حدیث علی اولی الناس بعدی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر همه
مؤمنان و بلکه بر تمام بشریت ولایت مطلق دارد، و آن حضرت در تمام امور
مسلمانان اولی به تصرف نسبت به خود آنها است؛ همین ولایت مطلق طبق
روایت «علی اولی الناس بعدی» با سند معتبر در منابع
اهلسنت، از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای امام علی (علیه
السّلام) ثابت شده است.
تردیدی نیست که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر همه
مؤمنان و بلکه بر تمام بشریت ولایت مطلق دارد، و آن حضرت در تمام امور
مسلمانان اولی به تصرف نسبت به خود آنها است، اطاعت مطلق و بیچون چرا از آن حضرت
واجب و مخالفت با او
حرام مطلق است؛ چنانچه
خداوند در
آیه ششم
سوره احزاب همین مطلب را به روشنی به اثبات میرساند.
«النَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِم؛
پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
بنابراین تردیدی در
ولایت مطلق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بر همه افراد
بشر نیست. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) همین ولایت مطلق را برای
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) طبق روایت صحیح السندی که علمای اهل سنت نقل کردهاند، ثابت کرده است.
ابونعیم اصفهانی در کتاب
معرفة الصحابه در شرح حال
وهب بن حمزه مینویسد:
(۶۰۰۷)(۶۵۴۱) حَدَّثَنَا
سُلَیْمَانُ بْنُ اَحْمَدَ، ثنا
اَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ،
وَاَحْمَدُ بْنُ یَحْیَی
بْنِ زُهَیْرٍ، قَالا: ثنا
مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ
بْنِ کَرَامَةَ، ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ
بْنُ مُوسَی، ثنا یُوسُفُ
بْنُ صُهَیْبٍ، عَنْ رُکَیْنٍ، عَنْ وَهْبِ
بْنِ جَمْرَةَ (حمزة) قَالَ: صَحِبْتُ عَلِیًّا مِنَ الْمَدِینَةِ اِلَی مَکَّةَ، فَرَاَیْتُ مِنْهُ بَعْضَ مَا اَکْرَهُ، فَقُلْتُ: لَئِنْ رَجَعْتُ اِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) لاَشْکُوَنَّکَ اِلَیْهِ، فَلَمَّا قَدِمْتُ لَقِیتَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فَقُلْتُ: رَاَیْتُ مِنْ عَلِیٍّ کَذَا وَکَذَا، فَقَالَ: «لا تَقُلْ هَذَا، فَهُوَ اَوْلَی النَّاسِ بِکُمْ بَعْدِی».
رکین از «وهب
بن حمزه» نقل کرده که گفت: از
مدینه تا
مکه با
علی (علیهالسّلام) همراه بودم. در این مسیر، کارهائی انجام داد که برای من خوشایند نبود، برای همین گفتم: وقتی پیش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برگشتم، از تو پیش آن حضرت شکایت خواهم کرد. وقتی به مدینه رسیدم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ملاقات کردم و گفتم: از علی (علیه
السّلام) چنین و چنان دیدم؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود:
این سخن را نگو؛ چرا که او بعد از من، بر همه مردم اولویت دارد.
اسناد روایات، تک تک بررسی میشود.
ابونعیم.
احمد بن عبدالله
بن احمد بن اسحاق
بن موسی
بن مهران. الامام الحافظ الثقة العلامة شیخ
الاسلام ابو نعیم المهرانی الاصبهانی الصوفی الاحول سبط الزاهد
محمد بن یوسف البناء وصاحب الحلیة.
وکان حافظا مبرزا عالی الاسناد تفرد فی الدنیا بشیء کثیر من العوالی وهاجر الی لقیه الحفاظ. قال ابو
محمد السمرقندی سمعت ابا بکر الخطیب یقول لم ار احد اطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین ابو نعیم الاصبهانی وابو حازم العبدویی.
ابونعیم، امام، حافظ، مورد اعتماد، علامه و شیخ
الاسلام، نوه
محمد بن یوسف بناء و صاحب کتاب
حلیة الاولیاء است.
او حافظ ماهر، دارای سندهای کوتاه بود، روایات بسیاری با سند کوتاه را تنها او نقل کرده، حافظان برای ملاقات با او مهاجرت میکردند.
ابومحمد سمرقندی گفته که از
ابوبکر خطیب شنیدیم که میگفت: ندیدم کسی اسم «حافظ» را به صورت مطلق به کار ببرد؛ مگر بر دو نفر: ابونعیم اصفهانی و
ابوحازم عبدوی.
ذهبی در کتاب
العبر درباره او میگوید:
وفیها الطبرانی الحافظ العلم مسند العصر ابو القاسم
سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی فی ذی القعدة باصبهان وله مائة سنة وعشرة اشهر.
وکان ثقة صدوقا واسع الحفظ بصیرا بالعلل والرجال والابواب کثیر التصانیف....
در آن سال (۳۶۰هـ)
طبرانی از دنیا رفت، او حافظ (کسی که صد هزار حدیث حفظ است)، بلندآوازه، مسند زمان خود (کسی که در آن زمان مردم به او سند میدادند) در
ذیالقعده در شهر
اصفهان از دنیا رفت؛ در حالی که صد سال و ده ماه عمر داشت.
او مورد اعتماد، راستگو، دارای حافظه سرشار، آشنا به
علم رجال و ابواب حدیث بود و کتابهای زیادی نوشته است.
و در
تذکرة الحفاظ مینویسد:
الطبرانی الحافظ الامام العلامة الحجة بقیة الحفاظ ابو القاسم
سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الشامی الطبرانی مسند الدنیا ولد سنة ستین ومائتین وسمع فی سنة ثلاث وسبعین. . وصنف اشیاء کثیرة وکان من فرسان هذا الشان مع الصدق والامانة.
طبرانی، حافظ، پیشوا، علامه، حجت (کسی که سی صد هزار حدیث حفظ است) و بازمانه حافظان بود. کتابهای زیادی نوشت و یکی از پهلوانان
علم حدیث بود؛ با این که راستگو و امانتدار نیز بود.
بزار، صاحب مسند مشهور، بینیاز از تعریف و تمجید و خود از بزرگان تاریخ اهل سنت است، ذهبی درباره او مینویسد:
البزار. الشیخ الامام الحافظ الکبیر ابو بکر
احمد بن عمرو
بن عبد الخالق البصری البزار صاحب المسند الکبیر...
بزار، شیخ، پیشوا، و حافظ بزرگ و صاحب مسند کبیر بود....
و در دیگر کتاب خود مینویسد:
البزار الحافظ العلامة ابو بکر
احمد بن عمرو
بن عبد الخالق البصری...
سیوطی نیز درباره او مینویسد:
۶۵۱ البزار الحافظ العلامة الشهیر ابو بکر
احمد بن عمرو
بن عبد الخالق البصری صاحب المسند الکبیر المعلل. .
بزار، حافظ و علامه پرآوازه، صاحب کتاب مسند کبیر بود.
از اینجا در حقیقت روایت با دو سند نقل شده است، یکی از طریق بزار و دیگری از طریق
احمد بن زهیر تستری؛ هر چند که اثبات وثاقت
احمد بن بزار، برای اثبات صحت روایت کفایت میکند؛ اما در عین حال ما وضعیت
احمد بن زهیر تستری را نیز بررسی خواهیم کرد.
ذهبی در شرح حال او مینویسد: التستری الحافظ الحجة العلامة الزاهد ابو جعفر
احمد بن یحیی
بن زهیر احد الاعلام... قال الحافظ ابو عبدالله
بن منده ما رایت فی الدنیا احفظ من ابی جعفر التستری.
تستری، حافظ، حجت (کسی که سی صد هزار حدیث حفظ است) علامه، پرهیزگار و یکی از مشاهیر بود.
عبدالله بن منده گفته: من در دنیا کسی را قویتر از ابوجعفر تستری در حفظ ندیدم.
و سیوطی درباره او مینویسد:
التستری الحافظ الحجة العلامة الزاهد ابو جعفر
احمد بن یحیی
بن زهیر احد الاعلام مکثر جود وصنف وقوی وضعف وبرع فی هذا الشان حدث عنه ابن حبان
والطبرانی. قال ابو عبدالله
بن منده ما رایت فی الدنیا احفظ من ابی اسحاق
بن حمزة وسمعته یقول ما رایت فی الدنیا احفظ من ابی جعفر التستری.
تستری، حافظ، حجت، علامه و زاهد، یکی از مشاهیری که زیاد روایت نقل کرده است. او پرتلاش بود، کتاب نوشت، درباره قوت و ضعف روایت نظر میداد و پرهیزگار بود.
از روات
بخاری، و سایر
صحاح سته است.
مزی در
تهذیب الکمال درباره او مینویسد:
رَوَی عَنه: البخاری، وابو داود، والتِّرْمِذِیّ، وابن ماجة... وابو حاتم الرازی، وَقَال: صدوق. وَقَال ابو العباس
بن عقدة: سمعت
محمد بن عَبد الله
بن سُلَیْمان، وداود
بن یحیی یقولان: کان صدوقا.
وَقَال ابو
محمد عَبد الله
بن علی
بن الجارود: ذکرته
لمحمد بن یحیی فاحسن القول فیه. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب الثقات.
بخاری،
ابوداود،
ترمذی،
ابنماجه و همچنین
ابوحاتم رازی از او روایت نقل کردهاند و ابوحاتم گفته ک او زیاد راستگو بود. ابن عقده گفته که از
محمد بن عبدالله
بن سلیمان و داود
بن یحیی شنیدم که میگفتند: او بسیار راستگو بود.
عبدالله
بن علی
بن الجارود گفته: من از او در پیش
محمد بن یحیی یاد کردم؛ پس سخنان بسیار خوبی درباره او گفت.
ابنحبان نیز نام او را در زمره روات ثقه آورده است.
ذهبی در
الکاشف مینویسد:
محمد بن عثمان
بن کرامة العجلی مولاهم عن ابی اسامة وطبقته وعنه البخاری وابو داود والترمذی وابن ماجة وابن صاعد والمحاملی وابن مخلد صاحب حدیث صدوق مات ۲۵۶ فی رجب خ د ت ق
محمد بن عثمان بن کرامه، از
ابواسامه و هم دورههای او روایت نقل کردهاند، بخاری، ابوداود، ترمذی و... از او روایت نقل کردهاند، او صاحب حدیث و بسیار راستگو بود.
و در
سیر اعلام النبلاء از او با عنوان «امام،
محدث و ثقه» یاد کرده است:
ابن کرامة خ د ت ق. الامام المحدث الثقة ابو جعفر
محمد بن عثمان
بن کرامة....
و
ابنحجر عسقلانی نیز او را «ثقه» دانسته است:
محمد بن عثمان
بن کرامة بفتح الکاف وتخفیف الراء الکوفی ثقة من الحادیة عشرة مات سنة ست وخمسین خ د ت ق.
راوی بعد
عبیدالله بن موسی است که او نیز در
صحیح بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته روایت دارد.
مزی در
تهذیب الکمال مینویسد:
وَقَال ابو بکر
بن اَبی خیثمة، عن یحیی
بن مَعِین: ثقة. وَقَال معاویة
بن صالح: سالت یحیی
بن مَعِین عنه، فقال: اکتب عنه فقد کتبنا عنه. وَقَال ابو حاتم: صدوق، ثقة، حسن الحدیث، وابو نعیم اتقن منه، وعُبَید الله اثبتهم فی اسرائیل، کان اسرائیل یاتیه فیقرا علیه القرآن. وَقَال
احمد بن عَبد الله العجلی: ثقة، وکان عالما بالقرآن، راسا فیه.
ابوبکر بن ابیخیثمه از
یحیی بن معین نقل کرده که او ثقه بود.
معاویة بن صالح گفته از یحیی
بن معین درباره او سؤال کردم، گفت: روایاتی را که او نقل میکند، بنویسید؛ به درستی که من روایات او را نوشتهام. ابوحاتم گفته: بسیار راستگو و مورد اعتماد بود، احادیث نیکو نقل کرده بود؛ اما ابونعیم از او استوارتر و عبیدالله از او در روایتی که از اسرائیل نقل شده، قویتر بود. اسرائیل پیش او میآمد و
قرآن را برای او میخواند.
احمد بن عبدالله عجلی گفته: ثقه، آگاه به علوم قرآنی و از سران این علم بود.
و در ادامه مینویسد:
روی له الجماعة.
تمام نویسندگان صحاح سته از او روایت نقل کردهاند.
ابنحجر درباره او مینویسد:
عبید الله
بن موسی
بن باذام العبسی الکوفی ابو
محمد ثقة کان یتشیع من التاسعة قال ابو حاتم کان اثبت فی اسرائیل من ابی نعیم واستصغر فی سفیان الثوری مات سنة ثلاث عشرة علی الصحیح ع
عبید الله
بن موسی، مورد اعتماد و متمایل به
شیعه بود ابوحاتم گفته: در روایت اسرائیل از ابونعیم قویتر بود...
و ذهبی در الکاشف مینویسد:
عبید الله
بن موسی ابو
محمد العبسی الحافظ احد الاعلام علی تشیعه وبدعته سمع هشام
بن عروة واسماعیل
بن ابی خالد وابن جریج وعنه البخاری والدارمی وعبد والحارث
بن محمد ثقة مات فی ذی القعدة سنة ۲۱۳ ع.
او یکی از حافظان و مشاهیر به شمار میآید؛ با این که شیعه و بدعتگذار بود. بخاری،
دارمی و... از او روایت نقل کردهاند، ثقه بود و در
ذیالقعده سال ۲۱۳ از دنیا رفت.
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
قال اسحاق
بن منصور عن یحیی
بن مَعِین، وابو داود: ثقة. وَقَال ابو حاتم: لا باس به. وَقَال النَّسَائی: لیس به باس. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب"الثقات".
اسحاق بن منصور به نقل از یحیی
بن معین و
ابوداود نوشته که او ثقه بود. ابوحاتم و
نسائی گفته: هیچ اشکالی در او نیست. ابنحبان نیز نام او را در کتاب ثقات آورده.
ذهبی میگوید:
یوسف
بن صهیب عن الشعبی وابن بریدة وعنه القطان وابو نعیم ثقة د ت س
یوسف بن صهیب از
شعبی و
ابنبریده روایت نقل کرده و ثقه بود.
ابنحجر در تقریب التهذیب مینویسد:
یوسف
بن صهیب الکندی الکوفی ثقة من السادسة د ت س
یوسف
بن صهیب ثقه و از طبقه ششم روات بود.
رکین بن ربیع از ثقات
تابعین و از روات صحیح
مسلم و سایر صحاح سته است.
مزی در تهذیب الکمال درباره او مینویسد:
قال عَبد الله
بن احمد بن حنبل، عَن ابیه، وعثمان
بن سَعِید الدارمی، عن یحیی
بن مَعِین، والنَّسَائی: ثقة. وَقَال ابو حاتم: صالح.
روی له البخاری فی کتاب"الادب"والباقون.
عبدالله
بن احمد بن حنبل از پدرش و عثمان الدارمی از یحیی
بن معین و نسائی نقل کرده است که او ثقه بود. ابوحاتم گفت: درستکار بود. بخاری در
ادب المفرد و سایر نویسندگان صحاح سته (ازجمله
مسلم) از او روایت نقل کردهاند.
ذهبی در الکاشف تصریح میکند که
احمد بن حنبل او را توثیق کرده است:
رکین
بن الربیع
بن عمیلة الفزاری عن ابیه وابن عمر وعنه حفیده الربیع
بن سهل وشعبة ومعتمر وثقه
احمد م ع.
ابنحجر عسقلانی نیز او را «ثقه» دانسته است:
رکین بالتصغیر
بن الربیع
بن عمیلة بفتح المهملة الفزاری ابو الربیع الکوفی ثقة من الرابعة مات سنة احدی وثلاثین بخ م ۴.
آخرین راوی این روایت، وهب
بن حمزه است که از
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و خود ناقل ماجرا است.
بنابراین سند این روایت کاملا صحیح است و هیچ اشکال و ایرادی بر آن وارد نیست.
همین روایت در خود کتاب
معجم کبیر طبرانی با یک اختلاف در سند آن نقل شده است:
(۱۷۸۴۶)(۳۶۰) حَدَّثَنَا
اَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ،
واَحْمَدُ بْنُ زُهَیْرٍ التُّسْتَرِیُّ، قَالا: ثنا
مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ
بْنِ کَرَامَةَ، ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ
بْنُ مُوسَی، ثنا یُوسُفُ
بْنُ صُهَیْبٍ، عَنْ دُکَیْنٍ، عَنْ وَهْبِ
بْنِ حَمْزَةَ، قَالَ: " صَحِبْتُ عَلِیًّا مِنَ الْمَدِینَةِ اِلَی مَکَّةَ....
در این سند به جای رکین
بن الربیع، «دکین» آمده و دکین نیز خود از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است؛ چنانچه ابنحجر عسقلانی در تقریب التهذیب به این مطلب تصریح کرده است:
دکین مصغر
بن سعد او سعید بزیادة یاء وقیل بالتصغیر المری وقیل الخثعمی صحابی نزل الکوفة د.
بنابراین سند این روایت نیز کاملا صحیح و در سلسله آن دو نفر از اصحاب: یکی دکین
بن سعید و دیگری وهب
بن حمزه است و این مساله روایت را تقویت خواهد کرد.
البته
ابن ابیحاتم، دو نفر را به نام «دکین» در کتابش ذکر کرده است؛ یکی دکین
بن سعد یا سعید کوفی که تصریح به صحابیبودن او کرده و دیگری دکین بدون نام پدر که او نیز اهل
کوفه است:
۱۹۹۴ دکین
بن سعید الخثعمی المزنی کوفی له صحبة روی عنه قیس
بن ابی حازم سمعت ابی یقول ذلک.
۱۹۹۵ دکین کوفی روی عن وهب
بن حمزة روی عنه یوسف
بن صهیب سمعت ابی یقول ذلک.
ابوبکر هیثمی بعد از نقل روایت از معجم کبیر
طبرانی میگوید:
رواه الطبرانی وفیه دکین ذکره ابن ابی حاتم ولم یضعفه احد وبقیة رجاله وُثقوا.
طبرانی این روایت را نقل کرده و در سند آن دکین است، ابن ابیحاتم نام او را آورده؛ ولی هیچ کس او را تضعیف نکرده؛ بقیه راویان روایت همگی توثیق شدهاند.
ممکن است که کسی اشکال کند که اگر راوی روایت مورد نظر ما «دکین» باشد، دکین توثیق ندارد؛ بنابراین روایت حجت نیست.
در پاسخ میگوییم:
اولا هر دوی آنها یک نفر هستند؛ چرا که هر دو اهل کوفه و در یک طبقه بودهاند. هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که ثابت کند آنها دو نفر باشند.
به نظر میرسد که ابن ابیحاتم به منظور تضعیف و زیر سؤال بردن روایت «علی اولی الناس بکم بعدی» این کار را کرده باشد. علمای متعصب سنی از این کارها برای جلوگیری از انتشار فضائل امیرمؤمنان (علیه
السّلام) زیاد انجام دادهاند.
هرچند که جمله «ولم یضعفه احد» که از هیثمی نقل شد، نیز اگر توثیق نباشد، تضعیف به حساب نمیآید.
ثانیاً احتمال اینکه راوی واقعی این روایت همان «رکین
بن الربیع» باشد بسیار زیاد است؛ چرا تعداد زیادی از علمای اهل سنت، سند روایت را به همین صورت؛ یعنی یوسف
بن صهیب از رکین
بن الربیع نقل کردهاند؛ از جمله
ابناثیر جزری در
اسد الغابه در شرح حال وهب
بن حمزه مینویسد:
وَهْبُ
بن حَمْزة. یعد فی اهل الکوفة. روی حدیثه یوسف ابن صُهَیب، عن رُکَین، عن وهب
بن حمزة قال: صحبت علیاً رضی الله عنه من المدینة الی مکة....
ابنحجر عسقلانی نیز در شرح حال وهب
بن حمزه مینویسد:
ثم اخرج من طریق یوسف
بن صهیب عن رکین عن وهب
بن حمزة قال سافرت مع علی فرایت....
و ابنعساکر نیز در
تاریخ مدینه دمشق نقل کرده است:
اخبرنا ابو الفتح یوسف
بن عبد الواحد اناشجاع
بن علی انا ابو عبدالله
بن مندة انا خیثمة
بن سلیمان انا
احمد بن حازم انا عبید الله
بن موسی نایوسف
بن صهیب عن رکین عن وهب
بن حمزة قال: سافرت مع علی
بن ابی طالب من المدینة الی مکة...
البته ابنحجر عسقلانی و ابنعساکر اصل کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را به این صورت نقل کردهاند:
لا تقولن هذا لعلی فان علیا ولیکم بعدی.
هر چند که همین جمله نیز ولایت مطلق امیرمؤمنان (علیه
السّلام) ثابت میکند؛ اما به هر حال نشانگر این است که دست بردن در روایت و کلمات پیامبر خدا، کار همیشگی بزرگان اهل سنت است.
از همه اینها گذشته، نقل روایت از دو طریق نیز احتمالش زیاد است؛ یکبار از طریق رکین
بن ربیع از وهب
بن حمزه و یکبار از طریق دکین (چه دکین
بن سعید چه دکین بدون ذکر نام پدر). بنابراین اگر در سند دوم اشکالی باشد، سند اول هیچ اشکالی نخواهد داشت.
سند اول که از ابونعیم اصفهانی نقل شد، بدون تردید صحیح است و تمام راویان آن از بزرگان تاریخ اهل سنت هستند.
سند دوم نیز از طریق دکین
بن سعید نقل شده و او خود از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است. دکین
بن سعید نیز نباشد، ضرری به صحت روایت نخواهد زد.
پس سند روایت کاملا صحیح و از دیدگاه اهل سنت
حجت است.
تردیدی نیست که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بر همه مؤمنان و بلکه بر تمام بشریت ولایت مطلق دارد، و آن حضرت در تمام امور مسلمانان اولی به تصرف نسبت به خود آنها است، اطاعت مطلق و بیچون چرا از آن حضرت واجب و مخالفت با او حرام مطلق است؛ چنانچه خداوند در آیه ششم سوره احزاب همین مطلب را به روشنی به اثبات میرساند.
«النَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِم؛
پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
بنابراین تردیدی در ولایت مطلق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بر همه افراد بشر نیست.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) همین ولایت برا برای امیرمؤمنان (علیه
السّلام) طبق روایت صحیح السندی که علمای اهل سنت نقل کردهاند، ثابت کرده است.
اولویت در این آیه به این معنی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) هر تصرفی را که به خواهد و هر تدبیری را که صلاح بداند میتواند در حق
مسلمین انجام دهد و
مسلمانان وظیفه دارند که از او در تمام امور
اطاعت نمایند؛ چنانچه مفسران بزرگ اهل سنت از این آیه همین مطلب را استنباط کردهاند که نام چند تن از آنها را ذکر میکنیم.
محمد بن جریر طبری (متوفای ۳۱۰هـ) مفسر مشهور اهل سنت درباره این آیه مینویسد:
النبی اولی بالمؤمنین... یقول تعالی ذکره النبیُ
محمدٌ اولی بالمؤمنینَ یقول: احق بالمؤمنین به من انفسهم ان یَحْکُم فیهم بما یشاء من حکمٍ فیجوز ذلک علیهم.
کما حدثنی یونس قال اخبرنا
بن وهب قال قال
بن زید النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم کما انت اولی بعبدک ما قضی فیهم من امرٍ جازَ کما کلما قضیتَ علی عبدک جاز.
در این آیه: النبی اولی بالمؤمنین... خداوند پیامبر را سزاوارتر از
مؤمنان بر جانشان دانسته و او را شایستهتر میداند تا آنچه لازم میداند در حق آنان انجام دهد.
ابنکثیر دمشقی سلفی (متوفای۷۷۴هـ) در تفسیر این آیه مینویسد:
النبی اولی بالمؤمنین... قد علم تعالی شفقة رسوله صلی الله علیه
وسلم علی امته ونصحه لهم فجعله اولی بهم من انفسهم وحکمه فیهم کان مقدَّما علی اختیارهم لانفسهم کما قال تعالی «فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا
تَسْلیماً».
خداوند مهربانی و دلسوزی رسولش را درباره امتش میداند و لذا او را سزاوارتر از خود آنان میداند و فرمان او را در حق آنان مقدم دانسته است؛ چنانچه خداوند میفرماید:
به پروردگارت سوگند که آنها
مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا
تسلیم باشند.
ظهیرالدین بغوی (متوفای۵۱۶هـ) شافعی که از او با عنوان «محیی السنه» یاد میکنند، در تفسیر آیه میگوید:
قوله (عزّوجلّ) «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» یعنی من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه فیهم ووجوب طاعته علیهم وقال ابن عباس وعطاء یعنی اذا دعاهم النبی صلی الله علیه
وسلم ودَعَتْهم انفسُهم الی شیءٍ کانت طاعةُ النبی صلی الله علیه
وسلم اولی بهم من انفسهم قال ابن زید «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» فیما قضی فیهم کما انت اولی بعبدک فیما قضیت علیه. وقیل هو اولی بهم فی الحمل علی الجهاد وبذل النفس دونه.
فرمان رسول خدا بر افراد امت از فرمان بعضی از آنان نسبت به دیگری نافذتر و اطاعتش بر همگان واجب است،
ابنعباس و عطاء گفتهاند: معنای آیه این است که چون رسول خدا آنان را به کاری فرا خواند و نفس آنان به چیزی دیگر پس اطاعت رسول بر آنان واجب و مقدم است،
ابنزید گفته است: اولویت رسول خدا در قضاوت و حکم او است همانگونه که دستور ارباب نسبت به بندهاش تقدم و اولویت دارد، و گفته شده است: اولویت دفاع و تقدیم جانشان در راه او است.
قاضی عیاض (متوفای ۵۴۴هـ) در کتاب مشهور الشفاء «اولی بالمؤمنین» را اینگونه تفسیر میکند:
قال اهل التفسیر: اولی بالمؤمنین من انفسهم: ای ما انفذه فیهم من امرٍ فهو ماضٍ علیهم کما یمضی حکمُ السید علی عبده.
مفسران اولویت رسول خدا را در نفوذ فرمانش مانند اطاعت برده از اربابش دانستهاند.
عبدالرحمن بن جوزی (متوفای ۵۹۷ هـ) در تفسیر این آیه مینویسد:
قوله تعالی «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای احق فله ان یحکم فیهم بما یشاء قال ابن عباس اذا دعاهم الی شئ ودعتهم انفسهم الی شئ کانت طاعته اولی من طاعة انفسهم وهذا صحیح فان انفسهم تدعوهم الی ما فیه هلاکَهم والرسولُ یدعوهم الی ما فیه نجاتَهم.
این سخن خداوند که فرموده است: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم، به معنای سزاوارتر است، یعنی رسول خدا هرگونه که به خواهد میتواند درباره آنان فرمان دهد، ابنعباس گفته است: اگر رسول خدا مردم را به چیزی و نفس آنان به چیزی دیگر فرمان داد پیروی رسول مقدم و اولی است، سپس میگوید: این سخنی است صحیح، چرا که نفس مردم آنان را به چیزی میخواند که هلاکت و نابودی در آن است ولی رسول خدا به آنچه در آن نجات است دعوت میکند.
زمخشری (متوفای ۵۳۸هـ) مفسر و ادیب پرآوازه اهل سنت در تفسیر آیه مینویسد:
«النَّبِیُّ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ (فی کل شیء من امور الدین والدنیا) منْ اَنفُسِهِمْ» ولهذا اطلق ولم یقید، فیجب علیهم ان یکون احبّ الیهم من انفسهم، وحکمه انفذ علیهم من حکمها، وحقه آثَرَ لدیهم من حقوقها، وشفقتهم علیه اقدم من شفقتهم علیها، وان یبدلوها دونه ویجعلوها فداءه اذا اعضل خطب، ووقاءه اذا لقحت حرب، وان لا یتبعوا ما تدعوهم الیه نفوسهم ولا ما تصرفهم عنه، ویتبعوا کل ما دعاهم الیه رسول الله صلی الله علیه
وسلم وصرفهم عنه، لانّ کل ما دعا الیه فهو ارشادٌ لهم الی نیلِ النجاةِ والظفرُ بسعادةِ الدارین وما صَرَفَهم عنه، فاخذ بحجزهم لئلا یتهافتوا فیما یرمی بهم الی الشقاوة وعذاب النار.
رسول خدا در تمام مسائل مربوط به
دنیا و
آخرت مردم بر آنان اولویت دارد، به همین جهت هم بدون هیچگونه قیدی بیان شده است، بنا بر این بر امت واجب است که رسول خدا محبوبتر از خودشان نزد آنان باشد و دستور و حکم او نافذتر و حقوق او برتر و مهربانی به او مقدم و جانشان را نثارش نمایند و در هنگام جنگ او را محافظت کنند و از خواهشهای نفسانی و آنچه که آنان را از وی دور کند پیروی نکنند و از هر آنچه که آنان را به او فرا خواند متابعت نمایند زیرا او آنان را به سعادت دنیا و آخرت دعوت میکند و از عذاب آتش دور مینماید.
نسفی (متوفای ۷۱۰هـ) میگوید:
«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای احق بهم فی کل شیء من امور الدین والدنیا وحکمه انفذ علیهم من حکمها فعلیهم ان یبذلوها دونه ویجعلوها فداءه.
پیامبر اولی به مؤمنان از جان آنان است معنای آن این است که در همه چیز از امور دنیا و آخرت بر آنان تقدم و برتری دارد و دستور و حکم او نافذتر است، پس بر آنان واجب است جانشان را فدای او کنند.
ابیحیان اندلسی (متوفای ۷۴۵هـ) در تفسیر آیه میگوید:
«اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ» ای فی کل شیء، ولم یقید. فیجب ان یکون احب الیهم من انفسهم، وحکمه انفذ علیهم من حکمها، وحقوقه آثَرَ، الی غیر ذلک مما یجب علیهم فی حقه.
پیامبر بر مؤمنان در همه چیز بدون هیچ تقییدی برتری دارد، پس واجب است از جانشان نزد آن محبوبتر و حکمش نافذتر و حقوقش رعایت بیشتری داشته باشد.
زرعی دمشقی، (متوفای ۷۵۱هـ) معروف به
ابنقیم جوزی، ادیب، مفسر،
فقیه،
متکلم و محدث مشهور حنبلی که از شاگردان
ابنتیمیه و ناشر افکار او به شمار میرود، در کتاب
زاد المهاجر در تفسیر این آیه مینویسد:
وقال تعالی «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» وهو دلیلٌ علی ان من لم یکن الرسولُ اولی به من نفسه فلیس من المؤمنین وهذه الاولویة تتضمن امورا:
منها: ان یکون احبَّ الی العبدِ من نفسه لان الاولویة اصلها الحب ونفس العبدِ احبٌ له من غیره ومع هذا یجب ان یکون الرسولُ اولی به منها واحب الیه منها فبذلک یحصل له اسم الایمان.
ویلزم من هذه الاولویةِ والمحبةِ کمالَ الانقیادِ والطاعةِ والرضا
والتسلیمِ وسائرَ لوازمِ المحبةِ من الرضا بحکمه
والتسلیم لامره وایثاره علی ما سواه.
ومنها: ان لایکون للعبد حکمٌ علی نفسه اصلاً بل الحکمُ علی نفسِه للرسول صلی الله علیه
وسلم یَحْکم علیها اعظم من حکمِ السیدِ علی عبدِه او الوالد علی ولده فلیس له فی نفسه تصرف قط الا ما تصرف فیه الرسول الذی هو اولی به منها.
النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم، دلیل بر این است که هر کس پیامبر خدا را بر خودش مقدم نداند مؤمن نیست و این اولویت مستلزم چند امر است:
۱. باید رسول خدا را از خودش بیشتر دوست داشته باشد، چون اولویت و برتری دادن اساس آن به محبت و دوستی است و طبیعی است که هر کس نفس خودش را بیش از دیگران دوست دارد و وقتی که رسول خدا را در دوست داشتن بر خودش مقدم بداند مؤمن بودن هم تحقق پیدا میکند، و نشان پیروی و رضایت و
تسلیم در برابر فرمان او خواهد بود.
۲. خودش را در برابر رسول خدا چیزی نداند بلکه دستور او را مهمتر از فرمان ارباب به بندهاش یا پدر نسبت به فرزندش بداند، و هیچگونه حقی برای خودش در برابر فرمان رسول خدا قائل نباشد.
ملا علی هروی (متوفای ۱۰۱۴هـ) مشهور به قاری میگوید:
«اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای اولی فی کل شیء من امور الدین والدنیا، ولذا اطلق ولم یقید فیجب علیهم ان یکون احب الیهم من انفسهموحکمه انفذ علیهم من حکمها، وحقه آثر لدیهم من حقوقها وشفقتهم علیه اقدم من شفقتهم علیها.
رسول خدا در همه امور اعم از دین و دنیا برتر است، به همین جهت هم مطلق آمده است و هیچ قیدی در آن نیست، پس واجب است که
نبی را از خودشان بیشتر دوست داشته باشند و حکم او را در حق خویش نافذ و حقوق او را مقدم بر حقوق خویش و محبت به او را بر بر محبت خودشان اولی قرار دهند.
محمد بن علی شوکانی (متوفای ۱۲۵۰هـ) آیه را اینگونه تفسیر میکند:
«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای هو احقٌ بهم فی کلِ امورِ الدین والدنیا واولی بهم من انفسهم فضلا عن ان یکون اولی بهم من غیرِهم فیجب علیهم ان یؤثروه بما اراده من اموالهم وان کانوا محتاجین الیها ویجب علیهم ان یحبوه زیادة علی حبهم انفسهم ویجب علیهم ان یقدموا حکمه علیهم علی حکمهم لانفسهم.
وبالجملة فاذا دعاهم النبی صلی الله علیه
وسلم لشیء ودعتهم انفسهم الی غیره وجب علیهم ان یقدموا مادعاهم الیه ویؤخروا مادعتهم انفسهم الیه ویجب علیهم ان یطیعوه فوق طاعتهم لانفسهم ویقدموا طاعته علی ماتمیل الیه انفسهم وتطلبه خواطرهم.
پیامبر بر جان مؤمنان از خودشان اولی است به این معنی است که سزاوارتر است نسبت به آنان در تمام امور دین و دنیا چه برسد به این که اولی از دیگران به آنان باشد پس واجب است که در بذل مال اگر چه خودشان نیازمند باشند او را مقدم بدارند و او را بیش از خودشان دوست داشته باشند و حکم او را مهمتر از هر حکمی بدانند.
پس اگر پیامبر فرمانی داد و نفسشان فرمانی دیگر باید فرمان او را ترجیح دهند و حتی بیشتر از قدرتشان باید از وی اطاعت نمایند.
حسن خان فتوحی (متوفای۱۳۰۷هـ) میگوید:
قال تعالی «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» فاذا دعاهم لشیء ودعتهم انفسهم الی غیره وجب علیهم ان یقدموا ما دعاهم الیه ویؤخروا ما دعتهم انفسهم الیه ویجب علیهم ان یطیعوه فوق طاعتهم لانفسهم ویقدموا طاعته علی ما تمیل الیه انفسهم وتطلبه خواطرهم.
اگر نفس مؤمنان آنان را به کاری فرمان دهد و رسول خدا به فرمانی دیگر واجب است امر او را برتر بدانند و بیشتر از توانشان او را اطاعت نمایند.
از مجموع سخنان بزرگان از مفسران
اهل سنت به این نتیجه میرسیم که اولویت در این آیه به این معنی است که پیروی و اطاعت از رسول خدا بر همه مسلمانان واجب است و آن حضرت میتواند در تمام امور
مسلمانان تصرف نماید و در اداره امور آنها از خودشان سزاوارتر است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همین مقام و موقعیت را با روایت «فَهُوَ اَوْلَی النَّاسِ بِکُمْ بَعْدِی» برای
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ثابت کرده است؛ یعنی ولایت امیرمؤمنان (علیه
السّلام) همان ولایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است، همانطور که مردم وظیفه دارند از رسول خدا به صورت مطلق اطاعت کنند و آن حضرت ولایت مطلق بر همگان دارد، همان ولایت برای امیرمؤمنان (علیه
السّلام) نیز ثابت است. ۳:۰۰.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا روایت «علی أولی الناس بعدی» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟».