تساهل و تسامح با اهلکتاب (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از آموزه های
دین اسلام در برخورد با
ادیان دیگر، تساهل و تسامح است.
تسامح و
تساهل در شنیدن سخنان مخالفان و دادن جوابهای مناسب، با رعایت بهترین شیوه بحث:
•«قل یـاهل الکتـب تعالوا الی کلمة سواء بیننا وبینکم الا نعبد الا الله ولا نشرک به شیــا ولا یتخذ بعضنا بعضـا اربابـا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون:بگو: اى
اهل کتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است (
انبیاء و كتابهاى آسمانى بر آن متّفق اند) گرد آييم، و آن اين كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را
شریک او نكنيم و برخى از ما برخى ديگر را خدايانى به جاى خدا نگيرد. پس اگر (از اين پيشنهاد) روى گرداندند بگوييد:
گواه باشيد كه ما مسلمانيم.»
و كلمه" سواء" در اصل
مصدر است، ولى در معناى صفت يعنى" متساوى الطرفين" نيز استعمال مى شود، و معناى جمله:" سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ" اين است كه كلمه مذكور، كلمه اى است كه تمسك بدان و عمل به لوازم اش بين ما و شما مساوى است و همه ما بايد به آن تمسك جوييم و بنا بر اين توصيف كلمه به صفت" سواء"، در
حقیقت توصیف به حال خود كلمه نيست بلكه توصيف به حال متعلق آن است كه همان تمسك و عمل است، و توجه كرديد كه عمل مربوط به معناى كلمه است نه خود آن، هم چنان كه جمع شدن نيز جمع شدن بر معناى كلمه است نه خود آن، و اين جمله خالى از عنايتى مجازى نيست، پس در اين كلام وجوهى از عنايات
لطیف وجود دارد، يكى اينكه بايد اجتماع را به معنا نسبت مى داد و مى فرمود: بيائيد بر معناى يك كلمه و لوازم آن متحد شويم، ولى چنين نكرد بلكه خود كلمه را به جاى معنا استعمال نمود و آن گاه كلمه را به صفت" سواء" متصف فرمود. و چه بسا مفسرينى كه گفته اند: معناى" سواء بودن كلمه" اين است كه
قرآن و
تورات و
انجیل در دعوت به اين كلمه متفق اند و اين كلمه"
توحید" است.دعوت به کلمه سواء،دعوت به
سیر بر اساس کلمه
توحید و نفى
بغی و
فساد مى باشد.
قرآن در این
آیه به همه آنها اعلام مى كند: ما و شما در اصل توحيد مشترك ايم بياييد
دست به دست هم داده اين اصل مشترك را بدون هيچ پيرايه اى
زنده كنيم و از تفسيرهاى نابجا كه نتيجه آن
شرک و دورى از توحيد خالص است خوددارى نمائيم.
•« یـاهل الکتـب لم تحاجون فی ابرهیم وما انزلت التورة والانجیل الا من بعده افلا تعقلون:اى اهل كتاب، چرا درباره
ابراهیم جدال و ستيزه مى كنيد (هر يك از شما مى گويد او در
مذهب ما بوده) در حالى كه تورات و انجيل نازل نشده مگر بعد از او! آيا نمى انديشيد؟!»
محاجه در ابراهيم محاجه ای بي جا و جاهلانه است به اين معنا که هر يك از دو طرف محاجه ابراهيم را از خود بداند و از طرف ديگر نفى كنند، اين بگويد: ابراهيم از ما است و از شما نيست، آن طرف ديگر هم بگويد از ما است و از شما نيست و اعتبارا هم بايد اين طور باشد كه اول منظورشان اين بوده باشد كه حقانيت خود را
اثبات كنند، مثلا
یهود بگويد: ابراهيم (علیهالسلام) از ما است كه كتاب آسمانى ما او را ستوده، نصارا هم در پاسخ بگويند: نه، ابراهيم داعى به سوى حق و خود بر
دین حق بود و حق هم با
ظهور عیسی ظاهر شده، پس ابراهيم از ما است ولى اين بگو مگو در آخر به
لجبازی و
تعصب كشيده باشد، يهود گفته باشد: اصلا ابراهيم يهودى بوده، و نصارا گفته باشد خير، نصرانى بوده، با اينكه مى دانستند دين
یهودیت بعد از نزول تورات بر
موسی علیهالسلام و دين
نصرانیت بعد از نزول
انجیل بر عيسى بن
مریم ع تاسيس و
تشریع شده و اين دو بزرگوار بعد از ابراهيم به دنيا آمدند، پس چگونه بر سر يهودى بودن و يا نصرانى بودن آن جناب با يكديگر مجادله مى كردند؟ و چگونه ممكن است ابراهيم يهودى يعنى گرونده به
شریعت موسى ع و يا نصرانى يعنى گرونده به شريعت عيسى علیهالسلام باشد.
•«هـانتم هـؤلاء حـججتم فیما لکم به علم فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم والله یعلم وانتم لا تعلمون:هان شما همانيد كه درباره آنچه بدان علم داشتيد بحث و جدال كرديد (مانند محاجّه يهود با نصارى درباره عدم
الوهیت عيسى و عدم تثليث، و محاجّه نصارى با يهود درباره
بعثت و
نبوت عيسى)، پس چرا درباره آنچه بدان علم نداريد (مانند آنكه ابراهيم يهودى يا نصرانى بوده) نيز بحث و جدال مى كنيد؟! و خدا مى داند و شما نمى دانيد.»
اين آيه علمى را از محاجه كنندگان نفى، و علمى را براى آنان اثبات مى كند و آنچه را از آنان نفى مى كند براى خدا اثبات مى نمايد، و لذا مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه شما يهود و نصارا در باره ابراهيم بگو مگو مى كنيد، در حالى كه علمى به وجود او و به
نبوت او داريد و احتجاجتان در حدود آگهى هايتان عيبى ندارد، ولى چرا در آنچه علم نداريد بگو مگو مى كنيد؟
آرى او مى داند كه در چه تاريخى
آئین خود را بر ابراهيم نازل كرده، نه شما كه در زمان هاى بعد به وجود آمده ايد و بدون اطلاع و مدرك، در اين باره
قضاوت مى كنيد.سپس با
صراحت تمام به اين مدعيان پاسخ مى گويد كه:" ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحد خالص و مسلمان (پاك نهادى) بود" (ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً).
•«وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ
أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ:و با اهل كتاب (يهود و نصارى)
مجادله و
محاجّه مكنيد مگر با شيوه اى نيكوتر (بدون غلظت و
اهانت و
تهدید) مگر با كسانى از آنها كه
ستم كرده اند (سابقه
تکبر و
عناد و ردّ حق دارند) و بگوييد: ما به آنچه به سوى ما نازل شده و آنچه به سوى شما نازل شده
ایمان داريم، و خداى ما و خداى شما يكى است، و ما
تسلیم او هستيم.»
•«...جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ
أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدين:...و با آنان (مخالفان) به نيكوترين وجه محاجّه و مجادله نما. (اين وظيفه تو، و اما آنها) البته پروردگارت خود داناتر است به كسى كه از راه او گم گشته و او داناتر است به هدايت يافتگان.»
" لا تجادلوا" از ماده" جدال" در اصل به معنى تابيدن
طناب و محكم كردن آن است، اين واژه در مورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مى پردازند، و در
حقیقت هر كدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مجادله گفته مى شود، به كشتى گرفتن نيز" جدال" مى گويند، و به هر حال منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است.تعبير به" بِالَّتِي هِيَ
أَحْسَنُ"، تعبير
بسيار جامعى است كه تمام روش هاى صحيح و مناسب
مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن، چه در آهنگ گفتار، و چه در حركات ديگر همراه آن. بنا بر اين
مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤدبانه، لحن سخن دوستانه محتواى آن مستدل، آهنگ صدا خالى از
فریاد و جنجال و هر گونه
خشونت و
هتک احترام، همچنين حركات
دست و
چشم و
ابرو كه معمولا مكمل بيان
انسان هستند همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد. اينها همه به خاطر آن است كه هدف از بحث و مجادله برترى جويى و تفوق طلبى و شرمنده ساختن طرف مقابل نيست، بلكه هدف تاثير كلام و نفوذ سخن در اعماق
روح طرف است، و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف همين شيوه قرآنى است.
و مجادله وقتى نيكو به شمار مى رود، كه با درشت خويى و
طعنه و
اهانت همراه نباشد، پس يكى از خوبي هاى مجادله اين است كه: با نرمى و سازش همراه باشد، و خصم را متاذى نكند كه در اين صورت مجادله داراى حسن و نيكى است، يكى ديگر اينكه شخص مجادله كننده از نظر فكر با طرفش نزديك باشد، به اين معنا كه هر دو علاقه مند به روشن شدن حق باشند، و در نتيجه هر دو با كمك يكديگر حق را روشن سازند، و
لجاجت و عناد به خرج ندهند، پس وقتى اين شرط با شرط اول جمع شد، حسن و نيكويى مجادله دو برابر مى شود، آن وقت است كه مى توان گفت اين مجادله بهترين مجادله ها است.و به همين جهت وقتى مؤمنين را
نهی مى كند از مجادله با اهل كتاب، مگر آن مجادله كه
احسن و بهترين طرق مجادله باشد، از اهل كتاب جمعى را
استثناء مى كند، و مى فرمايد مگر آن عده از اهل كتاب را كه ستم كردند.
جدال عبارت است از: دليلى كه صرفا براى منصرف نمودن خصم از آنچه كه بر سر آن
نزاع مى كند بكار برود، بدون اينكه خاصيت روشنگرى حق را داشته باشد، بلكه عبارت است اينكه آنچه را كه خصم خودش به تنهايى و يا او و همه مردم قبول دارند بگيريم و با همان ادعايش را رد كنيم.بنا بر اين، اين سه طريقى كه خداى تعالى براى دعوت بيان كرده با همان سه طريق منطقى، يعنى
برهان و
خطابه و
جدل منطبق مى شود.چيزى كه هست خداى تعالى موعظه را به
قید حسنه مقيد ساخته و جدال را هم به قيد" بِالَّتِي هِيَ
أَحْسَنُ"مقيد نموده است، و اين خود
دلالت دارد بر اينكه بعضى از موعظه ها حسنه نيستند، و بعضى از جدالها حسن (نيكو) و بعضى ديگر
احسن (نيكوتر) و بعضى ديگر اصلا حسن ندارند و گر نه خداوند موعظه را مقيد به حسن و جدال را مقيد به
احسن نمى كرد.
و مقيد ساختن" موعظه" به" حسنه" شايد اشاره به آن است كه اندرز در صورتى مؤثر مى افتد كه خالى از هر گونه خشونت، برترى جويى،
تحقیر طرف مقابل، تحريك حس لجاجت او و مانند آن بوده باشد، چه بسيارند اندرزهايى كه اثر معكوسى مى گذارند به خاطر آنكه مثلا در حضور ديگران و توام با تحقير انجام گرفته، و يا از آن استشمام برترى جويى گوينده شده است، بنا بر اين موعظه هنگامى اثر عميق خود را مى بخشد كه" حسنه" باشد و به صورت زيبايى پياده شود." و با آنها (يعنى مخالفان) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز" (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ
أَحْسَنُ).بديهى است مجادله و مناظره نيز هنگامى مؤثر مى افتد كه" بِالَّتِي هِيَ
أَحْسَنُ" باشد، حق و
عدالت و درستى و
امانت و
صدق و راستى بر آن
حکومت كند و از هر گونه توهين و تحقير و خلاف گويى و استكبار خالى باشد، و خلاصه تمام جنبه هاى انسانى آن حفظ شود.
تسامح و تساهل پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم با اهل کتاب، با افشا نکردن برخی از حقایق کتمان شده از جانب آنان:
•«يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين:اى اهل كتاب، به
یقین فرستاده ما به سوى شما آمده كه
بسيارى از آنچه را كه شما از كتاب خود پنهان كرديد (مانند اوصاف پيامبر اسلام و نشانه هاى نبوت او) براى شما روشن مى كند و از
بسيارى هم (فعلا) چشم مى پوشد (مانند قول به
تجسم خدا و نسبت
گناه به پيامبران). حقّا كه براى شما از جانب خداوند
نور و كتابى روشن و روشنگر آمده است.»
منظور از اين حقائق که اهل کتاب آن را مخفی می کردند، آياتى از
تورات و
انجیل است كه در آن از آمدن
خاتم الانبیاء و از نشانى ها و خصوصيات آن جناب خبر داده، و آيه شريفه زير از وجود چنين آياتى در كتاب هاى تورات و انجيل خبر داده و مى فرمايد:" الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ"
و نيز مى فرمايد:" مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ ... ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ، وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ ..."
از اين جمله چنين استفاده مي شود كه اهل كتاب حقايق زيادى را
کتمان كردند ولى
پیامبر اسلام ص آنچه مورد نياز كنونى مردم
جهان بود (مانند بيان حقيقت
توحید و پاكى انبياء از نسبت هاى ناروايى كه در كتب عهدين به آنها داده شده و
حکم تحریم ربا و
شراب و امثال آن را) بيان نموده است ولى پاره اى از حقايقى كه مربوط به امتهاى پيشين و زمانهاى گذشته بوده و بيان آنها اثر قابل ملاحظه اى در تربيت اقوام كنونى نداشته از ذكر آنها صرف نظر شده است.
تسامح و تساهل مسلمانان با اهل کتاب، به رغم
حسدورزی آنان قبل از دستور
جهاد:
•«وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير:
بسيارى از اهل كتاب پس از آنكه حقانيت (اسلام) بر آنها روشن شد به خاطر
حسد برخاسته از وجودشان، دوست دارند كه شما را پس از ايمانتان به
کفر بازگردانند. پس (فعلا از ستيز با آنها) درگذريد و
توبیخ نكنيد تا خداوند فرمان خود را صادر نمايد، كه خدا بر همه چيز تواناست.»
بسيارى از اهل كتاب مخصوصا
یهود بودند كه تنها به اين
قناعت نمى كردند، كه خود آئين اسلام را نپذيرند بلكه اصرار داشتند كه مؤمنان نيز از ايمان شان باز گردند، و
انگیزه آنان در اين امر چيزى جز حسد نبود. قرآن در آيات فوق به اين امر اشاره كرده مى گويد:"
بسيارى از اهل كتاب به خاطر حسد دوست داشتند شما را بعد از
اسلام و
ایمان به كفر باز گردانند با اينكه حق براى آنها كاملا آشكار شده است" (وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُ).در اينجا قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه در برابر اين تلاش هاى انحرافى و ويرانگر" شما آنها را
عفو كنيد و گذشت نمائيد تا خدا فرمان خودش را بفرستد چرا كه خداوند بر هر چيزى توانا است" (فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).اين در واقع يك دستور تاكتيكى است كه به مسلمانان داده شده كه در برابر فشار شديد دشمن در آن شرائط خاص از سلاح عفو و گذشت استفاده كنند و به ساختن خويشتن و
جامعه اسلامی بپردازند و در انتظار فرمان خدا باشند.
در برخورد با دشمن نيز بايد انصاف داشت.آيه مى فرمايد:«وَدَّ كَثِيرٌ»:
بسيارى از اهل كتاب چنين هستند، نه همه آنان.
مسلمانان در عین تسامح و تساهل با اهل کتاب، موظف به اعلام
تسلیم خود در برابر خدا:
•«قل یـاهل الکتـب تعالوا الی کلمة سواء بیننا وبینکم الا نعبد الا الله ولا نشرک به شیــا ولا یتخذ بعضنا بعضـا اربابـا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون:بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است (انبياء و كتابهاى آسمانى بر آن متّفقند) گرد آييم، و آن اين كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نكنيم و برخى از ما برخى ديگر را خدايانى به جاى خدا نگيرد. پس اگر (از اين پيشنهاد) روى گرداندند بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.»
و مراد از جمله" أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ" نفى
عبادت غير خدا است نه اثبات عبادت خدا، در سابق هم در معناى كلمه طيبه" لا اله الا اللَّه" اشاره كرديم به اينكه كلمه" الا اللَّه" بدل است نه
استثنا و لازمه بدل بودن آن، اين است كه
سیاق " لا اله الا اللَّه" سياق نفى شريك باشد، نه اثبات اله، چون قرآن كريم اثبات وجود اله و حقيقت آن را امرى مسلم مى داند. و چون سياق كلام سياق نفى شريك است- البته شريك در عبادت- و شركى كه اعتقاد به
فرزند بودن عيسى براى خدا و اعتقاد به سه خدايى و امثال آن از آن ماده منشا مى گيرد با جمله:" أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ" ريشه كن نمى شد، لذا به دنبالش فرمود:" وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ ..."، چون در جمله اول عبادت را تنها عبادت خدا خواند و مادامى كه عبادت از عقائد شرك آميز خالص نباشد عبادت اللَّه نمى شود، بلكه عبادت اللَّه و معبودى مى شود كه شريك دارد، نه عبادت اللَّه، اگر چه اين عبادت به عنوان
اللَّه انجام شود، ليكن به خاطر اعتقاد به شرك در حقيقت سهمى از آن براى اللَّه خواهد بود و اين خود عبادت غير اللَّه هم هست.
قرآن به همه آنها اعلام مى كند: ما و شما در اصل توحيد مشترك ايم بياييد دست به دست هم داده اين اصل مشترك را بدون هيچ پيرايه اى
زنده كنيم و از تفسيرهاى نابجا كه نتيجه آن شرك و دورى از توحيد خالص است خوددارى نمائيم.جالب اينكه در اين آيه با سه تعبير مختلف روى مساله يگانگى خدا تاكيد شده است اول با جمله" أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ" (جز خدا را نپرستيم) و بعد با جمله" لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً" (كسى را شريك او قرار ندهيم) و سومين بار با جمله" وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ" (بعضى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد).ضمنا جمله اخير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه
مسیح يكى از افراد
انسان و هم نوع ما است نبايد او را به خدايى شناخت.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۶۶، برگرفته از مقاله «تساهل و تسامح با اهلکتاب».