بغای صغیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بُغایِ صَغیر مق ۲۵۴ق/۸۶۸م، از امرای بزرگ و پرنفوذ ترکنژاد در آغاز عصر دوم
عباسی که در تحولات این دوره نقش مهمی داشت.
درباره او پیش از ظهور در صحنه سیاسی قلمرو خلافت اطلاعی در دست نیست، اما از لقب شرابی یا شرابدار او
میتوان حدس زد که احتمالاً مدتی شربتدار خلیفه یا دربار
خلافت بوده است.
در منابع، نخستینبار از او در حوادث سال ۲۳۱ق/۸۴۶م به روزگار خلافت
واثق و در زمره کشندگان
احمد بن نصر خزاعی - از قائلان به
خلق قرآن و
رؤیت خدا در
قیامت - یاد شده است.
در ۲۳۴ق به روزگار
متوکل، وی مأمور سرکوب شورش
محمد بن بعیث بن جَلْبَس در
مرند آذربایجان شد و به روایتی امارت آنجا یافت؛ پس برفت و ابن
بعیث را گرفته، به
سامرا آورد.
مدتی بعد در ۲۳۷ق نیز به دستور متوکل به خونخواهی یوسف
بن محمد، عامل
ارمنستان که به دست شورشیان آنجا به قتل رسیده بود، رهسپار آن دیار شد و شورش را فرونشاند و بسیاری را کشت و اسیر کرد. سپس روی به
تفلیس نهاد و در ۲۳۸ق آنجا را به آتش کشید و اسحاق
بن اسماعیل، امیر شورشی آنجا را بکشت.
وی همچنین در آخرین جنگهای
عباسیان با رومیان در دوره قدرت خلفا شرکت جست. در ۲۴۴ق که متوکل در
دمشق بود، به دستور او جنگهای تابستانی برضد رومیان را آغاز کرد و جایی به نام صُمُّله در حدود مصیصه و طرسوس را نیز گشود.
با آنکه موالی ترک در عصر متوکل مشاغل بزرگ داشتند و خلیفه، خاصه در امور نظامی به آنان پشتگرم بود، ولی در اواخر ایام خود بر آن شد تا از قدرت و نفوذ آنان بکاهد. پس بر آنان سخت گرفت و مراتبشان را تنزل داد؛ چندان که برخی از امرای ترک بر ضد متوکل با
منتصر همداستان شدند و او را در ۲۴۷ق به
قتل آوردند. در این واقعه
وصیف،
اوتامش، بغای صغیر،
باغر و برخی دیگر از امرای ترک دست داشتند.
مسعودی داستانش درباره
بغای کبیر است.
پس از قتل متوکل، گویا بغا اول کسی بود که پسر او منتصر را خلیفه خواند و خبر مرگ متوکل را به او داد.
در این دوره بغا از حاجبان خلیفه بود. او و وصیف که از ولایتعهدی
معتز سخت بیمناک بودند، منتصر را واداشتند تا بر معتز سخت گیرد و او را به استعفا از ولایتعهدی مجبور کند و بدینسبب، معتز و مؤید، پسران متوکل هر دو خلع شدند.
اما خلافت منتصر هم فقط چند ماهی دوام یافت و او نیز در ۲۴۸ق به دست موالی ترک مسموم و مقتول شد.
پس به تدبیر
احمد بن خصیب قرار شد بغای صغیر، بغای کبیر و اوتامش کسی را به خلافت تعیین کنند و اینان هم بر
احمد بن محمد بن معتصم اتفاق کردند و وی با لقب
مستعین به خلافت نشست.
بغا و وصیف رسماً منصب حجابت خلیفه را در دست گرفتند.
ولی عملاً اداره امور مهم خلافت با آنها بود.
بغا در عین حال حکومت حلوان و ماسبذان و مهرجان قذق را نیز در دست داشت.
و
ابن عساکر در همین دوره، از ولایت او بر
فلسطین نیز یاد کرده است.
در این زمان میان امرای ترک اختلاف افتاد و درصدد قتل یکدیگر برآمدند. نخست اوتامش که به
بیتالمال دستدرازیها میکرد، به تحریک بغا و وصیف کشته شد و گویا به همین سبب مستعین نیز بغا را در ۳۴۹ق حکومت فلسطین داد تا از سامرا دورش گرداند.
اما در منابع اشارهای به حضور بغا در فلسطین نشده است و به علاوه میدانیم که در ۲۵۰ق به تحریک و توافق بغا و وصیف و مستعین، باغر ترک را که گویا قصد ایشان و مستعین کرده بود، کشتند و چون با شورش یاران او و طرفداران معتز و مخالفان مستعین روبهرو شدند، همراه خلیفه روی به
بغداد نهادند و ترکان نیز در سامرا با معتز
بیعت کردند.
در این روزگار در ارمنستان نیز شورشی برپا شد، اما علاء
بن احمد از سوی بغا بدانجا رفت و غائله را فرونشاند.
با اینهمه، مستعین که سخت مقهور امرای ترک، به ویژه بغا و وصیف بود.
در برابر مخالفان خود و طرفداران معتز چنان درمانده شد که به ناچار از خلافت کناره گرفت؛ ولی بغا برای آنکه نزد معتز که در سامرا خلافت میکرد، پایگاهی بیابد، بیدرنگ مستعین را کشت و سرش را برگرفته، به سامرا برد و بدین حیله بر مناصب خود ابقا شد
ولی گفتهاند که مدتی بعد به دستور معتز نام او و وصیف را از دیوان بینداختند، تا آنکه
شفاعت برخی کسان، باز خلیفه را با ایشان بر سر لطف آورد.
در این دوره نیز بغا و وصیف با هم کار میکردند و چون وصیف در ۲۵۳ق/۸۶۷۷م به دست ترکان کشته شد، بغا به تنهایی رشته کارها را در دست گرفت و مشاغل و وظایف او به بغا منتقل شد.
اما نزاعهای میان ترکها بر سر مال و منصب چنان دستگاه خلافت را ضعیف گردانید که یک وقت مساور
بن عبدالحمید که راه
عصیان میپیمود، تا سامرا بیامد و قصر خلیفه را نیز تصرف کرد.
از آن سوی چون میان بغا و بایکباک هم دشمنی درگرفت، معتز که نسبت به بغا بدبین شده بود، از این فرصت سود جست.
و به دشمنی دامن زد و به رغم او برخی از امرای ترک را بر کشید. چون خبر رسید که بغا قصد شورش دارد، معتز قصد او کرد. بغا گریخت و کوشید یارانی گرد آورد، ولی نتوانست و امانخواهی او نیز نتیجه نداد، تا سرانجام، دستگیر شد و به قتل رسید و خانهاش غارت، و پسرش فارس به مغرب تبعید شد.
(۱) علی ابن اثیر، الکامل فی التاریخ.
(۲) عبدالرحمان ابن جوزی، المنتظم، به کوشش
محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۴۱۲ق/۹۹۲م.
(۳) علی ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چ تصویری، عمان، دارالبشیر.
(۴) عبدالحی ابن عماد، شذرات الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۵) علی ابن کازرونی، مختصر التاریخ، به کوشش مصطفی جواد و سالم آلوسی، بغداد، ۹۷۰م.
(۶)
محمد ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، به کوشش مأمون صاغرجی و
احمد حمامی، دمشق، ۴۰۴ق/۹۸۴م.
(۷) ابن وادران، تاریخ العباسیین، به کوشش منجی کعبی، بیروت، ۹۹۳م.
(۸)
احمد بلاذری، فتوح البلدان، به کوشش صلاحالدینمنجد، قاهره، ۹۵۶م.
(۹)
محمود زمخشری، ربیعالابرار، به کوشش سلیم نعیمی، بغداد، مطبعةالعانی.
(۱۰) خلیل صفدی، الوافی بالوفیات، به کوشش ژاکلین سوبله و علی عماره، ویسبادن، ۹۸۲م.
(۱۱)
محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری.
(۱۲) مجملالتواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۳۱۸ش.
(۱۳) علی مسعودی، التنبیه و الاشراف، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، بغداد، ۹۳۸م.
(۱۴) علی مسعودی، مروجالذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، ۹۷۴م.
(۱۵)
احمد یعقوبی، تاریخ، بیروت، ۹۶۰م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بغای صغیر»، شماره۴۹۴۱.