روانشناسی در جهان (تاریخچه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
روان
شناسی علمی در ربع آخر قرن نوزدهم به وجود آمد. اما کاوشهای روانشناختی همزمان با طلوع
فلسفه آغاز گردید. تفکر روانشناختی بیش از ۲۴ قرن، یعنی از دوران
فلسفه یونان باستان تا اواخر قرن نوزدهم، بخشی از فلسفه به شمار میرفت و در بطن آن رشد یافت.
روان
شناسی در اواخر قرن نوزدهم به مرور خود را از فلسفه جدا کرد و بهعنوان علمی مستقل با متد و روش علمی و آزمایشگاهی مطرح گردید. اکثر تاریخنویسان، تولد روان
شناسی را به عنوان یک
علم به سال ۱۸۷۹ نسبت میدهند، سالی که "
ویلهم وونت" اولین آزمایشگاه روان
شناسی را در شهر لایپزیک آلمان بنا نهاد.
اصطلاح روان
شناسی (
سایکولوژی)، همچون بسیاری از اطلاعات روانشناختی ریشهای یونانی دارد و از دو کلمه "psyche" به معنی
روح یا
ذهن و "logos" به معنی
شناخت یا مطالعه تشکیل شده است که معنی تحتاللفظی سایکولوژی، مطالعه
نفس و شناخت یا علم نفس میباشد.
ابداع این واژه را به
فیلیپ ملانکتون (Philip Melanchthon) در سالهای ۱۴۹۷-۱۵۶۰ نسبت میدهند. اسامی دیگری نیز در قرن هجدهم و نوزدهم به طور همزمان در مورد این علم به کار میرفته است که برخی از آنها عبارتنداز:
فلسفه ذهنی،
خودشناسی و
روحشناسی.
فلسفه، طی تاریخ طولانی خود تلاش میکرده است که فطرت آدمی و حیات ذهنی بشر را بشناسد. تمامی عقاید و راهحلهایی که فلاسفه برای تشریح
فطرت، ذهن، آگاهی، فرایندها و فعالیتهای ذهنی انسان همچون
احساس،
ادراک،
یادگیری، شناخت،
استدلال،
اراده و
عاطفه عرضه داشتهاند، ساختار تفکر روانشناختی فلسفی را تشکیل میدهند.
از آنجا که این تفکر با روشهای فلسفی و نه تجربی، گسترش یافت آن را روان
شناسی قبل از مرحله علمی مینامند.
فیزیولوژی نیز سهم عمدهای در ساختن روان
شناسی جدید داشت. تاثیر فیزیولوژی عمدتا به جدایی روان
شناسی از فلسفه و ظهور آن به منزله علمی مستقل منتهی شد.
در واقع تاریخچه تفکر روانشناختی و دورنماهای تاریخی درباره ماهیت روان و
رفتار، به یکی از آثار فلاسفه قدیم یونانی، یعنی
ارسطو باز میگردد که تحت عنوان "موضوع روان" نوشته شده است. متفکران دیگر یونان قدیم نیز به رشد روان
شناسی کمک کردهاند. مثلا
دموکریت (Democrite) تقریبا ۴۰۰ سال پیش از میلاد، اعلام کرد که ما میتوانیم رفتار را بر اساس
بدن و روان مطرح کنیم.
افلاطون (۴۲۷ تا ۳۴۷ پیش از میلاد) توصیه معلم خود،
سقراط را دوباره مطرح کرد: "خود را
بشناس". سقراط، معتقد بود که ما نمیتوانیم به کمک
حواس، شناخت معتبری از خود داشته باشیم. زیرا حواس، واقعیت را درست منعکس نمیکند. همچنین سقراط بر اهمیت
روانشناسی اجتماعی اشاره کرد. او معتقد بود که، افراد مخلوقهای اجتماعی هستند که یکدیگر را عمیقا تحت تاثیر قرار میدهند.
اکثر تاریخنویسان، تولد روان
شناسی را به عنوان یک علم به سال ۱۸۷۹ نسبت میدهند، سالی که "
ویلهم وونت" اولین آزمایشگاه روان
شناسی را در شهر لایپزیک آلمان بنا نهاد.
روان
شناسی تجربی در
آلمان از سال ۱۸۷۹ یعنی زمانی که ویلهم وونت اولین آزمایشگاه رسمی روان
شناسی را در لایپزیک (Leipzig) گشود، آغاز شد. شهرت دایمی و انحصاری وونت در تاریخ روان
شناسی نه به خاطر نظام فکری یا نظریههای او که بیشتر به خاطر بینانگذاری روان
شناسی علمی است.
او از فلسفه و فیزیولوژی، این علم جدید را که "
روانشناسی فیزیولوژیک" مینامند به وجود آورد. توجه وونت بیشتر معطوف به آزمایش در زمینه "آگاهی و هشیاری" شد. نقش وونت به عنوان یک روان
شناس تجربی غیر قابل انکار میباشد و در حقیقت او را میتوان بانی روان
شناسی جدید دانست.
تاریخچه دوران شکوفایی روان
شناسی تجربی آلمان، بدون در نظر گرفتن مردانی همچون برنتانو، اشتومیف، ابینگهاوس، کولپه و جی. ای. مولر تاریخچه کاملی نخواهد بود.
همزمان با افزایش علاقه به روان
شناسی علوم فرهنگی در دهه ۱۹۲۰ علاقه به روان
شناسی آزمایشگاهی کاهش یافت و از میزان تاثیر و حمایت علمی نسبت به علم روان
شناسی در دانشگاههای آلمان نیز کاسته شد. در سال ۱۹۲۷ گروهی از روان
شناسان آلمانی خواستار توجه بیشتر از سوی دانشگاهها نسبت به روان
شناسی شدند. اما بعد از سال ۱۹۳۳، گرایش به نادیده انگاشتن و محکوم کردن روان
شناسی قرن نوزدهم افزایش یافت. در سال ۱۹۳۳
کارل اشتومیف، آخرین پیشگام روان
شناسی آلمان درگذشت.
روان
شناسی علمی آلمان بدون رهبری ارشد و قوی به حال خود رها شد. در نتیجه با روی کار آمدن رژیم نازی، دیگر نتوانست سهمی در پیشبرد روان
شناسی داشته باشد.
نظریه تکامل، در اواخر قرن نوزدهم به سرعت جای خود را در
آمریکا باز کرد و روان
شناسی آمریکا بیش از وونت، از
داروین و
گالتون تاثیر گرفت و توسط آنان هدایت شد.
وونت، تمامی روان
شناسان اولیه آمریکایی را به سبک روان
شناسی خود تربیت کرده بود. با این وجود، در راه بازگشت این جوانان آمریکایی و گذر از آتلانتیک در پایان قرن چیز بسیار اندکی از نظام واقعی روان
شناسی وونت انتقال یافت. هنگامی که این روان
شناسان جدید به آمریکا بازگشتند، به تاسیس نوعی از روان
شناسی پرداختند که شباهت اندکی به آن چیزی که وونت به آنان آموخته بود داشت.
فرهنگ آمریکا در راستای
عملگرایی و سودگرایی جهت گرفته بود و مردم به چیزی ارزش میدادند که فایده عملی داشته باشد. کشور از روان
شناسی انتظار کاربرد داشت و با تلاش
جیمز،
هال،
کتل و سایر پیشگامان روان
شناسی آمریکا به آن نایل شد. آنان به مطالعه این مساله پرداختند که
ذهن چگونه عمل میکند نه این که از چه چیزی تشکیل شده است. آنان روان
شناسی را به دنیای واقعی آموزش و پرورش، صنعت، تبلیغات، رشد کودک و درمانگاهها بردند و از آن چیزی ساختند که جنبه کارکردی داشته باشد.
فعالیت روان
شناسان آمریکایی تحت تاثیر سه عامل قرار گرفت:
۱. تجربیات آزمایشگاهی وونت
۲. فرضیه تکامل داروین
۳. مفهوم منحنی طبیعی احتمالات گوس (Gauss)
که هر سه عامل در تجربیات آزمایشگاهی، مطالعات تکوینی (ژنتیکی) و روش آماری روان
شناسی آمریکا منعکس شدهاند.
بنیانگذاران روان
شناسی در آمریکا به استثنای تعدادی، مایل بودند مستقلا آزمایشهای خود را پیگیری نمایند. مثلا استانلیهال در سال ۱۹۲۶-۱۸۴۴ و جیمز مککین کتل در سال ۱۹۴۴-۱۸۶۰ هر دو در لایپزیک با وونت مطالعه نمودند.
هال، نهضت مطالعه کودک را در آمریکا اشاعه داد و در سال ۱۸۹۲ به عنوان اولین رییس انجمن روان
شناسی آمریکا انتخاب گردید. در مقابل، همکارش کتل تاثیر بهسزایی در نهضت آزمونهای روانی و مطالعه روان
شناسی تفاوتهای فردی در آمریکا داشت.
روان
شناسی در آمریکا همراه با کشور رشد کرد و به بالندگی رسید. تحول پویا و پرطراوت روان
شناسی آمریکا در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۰ یک رویداد تکاملدهنده در علم است.
از روان
شناسی آزمایشگاهی وونت، اثر چندانی در
انگلستان مشاهده نمیگردید.
فرانسیس گالتون تحت تاثیر
فرضیه تکامل داروین، در سال ۱۸۶۹ دست به یک رشته مطالعات ابتکاری در زمینه تفاوتهای فردی زد که شامل تحقیقات تاریخی روش تکوینی میشدند.
ضمنا مفهوم
آزمون (Test) را برای سنجش یک خصلت خاص مطالعه نمود و روش همبستگی را به عنوان یک شیوه آماری برای تجزیه و تحلیل ارقام و اعداد ابداع کرد.
در تعقیب گالتون،
کارل پیرسون در سالهای ۱۹۳۶-۱۸۵۷ و
اسپیرمن در سالهای ۱۹۴۵-۱۸۶۳ در پیشرفت روشهای آماری پیشقدم گردید و در این رشته انگلستان نقش رهبری را به دست گرفت.
روان
شناسان فرانسوی از آغاز علاقهمند به مطالعه رفتار غیرعادی شدند. در سال ۱۷۹۲
پینل (pinel) بیماران روانی را در یکی از بیمارستانهای پاریس از غل و زنجیر رهایی داد و در سال ۱۸۰۱ رسالهای درباره بیگانگی روانی نگاشت و
بیماریهای روانی را مانند بیماریهای جسمی قابل درمان دانست.
شارکو، برنهایم، ریبو و ژانه از جمله دانشمندان برجسته روان
شناسی بودند که در تاریخ روان
شناسی غیرعادی و روانپزشکی
فرانسه مقامات شامخی دارا میباشند.
دانشمندان فرانسوی همچنین مطالعه
هیپنوتیزم (خواب مصنوعی) که ابتدا به وسیله مسمر (Mesmer) در سال ۱۷۷۹ مغناطیس حیوانی خوانده شده بود، علاقه فراوان نشان دادند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تاریخچه روان شناسی در جهان»، تاریخ بازیابی ۹۷/۱۲/۱۳.