• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سیدحسن اصفهانی مسقطی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



سیدحسن مسقطی، یکی از علما و عرفای معاصر و شاگرد عارف مشهور سیدعلی‌آقا قاضی طباطبایی بودند که برای امر تبلیغ به فرمان مرجعیت زمان، به هندوستان رفت.



سیدحسن مسقطی در سال ۱۲۹۷هـ. ق در کربلای معلی چشم به جهان گشود،
[۱] موسوی، تقی، قدوةالعارفین، ص۱۸.
پدرش سیداسدالله از اهل علم بود.
شهرت اصلی وی اصفهانی است و خاندانش اهل اصفهان بودند اما به خاطر مسافرت به مسقط و سکونت در آنجا، به مسقطی مشهور گردید.
[۲] علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۴.
نسب سید با بیست و شش واسطه به امام موسی بن جعفر (علیه‌السّلام) می‌رسد.
[۳] آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، طبقات اعلام الشیعه (قسم اول از جزء دوم)، طبقه ثانیه.



اطلاعات ما در مورد حیات سیدحسن مسقطی بسیار‌ اندک است. تنها می‌دانیم که از محضر آیتالله سیدعلی قاضی (رحمه الله) در عرفان عملی و نظری بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقی خود می‌دانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفاده‌اش از او بود.
[۴] حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.
سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و... حفظ کرد.
سیدمحمدحسن قاضی (فرزند مرحوم قاضی) در این رابطه می‌گوید: «پس از سفر مرحوم مسقطی از نجف به مسقط، نامه‌هایی برای دوست خود سیدعلی قاضی می‌نوشت. این امر تا هنگام حیات مرحوم مسقطی قطع نشد. اگر من عبارت دوست را به کار می‌برم، به این علت است که مرحوم قاضی نمی‌پسندیدند به احدی از اطرافیان خود شاگرد گفته شود و شدیداً از این امر جلوگیری می‌کردند و به اطرافیان خود می‌فرمودند: این‌ها علمای اعلام و از فقها و مشایخ درجه اول هستند.»
[۵] حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.



سیدحسن مسقطی به تدریس حکمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنی شاگردان فراوانی در اطرافش جمع می‌شدند. سیدمهدی پسرخواهر مسقطی می‌گوید:
«هنگامی که دایی ما در نجف تدریس می‌کرد، من در شهر «خالص» عراق سکونت داشتم. دایی ما در نجف منزلت رفیعی داشت. او در تدریس و بیان دارای مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بی‌نظیر بود. حرارت الهی بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع می‌کرد. سخن او در جان شنونده نفوذ می‌نمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت می‌کردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت. فضای درس او با فضای درس‌های نجف متفاوت بود.»
[۶] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۲۰.


۳.۱ - علامه آقا بزرگ تهرانی

«سیدحسن اصفهانی مسقطی از اعاظم تلامذه مرحوم قاضی بوده و با حضرت آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه‌ای داشت... آقای حاج سیدهاشم حداد بسیار از آقای سیدحسن مسقطی یاد می‌نمودند و می‌فرمودند: آتش قویی داشت. توحیدش عالی بود. در بحث و تدریس حکمت استاد و در مجادله چیره‌دست و تردست بود. کسی با او جرات منازعه و بحث را نداشت. وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در نجف می‌نشست و به طلاب درس حکمت و عرفان می‌داد. چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می‌دمید و آنان را از دنیا اعراض می‌داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می‌داد.»
[۷] علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۱-۱۰۶.

همین مهارت و جذابیت عده‌ای را نگران و ناراحت کرد و برخی نزد آیتالله‌العظمی سیدابوالحسن اصفهانی رفتند و گفتند: اگر سیدحسن اصفهانی به درس خود ادامه دهد، حوزه علمیه به یک حوزه عرفانی تبدیل می‌شود! آن مرجع بزرگوار هم تدریس حکمت و عرفان را در نجف تحریم و به سید امر کرد برای تبلیغ و ترویج دین به مسقط (مسقط پایتخت کشور سلطان‌نشین عمان است. عمان در منتهی‌الیه شرق و جنوب شرقی شبه جزیره عربستان قرار دارد به چهار ناحیه جعلان، عمان خاص، ظاهره و باطنه تقسیم شده است. شهرهای مهم آن صور، مسقط، مطرح و صحار است. اکثر مردم عمان پیرو مذهب اباضی (فرقه‌ای از خوارج نهروان). ۳۰ درصد اهل سنت و ۲۳ درصد شیعه (اسماعیلی و اثنی‌عشری) هستند. شیعیان عمدتاً در مسقط و شهرهای استان ساحلی (باطنه) زندگی می‌کنند.) برود.
[۸] علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۱-۱۰۶،
[۹] عمان، عباس یگانه مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۴ش.



مسقطی (رحمه‌الله) میلی به ترک نجف نداشت و جدایی از قاضی (رحمه‌الله) برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهی ادامه دهم؟ مرحوم قاضی (رحمه‌الله) فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هرجا که باشی، به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و قله توحید و معرفت هدایت می‌کند.
[۱۰] حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۲۳-۲۲۴.

داستان آخرین وداع آن مرحوم با دوستان خود از زبان سیدمحمدحسن فرزند سیدعلی قاضی (رحمه‌الله) که شاهد این وداع بود، بسیار شنیدنی است. وی می‌گوید: سیدحسن مسقطی دوستی دلسوز به نام آیتالله شیخ علی‌محمد بروجردی (زندگی‌نامه این دانشور پارسا در مجموعه ستارگان حرم به قلم پناهی بروجردی آمده است.) داشت. شاید هر دو در یک حجره ساکن بودند شیخ علی‌محمد بروجردی به واسطه سیدحسن با مرحوم قاضی آشنا شده بود. فراموش نمی‌کنم هنگامی که سیدحسن می‌خواست از استادش سیدعلی قاضی و دوستش بروجردی وداع کند، هر دو شاگرد در حجره متعلق به استاد در مدرسه هندی جمع شده بودند. هر دو دوست با صدای بلند گریه می‌کردند و اشک بر محاسن آنان جاری شده بود. استاد مشغول ذکر بود و سر خود را بالا نمی‌آورد. ناگهان سر خود را بلند کرد و با لهجه فارسی گفت: «شما را چه شده، ولیّ خدا در هر مکانی که باشد، اهل ولایت است، فرقی نمی‌کند.» پدرم مطالبی دیگر هم گفت که من فراموش کرده‌ام. این دو دوست بلند شدند و رفتند.
آیتالله شیخ علی قسام، یکی از شاگردان قدیمی سیدعلی قاضی، در صحن مدرسه منتظر آن‌ها بود. تا آن‌ها را مشاهده کرد، شروع به عتاب و سرزنش آن‌ها نمود که چرا نزد استاد این‌گونه وداع کردید؟ چرا با صدای بلند فریاد و شیون می‌کنید؟ آن دو به او گفتند: در اختیار خودمان نبودیم و از گریه گلوگیر شده بودیم. عذر می‌خواهیم. او که مردی کریم و شیرین‌بیان و نغزگو بود، کریمانه عذر آن‌ها را پذیرفت.
[۱۱] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۴۲.

پس از این فراق آثار گوشه‌گیری و حزن بر شیخ علی‌محمد بروجردی چیره شد و او در مجالس عمومی ظاهر نمی‌گردید.
[۱۲] قاضی، محمدحسن، آیت‌الحق، علی‌محمد قاضی‌نیا، انتشارات حکمت، زمستان ۸۳.

ثمره جداشدن وی از نجف سیراب کردن سینه‌های تشنه حکمت و... بود و با هجرت وی افرادی در مسقط و شبه قاره هند توانستند به کمال برسند.
[۱۳] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۴۲.

وقتی سید عازم مسقط می‌شد، یکی از مراجع نامه‌ای برای اهل مسقط، مطرح و باطنه نگاشت تا آنان قدر و منزلت وی را بدانند. وی در قسمتی از نامه نوشته بود: من به سوی شما رکنی از ارکان دین اسلام و ستونی از ستون‌های معرفت و حکمت را فرستادم.
[۱۴] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۴۲.
سید در حدود سال ۱۳۳۰ق. به سوی مسقط رفت و در اواخر پادشاهی سیدتیمور و اوایل پادشاهی سعیدبن تیمور به این مناطق وارد شد.


سیدحسن در مسقط با افرادی روبه‌رو شد که اقبالی به مسائل عرفانی نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمی را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد.
بهره‌مندی مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سیدحسن و برادرش سیدحسین مسقطی است.
آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد:
چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عده‌ای از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستی و صداقت و بی‌اعتنایی به زخارف مادی و تعینات صوری و اعتباری دعوت کرد و همه وی را به مرشد کل و‌ هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردمی عامی و خواص سر تسلیم فرود آوردند...
[۱۵] علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۲-۱۰۳.

سیدمحمدحسن قاضی هم می‌نویسد:
«به هرحال سید با همه مکانت علمی و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن‌جا هم به اعمال و وظایف دینی و ارشادی خود به احسن وجه عمل کرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگواری‌ها و کرامت‌هایی را نقل می‌کنند... به برکت تلاش‌های وی جمعی از جوانان به مطالعه معارف اسلامی، عرفان و فلسفه علاقه‌مند شدند. این علاقه همواره موجود است. اسم سیدحسن در مسقط پیچید و تا هند رسید... بنابر آنچه نقل شده سفرهایی به هند کرد و در اجتماع طلبه‌هایی که در آنجا بودند حاضر شد. مدرسه‌ای که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین می‌نامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیاری پرورش داد.»
[۱۶] حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.

او عده‌ای را تربیت کرد که خود بعدها از اساتید حکمت و عرفان گردیدند. برخی مانند سلمان لالانی به امر او به نجف اشرف سفر کردند تا از محضر سیدعلی قاضی استفاده کنند.
[۱۷] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۵.
[۱۸] قاضی، محمدحسن، آیت‌الحق، علی‌محمد قاضی‌نیا، انتشارات حکمت، زمستان ۸۳.
بعضی از شاگردان حتی در مسافرت‌ها همراه او بودند و به خاطر او ترک وطن کردند و راهی هند شدند.
از شاگردان او در مسقط می‌توان محمد خمیس، جواد خابوری، محمد جواد درویش، سیدسعید القاری و سلمان لالانی و... را برشمرد. مهم‌ترین شاگردش در هند فردی به نام رشید ترابی است. جلسات معنوی سید در مساجد برپا می‌شد. سیدسعید قاری و ملا عبدل، مواعظ و جلسات او را می‌نگاشتند. همچنین حاج موسی شعبان جلسات صبح وی را می‌نوشت.
[۱۹] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۴.



۱- استاد خابوری در شهر بمبئی هند ملازم سیدحسن بود. سیدحسن امامت و نظارت مسجد بمبئی را به عهده داشت. هنگامی که وقت نماز نزدیک می‌شد، به خابوری می‌گفت: بلند شو، وقت تجارت شده است.
[۲۰] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹.

۲- در یکی از روزهای جنگ جهانی دوم بر منبر مسجد مغول بمبئی مشغول سخنرانی بود که صدای وحشتناکی از منطقه جوزاء به گوش رسید. مردم به سرعت از مسجد فرار کردند اما سید در جای خود ماند. مردم خیال می‌کردند انفجار بزرگی در بندر بمبئی رخ داده است و غواص‌های جنگی یکی دیگر از کشتی‌های بخاری را در بندر هدف قرار داده‌اند. آنان چون پس از مدتی کوتاه فهمیدند این‌گونه نبوده است، به مسجد برگشتند و دیدند که سید در مکان خود نشسته است. سید گفت: چرا ناآرام شدید، اگر مرگ شما مقدر باشد، فراری از آن ندارید و از جایی که گمان نمی‌کنید بر شما فرود می‌آید.
پس از آن سیدحسن آنان را موعظه کرد و گفت در سختی‌ها به خدا پناه ببرید که تنها پناهگاه امن خداوند است.
[۲۱] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۴۵-۱۴۸.

۳- استاد محسن جمعه نقل می‌کند: یکی از تجار عطر یا عمامه‌ای فاخر از پشم کشمیری برای سید هدیه آورد. سید آن را گرفت نگاهی به آن‌ انداخت. سپس در راه آن را به یک هندوی عریان هدیه داد. تاجر از این‌که سید هدیه او را به دیگری داد، بسیار ناراحت شد و گفت: من این را به شما هدیه دادم، چرا به این هندو دادید؟! سید گفت: شما آن را به من هدیه دادید و من قبول کردم. آیا در ملکیت من وارد شد؟ تاجر گفت: آری. سید گفت: پس به هر شکلی من در تصرف آن آزادم.
[۲۲] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹-۱۰۳.

۴- حیدر موسی به نقل از پدرش حاج موسی خمیس نقل کرده است: وقتی از مسقط به هند مسافرت کرد، افراد زیادی برای او هدیه آوردند و او هدایا را بین فقرا تقسیم کرد و چیزی برای خود باقی نگذاشت تا آنجا که وقتی می‌خواست سوار قایق شود و از مطرح به باخره برود، یک فلس هم همراه نداشت لذا از حاج عبدالله دامن هفت روپیه قرض کرد.
۴- یک‌بار در برابر گروهی که در مراسم عروسی مشغول به شادی حرام بودند، ایستاده بود و اشک از چشمانش جاری بود. عده‌ای که از کنارش عبور می‌کردند، گفتند: در شان تو نیست که اینجا بایستی و نگاه کنی! حالا چرا گریه می‌کنی؟ سید گفت: شما آنچه من می‌بینم، نمی‌بینید.
[۲۳] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹-۱۰۳.

۵- مستشرقی پیش سید آمد و گفت: من در زمینه ادیان بسیار مطالعه کرده‌ام. همه حق را نزد خود می‌دانند و همه می‌گویند ما اهل بهشتیم و مخالفان ما در آتش‌اند. شما چه می‌گویید؟ فرمود: بهشت مال کسی است که صاحب مبدء شریفی است. بهشت جوار خداست و حقیقت آتش دوری از خداست.
[۲۴] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹-۱۰۳.
مبدء الشریف در عقیده سید همان توحید است.
۶- روزی در مجلسی که علماء و فضلا حضور داشتند، شخصی با کنایه از ایشان پرسید: آیا مطالبی که می‌گویید (مانند شهود حضرت حق و جلوات توحیدی و...) حق است یا صرفاً تسامح در تعبیر است؟ ایشان با لحن بسیار جدی پاسخ داد: آیا همه موجودات پست و کوچک حق هستند، اما خدا و ارتباط با او حقیقت ندارد؟
[۲۵] حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۶۴-۹۶.



۱- سید در ایام عاشورا به کربلا می‌آمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با چشم برزخی و مثالی مشاهده می‌کرد و به اسرار آن آگاه می‌شد. در یکی از سال‌ها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هوای عراق بسیار گرم بود، ایشان برای زیارت به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقداری یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل (علیه‌السّلام) را دید که به او نهیب می‌زند: صدای العطش اولاد سیدالشهداء را می‌شنوی و یخ تهیه می‌کنی که به منزل ببری؟ ایشان فوراً یخ‌ها را بر زمین ریخت و با دست خالی به منزل رفت.
[۲۶] حسینی، سیدمحمدمحسن، اسرار ملکوت، ص۹۴-۹۶.

۲- حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل می‌کند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایی را از بمبئی به کراچی فرستاده بود. او می‌خواست به کراچی برود تا از نزدیک به کالای خود اشراف داشته باشداما مردد بود که با قطار برود یا با ماشین‌های عادی به باخره و از آنجا به کراچی برود. نزد سیدحسن که در مسجد مغول ساکن بود آمد تا استخاره کند. سیدحسن نگاهی به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت می‌کنم به باخره بروی و از آنجا به کراچی سفر کنی و از قطار استفاده نکنی! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونی قطار بمبئی، کراچی در روزنامه‌ها درج گردید.
[۲۷] حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۱۰۸-۱۱۰.

۳- سیدمصطفی فرزند مرحوم مسقطی می‌گوید: در سیزده سالگی همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سیدصادق به حیدر آباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدر آباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبرة المؤمنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.
[۲۸] حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۱۱۳-۱۱۴.

۴- حاج موسی شعبان می‌گوید: یکی از شاگردان سیدحسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به‌طوری که دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما می‌شوید، سعی کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.
۵- حاج موسی شعبان می‌گوید: کسی از منطقه جیرو آمده بود. او در یکی از جشن‌هایی که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتی به مجلس سیدحسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهی کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود توبه کرد.
[۲۹] حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۱۲۱.



سیدعلی قاضی در ابتدای تربیت سالکین، احادیث مربوط به غیبت و ظهور امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) را بیان می‌کرد و این امر به هیجان و غیرت آنان نسبت به سلوک می‌افزود.
[۳۰] طیارمراغی، محمود، و صادق حسن‌زاده، اسوه عارفان، ص۱۷۲.
این شوق در وجود سیدحسن نیز شعله می‌کشید و نتیجه سیر و سلوک را دیدار امام می‌دانست. سیدمحمدحسن قاضی شوق سیدحسن به دیدار امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) را چنین نقل می‌کند:
«سیدعلی قاضی او را به دیدار امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، بشارت داده است. مرحوم قاضی این بشارت را در ضمن اشعار زیبایی برای او، در جواب نامه نگاشته است.»
[۳۱] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۶۸.

سیدحسین مسقطی برادر مرحوم مسقطی هم می‌گوید: سیدحسن امام خود را زیارت می‌کرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمد بلکه شاگردان خود را به آن محبوب واصل می‌نمود.
[۳۲] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۶۴.
در اینجا یکی از آن موارد را بیان می‌کنیم: یک بار که رشید ترابی در شهر بمبئی بالای منبر برای مردم سخن می‌گفت، هنگام فرود، سیدی صاحب هیبت و وقار را مشاهده می‌کند. (در آن زمان سیدحسن در بمبئی ساکن بود.) سید در حالی که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابی می‌گوید: من نزد او رفتم. سید فرمود آیه‌ای را که چنان تفسیر کردی، باید چنین تفسیر کنی! اشکال خود را در سخنان وی یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وی و از دریای علم و حکمت وی بهره‌مند گردیدم. بعد از مدت طولانی شاگردی سید، یک شب، (دو ساعت از شب گذشته)، صدای کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتی در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است. شگفت‌زده علت را سؤال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتی حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابان‌های شهر گذراند و به بیشه‌هایی برد که آن‌ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانی را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانی شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگری هم آنجا بود. از سیدحسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصی غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت. دیدم آب خنک و گوارایی است، آن را نوشیدم ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم ما به سوی منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختی؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) بود!! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذکر خدا گشوده است و دیگر از ذکر الهی و حکمت بسته نگردیده است.
[۳۳] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۵۹-۱۶۰.



امیر نظام آباد، حاکم حیدر آباد دکن و رئیس کتابخانه آن شهر سیدحسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئی مسافرت کرد. زمانی که در بمبئی بود در یکی از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند در حال سجده است و سر از سجده بر نمی‌دارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
[۳۴] حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.

مرحوم علامه تهرانی در این رابطه می‌گوید:
«مرحوم مسقطی در اواخر عمر پیوسته با دو لباس احرام زندگی می‌کرد. او را به هند دعوت کردند. او هم دعوت آنان را اجابت کرد. او همواره در مساجد بیتوته می‌کرد... روزی او را در مسجد در حالی که در سجده جان باخته بود، مشاهده کردند.
[۳۵] علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۱-۱۰۶.

وفات وی در سال ۱۳۵۰ق واقع شد. قبر شریفش در سمت راست مقبرة المؤمنین شهر حیدرآباد دکن هست. بر قبر شریفش این آیه نگاشته شده است:
(لهم دارالسلام عند ربِّهم و هو ولیهم بما کانوا یعملون) برای آن‌ها خانه امن نزد پروردگارشان می‌باشد. او ولی آن‌هاست به خاطر اعمالی که انجام می‌دهند.»
[۳۶] موسوی، تقی، قدوةالعارفین، ص۱۸.

آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد:
سیدمحمدحسن قاضی می‌فرمود: خبر رحلت مرحوم مسقطی را به آقا سیدابوالحسن اصفهانی تلگراف نموده بودند. ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطه‌ای به مرحوم قاضی که در مدرسه هندی‌ها حجره داشتند، اعلام کردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقای سیدمحمدحسن طباطبائی و آقا شیخ محمدتقی آملی و غیره ما از شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند. هیچ یک جرات نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند زیرا می‌دانستند، این خبر برای مرحوم قاضی با آن علاقه به مسقطی غیر قابل تحمل است، لذا آقای حداد را انتخاب کردند که خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید، مرحوم قاضی فرمود: می‌دانم.
[۳۷] علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۴.

سیدمحمدحسن قاضی در کتاب خود می‌نویسد: مرحوم قاضی (رحمه الله) بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متاثر گردید، تا مدتی سخن نمی‌گفت و غرق در تفکر و تامل بود.
[۳۸] حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.



مرحوم مسقطی در طول حیات خود دو همسر اختیار کرد. اولین ازدواج ایشان با صبیه یکی از علمای هند به نام نرگس بود. ثمره این ازدواج یک پسر به نام مصطفی و چهار دختر به نام‌های صدیقه، زکیه، طاهرة و رضیه است. مصطفی که فرزند بزرگ ایشان است، اکنون ساکن آمریکاست. وی در کودکی مدتی همراه پدر در شهر مطرح عمان اقامت داشت. مرحوم مسقطی در مدت اقامتش در مطرح، ازدواج دومی هم با یکی از بانوان عمانی به نام سکینه کرد که از او فرزندی به دنیا نیامد.
[۳۹] موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۹.



۱. موسوی، تقی، قدوةالعارفین، ص۱۸.
۲. علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۴.
۳. آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، طبقات اعلام الشیعه (قسم اول از جزء دوم)، طبقه ثانیه.
۴. حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.
۵. حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.
۶. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۲۰.
۷. علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۱-۱۰۶.
۸. علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۱-۱۰۶،
۹. عمان، عباس یگانه مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۴ش.
۱۰. حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۲۳-۲۲۴.
۱۱. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۴۲.
۱۲. قاضی، محمدحسن، آیت‌الحق، علی‌محمد قاضی‌نیا، انتشارات حکمت، زمستان ۸۳.
۱۳. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۴۲.
۱۴. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۴۲.
۱۵. علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۲-۱۰۳.
۱۶. حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.
۱۷. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۵.
۱۸. قاضی، محمدحسن، آیت‌الحق، علی‌محمد قاضی‌نیا، انتشارات حکمت، زمستان ۸۳.
۱۹. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۴.
۲۰. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹.
۲۱. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۴۵-۱۴۸.
۲۲. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹-۱۰۳.
۲۳. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹-۱۰۳.
۲۴. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۹۹-۱۰۳.
۲۵. حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۶۴-۹۶.
۲۶. حسینی، سیدمحمدمحسن، اسرار ملکوت، ص۹۴-۹۶.
۲۷. حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۱۰۸-۱۱۰.
۲۸. حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۱۱۳-۱۱۴.
۲۹. حسینی، سیدمحمد محسن، اسرار ملکوت، ص۱۲۱.
۳۰. طیارمراغی، محمود، و صادق حسن‌زاده، اسوه عارفان، ص۱۷۲.
۳۱. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۶۸.
۳۲. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۶۴.
۳۳. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۵۹-۱۶۰.
۳۴. حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.
۳۵. علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۱-۱۰۶.
۳۶. موسوی، تقی، قدوةالعارفین، ص۱۸.
۳۷. علامه تهرانی، سیدمحمدحسین، روح مجرد، ص۱۰۴.
۳۸. حسن قاضی، محمد، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص۲۴۳-۲۴۴.
۳۹. موسوی، تقی، قدوة‌العارفین، ص۱۹.



سایت پژوهه برگرفته از مقاله «سید حسن مسقطی اصفهانی (آیت الله مسقطی)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۱/۱۶    
سایت اندیشه قم    






جعبه ابزار