براق حاجب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بُراقِ حاجِب (حک ۶۱۹ -۶۳۲ق/۱۲۲۲- ۱۲۳۵م)، سر سلسله قَراختاییان یا قُتْلُغ خانیان، از حکومتهای نیمه مستقل محلی در روزگار ایلخانان
مغول، در منطقه
کرمان است. نام او در بیشتر منابع متقدم بُراق آمده، اما تلفظ درست این نام بَرَق به معنای
سگ شکاری تیزتک یا پُرموست (
«بلاق» که احتمالاً تصحیف است).
براق و برادرش از امرای گورخان قراختایی بودند.
گورخان آن دو را به عنوان سفیر و برای دریافت باج و
مالیات نزد سلطان علاء
الدین تکش خوارزمشاه،
و به روایتی نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد.
اما به آنها اجازه مراجعت داده نشد، تا آنکه سلطان محمد، قراختاییان را برانداخت و به تدریج بر مقام و منزلت براق افزود؛ چنانکه نه تنها به او منصب حاجبی سلطان بخشید، بلکه مسئولیت دیوان مظالم و اتابکیِ فرزندش غیاث
الدین، والی کرمان را بر عهده او گذاشت.
با
مرگ سلطان محمد خوارزمشاه، غیاث
الدین در
عراق عجم مستقر شد و براق را سمت شحنگی
اصفهان داد.
و به هنگام عزیمت به عراق عجم، نیابت خود را در
حکومت کرمان به وی سپرد.
اما از آنجا که براق ارکان حکومت خوارزمشاهی را متزلزل میدید، یا بدان سبب که میان او و تاج
الدین کریم الشرق وزیر غیاث
الدین اختلافاتی بروز کرده بود،
از غیاث
الدین اجازه خواست تا درپی سلطان جلال
الدین خوارزمشاه، یا برای پیوستن به سلطان شمس
الدین ایلتُتْمش پادشاه دهلی که او نیز از قوم قراختای بود، از راه کرمان به
هندوستان رود.
در بین راه شجاع
الدین ابوالقاسم زوزنی والی کرمان به
طمع اموال براق و گرفتن
اسیر، در جیرفت بر ایشان تاخت، اما شکست خورد و براق پس از کشتن وی در ۶۱۹ق بر گواشیر، مرکز کرمان مسلط شد.
بدین ترتیب، براق که موقعیت را مناسب یافته بود، با تصرف ولایت کرمان، از عزیمت به
هند منصرف شد و توانست در دوره فترت میان انقراض خوارزمشاهیان و استقرار مغولان در
ایران، حکومتی محلی برپا سازد.
در ۶۲۱ق/۱۲۲۴م سلطان جلال
الدین که در اندیشه گردآوری سپاه برای رویارویی با مغولان بود، از هند روی به کرمان نهاد. براق پس از فرستادن پیشکشهایی، در قریة بهرامجرد در ۱۰ فرسنگی گواشیر به استقبال او رفت و
دختر خود را نیز به عقد وی درآورد.
اما به تدریج آثار مکر و دورویی براق آشکار شد و با اینکه برخی از سرداران جلال
الدین عزم داشتند او را به بند کشند، سرانجام، سلطان به اشاره یکی از نزدیکان سختگیری بر براق را به مصلحت ندید.
پس از چندی، سلطان جلال
الدین که به قصد شکار از گواشیر بیرون رفته بود، براق تمارض کرد و از همراهی او تن زد؛ آنگاه وی همراهان جلال
الدین را از شهر بیرون کرد و دروازهها را به روی ایشان بست. سلطان، ناچار حکومت براق را به ظاهر تأیید کرد و به روایتی به وی
لقب قتلغ خان بخشید.
(قتلغ = نیک بخت، دولتمند) و خود به سوی شیراز روان شد.
در
جمادیالاخر ۶۲۳ که جلال
الدین خوارزمشاه در
گرجستان مشغول نبرد بود، براق از فرمان او سرپیچید و دوری سلطان را از نواحی مرکزی ایران، موقع مناسبی برای بسط قلمرو خود و تسلط بر عراق عجم دانسته، با مغولان نیز ارتباط یافت و بنا به روایتی، آنان را از شمار قوای جلال
الدین و فتوحاتش آگاه ساخت.
از اینرو، جلال
الدین برای دفع فتنه به شتاب تمام به همراه برادرش غیاث
الدین، خود را از تفلیس به کرمان رساند. براق که از سلطان بیمناک بود، از در عذرخواهی و اظهار اطاعت درآمد و سلطان نیز او را بخشید.
به روایت دیگری، براق مقر خود را ترک کرد و در یکی از دژهای کرمان متحصن شد. جلال
الدین که دانست دستیابی به دژ محتاج صرف وقت بسیار است و از سوی دیگر، نمیتواند خود را در دو جبهه درگیر کند، خلعتی برای او فرستاده، وی را در حکومت کرمان ابقا کرد.
براق نیز از ضعف خوارزمشاه و غوغای مغول استفاده کرده، پس از آنکه اقتدار خود را بر سراسر ولایت کرمان گسترد، به تاخت و تاز در نواحی اطراف پرداخت و بر هرمز نیز دست یافت.
در این حال، براق که میدانست اختلاف میان جلال
الدین و غیاث
الدین شدت یافته است، غیاث
الدین را در کرمان پذیرا شد و از او در ابرقو استقبال کرد. براق حتی پس از چندی،
مادر غیاث
الدین را خواستگاری کرد و غیاث
الدین نیز به اکراه پذیرفت.
پس از مدتی، دو تن از نزدیکان براق و از جمله برادرش اغور ملک، غیاث
الدین را به
قتل براق ترغیب کردند، اما او نپذیرفت. براق که از این توطئه آگاهی یافت، غیاث
الدین و مادرش را در ۶۲۵ق/۱۲۲۸م کشت و اطرافیان وی را نیز به قتل رسانید.
اما به روایتی دیگر، براق غیاث
الدین را در قلعهای محبوس ساخته، او را در آنجا به قتل آورد، یا غیاث
الدین از زندان گریخت و به
اصفهان رفت و در آنجا به فرمان سلطان جلال
الدین کشته شد.
در
عین حال،
نسوی در روایت دوم
تردید کرده است و میگوید: نامهای را که براق برای جلال
الدین به
تبریز فرستاده بوده، دیده است که در آن، براق پس از برشمردن خدمات سابق خویش، از کشتن دشمنترینِ دشمنان سلطان، یعنی غیاث
الدین یاد کرده بود.
براق با فرستادن سرِ غیاث
الدین به نزد اوگتایقا آن
مراتب فرمانبرداری خود را به اطلاع خان مغول رسانده، از او لقب قتلغ خان دریافت داشت و بدین ترتیب، حکومت خود را مورد تأیید دربار مغول قرار داد.
وی همچنین سفیری به سوی مستنصر خلیفه عباسی (حک ۶۲۳ - ۶۴۰ق) روان کرد و از
اسلام خود خبر داد و اظهار بندگی و اطاعت نمود.
خلیفه نیز که با خوارزمشاهیان عناد میورزید، به وی لقب قتلغ سلطان بخشید.
در اختلافی که میان براق و علاءالدوله محمود، اتابک یزد رخ داد، براق به یزد لشکر کشید، اما پیش از آنکه نبردی روی دهد، غائله خاتمه یافت.
به دنبال این وقایع، سرداران مغول که به فرمان اوگتای مأمور فتح سیستان شده بودند، از او یاری خواستند، و وی را به اطاعت از خان مغول فراخواندند. براق پاسخ داد که با لشکر خویش کار تصرف سیستان را بییاری مغولان به انجام خواهد رساند.
سپس
فرزند خود رکن
الدین خواجه مبارک را به خدمت اوگتای روانه ساخت. رکن
الدین هنوز به مقصد نرسیده بود که براق درگذشت. مرگ او در ۲۰
ذیقعده یا
ذیحجه ۶۳۲ روی داد.
براق را در مدرسهای که خود در بیرون شهر کرمان و در محله ترکآباد (ترکان آباد) بنا کرده بود،
دفن کردند.
از این بنا که به «قُبة سبز» مشهور است، اکنون تنها محوطهای کوچک باقی مانده است.
براق با ایجاد پیوندهای خانوادگی با فرمانروایان هم عصر، میکوشید پایههای حکومت خویش را استوار سازد؛ چنانکه دختر بزرگش به همسری جَغَتای، خان مغول درآمد و دو تن دیگر از دخترانش با خاندان اتابکان یزد پیوند
زناشویی بستند.
با آنکه براق پسری به نام مبارک خواجه (خواجه مبارک) داشت، ولایت عهدی خویش را به برادرزادهاش قطب
الدین سپرده بود و همو تا دو سال حکمرانی میکرد؛ اما بعدها با مبارک خواجه
نزاع پیدا کرد و به حکم اوگتایقا آن، مبارک خواجه به حکمرانی رسید
و حکومت سلسله قراختاییان تا ۷۰۳ق/۱۳۰۴م ادامه داشت.
(۱) ابن اثیر، الکامل.
(۲) ابن خلدون، العبر.
(۳) یحیی احمدی کرمانی، فرماندهان کرمان، بهکوشش محمدابراهیم باستانیپاریزی، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۴) عباس اقبالآشتیانی، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۶۴ش.
(۵) بارتولد، و و، گزیدة مقالات تحقیقی، ترجمة کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۶) محمد ابراهیم باستانی پاریزی، آرامگاه قراختاییان کرمان، مجلة باستانشناسی، تهران، ۱۳۳۸ش، شم ۳ و ۴.
(۷) داوود بناکتی، تاریخ، بهکوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۸ش.
(۸) محمد کریم پیرنیا، «قبة سبز کرمان، آرامگاه قراختاییان»، آگاهی نامه، تهران، ۱۳۵۶ش، شم ۱۹.
(۹) جعفر جعفری، تاریخ یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۳ش.
(۱۰) عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م.
(۱۱) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۲) غیاث
الدین خواندمیر، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، ۱۳۵۳ش.
(۱۳) غیاث
الدین خواندمیر، مآثر الملوک، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، ۱۳۷۲ش.
(۱۴) رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۱۵) محمد شبانکارهای، مجمع الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۶) احمد فصیح خوافی، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، ۱۳۴۰ش.
(۱۷) یحیی قزوینی، لب التواریخ، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۸) احمد کاتب یزدی، تاریخ جدید یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۹) محمود کاشغری، دیوان لغات الترک، به کوشش علی امیری، استانبول، ۱۳۳۳ق.
(۲۰) محمد بن ابراهیم، تاریخ سلجوقیان کرمان، به کوشش هوتسما، لیدن، ۱۸۸۶م.
(۲۱) منتخب التواریخ معینی، منسوب به
معین
الدین نطنزی، به کوشش ژان اوبن، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۲۲) منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۲ش.
(۲۳) محمد میرخواند، روضة الصفا، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۲۴) ناصرالدین منشی کرمانی، سمط العلی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۵) محمد نسوی، سیرت جلال
الدین مینکبرنی، ترجمة فارسی، به کوشش مجتبی مینوی، تهران، ۱۳۴۴ش.
(۲۶) همو، سیرة السلطان جلال
الدین منکبرتی، به کوشش حافظ احمد حمدی، قاهره، ۱۹۵۳م.
(۲۷) احمد علی وزیری کرمانی، تاریخ کرمان، به کوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، ۱۳۴۰ش.
(۲۸) وصاف، تاریخ وصاف، به کوشش محمد مهدی اصفهانی، تهران، ۱۳۳۸ش.
(۲۹) Boyle, J A, X Dynastic and Political History of the Il- : h ns n , The Cambridge History of Iran, vol V, ed J A Boyle, Cambridge, ۱۹۶۸.
(۳۰) Curzon, G N, Persia and the Persian Question, London, ۱۸۹۲.
(۳۱) Doerfer, G, T O rkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, ۱۹۶۵-۱۹۶۷.
(۳۲) Le Strange, G, The Lands of the Eastern Caliphate, London, ۱۹۶۶.
(۳۳) EI ۲.
(۳۴) Sykes, P M, Ten Thousand Miles in Persia, New York, ۱۹۰۲.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «براقحاجب»، شماره۴۶۸۹.