شِرْک (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شِرْک (به کسر شین و سکون راء) یا
شَرْک (به فتح شین و سکون راء) از
واژگان قرآن کریم است.
شَرک (به فتح شین) به معنای
شریک شدن است.
شِرک (به كسر شين) به معنای عمل
شرک است.
مشتقات واژه
شرک در آیات قرآن عبارتند از:
اَشْرِکْ (به فتح همزه، سکون شین و کسر راء) به معنای شریک کردن؛
شَرِیکٌ (به فتح شین و کسر راء) به معنای شریک شدن؛
شُرَکاءَ (به ضم شین و فتح راء) به معنای همتایان؛
الْمُشْرِکِینَ (به ضم میم و سکون شین) به معنای مشرکان؛
مُشْرِکُونَ (به ضم میم و سکون شین) به معنای آلوده به شرک؛
مُشْرِک (به ضم میم و سکون شین) به معنای کسی است که برای خدا شریک قرار بدهد، است.
شَرک،
شِرکت و
مُشارکت به معنای
شریک شدن است.
شِرک اسم و به معنای عمل
شرک است.
چنانکه
در الصحاح،
قاموس المحیط و
اقرب الموارد آمده است.
به معنی
شریک و نصیب آمده و آن را
در آیه
(اَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ) نصیب و بهره گفتهاند.
به مواردی از
شَرْک که
در قرآن به کار رفته است، اشاره میشود:
(اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی وَ اَشْرِکْهُ فِی اَمْرِی) (با او پشتم را محكم كن و او را
در كارم
شريک ساز.)
اشراک به معنای شریک کردن است.
(وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ) «
در حکومت و تدبیر عالم
شریکی نداشته است.»
مراد از آن
شریک مستقل است وگرنه
خدا برای تدبیر عالم واسطههایی از
فرشته و غیر آن آفریده است.
(شَرِیکٌ) به معنای شریک کردن است.
(اَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ) (يا اينكه
شركتى در آفرينش و مالكيت آسمانها دارند؟!)
(اَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ) ( يا
شركتى در آفرينش آسمانها دارند؟! )
(یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ اِنَ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ) (پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه
شرک، ظلم بزرگى است.)
به معنای این که شرک ظلم بزرگی است.
(اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ) (
خداوند هرگز
شرک به او را نمىبخشد؛ و كمتر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مىبخشد.)
مشرک کسی است که برای خدا
شریک قرار بدهد، چنین شخصی قابل آمرزش نیست مگر آنکه
در دنیا
توبه کند.
(وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَ) (آنان براى خدا همتايانى از جنّ قرار دادند.)
(لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ) (همتايى براى او نيست.)
(لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ) (حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى اختيار كرده، نه
شريكى در حكومت دارد.)
(وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ) (آنان براى خدا همتايانى قراردادند؛ بگو آنها را نام ببريد!)
(ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَ لَا الْمُشْرِکِینَ اَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ) (
کافران اهل كتاب، همچنين
مشركان، دوست ندارند كه از سوى
پروردگارتان، خير و بركتى بر شما نازل گردد.)
(لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَاْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ) (کافران از اهل كتاب و
مشركان مىگفتند: دست از آيين خود بر نمىدارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد.)
(اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ) (کافران از اهل كتاب و
مشركان در آتش دوزخند، جاودانه
در آن مىمانند؛ آنها بدترين خلق خدا هستند.)
(لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ اَشْرَکُوا) (به يقين از ميان مردم،
یهود و
مشركان را سرسختترين دشمن نسبت به
مؤمنان خواهى يافت.)
قرآن همواره
اهل کتاب را از
مشرکان جدا کرده است.
درست است که اهل کتاب
حضرت عیسی را خدا و پسر خدا و نیز عزیر را پسر خدا میدانستند، چنانکه
در سوره مائده آیه ۱۷ و ۷۲ و
سوره توبه آیه ۳۰ آمده، ولی با وجود این، قرآن آنها را
مشرکان نخوانده است، به عبارت دیگر درباره آنها فرموده:
(وَ اَنْتُمْ ظالِمُونَ) و نیز فرموده
(وَ اَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ) و همچنین آنها را
کافر خوانده و فرمود:
(فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ) ولی درباره آنها نفرمود:
اولئک هم المشرکون. (اتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما اُمِرُوا اِلَّا لِیَعْبُدُوا اِلهاً واحِداً لا اِلهَ اِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، نه به روز بازپسين ايمان دارند، نه آنچه را خدا و پيامبرش تحريم كرده حرام مىشمرند، نه
آیین حق را مىپذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند.)
اهل کتاب در اصطلاح
مشرکاند و
در آیه به
شرک آنها تصریح شده ولی
در آیات گذشته چنانکه دیدیم آنها را از
مشرکین جدا کرده و
در احکام اسلامی نیز با
مشرکان فرق دارند و از آنها
جزیه مقبول است نه از
مشرکان.
(وَ ما یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ) (و بيشتر آنها به خدا ايمان نمىآورند، مگر آنكه ايمان خود را با
شرک آلوده مىكنند.)
(وَ اِنْ اَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ) (اگر از آنها اطاعت كنيد، شما هم
مشرک خواهيد بود.)
(دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ- فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما) (هر دو از خدايى كه
پروردگارشان است خواستند: «اگر فرزند صالحى به ما دهى، به
یقین از شاكران خواهيم بود. امّا هنگامى كه خداوند فرزند صالحى به آنها (پدران و مادران از نسل آدم) داد، موجودات ديگر را
در اين موهبت مؤثر دانستند.)
به نظر میآید مراد از این آیه شرک خفی و مراعات غیر خدا با خدا باشد. این در نوع بشر بسیار معمول است چون در مخمصه و لا علاجی واقع شود بخدا روی آورد و چون از بلا رهایی یابد باز به عوامل متوسل شده و مشرک میگردد، چنانکه آیه ذیل این واقعیت را روشن میکند.
(اِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَاِلَیْهِ تَجْئَرُونَ- ثُمَّ اِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ اِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ) (هنگامى كه ناراحتى به شما رسد، فقط او را مىخوانيد. امّا هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت، آنگاه گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قائل مىشوند.)
به نظر میآید در اینگونه موارد نیز اگر بعد از رفع خطر بگوییم: خدا نجات داد یا خدا فلان چیز را سبب قرار داد شرک نورزیدهایم.
باید دانست
در تاثیر اسباب عادی هزاران شرط وجود دارد که ترتیب آنها جز به
اراده خدا میسر نیست،
نکته قابل توجه آنکه اعتماد به اسباب،
شرک است مگر آنطور باشد که گفته شد. این سخن رمز فهم بسیاری از آیات
شرک است.
در ذیل آیه مذکور پنج آیه درباره مشرکین و بتپرستان است، میتوان گفت آن پنج آیه مطلبی جداگانه هستند و آیه مورد بحث مطلبی دیگر است که میتواند ذیل مطلب فوق باشند.
خلاصه آنکه مطلب به تدریج وسیع گردیده تا بتپرستان و شرک جلی نیز ذکر شده است.
(اِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً) (خداوند،
شرک به او را نمىآمرزد؛ ولى كمتر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته ببيند مىآمرزد. و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد،
در گمراهىدورى افتاده است.)
(اِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَاْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمینَ مِنْ اَنْصارٍ) ( زيرا هر كس همتايى براى خدا قرار دهد، خداوند
بهشت را بر او حرام كرده؛ و جايگاه او
دوزخ است؛ و براى ستمكاران، هيچ يار و ياورى نيست.)
این دو آیه صریحاند
در اینکه آنکه از دنیا
مشرک برود گناهش قابل غفران نیست و اهل آتش است. ولی به ضرورت
اسلام ثابت است اگر
مشرک توبه کند گناهش آمرزیده میشود.
گفتهاند: علت عدم غفران
مشرک آن است که خلقت خداوندی بر اساس عبودیّت و ربوبیّت است، چنانکه فرمود:
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلَّا لِیَعْبُدُونِ) و با
شرک عبودیت نیست. (یعنی رابطه خلقت با خدا قطع شده است.)
ناگفته نماند آیه اول جز
شرک همه
گناهان را قابل آمرزش معرفی میکند. علی هذا گناهان دیگر ممکن است به وسیله
شفاعت و اعمال صالحه و
رحمت خداوند بخشوده شوند و قید
(لِمَنْ یَشاءُ) در جمله
(وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ) شاید اشاره به همین اسباب باشد، چنانکه از موارد دیگر روشن میشود.
(اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا) (اى كسانى كه ايمان آوردهايد!
مشركان ناپاكند؛ پس نبايد بعد از اين سال به
مسجدالحرام نزديک شوند.)
تفسیر المیزان از
مجمع البیان نقل میکند هر چیز قذارت دار نجس است. گویند:
رجل نجس- امراة نجس- قوم نجس، علّت عدم جمع مصدریت است.
آنگاه فرمود: نهی از دخول مسجد به حسب فهم عرفی آن است که مسلمین از اینکار مانع شوند. تعلیل عدم دخول با نجس اعتبار نوعی قذارت و پلیدی
در مشرکان است، مثل اعتبار نوعی از
طهارت برای
مسجد الحرام.
این قذارت هر طور باشد غیر از نجاست معمولی است که حکم شده با آنها با رطوبت نمیشود ملاقات کرد تمام شد. یعنی نجس به معنی پلید است و آیه نجاست مشرکان را نمیرساند.
شرک اقسامی دارد.
مثل عقیده ایرانیان قدیم که خیرات را از یزدان و شرور را از اهریمن میدانستند و میگفتند: یزدان اهریمن را آفرید سپس اهریمن بالاستقلال شرور را آفرید.
شاید مراد از آیه ذیل همین عقیده باشد.
(وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَ) (آنان براى خدا همتايانى از جنّ قرار دادند.)
آیه ذیل نیز به آن اشاره دارد که
در نفی معبود و خالقی جز خدا صریح است.
(وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ اِلهٍ اِذاً لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ) مثل عقیده ارباب انواع که اعتقاد به خدای دریا، خدای صحرا، خدای جنگ، خدای عشق، خدای غضب و غیره داشتند و برای هر یک مجسمهای به خیال خویش درست کرده بودند و مثل عقیده ستارهپرستان، آفتابپرستان، عقیده
تثلیث در هند و
روم و
چین و
مصر و عقیده پرستندگان
ستاره شعرای یمانی.
مشرکان اینها را مدبّر عالم یا دخیل
در تدبیر عالم میدانستند.
در سوره شعراء آمده که چون
حضرت موسی خدا را
ربّ العالمین خواند
فرعون گفت: او دیوانه است، که فرعون خدا را پرورش دهنده تمام عالم نمیدانست.
شرکی است گه خدا مورد عبادت قرار نمیگرفت؛ بلکه بتها، ارباب انواع، آفتاب، ماه، دریا، رعد و برق، حتی اشخاصی مثل
نمرود و فرعون را پرستش میکردند.
قرآن مجید که کتاب
توحید خالص است
در ردّ این خرافات سخت پافشاری میکند.
راجع به
شرک اول میگوید جز خدا خالقی نیست و او خالق و آفریننده تمام اشیاء است.
(وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (لا اِلهَ اِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ) (قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ) (قالَ رَبُّنَا الَّذِی اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی) (الَّذِی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِینٍ) و آیات دیگر که شاهداند، خلقت همه چیز
در دست خداست و راجع به واسطه سخن خواهیم گفت.
در رد
شرک دوم اصرار دارد که جز خدا ربّی، مدبری و مدیری بالاستقلال وجود ندارد، مگر آنکه خدا آن را اختیاری بدهد.
(لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ) آيه مطلق
شريک را نفى میكند اعم از آنكه
در خلقت باشد يا
در تدبير يا
در عبادت؛
(لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ) (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ) (رَبِّ الْعالَمِینَ) به معنای پرورش دهنده تمام موجودات
در چهل و دو مورد آمده است؛ چنانکه
در کلمه
اللّه گذشت.
(فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْاَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ) (اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ) و خلاصه آنکه خالق و اداره کننده عالم خداست.
در ردّ
شرک سوم باید دید
مشرکان چرا به غیر خدا
عبادت میکردند.
مشرکان بتهای خود را ضارّ و نافع میدانستند. منظورشان از عبادت جلب نفع و دفع ضرر بود و کسانیکه آفتاب، ماه، ستارگان و غیره را پرستش میکردند، همین منظور را داشتند. پرستش آنها به اینجهت بود که دفع ضرر و جلب نفع از فطریات بشر است و نیز میگفتند: اینها واسطه و شفیعان ما هستند و برای ما
در پیش خدا کار سازی میکنند. قرآن عقیده آنها را
در آیات ذیل چنین نقل میکند:
(وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ) «اینها واسطهها هستند و قدرت آن را دارند که
در جلب نفع و دفع ضرر برای ما مؤثر باشند لذا آنها را عبادت میکردند.»
ولی قرآن میفرماید: اینها نفع و ضرر ندارند و خدا آنها را شفاعتگر نکرده است.
(وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللَّهِ زُلْفی اِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) با
در نظر گرفتن اینکه
مشرکان عقیده به
معاد نداشتند، نظرشان از تقرّب به واسطه بتها جلب نفع و دفع ضرر دنیوی بود. همچنین به
حضرت نوح میگفتند:
(اِنْ نَقُولُ اِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ) «جز این نگوییم که بعضی از خدایان ما به تو آسیبی رسانده که چنین سخنان میگویی.»
چنان میدانستند که خدایان آنها قدرت آسیب رساندن دارند. قرآن با تمام کلمه، معبود بودن، مؤثر بودن و واسطه بودن آنها را نفی میکند.
(اَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً) (فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً) (اِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ اَمْثالُکُمْ) (وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا اَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ اِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ) (وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ اَمْواتٌ غَیْرُ اَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ اَیَّانَ یُبْعَثُونَ) صدها آیه نظیر اینها که همه
در ردّ معبودهای باطل آمدهاند. خلاصه این بررسی آن است: خالق تمام موجودات خداست. مدبّر تمام موجودات خداست. معبود همه عالم خداست.
اختلاف پیامبران با مردم اغلب درباره معبود بوده نه درباره
خالق. به عبارت دیگر
مشرکان نوعا به خداوند و خالق عالم عقیده داشتند ولی بتها و ارباب را اداره کننده عالم میدانستند و به آنها عبادت میکردند. پیامبران میگفتند: خدا هم خالق، هم
ربّ و مدبّر است، عبادت هم خاصّ اوست. باید او را
رب العالمین دانست و او را
پرستش کرد. بتها تاثیری
در امور عالم ندارند. آفتاب، ماه و غیره همه آفریده خدا و مخلوق فرمانبر او هستند و معبود نیستند.
قرآن میفرماید:
(وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ) «اگر از آنها بپرسی کدام کس آسمانها و زمین را آفریده است، آفتاب و ماه را رام کرده است؟ حتما حتما میگویند: خدا.»
همچنین آیه ۲۵
سوره لقمان و ۳۸
سوره زمر و ۹
سوره زخرف و همچنین آیه ذیل.
(وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَاَنَّی یُؤْفَکُونَ) «اگر بپرسی که آنها را آفریده؟ حتما حتما گویند: خدا.»
نیز اینکه میگفتند:
(شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللَّهِ زُلْفی) روشن میکند که به خدا و خالق عالم عقیده داشتهاند؛ همچنین
در سوره اعراف آیات ۵۹- ۶۵- ۷۳- ۸۵- و
در سوره هود آیات: ۵۰- ۶۱- ۸۴. از حضرت نوح،
حضرت هود،
حضرت صالح و غیره نقل شده که همه میگفتند:
(یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ) معلوم میشود صحبت درباره وجود خدا نبوده و به او عقیده داشتند صحبت درباره معبود بود که میگفتند: شما را جز خدا معبودی نیست. حتی
در جواب حضرت هود میگفتند:
(اَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا) «آیا آمدهای تا فقط خدا را
عبادت کنیم و از معبود پدران دست برداریم.»
و نیز روشن است که
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمود:
«قُولُوا لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» علی هذا وجود خدا مفروغ عنه بوده و
پیامبران (علیهمالسلام) اصرار داشتند که باید خدا را همانطور که خالق است مدیر عالم بدانید و او را پرستش کنید، لذا تبلیغات رسولان درباره ربوبیّت و الوهیت بوده است، گرچه درباره وجود خدا نیز بیشتر سخن گفتهاند، به ویژه
در قرآن مجید. قرآن درباره اینکه تدبیر عالم و کارهای آن همه از خداست کلماتی شیرین و پر معنائی دارد از جمله فرموده:
(وَ اَنَّ اِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی. وَ اَنَّهُ هُوَ اَضْحَکَ وَ اَبْکی وَ اَنَّهُ هُوَ اَماتَ وَ اَحْیا. وَ اَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْاُنْثی مِنْ نُطْفَةٍ اِذا تُمْنی وَ اَنَّ عَلَیْهِ النَّشْاَةَ الْاُخْری وَ اَنَّهُ هُوَ اَغْنی وَ اَقْنی) «سرانجام به سوی اوست، او میگریاند، او میخنداند، او میمیراند، او زنده میکند، او
نر و
ماده آفریده است، خلقت
آخرت نیز از او و بر عهده او است، او بینیاز نموده و عطا کرده است.»
و از قول
حضرت ابراهیم نقل میکند: خلقت و هدایتم از اوست. او غذایم میدهد، او سیرابم میکند، چون مریض شدم او شفایم میدهد. او میمیراندم و سپس زندهام میکند.
صدها آیات دیگر که تدبیر کلیه امور عالم را مخصوص خداوند میکنند.
(اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمْرُ) باید دانست واسطه غیر از
شرک است. قرآن واسطه را قبول دارد. یعنی خداوند با واسطهها و اسباب کار میکند. مثلا گیاهان را به وسیله باران میرویاند، حیات را به وسیله نور خورشید تدبیر میکند، بندگان خود را به وسیله زمین روزی میدهد. مردگان را بوسیله
ملک الموت قبض میکند، فرزندان را به وسیله
پدر و
مادر به دنیا میآورد و هکذا. چنانکه
نماز،
روزه،
صدقه و اعمال نیک را وسیله تقرب قرار داده و بندگان را به وسیله پیامبران و
امامان (علیهمالسّلام) هدایت فرموده است. اگر این واسطهها و اسباب را
در کارهای خود مستقل بدانیم آن
شرک است و اگر بگوییم: خدا آنها را آفریده و زیر نظر خود قرار داده و با اجازه و فرمان خدا کار میکنند و از خود استقلالی ندارند بلکه
(کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ) هستند
در این صورت مخالف قرآن سخن نگفتهایم.
(مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلَّا بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ) «هیچ کس جز به امر و اذن خدا واسطه نیست. خدا به واسطهها محیط است و آنها به هیچ وجه به
علم خدا احاطه ندارند.»
و فرموده:
(ما مِنْ شَفِیعٍ اِلَّا مِنْ بَعْدِ اِذْنِهِ) (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ) (اَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ اَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ) بتپرستان دو انحراف عمده داشتند؛ یکی اینکه بتها را عبادت میکردند نه خدا را و خود میگفتند:
(ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللَّهِ زُلْفی) همچنین میگفتند:
(وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ) بتها را شفعاء، واسطههای تقرب، اسباب سود و زیان میدانستند؛ میگفتند:
(هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ) قرآن
در ردّ این دو قول میفرماید: اینها معبود نیستند، معبود همان خالق و
رب العالمین است و نیز خدا آنها را واسطه قرار نداده و هیچکاره هستند.
(اِنْ هِیَ اِلَّا اَسْماءٌ سَمیتُمُوها اَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما اَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ) نه اینکه خدا اصلا
در عالم، اسباب و واسطه نیافریده است.
احترام و
شرک دو چیز جداگانه هستند، محترم داشتن چیزی معبود قرار دادن آن نیست گفتیم:
مشرکان خدا را عبادت نمیکردند و بتها را
در تدبیر عالم مؤثر میدانستند. مثلا زیارت قبور پیامبران، امامان، صلحا، پدر، مادر و اینکه کسی صاحب قبر را شفیع آورده و بگوید: خدایا به احترام صاحب این قبر حوایج مرا بر آورده کن هیچ یک از اینها مصداق
شرک نیست و گرنه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را تحریم میکردند.
ما نه به صاحب قبر عبادت میکنیم و نه او را
در کاری از کارهای عالم مستقل میدانیم، بلکه چون
در راه رضای خدا قدم برداشته و با
نفس مبارزه کرده و پیش خدا محترم است او را شفیع قرار میدهیم. خدا نیز او را شفیع قرار داده، به عبارت دیگر میگوییم: خدایا همانطور که ما را به وسیله این امام و این پیامبر هدایت فرموده، به حق وی فلان درد ما را دوا کن و تو خود برای آنها حق قرار داده و فرمودهای.
(وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ) درست است آنها بر تو حقّی ندارند ولی تو این حق را برای آنها قرار دادهای و فرمودهای
(یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ) همچنین تقبیل اعتاب مقدسه و تبرّک به آنها هیچ یک مصداق
شرک نیستند. وهّابیها متوجه فرق میان احترام و
شرک نشده از این کارها نهی میکنند و به قبور بزرگان
اهانت کردهاند. شاهد بارز این سخن
حجرالاسود و
کعبه است به اتفاق اهل اسلام بوسیدن و دست مالیدن به حجرالاسود و کعبه جایز و
ثواب است. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حجرالاسود را استلام فرموده و بوسیده است. همچنین است
طواف کعبه و غیره، حال آنکه حجرالاسود و کعبه فی نفسه
لا یضر و لا ینفعاند.
شرک جلی یکی از
شرکهای سهگانه است که گذشت.
شرک خفی آن است که غیر خدا را نیز
در کارها مراعات بکند، مثلا بگوید: اگر فلانی نبود عیال من ضایع میشد ولی اگر بگوید خدا فلانی را
در کار من سبب کرد اشکالی ندارد آیهای که بر
شرک خفی دلالت دارد این آیه است.
(وَ ما یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ) (و بيشتر آنها به خدا ايمان نمىآورند، مگر آنكه ايمان خود را با
شرک آلوده مىكنند.)
در تفسیر عیاشی ذیل این آیه از
حضرت صادق (علیهالسّلام) نقل شده: آن
شرک، قول شخص است که میگوید: اگر فلانی نبود هلاک میشدم، اگر او نبود به فلان بلا گرفتار میشدم، اگر فلانی نبود عیالم از بین میرفت، آیا نمیبینی که برای خدا
در ملکش
شریک قرار داده که او را روزی میدهد و از بلا میرهاند. راوی گوید گفتم: میگوید اگر خدا به واسطه فلانی بر من منّت نمینهاد هلاک میشدم. فرمود: آری این عیب ندارد.
از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل شده که فرمود: آن
شرک طاعت است نه
شرک بندگی، آن
در گناهانی است که مرتکب میشوند
در آنها به
شیطان اطاعت کردند و غیر خدا را
در طاعت خدا
شریک قرار دادند.
شرک عبادت این است که غیر خدا را عبادت کنند؛ همچنین اینگونه روایات
در تفسیر عیاشی و
اصول کافی باب
شرک نقل شده است. اینکه امام (علیهالسّلام) فرمود
شرک طاعت است
در بعضی آیات به مطیع غیر خدا
مشرک اطلاق شده است.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «شرک»، ج۴، ص۲۰-۳۰.