فاعل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلمهی "فاعل"،
اسم فاعل از مادهی "فعل" و در لغت به معنای عامل و انجام دهنده است. (الفعل: کنایة عن کل عمل متعد او غیر متعد.)
فاعل در اصطلاح
نحو ، اسمی را گویند که عامل مقدّم (انواع و شرائط عامل، در ادامه مورد بررسی قرار خواهد گرفت.) به نحوی به آن اسناد داده شده که یا فعلی توسط آن ایجاد شده و یا فعلی قائم به آن است؛
مانند: «َضرَبَ زیدٌ عمراً» و «تَحَرّک الشجرُ»؛ در این دو مثال "ضَرَبَ" و "تَحَرّک" فعل مقدّم و "زیدٌ" و "الشجرُ" فاعل هستند؛ در مثال اول
فعل ضَرْب توسط زید ایجاد شده اما در مثال دوم شجر در ایجاد تحرک دخالتی نداشته بلکه تحرک را پذیرفته و متأثر شده است؛ از این رو تحرک قائم به شجر است.
با توجه به تعریف ذکر شده معلوم میشود که فاعل در اصطلاح نحو، اعم از فاعل در معنای لغوی است؛
زیرا فاعل لغوی آن است که حقیقتا فعلی را ایجاد کند و این مطابق با یک قسم فاعل نحوی (ایجاد کنندهی فعل) است و در قسم دیگر آن، فاعل چیزی را ایجاد نمیکند بلکه فعل قائم به آن است؛ با این بیان روشن میشود نامگذاری لفظ "فاعل" در فاعل نحوی به اعتبار یک قسم از فاعل نحوی است که حقیقتا ایجاد کنندهی فعل است.
مبحث فاعل در کتابهای نحوی در باب
اسم ، بخش مرفوعات مورد بررسی قرار میگیرد؛ بعضی از
عالمان نحو ، (همچون
ابن حاجب در "
الکافیة ") فاعل را به جهت لفظی بودن عامل آن، اصل در مرفوعات دانسته و ازاینرو باب فاعل را بر سایر مرفوعات مقدم کردهاند؛ در مقابل عدهای (همچون
ابن مالک در "
الفیة ") مبتدا را به جهت آغاز شدن جمله با آن، اصل در مرفوعات دانسته و ازاینرو در آغاز مرفوعات، از
مبتدا بحث کردهاند.
فاعل به دو شکلِ "اسم صریح" و "مؤوّل به اسم صریح" به کار میرود:
فاعل به شکل اسم صریح بر چهار گونه است:
۱. اسم ظاهر؛ مانند: «و قُلْ جاءَ الحَقُّ و زَهَقَ الباطِلُ»؛ (و بگو:
حق آمد و باطل نابود شد)
در این آیهی شریفه "الحَقُ" و "الباطِلُ"، اسم ظاهر و فاعل هستند.
۲.
ضمیر متصل بارز؛ مانند: «الیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»؛ (امروز، دین شما را کامل کردم)
در این آیهی شریفه "تُ"
ضمیر متصل بارز و فاعل است.
۳.
ضمیر متصل مستتر؛ مانند: «وَ اصْبرْ و ما صَبْرُکَ إلّا باللهِ»؛ (
صبر کن و صبر تو فقط برای
خدا و به
توفیق خدا باشد)
در این آیهی شریفه "اصبر" فعل امر و "أنت"
ضمیر مستتر و فاعل آن است.
۴.
ضمیر منفصل؛ مانند: «و ما یَعْلَمُُ جُنُودَ رَبِّکَ إلّا هُوَ»؛ (و لشکریان پروردگارت را جز او کسی نمیداند)
در این آیهی شریفه "هو"
ضمیر منفصل و فاعل برای "یَعْلَم" است.
فاعل مؤوّل از
حرف مصدری (حروف مصدری که در فاعل صلاحیت دارند عبارتند از: "أنّ"، "أنْ" و "ما")
و صلهی آن تشکیل شده است؛ از این رو اسم نبوده اما در تأویل اسم صریح (
مصدر ) است؛ مانند: «ألَمْ یَأنِ لِلّذِینَ ءامَنُوا أنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ»؛ (آیا وقت آن نرسیده است که دلهای
مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد)
در این آیهی شریفه فاعل در فعل "یَأنِ" از حرف مصدری (أنْ) و صلهی آن (تَخْشَعَ) تشکیل یافته که در تأویل اسم صریح (الخشوع) است.
فاعل، جزء اساسی در جمله و مرفوع (رفع، اعراب عمده (جزء اساسی) در جمله است.)
است. در مواردی فاعل به جهت ورود عامل جرّ بر آن در لفظ مجرور و تقدیرا
مرفوع است. عامل جرّ در این موارد بر دو گونه است:
۱. مصدر مضاف؛ مانند: «لَولا دَفْعُ اللهِ الناسَ»؛ (و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیلهی بعضی دیگر دفع نکند)
در این آیهی شریفه "دَفْع" مصدر مضاف و "الله" فاعل (تعبیر فاعل بنابر نظر مشهور است و بعضی این موارد را فاعل اصطلاحی نمیدانند.)
آن است که در لفظ، مجرور به اضافه و تقدیرا مرفوع است.
۲. حرف جرّ زائد؛ (همچون "باء"، "مِنْ" و "لام")
(شرط دخول "مِنْ" زائده بر فاعل این است که فاعل، نکره و جمله با نفی و یا
استفهام شروع شود.)
مانند: «کَفی بِاللهِ شَهِیداً»؛ (و کافی است که خدا گواه این موضوع باشد)
در این آیهی شریفه "کَفی" فعل و "الله" فاعل آن است که در لفظ، مجرور به حرف جرّ زائد (بـ) و تقدیرا مرفوع است.
عاملِ رفعِ فاعل بر دو گونه است:
۱.
فعل تامّ معلوم؛ مانند: «قَدْ أفْلَحَ المُؤمِنُونَ»؛ (
مؤمنان رستگار شدند)
در این آیهی شریفه "أفْلَحَ" فعل تامّ معلوم و "المؤمنون" فاعل آن است.
۲. شبه (شبه فعل مانند:
اسم فاعل ،
صفت مشبهه ، صیغهی مبالغه،
اسم فعل ،
مصدر ،
اسم منسوب، اسم مصدر،
ظرف ،
جار و مجرور و اسم تفضیل. مشابهت با فعل در دلالت بر حدث است.)
فعل تامّ معلوم؛ مانند: «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ ألْوانُهُ»؛ (از درون شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای مختلف خارج میشود)
در این آیهی شریفه "مختلفٌ" عاملِ شبه فعل و فاعل آن "ألوانُهُ" است.
احکام عامل در اسناد به فاعل از دو جهت مورد بررسی قرار میگیرد: "الحاق علامت تثنیه و جمع به عامل" و "الحاق علامت تأنیث به عامل".
یکی از احکام فاعل،
وحدت و عدم جواز تعدد آن است
که با لحاظ این حکم در صورتی که فاعل
اسم ظاهر مثنی یا مجموع باشد، عامل آن مجرد از علامت تثنیه و جمع خواهد بود؛ (مجرد بودن از علامت تثنیه و جمع بنابر لغت مشهور است؛ اما گاهی حروفی دالّ بر تثنیه و جمع، به عامل ملحق میشوند؛ مانند: "أکلونی البراغیث")
مانند: «قال الرجلان» و «قال المؤمنون»؛ در این دو مثال "قال" فعل عامل و مجرد از علامت تثنیه و جمع است که در مثال اول به مثنی (الرجلان) و در مثال دوم به مجموع (المؤمنون) اسناد داده شده است.
با لحاظ حکم وحدت و عدم تعدد در فاعل، ممکن است اشکال شود که در مواردی همچون «اختصم زیدٌ و عمرٌو» و «جلس زیدٌ و عمرٌو» این حکم رعایت نشده زیرا در ظاهر "زید" و "عمرو" هر دو فاعل هستند. بعضی
در جواب این اشکال گفتهاند
فعل در معطوف (عمرو) در نیت تکرار بوده و به جهت نیابت حرف عطف از آن ذکر نشده است؛ از این رو تعددی در فاعل نیست. در مقابل بعضی
مجموع معطوف و معطوفعلیه را فاعل در نظر گرفته و تعدد را در اجزاء فاعل میدانند.
اصل در اسناد عامل به فاعل مؤنث این است که علامت تأنیث
به عامل ملحق شود. اما گاهی با وجود خصوصیات و شرائطی در کلام، الحاق علامت تأنیث به عامل، واجب و گاهی جایز و در مواردی ممتنع میشود.
۱. فاعل اسم ظاهر، مؤنث حقیقی و متصل به عامل باشد؛ مانند: «قامَتْ هنْدٌ».
۲. فاعل
ضمیر متصل و مرجع آن مؤنث باشد؛ (در صورتی که مرجع
ضمیر، جمع مکسّر برای مذکر غیر عاقل باشد، الحاق علامت تأنیث به عامل واجب است.)
مانند: «هندٌ قامَتْ» و «الشمسُ طَلَعَتْ»؛ در هر دو مثال فاعل
ضمیر متصل (هی) است که در مثال اول مرجع آن مؤنث حقیقی (هندٌ) و در مثال دوم، مؤنث مجازی (الشمسُ) است.
۱. فاعل دارای
علامت تأنیث و عَلَم برای مذکر باشد؛ مانند: «جاء طَلْحَةُ»؛ در این مثال فاعل (طَلْحَةُ)، مؤنث لفظی و دالّ بر مذکر است.
۲. فاعل مؤنث و از عامل خود به "إلّا" منفصل باشد؛ مانند: «ما قامَ إلّا هندٌ»؛ در این مثال "هندٌ" فاعل و از عامل (قامَ) به "إلّا" منفصل شده است. از آنجا که تقدیر عبارت به اعتبار معنا "ما قامَ أحَدٌ إلّا هندٌ" بوده است، فاعل در حقیقت، مذکر است؛ از این رو تذکیر عامل (قامَ) به اعتبار فاعل (أحَدٌ) واجب است. (حکم وجوب تذکیر عامل طبق نظر جمهور است.)
۱. فاعل اسم ظاهر، مؤنث حقیقی و از عامل خود به غیر "إلّا" منفصل باشد؛ مانند: «قامَ الیَوْمَ هندٌ»؛ در این مثال "هندٌ" فاعل و از عامل (قامَ) به غیر إلّا (الیَوْمَ) منفصل است. در این صورت اگر چه ترک علامت تأنیث جایز است اما الحاق آن بهتر است.
۲. فاعل اسم ظاهر و مؤنث مجازی یا در معنا آن (همچون مواردی که در معنای "جماعة" هستند؛ مانند:
اسم جمع ،
اسم جنس ،
جمع مکسر ، ملحق به جمع سالم و اسم جنس جمعی.)
باشد؛ مانند: «طَلَعَ الشَمْسُ» و «قامَتْ الرِجالُ"»؛ در مثال اول، فاعل (الشمسُ) مؤنث مجازی است ازاینرو جایز است عامل آن (طَلَعَ) بدون علامت تأنیث ذکر شود. در مثال دوم فاعل (الرجال)، جمع مکسّر و در معنای "جماعة" است؛ لفظ "جماعة" مؤنث مجازی است و به این اعتبار "الرجال" حکم مؤنث مجازی را پیدا کرده و الحاق علامت تأنیث به عامل آن جایز است.
در صورتی که فاعل اسم ظاهر مثنی و یا
جمع سالم باشد حکم الحاق علامت تأنیث به عامل در این دو، همان حکم اسناد عامل به مفرد آنها است؛
مانند: «قامَتْ المؤمنات»؛ در این مثال فاعل (المؤمنات) جمع مؤنث سالم و مفرد آن "مؤمنة" است؛ با توجه به وجوب الحاق علامت تأنیث به عامل مسند به فاعل مفرد (مؤمنة)، الحاق علامت تأنیث به عامل در "المؤمنات"، واجب است.
۱. «قَدْ أفْلَحَ المُؤمِنُونَ»،
(
مؤمنان رستگار شدند)؛ در این
آیه ی شریفه "المؤمنون"، فاعل و "أفلح" عامل آن است.
۲. «یَهْلِکُ فِیّ رَجُلانِ: مُحِّبٌ مُفْرِطٌ و باهِتٌ مُفْتَرٍ»،
(دو کس نسبت به من هلاک میگردند، دوستی که زیادهروی کند و
دروغ پردازی که به راستی سخن نگوید)؛ در این
حدیث شریف "رَجُلان" فاعل و "یَهلکُ" عامل آن است.
اصل اول: تأخّر فاعل از عامل خود
اصل در فاعل این است که متأخر از عامل خود باشد. مخالفت با این اصل ممکن نبوده و در صورت تقدم، اسمِ متقدمِ مرفوع، بر دو گونه است:
۱.
مبتدا ؛ مانند: «زیدٌ ضَرَبَ عَمراً»؛ در این مثال "زیدٌ" مبتدا و فاعلِ "ضَرَبَ"،
ضمیر مستتر (هو) است. ذکر این نکته قابل توجه است که در این مثال متکلم با مقدم کردن "زیدٌ" میخواهد توجه بیشتر به شخص ضارب را برساند.
۲. فاعل برای
فعل محذوف؛
مانند: آیهی «و إنْ أحَدٌ مِّن المُشرکِینَ استَجارَکَ فَأجِرْهُ» (اگر یکی از
مشرکین از تو پناهندگی بخواهد، به او پناه ده)
در این آیهی شریفه "أحدٌ" فاعل برای فعل محذوف "استَجارَ" است که فعل مذکورِ در جملهی شرط (استَجارَ) آن را
تفسیر میکند. تقدیر آیه "إنْ استَجارَکَ أحدٌ من المشرکین استَجارَکَ" بوده است.
اصل در فاعل این است که در کلام، قبل از
مفعولبه واقع شود (
فعل و فاعل مثل یک کلمهی واحد هستند؛ از این رو حق در این دو، متصل بودن است و حق مفعولبه تأخر از این دو است.)
اما در مواردی به جهت وجود شرائط و قرائنی در کلام، با این اصل مخالفت میشود. مباحث مربوط به مخالفت یا موافقت با این اصل در سه بخش مورد بررسی قرار میگیرد: "جواز مخالفت با اصل"، "وجوب رعایت اصل"، "وجوب مخالفت با اصل".
در صورت وجود قرینه در کلام، مخالفت با اصل و تأخر فاعل از مفعولبه، جایز است. این قرینه که سبب تشخیص و تمییز فاعل از مفعولبه میشود بر دو گونه است:
۱. قرینهی لفظی؛ مانند: "أکْرَمَتْ یَحْیی سُعْدی"؛ در این مثال وجود تاء تأنیث در فعل (اَکْرَمَتْ)، قرینه بر فاعل بودن "سعدی" است؛ از این رو تأخر آن از مفعولبه (یحیی) جایز میباشد.
۲. قرینهی معنوی؛ مانند: "فَهِمَ المعنی موسی"؛ با توجه به مفهوم جمله واضح است که فهمنده، موسی است، از این رو "المعنی" نمیتواند فاعل برای "فَهِمَ" باشد بلکه مفعولبه آن است؛ این قرینهی معنوی سبب جواز تأخر فاعل (موسی) شده است.
ذکر این نکته قابل توجه است که حتی با وجود چنین قرائنی در کلام، رعایت اصل تقدم فاعل اولویت دارد.
در سه مورد تقدم فاعل بر
مفعولبه واجب است:
۱. تمییز فاعل از مفعولبه ممکن نباشد (همچون مواردی که
اعراب آنها تقدیری یا محلی باشد.)
مانند: «أکْرَمَ عیسی موسی»؛ در این مثال با تقدیری بودن اعراب "عیسی" و "موسی"، تشخیص اکرام کننده و اکرام شونده در کلام ممکن نیست. بنابراین با عدم وجود قرینه در کلام، موافقت با اصل واجب میباشد؛ از این رو "عیسی"، فاعل (اکرام کننده) و "موسی"، مفعولبه (اکرام شونده) است.
۲. مفعولبه،
محصورفیه باشد؛ مانند: «ما ضَرَبَ زیدٌ الّا عمراً» و «إنما ضَرَبَ زیدٌ عمراً»؛ دراین دو مثال "عمراً" مفعولبه و
محصورفیه است و مقصود متکلم بیان
انحصار ضاربیّت "زید" در "عمرو" است اگرچه ممکن است عمرو، مضروب شخص دیگری باشد. اما اگر مفعولبه مقدم شود (به این صورت "ما ضَرَبَ عمراً الّا زیدٌ" و "انما ضَرَبَ عمراً زیدٌ") مفهوم کلام،
انحصار مضروبیت "عمرو" در "زید" خواهد بود. این مفهوم دوم با مقصود اولیهی متکلم (
انحصار ضاربیّت زید در عمرو) مخالف است؛ از این رو تأخّر مفعولبه واجب است.
۳. فاعل،
ضمیر متصل باشد؛ مانند: «أکْرَمْتُ زیداً»؛ در این مثال "تُ"
ضمیر متصل و فاعل است. (با امکان اتصال
ضمیر، انفصال آن جایز نیست؛ از این رو تقدم فاعل واجب است.)
در سه مورد تأخر فاعل از مفعولبه واجب است:
۱. فاعل مشتمل بر
ضمیری باشد که به مفعولبه رجوع میکند؛ مانند: «قَرَأ الکتابَ صاحبُهُ» در این مثال "الکتابَ" مفعولبه و مقدم بر فاعل (صاحبُهُ) شده است. تقدم مفعولبه در این مثال واجب است زیرا در صورت تأخر مفعولبه (قَرَأ صاحبُهُ الکتابَ)، رجوع
ضمیر به مرجع متأخر لفظی و رتبی لازم میآید؛ به این بیان که
ضمیر (ـه) به مرجعی (الکتابَ) رجوع میکند که بعد از
ضمیر ذکر شده (تأخر لفظی) و در رتبه و درجه، متأخر از
ضمیر است (رتبهی مفعولبه متأخر از فاعل است.) (تأخر رتبی)؛ به جهت ممنوعیت چنین رجوعی در
ضمیر و رفع آن، تقدم مفعولبه در این مثال واجب است.
۲. مفعولبه
ضمیر متصل به فعل و فاعل، اسم ظاهر (غیر متصل) باشد؛
مانند: «ضَرَبَک زیدٌ»؛ در این مثال "ک" مفعولبه و
ضمیر متصل و "زیدٌ" فاعلِ متأخر است.
۳. فاعل،
محصورفیه باشد؛
مانند: «لاینفع المرءَ الّا العملُ الصالحُ» و «إنما ینفع المرءَ العملُ الصالحُ»؛ در این دو مثال "العملُ" فاعل و
محصورفیه واقع شده که به جهت رساندن معنای
حصر (
انحصار نفع بردن
انسان در
عمل صالح ) متأخر از مفعولبه (المرءَ) آمده است.
اصل در فاعل این است که عامل آن در کلام ذکر شود. اما در مواردی با این اصل مخالفت شده و عامل حذف میشود.
حذف عامل بر دو گونه است:
در صورتی که در کلام قرینهای باشد که بر عامل محذوف دلالت کند، حذف عامل جایز است؛ مانند: «زیدٌ» در جواب سؤال «مَنْ قامَ»؛ در این مثال "زیدٌ" فاعل و عامل آن به قرینهی وقوع در جواب سؤال حذف شده است؛ تقدیر عبارت "قام زیدٌ" بوده است. (در اینجا تقدیر فعل (قام زیدٌ) نسبت به تقدیر خبر (زیدٌ قام) اولویت دارد؛ زیرا در تقدیر فعل یک جزء از جمله حذف میشود اما در تقدیر خبر، دو جزء (
فعل ، فاعل) از
جمله حذف میشود.)
وجوب حذف عامل در صورتی است که آنچه بعد از فاعل است، دلالت بر عامل محذوف کرده و آن را تفسیر کند. (مفسِّر (عامل مذکور بعد از فاعل) همچون عوض برای مفسَّر (عامل محذوف) است و از آنجا که جمع بین عوض (مفسِّر) و معوضعنه (مفسَّر) جایز نیست، حذف عامل واجب است.)
مانند: «إنْ ضَعیفٌ استَنْصَرَک فانْصُرْهُ؛ در این مثال "ضَعیفٌ" فاعل برای فعل محذوف "استنصر" است که فعل مذکورِ در جملهی شرط (استَنصر) آن را تفسیر میکند. تقدیر عبارت "إن استَنْصَرَک ضعیفٌ استَنْصَرَک" بوده است.
فاعل، جزء اساسی (اصیل) در جمله است که جمله در رساندن معنای اصلی خود بینیاز از آن نیست؛ از این رو حذف فاعل جایز نیست.
اما در مواردی به جهت وجود مقتضی حذف، با این اصل مخالفت شده و فاعل حذف میشود.
حذف فاعل بر دو گونهاست:
۱. جواز حذف فاعل؛ مانند: «زیداً» در جواب سؤال «مَنْ ضَرَبْتَ»؛ در این مثال فعل و فاعل (ضَرَبْتُ) به قرینهی وقوع در جواب سؤال حذف شدهاند و "زیداً"
مفعولبه برای آن عامل محذوف است. تقدیر عبارت "ضَرَبْتُ زیداً" بوده است.
۲. وجوب حذف فاعل؛
مانند: آیهی «کُتِبَ عَلَیکُم الصیامُ» (روزه بر شما نوشته شده)
این آیهی شریفه در اصل "کَتَبَ اللهُ علیکم الصیامَ" بوده که با مجهول شدن فعلِ جمله (کَتَبَ)، فاعل آن (
اللّه ) حذف شده و مفعولبه (الصیامَ) نائب آن شده است.
(۱) قرآن کریم.
(۲) ابن منظور،جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، قم، نشر أدب الحوزة، ۱۴۰۵ هـ ق.
(۳) ابن هشام، عبدالله بن یوسف، شرح قطر الندی و بل الصدی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۷ هـق.
(۴) صفائی بوشهری، غلامعلی، بداءة النحو، قم، مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۳۸۵ هـ ش، چاپ اول.
(۵) الخضری، محمد، حاشیة الخضری علی شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۸ هـ ق.
(۶) حسن، عباس، النحو الوافی، مصر، دارالمعارف، چاپ سوم، ج ۲، ص ۶۳.
(۷) الصبان، محمد بن علی، حاشیة الصبان علی شرح الأشمونی علی ألفیة ابن مالک، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۹ هـ ق، چاپ اول.
(۸) الجامی، عبدالرحمن بن أحمد، الفوائد الضیائیة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۳۰ هـ ق، چاپ اول.
(۹) الشرتونی، رشید، مبادئ العربیة قسم النحو، قم، مؤسسة دار الذکر، ۱۴۱۷ هـ ق، چاپ اول.
(۱۰) السیوطی، عبدالرحمن بن أبی بکر، النهجة المرضیة فی شرح الألفیة، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، ۱۴۱۷ هـق، چاپ اول.
(۱۱) ابن هشام، عبدالله بن یوسف، أوضح المسالک إلی الفیة ابن مالک، مصر، شرکة القدس للتصدیر، ۱۴۲۸ هـ ق، چاپ اول.
(۱۲) دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، موسسه انتشارات حضور، ۱۳۸۱ هـ ش، چاپ اول.
(۱۲) الرضی، محمد بن الحسن الاسترآبادی، شرح الرضی علی کافیة ابن الحاجب، قم، دارالمجتبی، ۱۳۸۹ هـش، چاپ اول، ج۱، ص ۱۳۸.
سایت پژوهشکده باقرالعلوم سایت پژوهشکده باقرالعلوم