتری راهوار سوار شود و بخواهد به بلندای (سایه) آن درخت برسد و تمام عمر خود را در این راه صرف کند به آن نخواهد رسید.
این دو نفر _کعب و ابوهریره_ این گونه در پخش چنین خرافاتی یکدیگر را یاری میداند. شگفت اینکه مشابه همین خبر را وهب بن منبه هم در روایتی عجیب نقل کرده است.
ابوهریره در سال ۵۹، در سن ۸۰ سالگی در خانه اشرافی خود در عقیق مرد و جسد وی به مدینه برده شد و در بقیع مدفون گردید و ولید بن عتبة بن ابی سفیان که والی مدینه بود به پاس احترام او بر جنازه وی نماز گزارد. وقتی ولید خبر مرگ ابو هریره را طی نامهای به اطلاع معاویه رساند، معاویه چنین دستور داد: ورثه اش را شناسایی کن و به آنان ده هزار درهم بده و آنان را گرامی بدار و با ایشان خوشرفتاری کن. ابو ریه میگوید: همکاری ابو هریره با بنی امیه بهاندازهای بوده است که حتی بعد از وفات او نیز عطایای معاویه این گونه شامل حال وی میشود.
سید رشید رضا درباره ابوهریره میگوید: در سال هفتم اسلام آورد و در نتیجه سه سال و اندی محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک کرد. از این رو بیشتر احادیثش را مستقیما از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشنیده است؛ بلکه از صحابه و
تابعان گرفته است؛ و بر فرض اینکه همه صحابه در مقام نقل روایت _بنا به نظر جمهور محدثین _ عادل باشند، تابعان از این صفت برخوردار نیستند و _در جای خود_ به اثبات رسیده است که ابوهریره از کعب الاحبار حدیث میشنیده و بیشتر احادیثش از اوست، حتی در حدیث خلق الله التربة فی یوم السبت؛ خداوند،
زمین را روز شنبه آفرید (که در گذشته آن را نقل کردیم) به رغم آنکه تصریح کرده است که حدیث را از پیامبر شنیده است، حدیثشناسان بر این باورند که او این حدیث را قطعا از کعب الاحبار گرفته است. ابوهریره در احادیث خود فراوان نقل به معنا میکرد و مرتکب ارسال میشد؛ یعنی اسم کسی را که حدیث را از او شنیده بود در سند نمیآورد و همین امر موجب مشکلات زیادی شده است. علاوه بر اینها احادیث زیادی را نقل کرده است که تنها راوی آن خود اوست. احادیثی که یا صراحتا مورد انکار قرار گرفته و یا به خاطر عجیب و غریب بودن آن در موضع انکار است. مانند احادیث مربوط به فِتَن و برخی از اسرار غیبی و امور دیگری که ناقدان حدیث بدان پرداختهاند.
وهب بن منبه بن کامل یمانی صنعانی. منبه پدر وهب در اصل خراسانی و از مردم
هرات بود که خسرو پرویز او را به یمن گسیل داشته است. در زمان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسلام آورد و نیکو اسلام آورد. فرزندان وی همگی در یمن اقامت گزیدند و وهب به هرات رفت و آمد داشت و به کارهایش در آنجا سرکشی میکرد. وی مدعی است که هفتاد و اندی از کتب
پیامبران سلف را خوانده و بدین سبب در نشر و پخش اسرائیلیات دست داشت و حجم بالایی از داستانهای اسرائیلی بدو منسوب است، تا آنجا که او را مورد طعن و نکوهش قرار دادهاند و به فریب و دروغپردازی متهم ساختهاند. او تا هنگام وفات (به سال ۱۱۰) قضاوت صنعاء را بر عهده داشت. گویند: بر اثر ضربات حاکم یمن (یوسف بن عمر) بدرود حیات گفت.
از افسانههای وی آن است که
بخت النصر به شیری مسخ شد و بدین سبب پادشاه درندگان گردید؛ سپس به عقابی مسخ شد و پادشاه پرندگان گردید و در عین حال، هوش و عقل انسانی را داشت؛ و دوباره
خداوند او را باز گردانید و به تدبیر امور کشورداری پرداخت. او میگفت: عُمر جهان ۶۰۰۰ سال است که ۵۶۰۰ سال آن گذشته و ۵۰۰ سال مانده است و دیگر خرافات که در کتب، از او نقل و ثبت کردهاند.
در عین حال، بزرگان از او روایت دارند و در صحیح بخاری از وی روایت شده است و اهل فن تنها او را ضعیف شمرده و مردود الحدیث ندانستهاند.
محمد بن کعب بن سلیم بن اسد قرظی مدنی (متوفای ۱۱۷). پدرش کعب، از اسیران
بنی قریظه _یکی از قبایل یهود عرب_ است که در حمایت قبیله اَوْس در آمد. ابتدا در
کوفه و سپس در
مدینه سکونت گزید. نیاکان کعب از کاهنان یهود بودهاند.
محمد قرظی از امیر مؤمنان و
ابن مسعود و
ابو الدرداء و
جابر و انس و دیگر بزرگان اصحاب روایت دارد. گویند: تمامی آنها مرسل است و خود به
استماع نزد ایشان ننشسته؛ و بسیاری از راویان حدیث از او روایت دارند. ابن سعد میگوید: او ثقه، عالم، دارای ورع و روایات فراوانی دارد. عجلی میگوید: او مدنی، تابعی، ثقه، مردی صالح و عالم به قرآن است.
درباره او روایت کردهاند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده باشد: از نسل کاهنان، مردی پدید میآید که در فراگیری قرآن همانند ندارد و نخواهد داشت. عون بن عبدالله میگوید: ندیدم کسی را داناتر به قرآن از
محمد بن کعب قرظی. در عین حال، او از داستانسرایان پر افسانه است. در
مسجد جامع به داستانسرایی میپرداخت و جان خود را بر سر این کار از دست داد. او در حالی که میان جمع شنوندگان قصه میگفت، سقف مسجد فرو ریخت؛ او و شنوندگان همگی مردند.
ابن شهرآشوب، داستان کسی که در خواب دید پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او ۱۸ عدد خرما داد و سپس در بیداری خدمت
حضرت رضا (علیهالسّلام) رسید و او نیز به همان عدد به او خرما داد و فرمود: اگر پیامبر افزوده بود میافزودیم، را به نام محمد بن کعب قرظی ثبت کرده،
در حالی که با زمان آن حضرت (۲۰۳ - ۱۴۸) وفق نمیدهد! شگفت آنکه علامه تستری این داستان را برای
ابوحبیب نباجی نقل کرده و گفته: شاید هر دو یکی باشند!.
عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج (متوفای ۱۵۰) از مفسران و محدثان نامی مکه است. او را نخستین کتابنویس در رشته حدیث و تفسیر در
حجاز شمردهاند که به تصریح
یحیی بن معین نوشتهها و روایاتش مورد اعتماد است.
محمدحسین ذهبی او را در شمار کسانی آورده که منشا پخش اسرائیلیات بودهاند و شاید بدین سبب که نیاکان وی، رومی و مسیحی بودهاند، گمان برده _همانند تمیم داری و کعب الاحبار_ سابقه کتابی داشتن در وی اثر گذارده است. در اینباره میگوید: او محو پخش اسرائیلیات در دوره تابعان است و هرگاه آیات مرتبط به نصاری را دنبال کنیم، میبینیم بیشترین روایاتی را که
ابوجعفر طبری میآورد بر محور
ابن جریج دور میزند.
ولی سخنی است بیجا و مبتنی بر
حدس و هرگز نمیتوان چنین تهمتی را درباره دانشمندی خردمند و فرهیختهای پارسا و مورد اعتماد همگان، پذیرفت. البته هیچ شاهدی بر این مدعا ارائه نکرده است؛ بلکه شاهد نادرستی این مدعا افسانههایی است که پیرامون مائده (سفره) آسمانی نازل بر
حضرت عیسی و
حواریون، در
تفسیر طبری و
الدر المنثور آمده و تنها دست وهب بن منبه و کعب الاحبار دیده میشود و از ابن جریج اثری نیست.
نیز صدها روایات اسرائیلی که ابوشهبه در کتاب الاسرائیلیات و الموضوعات گرد آورده،
در آنها دستهای افرادی چون عبدالله بن عمرو بن عاص به طور فراگیر دیده میشود، جز ابن جریج، مگر در یک مورد (هنگام نجات بنی اسرائیل از وادی تیه) که آن را از
ابن عباس نقل میکند.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۷۰.