سَلْم (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سَلْم (به فتح سین و سکون لام) از
واژگان قرآن کریم به معنای كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى است.
مشتقات سلم در آیات
قرآن عباتند از:
سَلام (به فتح سین) به معنای سلامتی و امنیت؛
سِلْم (به کسر سین و سکون لام) به معنای صلح؛
سَلَم (به فتح سین و لام) به معناى اطاعت و انقياد و گاهی به معنای صلح میآید؛
سَلْم (به فتح سین و سکون لام) به معنای مسالمت و صلح و سازش؛
سُلَّم (به ضم سین و تشديد لام) به معنای نردبان؛
تَسليم (به فتح تاء) به معانی سلام كردن، سالم كردن و نگاه داشتن، دادن چيزى و معناى انقياد و طاعت؛
إسلام (به کسر الف) به معنای انقياد و تسليم شدن است.
سَلْم (مثل فلس) و سلامت و سلام يعنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى است.
در
اقرب آمده: «
سَلِمَ من العيوب و الآفات سَلَاماً و سَلَامَةً» يعنى از بلايا و عيبها نجات يافت و كنار شد.
به مواردی از
سَلْم که در
قرآن به کار رفته است، اشاره میشود:
(إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) (هنگامى كه با قلبى سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.)
سلم در این آیه در سلامت باطن است قلب سليم آن است كه از
شک و
حسد و
کفر و غيره سالم و كنار باشد.
(مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها ...) (از هر عيبى بركنار بوده، و رنگ ديگرى در آن نباشد....)
سلم در اینجا از عيوب سلامت است و خالى در آن نيست كه مراد از آن سلامت ظاهرى است.
يک دفعه سلام خارجى است به معنى
سلامت مثل:
(ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ) «به سلامت وارد
بهشت شويد. آن روز
خلود است.»
و مثل
(يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ) (سرانجام او را به آتش افكندند؛
ولى ما گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش.)
و ايضا
(يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ...) (خداوند به بركت آن، كسانى را كه از رضاى او پيروى كنند، به راههاى سلامت و
امنیت،
هدایت مىكند....)
(لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ ...) (براى آنها نزد پروردگارشان در بهشت سراى امن و آرامش خواهد بود....)
كه همه اينها به معنى سلامت و سلام خارجى است.
يكدفعه سلام قولى است مثل
(وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ...) (هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنها بگو: سلام بر شما!....)
(وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ...) (و بهشتيان را صدا مىزنند كه: درود بر شما باد!....)
سلام قولى در
اسلام همين است و آن
دعا و خواستن سلامت از خداوند به شخص است.
سَلامٌ عَلَيْكُمْ يعنى «سلامت باد از خدا بر شما» و چون از جانب خداست لذا تحيّتى است از خدا و با
برکت و پاک و دلچسب است.
(فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً ...) (بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيّتى از سوى خداوند، سلامى پربركت و پاكيزه....)
(سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ) (سلام (و درود الهى بر آنها)، سخنى است از سوى پروردگارى مهربان.)
اين سلام قولى از جانب خداوند است كه به اهل بهشت اعلام میشود و میدانند كه پيوسته در سلامت و
امن خواهند بود ممكن است مراد از آن قول
ملائکه باشد كه به اهل بهشت گويند
(سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ) (و به آنان مىگويند: سلام بر شما بخاطر
صبر و استقامتتان! چه نيكوست سرانجام سراى جاويدان!)
چون سلام ملائكه با اجازه خداست لذا در
سوره یس سلام خدا خوانده شده است
و ممكن است بگوئيم: خداوند صدا خلق میكند و اهل بهشت میشنوند مثل
وحی به
موسی در
طور سیناء.
(وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً ...) (به كسى كه اظهار صلح و اسلام مىكند نگوييد: مسلمان نيستى...)
ظاهرا مراد از آن سلام قولى است چنانكه در سبب نزول آيه نقل شده كه
اسامة بن زید و يارانش مردى را كه اسلام آورده بود و به آنها سلام داد و
شهادتین گفت كشتند و گوسفندانش را به
غنیمت گرفتند. در نتيجه آيه فوق نازل شد.
(وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاَماً) (و هنگامى كه
جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مىگويند (و با بزرگوارى مىگذرند))
ممكن است «
سَلاماً»
مفعول فعل محذوف باشد يعنى «نطلب منكم السَّلَامَةَ» و شايد
صفت محذوف باشد يعنى «قالوا قولا سَلَاماً»
(سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ) (سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ) (سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ) (سَلامٌ عَلى إِلْياسِينَ) (وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ) اين آيات از
آیه ۷۹ صافات تا
آیه ۱۸۱ واقعاند و در ما قبل هر دو آيه اول و آيه چهارم اين آيه هست «
وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ»
اينها سلام و تحيّت قولى است از جانب خدا و اثر واقعى و خارجى دارد آيه پنجم شامل تمام
مرسلین است و آيه اول درباره
نوح (علیهالسّلام) از همه وسيع است كه در آن لفظ «
فِي الْعالَمِينَ» هست. مراد از آن عالم
بشر و يا عالم
جن و
انس و
ملائکه است. و ظاهرا عالم بشر و ادوار بشرى مراد باشد.
به نظر میآيد «
فِي الْعالَمِينَ» حال باشد از سلام يعنى سلام بر نوح در حاليكه آن سلام پيوسته در ميان عالميان هست و خواهد بود. ظاهرا براى همين است كه
المیزان گويد: اين سلام تحيّتى است براى نوح از خدا هديّه میشود بر او از جانب امّتهاى انسانيت مادامی كه چيزى از خيرات قولا و عملا در جوامع بشرى واقع شود. چون او (عليهالسّلام) اول كسى است كه به دعوت
توحید بر خاسته و
شرک و اثر آن را كوبيده و در حدود هزار سال در اين راه رنج برده ... پس براى اوست نصيبى از هر خير تا روز قيامت و در تمام
قرآن سلامى به اين وسعت جز درباره نوح يافته نيست.
راغب گويد: اين سلامها روشن میكنند كه خدا خواسته بپيامبران
ثنا و
دعا شود.
(لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً • إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً) (در آنجا نه
لغو و بيهودهاى مىشنوند نه سخنان گناهآلود؛ تنها سخنى كه مىشنوند سلام است سلام.)
بهتر است بگوئيم مراد از سلام قولى و فعلى هر دو است يعنى «به همديگر سلام گويند و از همديگر در سلام باشند.» و شايد قولى مراد باشد يعنى «نطلب لكم سلاما».
(سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) «آن شب تا طلوع فجر سلام و سلامت است.»
«
هِيَ» راجع به
لیله قدر است.
درست فهميده نمیشود كه چگونه سلام است آيا براى همه يا براى افراد به خصوصى؟! از كلام
امام سجاد (علیهالسّلام) به دست میآيد كه براى عدّه به خصوصى است در
دعای ۴۴ صحیفه چنين آمده
«سَمَّاهَا لَيْلَةَ الْقَدْرِ ... سَلَامٌ دَائِمُ الْبَرَكَةِ إِلَى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ بِمَا أَحْكَمَ مِنْ قَضَائِهِ.» «و آن را شب قدر نامید ... و آن شب سلامتى و بركت پيوسته است تا سپيده دم بر هر كس از بندگانش كه بخواهد به جهت قضايش كه لازمالاجراء دانسته است.» در اين صورت براى كسانى سلامت است كه تقديرشان در آن شب به نحو احسن معين میگردد. مثل
قرآن كه براى مؤمنان شفاست و
کافران را جز
خسارت نيافزايد.
(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً) (و از
قرآن، آنچه
شفا و رحمت براى مؤمنان است، نازل مىكنيم؛
ولى ستمکاران را جز خسران و زيان نمىافزايد.)
(وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ • فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) (امّا اگر از
اصحاب یمین باشد، به او گفته مىشود: سلام بر تو از سوى اصحاب يمين (كه از ياران تواند).))
ممكن است مراد از اين سلام همان باشد كه درباره اهل بهشت آمده
(لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلَّا سَلاماً ...) (در آن جا هرگز گفتار لغو و بيهودهاى نمىشنوند....)
ولى «
سَلاماً سَلاماً» در
سوره واقعه راجع به
مقربین است معنى آيه چنين میشود: «اما اگر شخص متوفى از اصحاب يمين باشد سلام آنها مخصوص تو است.» و شايد «
لَكَ» خطاب به
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) بوده باشد.
(هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ ...) (او خداوند يگانهاى است كه معبودى جز او نيست، حاكم و مالک اوست، از هر عيب منزّه است، به كسى ستم نمىكند، امنيّتبخش است....)
سلام از
اسماء حسنی است.
راغب گويد: گفتهاند علّت توصيف خداوند به سلام آن است كه عيوب و آفات به حضرتش راه ندارد چنانكه به خلائق میرسد. در اين صورت سلام به معنى سالم است.
طبرسی گويد: سلام يعنى آنكه بندگان از ظلمش سالماند و گفتهاند: آن به معنى سالم از هر نقص و عيب و آفت است.
صدوق در
توحید آن را سلامت دهنده و سالم از هر عيب گفته است.
ابن اثیر نيز مثل راغب گفته
و
بیضاوی آن را اختيار كرده است.
در اقرب نيز چنين است.
در
جوامع الجامع و
کشّاف نيز سلامتدهنده يا سالم از هر عيب ذكر شده.
المیزان آن را تقريبا بى آزار معنى كرده گويد: سلام كسى است كه با تو به سلامت و عافيت ملاقات كند بدون
شرّ و
ضرر.
خلاصه آنكه: معنى سلام يا سلامتدهنده و يا سالم از هر عيب است. و در صورت اول از
صفات فعل و در صورت دوم از
صفات جلال است و آن در اصل مصدر است و از باب مبالغه وصف
حق تعالى آمده. اقرب الموارد عقيده دارد كه در اسماء الله جز سلام، مصدر نيامده است.
سلم (بر وزن علم)
اخفش آن را
صلح گفته است
هكذا سلم (بر وزن فلس و فرس).
ابو عبیده گويد: سلم و اسلام هر دو يكى است و سلم در جاى ديگر به معنى مسالمت و صلح است.
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً ...) (اى كسانى كه ايمان آوردهايد؛ همگى در پرتو ايمان در صلح و آشتى درآييد!...)
آن را در آيه به فتح (سین) و كسر آن خواندهاند
ولى در
قرآنها به كسر است.
آيه ما قبل و ذيل آيه شاهد است كه آن به معنى تسليم شدن به فرمان
حق و در اخبار
شیعه به معنى ورود به
ولايت اهل بیت (علیهمالسلام) تفسير شده است.
سلم (به فتح سین و لام) به معنى اطاعت و انقياد است.
آن چهار بار در
قرآن آمده:
نساء آیه ۹۰ و
۹۱ ،
نحل آیه ۲۸ و
۸۷ .
(وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ ...) «آن روز به خدا تسليم و منقاد میشوند.»
سلم (بر وزن عقل) به معنای مسالمت و صلح و سازش است.
(وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ...) «اگر كفار مايل به سازش و صلح شدند تو هم مايل باش و
توکّل به خدا كن.»
سخن ما را درباره اين آيه در «قتل» مطالعه كنيد.
سُلَّم (به ضم سین و تشديد لام) به معنای نردبان است. خواه از
چوب باشد و يا از
سنگ و غيره. علت اين تسميه آن است كه تو را به آنچه میخواهى
تسلیم میكند و میرساند.
سلّم دو بار در
قرآن آمده:
آیه ۳۵ انعام و
آیه ۳۸ طور .
(وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ ...) اعراض مشركان بر آن حضرت گران میآمد خدا در رفع آن فرمايد:
«اگر اعراض آنها بر تو گران باشد اگر بتوانى منفذى در زمين بيابى يا نردبان و وسيله بالا رفتن به آسمان پيدا كنى و آيهاى براى آنها بياورى كه وادار به ايمانشان كند (نتوانى آورد چون خدا خواسته ايمان و كفر با اختيار باشد نه با اجبار.)»
(أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ) (آيا نردبانى دارند كه به آسمان بالا مىروند و اسرار وحى را مىشنوند؟! كسى از آنها كه اسرار وحى را شنيده دليل روشنى بياورد!)
تسليم، در معانی مختلفی آمده است.
(فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً ...) (و هنگامى كه داخل خانهاى شديد، بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيّتى از سوى خداوند، سلامى پربركت و پاكيزه....)
سلام در این آیه به معنای سلام کردن است.
يعنى به اهل خانه سلام كنيد كه مسلمانان به حكم يک جسداند.
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً) (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، بر او درود فرستيد و در برابر اوامر او كاملًا تسليم باشيد.)
در این آیه نیز به معنای سلام کردن است.
وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ ... «اگر خدا دشمنان را به تو بسيارشان نشان داده بود دل به ترس میداديد و در كار جنگ
منازعه میكردند
ولى خدا از ترس و منازعه نگاه داشت و سلامت كرد.»
تسلیم در اینجا به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است.
(فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ ...) (گناهى بر شما نيست؛ به شرط اينكه
حق مادران را به طور شايسته بپردازيد....)
در اینجا تسلیم به معنای و ايضا به معنى دادن چيزى آمده است.
(ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً) «از حكم تو در دل خويش تنگى احساس نكنند و تسليم و منقاد محض شوند.»
تسلیم اینجا به معنای انقياد و طاعت به كار رفته است.
تسليم را به سه مرحله تقسيم كردهاند:
تسليم تن، تسليم عقل، تسليم قلب.
تسليم تن همان است كه آن را تسليم ظاهرى گفتيم. شخص خود را زبون و لا علاج ديده در مقابل حريف مغلوب و تسليم میشود و در اطاعت او در میآيد
ولى فكر و عقلش تسليم نشده بلكه پيوسته در انتظار فرصت است تا بار ديگر به ستيز بر خيزد. و اين همان است كه در آيه زیر گفته شد.
(قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا ...) (اعراب
بادیهنشین گفتند: ايمان آوردهايم. بگو: شما ايمان نياوردهايد،
ولى بگوييد اسلام آوردهايم....)
تسليم عقل و فكر آن است كه شخص در مقابل دليل و منطق تسليم شود. در اين تسليم نمیشود شخص را با كتک زدن و شكنجه دادن تسليم كرد
ولى هر گاه دليل كافى وجود داشت عقل تسليم میگردد.
بيشتر كفاری كه اهل عذاباند و
قرآن میگويد: دانسته از خدا و دستور او اعراض میكنند از اين قبيلاند، میدانند و يقين دارند
ولى از روى
حسد يا
حرص و يا
خودپسندی و
خودبینی تن به
حق در نمیدهند عقلشان تسليم است
ولى قلبشان تسليم نيست چنانكه فرموده
(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا ...) (و آن را از روى
ظلم و
تکبر انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند....)
يعنى آيات ما را انكار كردند و تسليم نشدند
ولى ضمير شان و عقلشان يقين كرد علت انكارشان ستم و برترىجوئى بود.
موسی در مقابل انكار
فرعون میگويد :
(لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً) «میدانى كه اين آيات را پروردگار آسمانها و زمين نازل كرده، اى فرعون: من تو را هلاک شده میدانم.»
آرى فرعون میدانست كه موسى
حق است عقلش تسليم شده بود از روى خودپسندى و جاهطلبى تسليم قلبى نداشت، میدانست
ولى خاضع نبود مثل
معاویه (علیهلعائنالله) كه
امیرالمؤمنین (صلواتاللهوسلامهعلیه) را بيشتر از ديگران مىشناخت.
ولى خاضع نبود. هم خود را بدبخت كرد و هم ديگران را.
درباره اختلاف
اهل کتاب و قبول نكردن اسلام، مكرر در آيات میخوانيم كه میدانستند
قرآن حق و اسلام همان دين موعود است
ولى در اثر حسد حاضر به تسليم نشدند
(وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ ...) (و كسانى كه
کتاب آسمانی به آنان داده شد، با يكديگر اختلاف نكردند، مگر بعد از آگاهى و از روى ستم و حسدورزى....)
و در جاى ديگر فرموده: آنها پيامبر اسلام را همانطور میشناسند كه پسران خود را و عدّهاى از آنها
حق را میدانند و نهان میدارند.
(الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) (كسانى كه كتاب آسمانى به آنان دادهايم، او -پيامبر- را همچون فرزندان خود مىشناسند؛
ولى جمعى از آنان،
حق را در حالى كه از آن آگاهند كتمان مىكنند.)
رجوع شود به «خلف» و بقيه مطلب در «كفر» خواهد آمد.
تسليم سوّم، تسليم قلب است و آن همان انقياد و مطيع بودن است كه توأم با ايمان و عمل است.
ناگفته نماند علت تسليم نشدن قلب پس از تسليم عقل، سه چيز است:
حرص، تكبر، حسد. لذا در روايات اسلامى نقل شده: گناهان اولى سه گناهند از آنها بپرهيزيد حرص همان است كه آدم را به خوردن شجره منهى وا داشت. شيطان از روى تكبر بر آدم سجده نكرد. پسر
آدم از روى حسد برادر خويش را بكشت. اگر درباره گناهان مردم كه دانسته و از روى علم گناه میكنند دقّت كنيم خواهيم ديد علت ارتكاب گناه يكى از سه چيز فوق است.
اسلام به معنای انقياد و تسليم شدن است. در اقرب گويد: «
أَسْلَمَ الرَّجُلُ: انْقَادَ»
(وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...) «آن كه در آسمانها و زمين است به او منقاد و مطيعاند....»
(فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ) «چون هر دو به دستور خدا تسليم و منقاد شدند و او را به
پیشانی در
تل خوابانيد.»
(إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ) (و ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارش به او فرمود: اسلام بياور و در برابر
حق، تسليم باش. او فرمان پروردگار را از جان و دلپذيرفت؛ و گفت: در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم.)
(قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ ...) «اعراب باديهنشين میگفتند: ايمان آورديم آنچه میگوئيم در دل داريم و دلمان به آن مطمئن و آرام است. در جواب آمده: بگو ايمان نياوردهايد بلكه بگوئيد تسليم شدهايم يعنى اسلام را قوى ديده و با آن در حال جنگ نيستيم و تسليم هستيم.»
گاهى از اسلام، تسليم ظاهرى مراد است نه تسليم و انقيادی كه از علم و يقين ناشى میشود بلكه يكى از طرفين خود را زبون و فاقد قدرت ديده به ظاهر منقاد میشود و آن از نظر قرآن ارزشى ندارد نظير آیه فوق.
(بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ) (
ولى آنان در آن روز در برابر قدرت خدا تسليمند.)
در این آیه نیز تسلیم ظاهری مراد است. و شايد استفهام براى زيادت تسليم بوده باشد.
(إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ ...) (دين در نزد خدا، اسلام است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد، با يكديگر اختلاف نكردند، مگر بعد از آگاهى و از روى ستم و حسدورزى....)
(وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ ...) (و هر كس جز اسلام و تسليم در برابر فرمان
حقّ، آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد....)
(وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً ...) (و اسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم....)
اسلام هر چند مخصوص شريعت حضرت رسول (صلىاللهعليهوآله) شده
ولى تمام اديان اسلاماند و پيامبران از مردم جز تسليم شدن به خدا و انقياد، چيزى نخواستهاند.
آيه اول اين حقيقت را روشن میكند: دين در نزد خدا فقط اسلام و انقياد به خداست. و اختلاف اهل كتاب از روى جهل و نادانى نيست بلكه دانسته و از روى حسد اختلاف كردهاند و گرنه میدانند كه دين خضوع به اراده
حق و انقياد به آن است و میدانند كه اين دين
حق است و جز تسليم شدن به خدا نيست آنها دانسته به آيات
حق كافر میشوند. در
سوره آلعمران از
آیه ۸۱ ميثاق پيامبران در تصديق يكديگر و انقياد اهل آسمانها و زمين، بيان شده و سپس فرموده: بگو به خدا و به آنچه بر ما و بر
ابراهیم،
اسمعیل،
اسحق،
یعقوب،
اسباط،
موسی،
عیسی، و ساير پيامبران نازل شده ايمان آورديم و تسليم شديم و همه را پيامبر خدا میدانيم و آنگاه فرموده:
(وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ ....) (و هر كس جز اسلام و تسليم در برابر فرمان
حقّ، آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد....)
نظر به اصل لغت: اسلام ناشى از ايمان و نتيجه آن است كه ايمان از امن و آرامش قلب است، مؤمن كسى است كه عقايد حقه را تصديق كند و قلبش درباره آنها آرام و مطمئن و بى تشويش باشد.
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا ...) (مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردهاند، سپس شک و ترديدى به خود راه نداده....)
«ريب» چنانكه گفتهايم قلق و
اضطراب و تشويش قلب است.
چنين كسى قهرا به آنچه میداند تسليم و منقاد میشود. و انقياد در بيشتر موارد توأم با عمل و يا عين عمل است.
در آيه
(وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَ تَسْلِيماً) (و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.)
به هر دو از ايمان و اسلام توجّه شده است. یعنى: آن پيش آمد هم تصديق و اطمينان قلبى و هم انقيادشان را در مقابل فرمان
حق افزود.
اگر گوئى: اكنون كه اسلام ناشى از ايمان است پس چرا در آيه
(إِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ... أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً) (به يقين، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، ... خداوند براى همه آنان آمرزش و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.)
و آيه
(عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَ مُسْلِماتٍ، مُؤْمِناتٍ، قانِتاتٍ، تائِباتٍ، عابِداتٍ، سائِحاتٍ، ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً) (اى همسران پيامبر اگر او شما را طلاق دهد، اميد است پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبهكننده، عبادتكار، هجرتكننده، زنانى غيرباكره و
باکره.)
مسلمات از مؤمنات پيش افتاده است و لازم بود كه مؤمنات پيش آيد كه ايمان نسبت به اسلام در حكم مقدمه است؟
گوئيم: به نظر میآيد كه اين از اهميت اسلام باشد چون ايمان بدون اسلام و انقياد فائدهاى ندارد مگر در بعضى موارد كه به انقياد و عمل اصلا مجالى نباشد.
به نظر من در تمام آياتی كه «
آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آمده، «
آمَنُوا» مبيّن ايمان و تصديق قلبى و «
عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» مبيّن اسلام و انقياد است كه انقياد را اگر عين عمل هم ندانيم از عمل قابل انفكاک نيست. و آنها همه در جاى «آمنوا و اسلموا» هستند و اين هر دو مقام
عبودیّت و بندگى را مجسّم میكنند.
اين فرق كه درباره ايمان و اسلام گفته شد. راجع به اصل لغت و بعضى از موارد
قرآن بود
ولى در بسيارى از آيات ايمان به عنى اسلام و اسلام به معنى هر دو به كار رفته است. مثل
(فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ) (آنها گفتند: آيا ما به دو بشر همانند خودمان ايمان بياوريم، درحالى كه قوم آنها ما را مىپرستند (و بردگان ما هستند)؟!)
مراد از ايمان در آيه ظاهرا تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل ما بشراند تسليم و مطيع شويم حال آنكه قومشان نوكران مااند، و غرض آن نيست كه حاضر نيستيم درباره معجزات آن دو فكر كنيم تا ايمان بياوريم.
همچنين است در آيات
(وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ ...) (و هنگامى كه به آنان گفته شود: ايمان آوريد، همانگونه كه ساير مردم ايمان آوردهاند!...)
(وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ ...) (و بگو: به تمام كتابهايى كه خدا نازل كرده ايمان آوردهام....)
(أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ...) (آيا به بعضى از دستورات كتاب خدا ايمان مىآوريد، و به بعضى كافر مىشويد؟!...)
و بيشتر آيات ديگر.
و آياتی كه در آنها مسلمون، مسلمات، مسلم، اسلم، و اسلموا آمده ايمان در همه منظور است و همه با ايمان يكىاند جز در آياتی كه ايمان و اسلام هر دو ذكر شده است نحو
(آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (به خدا ايمان آورديم؛ و تو نيز گواه باش كه ما اسلام آوردهايم.)
{{(آیه):وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَ
تَسْلِيماً}}
(و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.)
(إِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ...) (به يقين، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، ...)
قرشی بنایی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «سلم»، ج۳، ص۲۹۶.