عبیدالله بن حر جعفی در کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبیدالله بن حر جعفی از بزرگان
بنیسعد و از یاران
عثمان بن عفان و از حاضران در لشکر
معاویه در
جنگ صفین بود. او پس از شهادت
امام علی (علیهالسلام) به
کوفه رفت. وی دعوت به یاری خواستن
امام حسین (علیهالسلام) را نپذیرفت و در ماجرای کربلا شرکت نکرد. پس از شهادت امام حسین (عليهالسلام) از حضور در مجلس
عبیدالله بن زیاد خودداری کرده و به
کربلا رفت و اشعاری در سوگ امام حسین (علیهالسلام) سروده و از یاری نکردن آن حضرت اظهار تاسف کرد.
عبیدالله بن حر جعفی، از
عشیره بنیسعد و از یاران
عثمان بن عفان و از حاضران در
جنگ صفین بود. او از یاران
عثمان بن عفان بود و چون عثمان به قتل رسید، جانب
معاویة بن ابیسفیان را گرفت و همراه وی در
جنگ صفین شرکت نمود و تا زمان شهادت
امام علی (علیهالسّلام)، نزد معاویه باقی ماند، آنگاه راهی
کوفه گردید. در فاجعه
کربلا و رخداد
عاشورای ۶۱ ق شرکت نکرد. پس از مدتی ابن زیاد وی را طلبید، اما عبیدالله از رفتن نزد او خودداری ورزید و در محلی کنار
رود فرات ماوی گزید و جماعتی فراوان گرد او فراهم آمدند.
درباره يارى خواستن امام حسین (عليهالسلام) از عبیدالله بن حر در منزلگاه
بنى مُقاتل، منابع تاریخی چنین گزارش میکند:
حسين (عليهالسلام) به راه ادامه داد تا به
منزلگاه بنی مُقاتل رسيد . آن جا فرود آمد و خيمه اى برپا شده ديد. مُجالد بن
سعيد، از عامر شَعبى برايم نقل كرد كه: حسين بن على (عليهالسلام) پرسيد: «اين خيمه ، از آنِ كيست؟» گفتند: از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى است. فرمود: «او را نزد من فرا خوانيد» و قاصدى به سوى او فرستاد. قاصد ، چون نزد او رسيد، گفت: اين، حسين بن على است كه تو را فرا مى خوانَد. عبيد اللّه بن حُر،
استرجاع كرد (اِنّا للّه گفت) و گفت: به خدا سوگند، از كوفه بيرون نيامدم، مگر بِدان جهت كه مبادا حسين، وارد كوفه شود و من در آن جا باشم. به خدا سوگند، نمى خواهم او را ببينم و او مرا ببيند. قاصد آمد و به حسين (عليهالسلام) خبر داد. امام حسين كفش هايش را پوشيد و برخاست و رفت تا بر او وارد شد.
سلام كرد و نشست و آن گاه، او را براى همراهى خود، دعوت كرد؛ ولى پسر حُر، سخن خود را تكرار كرد. حسين (عليهالسلام) فرمود: «اگر ما را يارى نمى كنى، از خدا بترس كه با كسانى باشى كه با ما نبرد مى كنند. به خدا سوگند، كسى كه صداى يارى ما را بشنود و ما را يارى نكند، نابود مى شود» . پسر حُر گفت: اين، هرگز نخواهد شد، إن شاء اللّه! حسين (عليهالسلام) برخاست و به اقامتگاه خود آمد.
حسين (عليهالسلام) حركت كرد تا به قصر
بنى مُقاتل رسيد. در آن جا خيمهاى برافراشته و نيزهاى بر زمين كوبيده و شمشيرى آخته و اسبى ايستاده بر آخور ديد. حسين (عليهالسلام) فرمود: «اين خيمه، از كيست؟» . گفتند: از آنِ مردى به نام عبيد اللّه بن حُرّ جعفى است. حسين (عليهالسلام) مردى از يارانش به نام
حَجّاج بن مسروق جُعْفی را نزد وى فرستاد. حَجّاج آمد و وارد خيمه شد و بر او سلام كرد و او هم پاسخ داد. سپس عبيد اللّه گفت: پشتِ سرت چيست؟ حَجّاج گفت: به خدا سوگند ـ اى پسر حُر ـ ، پشت سرم ، خير است. به خدا سوگند، خداوند ، كرامتى نصيب تو كرده است، اگر آن را بپذيرى. عبيد اللّه گفت: آن چيست؟ حَجّاج گفت: اين، حسين بن على است كه تو را براى يارى خود ، فرا مى خوانَد. اگر به همراه او بجنگى، پاداش خواهى داشت، و اگر بميرى،
شهید خواهى بود. عبيد اللّه ، در پاسخ وى گفت: به خدا سوگند، از كوفه بيرون نيامدم، مگر بِدان جهت كه مبادا حسين بن على، وارد آن شود و من در كوفه باشم و يارى اش نكنم؛ چرا كه در كوفه ، هيچ پيرو و ياورى ندارد، مگر آن كه به دنيا گراييده است، جز آنان كه خداوند، حفظشان كند. پس باز گرد و اين مطلب را به وى برسان. حَجّاج، نزد حسين (عليهالسلام) آمد و جريان را به وى گفت. حسين (عليهالسلام) برخاست و به همراه گروهى از برادرانش نزد او رفت. چون وارد شد و سلام كرد، عبيد اللّه بن حُر از بالاى مجلس، بلند شد و حسين (عليهالسلام) نشست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «امّا بعد اى پسر حر، همشهريان شما برايم نامه نوشتند و به من گزارش دادند كه بر يارى ام اتّفاق دارند و برايم قيام مىكنند و با دشمنم مىجنگند ، و از من خواستند نزد آنان بروم. اينك آمده ام؛ ولى گمان نمىكنم كه آنان بر آنچه گفتهاند ، ثابت باشند؛ چرا كه به كشتن پسرعمويم
مسلم بن عقیل و پيروانش كمک كردند و بر گِرد پسر مَرجانه، عبيد اللّه بن زياد، جمع شدهاند و با
یزید بن معاویه،
بیعت كرده اند. و تو اى پسر حُر بدان كه خداوند به خاطر گناهان گذشته و رفتار پيشينت، تو را مؤاخذه مىكند. اينک، تو را به توبهاى فرا مىخوانم كه گناهانت را بشويد و تو را به يارى ما اهل بيت، دعوت مىكنم. اگر به حقّمان رسيديم، خداوند را سپاس مىگوييم و آن را مىپذيريم و اگر از حقّمان باز داشته شديم و مورد ستم قرار گرفتيم، تو ياور ما در جستجوى حق خواهى بود».
عبيد اللّه بن حُر گفت: به خدا سوگند ـ اى پسر دختر پيامبر ـ اگر در كوفه يارانى داشتى كه به همراهت نبرد مى كردند، من سخت ترين جنگجو در برابر دشمنت بودم؛ ولى پيروانت را در كوفه ديدم كه از ترس
بنی امیّه و شمشيرهايشان، خانه نشين شده اند. تو را به خدا سوگند كه اين را از من نخواه؛ ولى آنچه در توان دارم، در اختيارت مى نهم. اين اسبم مُلْجَمه است. به خدا سوگند كه با آن در جستجوى چيزى نرفتم، مگر بِدان دست يافتم و وقتى بر آن بودم، كسى مرا دنبال نكرد كه به من برسد. اين شمشير را نيز بگير، كه به خدا سوگند ، بر چيزى فرود نياوردم ، مگر آن كه آن را شكافت. حسين (عليهالسلام) فرمود: «اى پسر حر! ما براى اسب و شمشير نيامديم. ما آمديم و از تو يارى خواستيم. اگر نسبت به جانت بُخل مى ورزى، ما را نيازى به ثروت تو نيست و من، گم راهان را ياور نمى گيرم. به راستى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مى فرمود: هر كس فرياد خاندانم را بشنود و آنان را در طلب حقّشان يارى نكند، خداوند ، او را با صورت ، بر آتش مى افكند». آن گاه حسين (عليهالسلام) حركت كرد و به اقامتگاه خود باز گشت.
شیخ صدوق به نقل از
عبد اللّه بن منصور، از
امام صادق: پدرم (
امام باقر) از پدرش (
امام زین العابدین) (عليهمالسلام) رايم نقل كرد: ... حسين (عليهالسلام) حركت كرد تا در
قُطقُطانه فرود آمد. خيمه برافراشتهاى را ديد. پرسيد: «اين خيمه، از آنِ كيست؟» گفته شد: از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى است. حسين (عليهالسلام) به سوى او فرستاد و فرمود: «اى مرد! تو گنهكار و خطاكارى. اگر الآن
توبه نكنى و مرا يارى ندهى تا جدّم در پيشگاه خداى ـ تبارک و تعالى ـ شفيع تو باشد، خدا ، تو را به سبب اعمالت مجازات مىكند» گفت: اى فرزند پيامبر خدا! به خدا سوگند، اگر به يارىات برخيزم، نخستين كشته در برابرت خواهم بود؛ امّا اين، اسب من است. آن را براى خود بردار كه به خدا سوگند، تاكنون بر آن، سوار نشده و در طلب چيزى نرفته ام، مگر آن كه به آن رسيدهام و هيچ كس در پىِ من نيامده، مگر آن كه با آن رَهيدهام. پس براى تو باشد آن را بگير. حسين عليه السلام از او روى گردانْد و سپس فرمود: «ما نيازى به تو و اسبت نداريم و من، گمراهان را به يارى نمى گيرم؛ امّا بگريز كه نه با ما و نه عليه ما باشى؛ چرا كه هر كس فرياد ما
اهل بیت را بشنود و پاسخ ندهد، خداوند، او را به رو در آتش دوزخ مى اندازد».
قول مشهور، اين است كه جاى ديدار امام حسين (عليهالسلام) با عبيد اللّه بن حُر جُعْفى، قصر (منزلگاه)
بنى مُقاتل بوده است.
عبیدالله بن زیاد، پس از شهادت حسین، اشراف کوفه را دعوت کرد؛ ولی در میان آنان، عُبَیدالله بن حرّ جعفی را نیافت. پس از چند روز او بر ابن زیاد وارد شد. ابن زیاد از او پرسید: ای پسر حر کجا بودی؟ گفت: بیمار بودم. پرسید: جسمت بیمار بود یا جانت؟ ابن حر پاسخ داد: جانم بیمار نبود و جسمم نیز به لطف خدا در
عافیت است. ابن زیاد به او گفت:
دروغ میگویی؛ تو با دشمنان ما بودی. ابن حر گفت: اگر با دشمنانت بودم جایگاه من دیده میشد؛ زیرا جایگاه همچو منی هیچگاه پنهان نمیماند. در این هنگام ابن زیاد یک لحظه از او غافل شد. ابن حر از این فرصت استفاده کرد و به سرعت از مجلس خارج شد و سوار بر اسبش شد. ابن زیاد گفت: ابن حر کجاست؟ گفتند: همین الآن رفت. ابن زیاد گفت: بروید و او را نزد من حاضر کنید. ماموران نزد او رفتند و به او گفتند: امیر را اجابت کن. ابن حر اسبش را پیش راند و گفت: به او بگویید من دیگر هرگز به اختیار خود نزد او نمیآیم. سپس از آنجا خارج شد و به خانه
احمر بن زیاد طایی رفت. اصحاب و یارانش نزد او جمع شدند و آنگاه با هم به سوی
کربلا رفتند و وقتی قتلگاه امام و یارانش را دیدند، برای آنها طلب آمرزش کردند. او پس از مشاهده آن منظره اشعاری در سوگ
حضرت سیدالشهدا سرود و ضمن آن، از یاری نکردن آن حضرت اظهار تاسف کرد.
گفتنی است عُبَید الله بن حر سپس از کربلا به
مدائن رفت و پس از ماجراجوییهایی، در سال
۶۸ قمری، در درگیری با نیروهای
مصعب بن زبیر، هنگام عبور از نهری، در آب غرق شد.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۶۹-۷۰.