جهمیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جَهمیه، از فرقههای متقدم اسلامی، پیروان
جَهم بن صَفوان میباشند.
فرقه جهمیه از قدیمترین
فرقههای کلامی اسلامی است که نام آن
و نیز نام مؤسس آن تقریباً در تمامی
کتابهای فِرَق آمده
و در باره آن بحث شده، اما از
جهم یا پیروان او متنی باقی نمانده است
و گزارشهای موجود به قلم مخالفان این
فرقه ، اطلاعات اصیل اندکی در باره آن در بر دارد؛ اطلاعاتی که با بیش از نیم
قرن فاصله از
مرگ جهم
تألیف و تدوین شده است
و تفاوتها
و گاه تعارضهایی در آنها دیده میشود.
جهم بن صفوان ،
کنیهاش ابومُحرِز، از
موالی بنی رایب از
قبیله اَزْد بود.
به سبب مدتی اقامت در
سمرقند و نیز
تِرمِذ ، سمرقندی
و تِرمِذی نیز نامیده شده است.
او در
بلخ زاده شد (در باره سال تولد
و وضع خانواده او اطلاعی در دست نیست).
در
کوفه با
جَعد بن دِرهَم آشنایی یافت
و تحت تأثیر اندیشههای او قرار گرفت.
اما وی صرفاً تکرار کننده سخنان
جعد نبود
و دست کم در یک موضوع با او اختلاف نظر جدّی داشت (ادامه مقاله).
گزارش نویسان، اندیشههای جهم را به جعد
و اندیشههای جعد را هم با سلسلهای از افراد، از جمله
بَیان بن سَمعان غالی ، به فردی
یهودی متصل کردهاند.
هر چند این سلسله قاعدتاً مجعول است، بیان آن نشاندهنده غرابت اندیشههای جهم در میان
مسلمانان روزگارش است.
گفته شده است که او در کوفه
ابوحنیفه را نیز ملاقات
و با او
مناظره کرد.
سپس به بلخ رفت
و در آنجا با
مُقاتِل بن سلیمان آشنا شد
و با او مناظره کرد.
آرای این دو در مسئله
تشبیه و تنزیه (ادامه مقاله) کاملاً مقابل یکدیگر بود.
مقاتل، که از نزدیکان
سلم بن اَحوَز مازنی (والی منطقه) بود، با استفاده از نفوذ خود، سبب شد که جهم به ترمذ
تبعید شود.
گفته شده است که جهم در ترمذ با پیروان فرقه هندی
سُمَنیه ، در باره
وجود خدا مناظره کرد؛
این مناظره به
واصل بن عطا هم نسبت داده شده است.
در باره مناظره یا
مکاتبه جهم با واصل بن عطا نیز سخن گفته شده است.
در سال ۱۱۶، در قیام
حارث بن سُرَیج علیه
حکومت اموی ، جهم با وی همکاری کرد
و در سال ۱۲۸، در اواخر
دوره اموی ، به فرمان
نصر بن سیار و به دست سلم بن احوز مازنی در
مرو به قتل رسید.
هر چند گاهی از تألیفات جهم سخن به میان آمده است، اما هیچ اثری از او یا شاگردانش در دست نیست
و چنانکه اشاره شد اطلاعات در این مورد محدود به نقدها
و ردیههایی است که در آنها هم غالباً بین جهم
و جهمیه
و نیز جهمیه
و معتزله خلطهایی صورت گرفته است.
در منابع موجود، به جهم اندیشههای گوناگونی نسبت داده شده که عمدهترین آنها بدین قرار است:
جهم در عالَمْ فاعلی غیر از
خدا نمیدید
و نسبت دادن افعال به مردم را از روی مَجاز میدانست.
بدین ترتیب، او قائل به
جبر بود
و اندیشهاش از این حیث کاملاً در تقابل با اندیشه جعد ــ که
قدَریمسلک و قائل به
اختیار بود ــ قرار میگرفت.
در این زمینه، اندیشه او در تقابل با معتزله
و نزدیک به
اشاعره بود،
چنانکه
اشعری در این باره نظر او را همدلانه گزارش کرده است.
او
ایمان را به
معرفت و قلب میدانست نه به
اقرار و عمل ،
و کفر را هم صرفاً
جهل به خدا تلقی میکرد.
همچنین گفته شده است که او ایمان را تشکیکی نمیدانست
و میان ایمان
انبیا و امت فرقی نمیدید.
نظر او درباره ایمان ــ که به موجب آن
قول و فعل جزو آن نیست
و در نتیجه گناه نافی ایمان نیست ــ او را در شمار
مرجئه قرار میدهد.
او خدا را
شیء نمیدانست، بلکه به وجود آورنده اشیا میدانست.
جهم
علم خدا را غیر خدا
و محدَث میدانست
و به تعبیر
اشعری هرگز نمیگفت خدا همواره به همه امور پیش از پیدایش آنها علم دارد.
همچنین او نسبت دادن بسیاری از
صفات به خدا را درست نمیدانست
و کاربرد آنها را در مورد خدا
نفی میکرد.
اینها صفاتی بودند که به نظر جهم صفات
مخلوق بودند
و شایسته
خالق نبودند، مانند
تکلم.
او بر این اساس به
تأویل آیات قرآن میپرداخت.
جهم از زمره کسانی بود که
قرآن را مخلوق میدانستند.
همچنین جهم
رؤیت را نفی میکرد
و به
وجوب عقلی پیش از
وجوب سمعی قائل بود.
وی
بهشت و دوزخ را جاودانی نمیدانست بلکه آنها را هم فانی میدانست.
مبنای او در این نظر ــ که خلاف رأی غالب است ــ آن بود که در عالم جز خدا هیچ موجودی
ازلی و ابدی نیست
و اگر چیزی ابدی باشد ازلی هم باید باشد.
وی استدلال خود را بر این مبنا استوار میکرد که نامتناهی بودن حرکات از جهت پایان محال است
و همه حرکات سرانجام قطع خواهند شد، همچنان که عدم تناهی حرکات از جهت آغاز، یعنی ازلی بودن آنها، نیز محال است.
بر این اساس، وی بهشت
و دوزخ را
فانی میدانست
و موضوع خلود بندگان را هم
تأویل میکرد.
او به موضوع
امر به معروف و نهی از منکر توجه داشت
و منکر
شفاعت بود.
در باره
امامت و حکومت نیز بر این نظر بود که هر کسی که به
کتاب و سنّت دانا باشد
و به این امر برخیزد
و همه بر او
اجماع کنند،
امام است.
چنانکه از مطالب مذکور بر میآید، تقریباً همه آرای جهم بر این استوار بوده که خدا ذات منزهی است با
قدرت مطلق که هیچ موجودی مثل او نیست
و هرگونه تشبیهی در مورد او خلاف
و طرح هر موجودی در کنار او نادرست است.
بر این اساس، او شناخت ذات خدا را هم ممکن نمیدانست
و متعلَّق معرفت را صرفاً مخلوقات
و علم به خالق را بر مبنای علم به مخلوقات میدانست.
در حقیقت، محور اندیشه جهم
تنزیه مطلق بود؛ از اینرو، ظاهرگرایانی مانند
مقاتل بن سلیمان ــ که آرا
و اقوالشان خالی از شائبه تشبیه نبود ــ رویکرد او را نادرست میدانستند
و در بسیاری موارد در برابر رویکرد عقلی او پاسخهای نقلی (بر مبنای
آیات و روایات) میدادند.
اگر به نظر جهم مخالفان او
اهل تشبیه بودند، مخالفان هم تنزیه مطلق او را
تعطیل میدانستند.
به همین سبب، همدلان با آرای او، جهمیه را موحد
و مخالفان، آنان را
اهل تعطیل میخواندند.
منظومه فکری جهم به گونهای است که میتوان گفت وی در طرح آرای خود احتمالاً تحت تأثیر
اندیشههای نوافلاطونی بوده است.
تفکیک اطلاعات مربوط به جهمیه از اطلاعات راجع به جهم
و نیز معتزله دشوار است
و در حقیقت، در باره جهمیه هم آگاهی چندانی در دست نیست.
همانطور که اندیشههای جهم به نظر سنّتگرایان زمان وی
بدعت بود
و رد میشد، نام جهم به سبب اندیشههایش غیر معتبر تلقی میشد
و جهمیه نیز عنوانی کلی بود برای کسانی که اندیشههای غیرنقلی
و غیررسمی
و غیرسنّتی عرضه میداشتند، خواه نسبت
و تعلق خاصی به آرای جهم داشتند خواه نه، حتی گاهی کلاً به گروههایی که به کلام
و بحث عقلی توسل میجستند، جهمی گفته میشد.
در باره فرقه جهمیه همین اندازه میدانیم که در
قرن سوم
و چهارم فرقه مطرحی بوده است
و چنانکه اشعری در
مقالات الاسلامیین و الإبانه آورده یکی از چند فرقه مهم آن روزگار بوده است.
تا حدود قرن پنجم در
نهاوند هنوز فرقههایی که جهمی خوانده میشدند وجود داشتند، که البته رو به زوال بودند.
از جمله شخصیتهای نامدار جهمی،
بِشر بن غیاث مَریسی ، فقیه دوره
مأمون ، بود که
فرقه مریسیه منسوب به اوست.
او در
تبلیغ و ترویج این فرقه نقش مهمی داشته است.
گاهی گروهی از پیروان
ابوحنیفه و حتی خود او جهمی دانسته شدهاند،
اما مطلب اخیر درست نیست
و حتی احتمال داده شده است که سبب این انتسابِ نادرست، خلط ابی حنیفه با
ابی حُذَیقه (
کنیه واصل بن عطا ) بوده باشد.
فِرَقنویسان جهمیه را گاه فرقهای مستقل
و گاه فرقهای از
جبریه یا
مجبّره و گاه از
مرجئه و حتی گاهی از
معتزله دانستهاند.
این تقسیمبندیها چندان قابل اتکا نیست، اما در مورد اخیر باید توجه داشت که معتزله اگر نه بعد از جهمیه، دست کم همزمان با جهمیه به وجود آمده
و بسط یافته است
و برشمردن جهمیه به عنوان شاخهای از معتزله احتمالاً نه بر مبنای تاریخ، که بر مبنای شباهت آرای جهمیه
و معتزله است.
در حقیقت، با ظهور معتزله ــ که به صورت مستدلتر
و مبسوطتر آرای عقلگرایانه جهم را مطرح میکردند
و به
تنزیه خدا توجه داشتند
و از
جبرگرایی به دور بودند (اندیشه جهم از این حیث قابل مقایسه
و تطبیق با
نظریه کسب اشعری است) ــ به تدریج جهم
و اندیشههای او به حاشیه رفت
و اندیشه معتزلی جای آن را گرفت.
فِرَقنویسان، خود جهمیه را هم به فرقههایی (تا دوازده فرقه) تقسیم کردهاند.
این تقسیمبندیها ظاهراً بیشتر بر مبنای تأکید بر بعضی آرای آنها
و حتی کوشش برای دادن نامهای منفی به آنهاست تا تقسیمبندی تاریخی.
در باره
جبری مسلک بودن جهم
و پیروان او گفتنی است که در تحلیلهای تاریخی غالباً
مجبره را گروهی معرفی کردهاند که در جهت منویات
بنی امیه حرکت میکردند
و حکومت مجال بسط آرای آنان را میداد، اما شرکت جهم در
قیام علیه بنی امیه، به رغم اندیشه
جبری او، به درستی نشاندهنده متقن نبودن این سخن دانسته شده است.
از قرن سوم به بعد بر جهمیه
ردیههای بسیاری نوشته شد.
ظاهراً اولین آنها، که یکی از مهمترین منابع در شناخت
جهم بن صفوان و پیروان او محسوب میشود،
الرد علی الزنادقه و الجهمیه اثر
احمد بن حنبل (متوفی ۲۴۱) است.
دیگر ردیهها عبارتاند از:
الاختلاف فی اللفظ و الرد علی الجهمیه از
ابن قتیبه (متوفی ۲۷۶)؛ «کتاب التوحید
و الرد علی الجهمیه» در
صحیح بخاری ،
الرد علی الجهمیه از
عثمان بن سعید دارِمی (متوفی ۲۸۰)؛ اثر مفصّل
ابن تیمیه (متوفی ۷۲۸) با نام
بیان تلبیس الجهمیه ؛
و اجتماع الجیوش الاسلامیه علی غزو المعطله والجهمیه از
ابن قیم جوزیه (متوفی ۷۵۱).
نام ردیههای دیگری نیز در منابع ذکر شده است که تاکنون منتشر نشدهاند
و اطلاعی از آنها در دست نیست.
(۱) ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بیتا (.
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ.
(۳) ابن تیمیه، بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، او، نقض تأسیس الجهمیه، چاپ محمد بن عبدالرحمان بن قاسم،) بیجا (: مؤسسه قرطبه،) ۱۳۹۲ (.
(۴) ابن جوزی، تلبیس ابلیس، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۵) ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱.
(۶) ابن حزم، الفصل فی الملل
و الاهواء
و النحل، چاپ محمدابراهیم نصر
و عبدالرحمان عمیره، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۷) ابن حنبل، الرد علی الزنادقه
و الجهمیه، قاهره ۱۳۹۳.
(۸) ابن قیم جوزیه، اجتماع الجیوش الاسلامیه علی غزو المعطله
و الجهمیه، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۹) ابن کثیر، البدایه
و النهایه، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۱۰) ابن مرتضی، کتاب طبقات المعتزله، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
(۱۱) ابن ندیم، الفهرست (تهران)).
(۱۲) محمد بن عبیداللّه ابوالمعالی، بیان الادیان در شرح ادیان
و مذاهب جاهلی
و اسلامی، چاپ عباس اقبال آشتیانی
و محمدتقی دانشپژوه، بهاهتمام محمد دبیر سیاقی، تهران ۱۳۷۶ ش.
(۱۳) شهفور بن طاهر اسفراینی، التبصیر فی الدین
و تمییز الفرقه الناجیهعن الفرق الهالکین، چاپ محمدزاهد کوثری، قاهره ۱۳۵۹/۱۹۴۰.
(۱۴) علی بن اسماعیل اشعری، الابانه عن اصول الدیانه، چاپ
بشیر محمد عیون، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
(۱۵) علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین
و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
(۱۶) عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت: دارالمعرفه،) بیتا (.
(۱۷) بوعمران، مسئله اختیار در تفکر اسلامی
و پاسخ معتزله به آن، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران ۱۳۸۲ ش.
(۱۸) شلومو پینس، مذهب الذّرّه عند المسلمین
و علاقته بمذاهب الیونان
و الهنود، نقله عن الالمانیه محمد عبدالهادی ابوریده، قاهره ۱۳۶۵/۱۹۴۶.
(۱۹) خالد العسلی، جهم بن صفوان
و مکانته فی الفکر الاسلامی، بغداد ۱۹۶۵.
(۲۰) احمد بن محمد خلال، السّنّه، چاپ عطیه زهرانی، ریاض ۱۴۱۰/۱۹۸۹.
(۲۱) خطیب بغدادی، تاریخ بغدادی.
(۲۲) عبدالرحیم بن محمد خیاط، الانتصار
و الرد علی ابن الراوندی الملحد، چاپ محمد حجازی، قاهره) ۱۹۸۸ (.
(۲۳) عثمان بن سعید دارمی، الرد علی الجهمیه، چاپ بدر بن عبداللّه بدر، کویت ۱۴۱۶/۱۹۹۵.
(۲۴) سمعانی، الانساب.
(۲۵) محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل
و النحل، چاپ محمد سیدکیلانی، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶.
(۲۶) طبری، تاریخ طبری (بیروت)).
(۲۷) حسن بن یوسف علامه حلّی، کشفالمراد فی شرح تجرید الاعتقاد، چاپ حسن حسنزاده آملی، قم ۱۴۰۷.
(۲۸) علی بن حسین علمالهدی، رسائل الشریف المرتضی، چاپ مهدی رجائی، رساله ۲۲: «
انقاذ البشر من الجبر و القدر»، قم ۱۴۰۵ـ۱۴۱۰.
(۲۹) محمد بن عمر فخررازی، اعتقادات فرق المسلمین
و المشرکین، چاپ محمد معتصم باللّه بغدادی، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
(۳۰) کلینی، اصول کافی.
(۳۱) ویلفرد مادلونگ، مکتبها
و فرقههای اسلامی در سدههای میانه، ترجمه جواد قاسمی، مشهد ۱۳۷۵ ش.
(۳۲) یوسف بن عبدالرحمان مزّی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشارعواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲.
(۳۳) محمد بن محمد مفید، اوائل المقالات فی المذاهب
و المختارات، چاپ مهدی محقق، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۳۴) مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدء
و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
(۳۵) محمد بن احمد ملطی شافعی، التنبیه
و الرّد علی اهل الاهواء والبدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
(۳۶) حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، چاپ محمدصادق آلبحرالعلوم، نجف ۱۳۵۵/۱۹۳۶.
(۳۷) هفتاد
و سه ملت، یا، اعتقادات مذاهب: رسالهای در فرق اسلام از آثار قرن هشتم هجری، چاپ محمدجواد مشکور، تهران: عطائی، (۱۳۴۱ ش)؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «جهمیه»، شماره۵۲۹۳.