• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

بایزید بسطامی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



دیگر کاربردها: بایزید (ابهام‌زدایی).

بایزید بسطامی، همان طیفور بن عیسی بن سروشان است، او صوفی و زاهد و عارف ایرانی است.

فهرست مندرجات

۱ - مسلمان شدن سروشان جد بایزید بسطامی
۲ - فتح بسطام
۳ - نظر مورخان درباره سروشان ومرگ بایزید
۴ - اشکال بر نظر سهلجی درباره مرگ بایزید
۵ - نظر بوورینگ درباره مرگ بایزید
۶ - اشکال نظر ابونعیم درباره مرگ بایزید
۷ - ابراهیم هروی یار و زائر بایزید
۸ - بایزید صحابه و شاگرد امام صادق
۹ - سقایی و ملاقات بایزید با امام صادق در کلام علما و مورخان
۱۰ - اشکال ملاقات بایزید با امام صادق ورد آن
۱۱ - نظر ابن فوطی درباره زمان تولد و مرگ بایزید
۱۲ - تولد بایزید درقرن دوم باعث رفع برخی اشکالات
۱۳ - معاصر بودن ذوالنون و یحیی بن معاذ با بایزید
۱۴ - معاصر بودن بایزید با امام صادق نزد ابن فوطی
۱۵ - مشتبه شدن چند بایزید با یکدیگر
۱۶ - کتاب سهلگی برای رفع اشتباه و کلام بایزید‌ها
۱۷ - بزرگترین ابویزید‌ نزد سهلگی
۱۸ - نام طیفور در قبیله بایزید
۱۹ - تاکید سهلگی بر صحابه امام صادق بودن بایزید
۲۰ - علت تاکید سهلگی بر صحابه امام صادق بودن بایزید
۲۱ - سخنان منسوب به بایزید
۲۲ - مهمترین نقل کننده سخن بایزید در خانواده‌اش
۲۳ - پسران بایزید بسطامی
۲۴ - تفاوت کلام بایزید بسطامی با دیگر بایزیدها
۲۵ - شطحیات منسوب به بایزید
۲۶ - قدیمی‌ترین مفسر شطحیات بایزید
۲۷ - کلام جنید درباره سخنان نقل شده از بایزید
۲۸ - توجیه سخنان متضاد با اعتقادات دینی مسلمانان
۲۹ - معانی سخنان بایزید طبق نظر جنید
۳۰ - معاصرین بایزید در کتاب دستورالجمهور
۳۱ - استادان بایزید
۳۲ - وفات فرزند امام صادق در بسطام و نقد آن
۳۳ - فرقه‌های منحرف منشاء برخی اقوال بایزید
۳۴ - فرق شطحیات بایزید و اعتقادات خطابیه
۳۵ - بایزید و ابو علی السندی دراللمع
۳۶ - برخی نظرات بایزید برگرفته از آرای هندو و بودا
۳۷ - نسبت دادنِ تصوف هندوا به بایزید مثل نظریه فنا
۳۸ - سخن بایزید درباره فنا و بقا
۳۹ - رد سخن سلمی درباره خراز نخستین نظریه پرداز فنا
۴۰ - سخن بایزید درباره راه وصول به یگانگی خدا
۴۱ - مبدا فکر بایزید درباره راه وصول به یگانگی خدا
۴۲ - انتقاد جنید بر اعداد مبالغه آمیز بایزید
۴۳ - نظر بایزید درباره معراج پیامبر
۴۴ - معنی شطح درکلام بایزید
۴۵ - اصول شطح نزد روزبهان
۴۶ - تفسیر شطحیات بایزید توسط روزبهان
۴۷ - ابن سالم بصری از مخالفان بایزید
۴۸ - مخالفت ابونصر سراج با ابن سالم بصری
۴۹ - توجیه شطحیات بایزید توسط ابونصر سراج
۵۰ - نظر عبدالرحمان بدوی درباره توجیه شطحیات بایزید
۵۱ - نظر عبدالرحمان درباره شطحیات بایزید
۵۲ - عبادت بایزید
۵۳ - راه تمیز قول بایزید طبق نظر ابو عبدالله دستانی
۵۴ - دعاهای بایزید
۵۵ - امی بودن بایزید و خدمت به امام صادق
۵۶ - اهل حدیث نبودن ابویزید، بر خلاف بایزید اصغر
۵۷ - سخنان بایزید اکبر مخالف کتاب و سنت
۵۸ - نظر شبلی و جنید درباره بایزید
۵۹ - نظر عبدالرحمان بدوی درباره نظر شبلی و جنید
۶۰ - اختلاف اصولی جنید و شبلی با بایزید
۶۱ - هجویری مخالف بایزید
۶۲ - نظر خواجه عبداللّه انصاری درباره بایزید
۶۳ - نظر خواجه عبدالله انصاری درباره شطحیات بایزید
۶۴ - سخن داود زاهد درباره بایزید و جواب او
۶۵ - نظر سهلگی درباره سخن داود زاهد
۶۶ - معنی تعدد بایزید در کلام سهلگی
۶۷ - بیرون کردن بایزید از بسطام
۶۸ - حسین بن عیسی درکلام ابن حجر
۶۹ - معراج منسوب به بایزید اکبر
۷۰ - توجیه معراج بایزید توسط ابونصر سرّاج
۷۱ - گزارش سهلگی از معراج بایزید
۷۲ - معراج بایزید در کتاب القصد الی الله
۷۳ - نظر نیکلسون درباره کتاب القصد و جنید
۷۴ - معراج بایزید در کلام هجویری
۷۵ - نظر عطار درباره معراج بایزید
۷۶ - توجیه شطحیات بایزید پس از قرن سوم
۷۷ - رندگی‌نامه بایزید
۷۸ - نقل کنندگان اخبار بایزید
۷۹ - شاگردان بایزید
۸۰ - نام همسر و فرزند بایزید در کتاب دستورالجمهور
۸۱ - قبر بایزید
۸۲ - ساخت قبَه بر قبر امام صادق در زمان شیخ رض
۸۳ - چند کتاب در احوال ومناقب بایزید
       ۸۳.۱ - کتاب النور
       ۸۳.۲ - کتاب دستورالجمهور
۸۴ - تحقیق محققان معاصر درباره بایزید
۸۵ - مقاله هلموت ریتر درباره سخنان بایزید
۸۶ - فهرست منابع
۸۷ - پانویس
۸۸ - منبع


بنا به منابع زندگی‌نامه او، جدش سروشان از زردشتیان بسطام بود و بعد به اسلام گروید
[۱] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۰ـ۶۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸.
در کتاب دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی‌یزید طیفور که ظاهراً در قرن هشتم هجری به فارسی تألیف شده است، نام کسی که سروشان به دست او اسلام آورد «ابراهیم عُرَیْنه» آمده و می‌گوید که عرینه عرب بود و به سپهسالاری به بسطام رفته بود، و نام پدر سروشان را موبد گفته است که والی قومس و از بزرگان زمان خود پیش از فتح اسلام بود. (گ ۲۵)


بسطام در ۲۲ فتح شده استو اگر فرض کنیم که مانند شهرهای دیگر دو یا چندبار، به جهت عصیان، فتح شده باشد، فتح نهایی آن از سال ۵۰ تجاوز نمی‌کند. در کتب تاریخ به ابراهیم عرینه اشاره‌ای نشده است و احتمالاً اطلاعات دستورالجمهور از تاریخ محلی بسطام یا قومس ـ که اکنون در دست نیست ـ گرفته شده است. به هرحال، فتح ری و قومس ـ که بسطام از شهرهای آن است ـ و خراسان در نیمه نخست قرن اول هجری به پایان رسیده بود.


به گفته همه منابع، سروشان جد یا پدرِ پدرِ بایزید بوده و میان بایزید و او فقط یک نفر (عیسی) فاصله بوده است، و سروشان در آغاز اسلام در شهر بسطام بود و موبد، والی قومس (در زمان ساسانیان) بوده است، از این‌رو بایزید بایستی از رجال قرن دوم باشد نه سوم که منابع
[۳] محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ج۱، ص۶۷، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
وفات او را در سال ۲۶۱ یا ۲۳۴ گفته‌اند.


سهلگی یا سَهلجی
[۴] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۸۳، کویت ۱۹۷۸
وفات او را در سال ۲۳۴ و عمر او را ۷۳ سال گفته است که اگر درست باشد، باید تولدش در سال ۱۶۱ باشد که درست درنمی آید، زیرا فاصله او و سروشان را پر نمی‌کند.


بووِرینگ با استناد به تاریخ فوت معاصران او (شقیق بلخی، متوفی ۱۹۴، ابوتراب نخشبی، متوفی ۲۴۵، ذوالنّون مصری، متوفی ۲۴۵، یحیی بن معاذ رازی، متوفی ۲۵۸، احمد خِضرویَه، متوفی ۲۴۰) سال ۲۳۴ را برای وفات او ترجیح می‌دهد.


اما طبق قرائن موجود، بایزید باید از رجال قرن دوم باشد، مثلاً ابراهیم هروی ، معروف به ستَنبِه یا اِسْتَنْبِه ، سخنانی از بایزید نقل کرده است.
[۵] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۰۰، کویت ۱۹۷۸
[۶] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۳۹، کویت ۱۹۷۸
[۷] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۷۲-۱۷۳، کویت ۱۹۷۸
اما ابونعیم
[۸] احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۳، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷
، ابراهیم هروی را از مصاحبان ابراهیم ادهم و اقران بایزید خوانده است. وفات ابراهیم ادهم را درسال ۱۶۱-۱۶۶ گفته‌اند.
[۹] عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۶۸، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
بنابراین، ممکن نیست که شخصی هم مصاحب ابراهیم ادهم و هم قرین و راوی بایزید (متوفی ۲۶۱) باشد.


در کتاب النّور ابراهیم هروی از یاران و زائران بایزید خوانده شده و آمده است که بایزید او را تا قریه اِبیان (در یک فرسخی بسطام) استقبال یا مشایعت می‌کرده است.
[۱۰] محمدبن علی سهلگی ، النّور من کلمات ابی طیفور ، ص۷۳-۷۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی ، کویت ۱۹۷۸
(در ص۷۳ به جای الهروی اشتباهاً الهرمی آمده است).


با این مقدمات، قول دیگری که او را از اصحاب امام صادق علیه السّلام (متوفی(۱۴۸ می‌داند قوّت می‌گیرد، اگرچه محققان این قول را نادیده گرفته‌اند. به نوشته سهلگی
[۱۱] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳، کویت
از قول ابوعبداللّه دستانی یا داستانی و او از قول مشایخ خود، ابویزید ۳۱۳ استاد را خدمت کرد که آخر ایشان امام جعفر صادق علیه السّلام بوده است و حضرت او را مأمور بازگشت به بسطام و دعوت مردم به خدا کرد.
[۱۲] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۶ شمار استادان ابویزید را ۱۱۳ تن ذکر کرده است، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵-۱۹۰۷



او چندین سال امام را خدمت کرد و چون سقّای خانه ایشان بود، حضرت او را طیفور سَقّا می‌خواند
[۱۳] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳، کویت ۱۹۷۸
[۱۴] محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
ملاقات امام صادق علیه السّلام و بایزید بسطامی و سقّایی او بر در خانه حضرت را جمعی از مورخان نقل کرده و فخررازی در کتاب‌های کلامی خود و سیّد بن طاووس در الطرائف و علامه حلّی در شرح تجرید نیز آن را آورده‌اند.


بنابراین به آنچه در بعضی از کتاب‌ها، از جمله شرح مواقف آمده است، نباید اهمیت داد که گفته‌اند بایزید امام را ملاقات نکرده زیرا زمان او مدت درازی پس از زمان ایشان بوده است. شاید این تنافی را بتوان اینگونه از میان برداشت که گفته شود دوتن به نام طیفور بوده‌اند
[۱۵] محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
کلام شیخ بهائی ناشی از تیزبینی عالمانه اوست و شهرت بایزید به ملاقاتش با امام تنها نزد صوفیه و مریدان او نبوده است. بعلاوه، مورخان و مشایخ تصوّف، که این حکایت را نقل کرده‌اند، شیعه نبوده‌اند که بخواهند مقامات بایزید را بالا برند.


در دستورالجمهور (نسخه خطی تاشکند، گ ۴ به بعد) آمده است که ابن فُوَطی (کمال الدّین عبد الرّزاق بن احمد شیبانی) مؤلف تاریخ بغداد، به نقل از تاریخ منهاج الدّین، می گوید که بایزید در زمان عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموی، متولد شد و محضر امام صادق علیه‌السلام را درک کرد. او ـ پس از نقل تواریخ، و این‌ که عمر بن عبد العزیز در ۱۰۱، پس از دو سال و پنج ماه و نیم روز خلافت، درگذشت ـ می‌گوید، چون تولد بایزید را در زمان خلافت عمر بن عبد العزیز گفته‌اند، پس تولد او باید در میان سال‌های ۹۹ـ۱۰۱ باشد. سپس می‌گوید بایزید در سال ۱۸۰ وفات یافت، بنابراین، عمر او در حدود هشتاد سال می‌شود.


اگر پذیرفته شود که بایزید در قرن دوم هجری می‌زیسته و در ۱۸۰ وفات یافته است، این مشکل که نوه سروشان بوده و میان این دو تن فقط یک نفر فاصله داشته است حل می‌شود و معاصر بودن شقیق بلخی با او اشکالی ایجاد نمی‌کند، زیرا شقیق در ۱۹۰ وفات یافته است.


اما معاصربودن ذوالنّون مصری و یحیی بن معاذ رازی با او ممکن است تولید اشکال کند، و آن هم از این راه که مقصود از بایزیدِ معاصر ایشان، بایزید دوم یا بایزید اصغر بوده است حل می‌شود.


ابن فوطی که دستورالجمهور از او به «مورّخ مدینه بغداد» یاد کرده است، جزء کتاب مشهور خود مجمع الا´داب فی معجم الالقاب، کتابی به نام التاریخ علی الحوادث دارد که ظاهراً تاریخ بغداد را تا سال ویرانی آن به دست مغول (۶۵۶) در برداشته
[۱۶] ابن فوطی، تلخیص مجمع الا´داب فی معجم الالقاب، ص۵۹، چاپ مصطفی جواد، دمشق ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷
و گویا از میان رفته است، به گفته دستورالجمهور موضوع معاصر بودن بایزید با امام صادق علیه السّلام باید مأخوذ از این کتاب باشد که آن هم از تاریخ منهاج الدّین نقل کرده است و از این کتاب هم اثری سراغ نداریم.


ظاهراً دو یا چندتن به نام بایزید باهم اشتباه شده‌اند، یکی معروف به بایزید اکبر و دیگری ابویزید بسطامی اصغر که نام او طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزّاهد بوده است،
[۱۷] عبد الکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
و این علی که جدّ اعلای بایزید اصغر است شاید برادر بایزید اکبر باشد، زیرا به گفته سهلگی ابویزید و آدم و علی سه برادر بوده‌اند و علی برادر کوچک‌تر ایشان بوده است
[۱۸] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۶، کویت ۱۹۷۸
، و فرزندان علی به پایه فرزندان ابوموسی (برادرزاده بایزید) نمی‌رسند و فرزندان علی اگرچه زیاد هستند، صیت و قبولِ فرزندان ابوموسی را ندارند.
[۱۹] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۷۱، کویت ۱۹۷۸



این اظهارات را شاید بتوان به رقابت‌های خانوادگی منسوب کرد که نظایر آن در تاریخ تصوّف هم دیده می‌شود. در تاریخ، میان چند بایزید اشتباه شده است که شاید نتیجه ادعاهای کسانی باشد که خود را همان بایزید اکبر مشهور قلمداد کرده‌اند و سهلگی کتابش را، به زعم خود، برای رفع این اشتباهات و تمییز سخنان ایشان نوشته است. او در مقدمه کتاب خود
[۲۰] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۹، کویت ۱۹۷۸
می گوید که عده‌ای از او خواسته‌اند تا میان معروفان به کنیه بایزید (و در حقیقت مدعیان این نام) فرق بگذارد و مقام و سخنان او (بایزید حقیقی) را از مقام و سخنان ایشان تمییز دهد، زیرا بسیاری، سخنان و مقام آنان را با هم برابر می‌دانند. بنابراین، از زمان‌های قدیم معروفان یا مدعیان نام بایزید بسیار بوده‌اند و احوال و سخنان ایشان با هم خلط شده است.


نیز سهلگی می‌گوید، کسانی که کنیه ابویزید داشته‌اند فراوان بوده‌اند ولی سه تن از ایشان از همه بزرگتر بوده‌اند و ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان از همه آن‌ها بالاتر بوده است.
[۲۱] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۰، کویت ۱۹۷۸



نام طیفور در قبیله و قوم او فراوان بوده است، چه در زمان خودش و چه در زمان‌های دیگر، و همه خود را، از راه تبرک و استمداد، به کنیه و نام او خوانده‌اند،
[۲۲] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۱، کویت ۱۹۷۸
برادرزاده بایزید هم طیفور بن عیسی نام داشته است،
[۲۳] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۹۸، کویت ۱۹۷۸
که ظاهراً مقصود همان طیفور بن عیسی نبیره علی، برادر کوچک بایزید است. این که دیگران از راه تبرک و استمداد، خود را به نام و کنیه بایزید خوانده باشند، توجیه این عمل از راه حسن ظن است، ولی در حقیقت ادعاهایی برای استفاده از نام و شهرت او بوده است.


سهلگی در تأکید بر این ‌که بایزید از اصحاب امام صادق علیه السّلام بوده است می‌گوید، دو جعفر بوده‌اند که یکی مقامی بالاتر از دیگری داشته است و آن ‌که بایزید در خدمت او بوده، جعفربن محمد صادق علیه السّلام بوده است.
[۲۴] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳، کویت ۱۹۷۸



شاید این تأکید برای این است که آن حضرت را با جعفر بن علی بن محمد ـ معروف به جعفر کذّاب که پس از امام حسن عسگری علیه السّلام مدعی امامت شیعیان و وراثت آن حضرت شد و شیعیان او را طرد کردند ـ اشتباه نکنند. ظاهراً یکی از مدعیان نام بایزید در قرن سوم، ادعای شاگردی امام جعفر صادق علیه السّلام را کرده و چون بر او اعتراض شده است که زمانش با آن حضرت تطبیق نمی‌کند، مدعی شاگردی جعفر بن علی بن محمّد (جعفرکذّاب) شده است.
[۲۵] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
چنانکه از کتاب النّور برمی آید، چند شخص با کنیه ابویزید و نام طیفور وجود داشته‌اند و سخنان و اقوال ایشان نیز باهم درآمیخته است.


سخنان منسوب به بایزید درحدود پانصد قول است که از راه افراد خانواده یا معاصران و شاگردان او به ما رسیده است.


مهمترین فرد خانواده بایزید که سخنان او را نقل کرده ابوموسی ـ خادم و برادرزاده او یعنی پسر آدم برادر بزرگتر بایزید ـ بوده است،
[۲۶] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۶۵، در شطحات الصوّفیه از عبد الرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
او گفته که چهارصد کلام از سخنان بایزید را با خود به گور می‌برد، زیرا کسی را که شایسته شنیدن آن‌ها باشد ندیده است.
[۲۷] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۷، کویت ۱۹۷۸



هنگام مرگ بایزید، ابوموسی ۲۲ سال داشته و چهار پسر از خود برجای گذاشته است که یکی موسی معروف به عُمَی است که بعضی از سخنان بایزید به روایت اوست، و دیگری ابویزید قاضی که چند روزی متولی منصب قضا در بسطام بوده است، و از او چهارصد کلام در طریق معرفت نقل شده است که اهل صنعت (فن تصوّف) آن را می‌پسندیدند و به او گفته بودند که سخنان تو از بایزید بیشتر است و با این معنی ملامت مردم را از او ارث می‌بری. به گفته سهلگی
[۲۸] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸
این شخص همان ابویزید ثانی است.


برای تمییز سخنان بایزید بسطامی بزرگ از بایزید بسطامی‌های دیگر شاید بتوان گفت، بایزید بسطامی بزرگ سخنانی می‌گفته است که مردم طاقت شنیدن آن را نداشته‌اند، اما سخنان بایزید ثانی را اهل فن می‌پسندیدند و با این‌همه به او می‌گفتند که با این سخنان ملامت مردم را از بایزید بزرگ ارث می‌بری، و او ظاهراً از این ملامت ناخرسند نبوده
[۲۹] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸
، زیرا به هرحال، از نام و مقام و شأن او بهره‌مند می‌شده است.


در میان سخنان منسوب به بایزید، سخنانی دیده می‌شود که بر اعتقاد او به حلول و اتحاد دلالت دارد، و درمیان عرفا به «شطحیّات» معروف است و در توجیه آن، برای انطباق با ظاهرشریعت، سخن‌ها گفته‌اند. در این میان، سخنانی از قبیل سخنان عادی و معمولی اهل تصوّف و عرفان نیز وجود دارد. شطحیات احتمالاً از بایزید بزرگ است و بیش‌تر سخنانی که از حدود سخنان عادی متصوّفه خارج نیست از بایزید ثانی یا بایزید اصغر است.


جُنَیْد، عارف و صوفی قرن سوم (متوفی ۲۹۷)، شاید قدیمی‌ترین کسی باشد که از بایزید بسطامی سخن گفته و شطحیّات او را تفسیر کرده است. برخی از این تفاسیر را ابونصر سرّاج طوسی (متوفی ۳۷۸) در اللّمع نقل کرده است،
[۳۰] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۵۹، مصر ۱۹۶۰
و به گفته او، جنید کتابی در تفسیر کلام بایزید داشته است.
[۳۱] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۶۱، مصر ۱۹۶۰



جنید می‌گوید که حکایات از ابویزید مختلف است و کسانی که سخنان او را شنیده و نقل کرده‌اند با یکدیگر اختلاف دارند. به گفته او بعضی از سخنان بایزید، به جهت قوت و عمق و غور معانی، باید از «یک بحر» اقتباس شده باشد و این دریا خاص اوست.


جنید سعی کرده است تا سخنانی را تفسیر و توجیه کند که صریحاً با معتقدات دینی مسلمانان در تضاد است، اما آن‌ها را ـ به جای این ‌که از دو یا چند شخص مختلف بداند ـ به اختلاف اوقات (در اصطلاح صوفیه) و مواردی که این سخنان در آن ایراد شده است نسبت داده و می‌گوید، اشخاص مختلف در مواطن و مواقع مختلف این سخنان را از او شنیده و نقل کرده‌اند. جنید می‌گوید که این اشخاص غور و عمق سخنان او را درنیافته‌اند و تنها کسانی می‌توانند آن را تحمل و به دیگران منتقل کنند که معنی و منبع آن را بشناسند و دریابند وگرنه مردود است.
[۳۲] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۵۹، مصر ۱۹۶۰



او می‌گوید معانی سخنان بایزید او را غرق کرده و از حقیقت بازداشته است، و سخنان بایزید در آغاز اقوالش قوی و محکم و درست بوده است ولی این در «بدایات» است، اما سخنان دیگرش (شطحیّات و سخنان اغراق آمیز) از جنس سخنان دانشمندان و قابل نقل در مصنّفات نیست، و چون بعضی از مردم از این سخنان بر عقاید باطل خود استدلال کرده‌اند و بعضی دیگر او را کافر شمرده‌اند، او(جنید) خواسته است تا آن را تفسیر کند. جنید پس از آن به سخنانی اشاره می‌کند که بر حلول و اتحاد و دعوی الوهیت دلالت دارد.


در دستورالجمهور (گ ۳۴) آمده است که بایزید اگرچه با حسن بصری و ابن سیرین (هردو متوفی ۱۱۰) و وَهب بن منبّه متوفی در ۱۱۴،
[۳۳] ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۱، ص۱۵۰، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹
معاصر بود، اما ایشان را درنیافته بود.


در سن بلوغ با نافع (ابوعبداللّه نافع دیلمی، متوفی ۱۱۷) استادِ مالک بن اَنَس و قَتادِه (ابوالخطّاب قتاده بن دعامه السّدوسی، متوفی ۱۱۷) و امام مالک بن انس و مالک دینار و زُهری و ابوحنیفه و ابن جریج معاصر بود و از هرکدام فایده‌ای گرفته بود اما استاد واقعی او امام صادق علیه السّلام بوده است، و از امام فخررازی در اربعین هم همین معنی را نقل می‌کند.


سپس می‌گوید که امام، جُبّه خود را در وی پوشانید و او را با فرزندش محمد روانه بسطام کرد، و این محمد در زمان حیات بایزید در بسطام وفات یافت، و شیخ او را در مقامی که امروز قبه اوست دفن کرد. این مطالب از جهت تاریخی محتاج تأمل و بررسی است، زیرا مثلاً محمد پسر امام صادق علیه السّلام معروف به دیباج در جرجان مدفون است، و نیز تکیه بر این‌که اقوال او مأخوذ از امام است، مستند به سندی نیست.


اما احتمالاً بعضی از اقوال و شطحیّات بایزید مأخوذ از کسانی است که به حلول و اتحاد و غلو معتقد بوده و خود را از اصحاب آن حضرت شمرده‌اند ولی آن حضرت ایشان را طرد، و نفرین کرده است، مانند فرقه خطّابیّه از پیروان ابوالخطّاب محمد بن ابی زینب مقلاص الاسدی الاَجْدَع.
[۳۴] عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهان‌گشای، ج۳، ص۳۴۴، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ ـ ۱۹۳۷



البته خطّابیّه فقط به الوهیّت امام صادق علیه السّلام یا حلول خداوند در ایشان معتقد بوده‌اند و شطحیّات بایزید درباره شخص خویش است، و در شطحیات او یا سخنان دیگرش، از تشیّع او و نام امام جعفرصادق علیه السّلام اثری دیده نمی‌شود.


از سوی دیگر، در اللّمع از ابوعلی السندی نامی سخن رفته که بایزید گفته است با او مصاحبت داشته و به او «واجبات» (مایُقیمُ بِهِ فَرْضَه) تعلیم می‌داده و او نیز به بایزید «توحید و حقایق» می‌آموخته است.


از این گفته که ابوعلی از «سِند» بوده و از فقه و واجبات آگاهی نداشته اما به توحید و حقایق، عالم بوده، چنین استنباط شده است که بعضی از اظهارات بایزید ممکن است مأخوذ از آرای هندو و بودایی باشد.به گفته بوورینگ در این باره میان خاورشناسان قرن نوزدهم بحث مهمی درگرفته بود و عده‌ای این نظر را پذیرفته بودند، اما در قرن حاضر لویی ماسینیون و آربری در آن تردید کرده‌اند.


مساعی زئنر در ربط دادن بایزید به تصوّف هندو قانع کننده نیست، مثلاً نظریه «فنا» که می‌گویند از نیروانای بودایی مأخوذ است، اشتباهاً به بسطامی نسبت داده شده است، در حالی که به گفته سلمی
[۳۵] محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ص۲۲۸، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
اول کسی که در «علم فنا و بقا» سخن گفته ابوسعید احمدبن عیسی خرّاز (متوفی ۲۷۹) بوده است.


در باره مطلب اخیر باید گفت که از ابویزید هم سخنانی در «فنا و بقا» نقل شده است، مثلاً عطار
[۳۶] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۴، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
نقل می‌کند که او را دیدند سر به گریبان فکرت فروبرده، چون سر برآورد، گفت ، «سر به فنای خود فرو بردم و به بقای حق برآوردم». و نیز پرسیدند، «مرد کی داند که به حقیقت معرفت رسیده است ؟ گفت، آن وقت که فانی گردد در تحت اطلاع حق. . . پس او فانئی بود باقی و باقئی بود فانی. . .»
[۳۷] .محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۸-۱۶۹، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷



شاید مقصود سلمی این بوده است که خرّاز نخستین نظریه پرداز این مسئله بوده است. اما در سخنانی که از خرّاز نقل کرده است،
[۳۸] محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ص۲۲۸-۲۳۰، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
از فنا و بقا سخنی دیده نمی‌شود، بعلاوه سلمی مطلب مذکور را با «قیل» آورده است که نشانه تردید در انتساب این مطلب به اوست. اما برپایه این فرض که معروفان به بایزید متعدد بوده‌اند و سخنانشان درهم آمیخته است اظهار نظر قطعی دراین باره آسان نیست.


از جمله سخنانی که جنید از بایزید نقل کرده آن است که گفته است، در راه وصول به یگانگی خدا به صورت مرغی درآمد و همچنان پرواز کرد تا به میدان ازلیّت رسید و درخت احدیّت را در آن دید
[۳۹] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۶۴، مصر ۱۹۶۰
بعد، ریشه و شاخه آن درخت را وصف می‌کند و می‌گوید، چون نگریست، همه را خدعه و فریب دید.


عده‌ای مبدأ این فکر را در درخت کیهانی و فریب (مایا) اوپانیشادها و فلسفه وِدا دانسته‌اند، ولی آربری آن را برپایه آیات قرآنی و سخنان اهل تصوّف دانسته است. جنید درباره این قول ابویزید، می گوید که او نهایت بلوغ خود را در راه توحید وصف کرده است، اما آن را غایت و نهایتی نیست.


انتقاد جنید بیشتر بر اعداد مبالغه آمیزی مانند صد هزار هزار بار و نظایر آن است که معانی حقیقی آن مراد نیست و مقصود ابویزید همان طیران فکری و اندیشه اوست که آن را در جای دیگر به صورت «معراج» نقل کرده است.


شطح ابویزید در بیانات فوق همان گذاشتن خود به جای حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلّم در معراج و وصول به درخت «سِدرة المُنتهی » است که منتها و غایت سیر آن حضرت را می‌رساند، و بایزید اقرار می‌کند که سیر او «خُدعه» است یعنی در عالم خیال و ناشی از استغراق در وجد و حال است که از مختصات حالات شطح است. به هرحال، چنانکه آربری گفته است، ربطی به درخت جهانی اوپانیشادها ندارد.


اما معنی شطح، که در سخنان بایزید بزرگ از همه بیشتر است، به قول روزبهان
[۴۱] روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۷، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
ناشی از قوّت وَجد است که آتش شوق را به معشوق ازلی تیزتر می‌سازد و درآن حالت از صاحب وجد کلامی صادر شود از مشتعل شدن احوال و ارتفاع روح که ظاهر آن «متشابه» (تأویل پذیر) شود با عباراتی که کلمات آن را غریب گویند، زیرا وجه (تأویلش) را نشناسند و به انکار و طعن گوینده مفتون شوند، و اگر صاحب‌نظری توفیق یابد، آن را انکار نکند و بحث در اشارات شطح نکند.


روزبهان
[۴۲] روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۸، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
اصول شطح را از سه منبع قرآن و حدیث و اولیا می‌داند و حتی حروف مقطعه قرآن را از باب شطح یا متشابهات می‌شمارد. پس در نظر روزبهان هم منبع شطح، و از جمله شَطَحات بایزید، در اصول و معارف اسلامی است نه در منابع هندی و خارجی.


او بحث مفصلی در شطحیّات بایزید و تفسیر و تأویل آن دارد و او را «هایم»(سرگشته) بیابان وحدت می‌داند، و این شطح او را که ، «حق به من گفت که همه بنده‌اند جزتو» از سر وحدت و یگانگی می‌شمارد و آن را با سخنِ زنان درباره یوسف مقایسه می‌کند که گفتند، «ماهذا بَشَراً ان هذا الا ملک کریم»از جمله شطحیّات معروف بایزید، که او را بدان جهت توبیخ کرده‌اند، آن است که چون به گورستان یهود گذشت گفت، معذوران‌اند و چون به گورستان مسلمانان گذشت، گفت ، «مغروران‌اند». روزبهان
[۴۴] روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۸۸، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
معذور بودن یهودیان را با اقتضای مشیت خداوندی و حدیث «الشقی شقی فی بطن امّه» مقایسه می‌کند و مغرور بودن مسلمانان را به مغروربودن به اعمال خود و غفلت از عنایت خداوندی منسوب می‌دارد.
[۴۵] محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.



ابن سالم بَصری
[۴۶] دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، نسخه خطی تاشکند
پیشوای فرقه سالمیّه در تصوّف،
[۴۷] عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۷، ص۲۳ ـ ۲۴، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
از جمله مخالفان بایزید است که بایزید را به جهت بعضی سخنان او، مانند «سبحانی سبحانی مااعظم شأنی» و «ضربت خیمتی بازاء العرش»، تکفیر می‌کرد.
[۴۸] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۲ـ۴۷۷، مصر ۱۹۶۰



ابونصر سرّاج با او در این باره به معارضه پرداخته و در مجلس او با او به گفتگو برخاسته است. ابونصر سرّاج می‌گوید که ابن سالم با همه جلالت قدرش در طعن بر بایزید زیاده روی می‌کرد و او را کافر می‌دانست.


همچنین در توجیه «سبحانی ما اعظم شأنی» گفته است که این سخن ممکن است در پی سخنان دیگری باشد و او این قول را درحکایت از قول خداوند گفته باشد. ابونصر سرّاج به بسطام رفته و از جماعتی از احفاد بایزید درباره این کلام پرسیده است و آنان انکار کرده و گفته‌اند که در آن باب چیزی نمی‌دانند. این هم دلیل آن است که شطحیّات از بایزید بزرگ بوده است و در قرن چهارم در بسطام این سخنان فراموش شده و کلمات بایزید ثانی جای آن را گرفته بود.


اما چنان‌که عبدالرحمان بدوی در شطحات الصوفیّه
[۴۹] عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۲، کویت ۱۹۷۸
گفته است، تأویلات کسانی چون ابونصر سرّاج و جنید و دیگران از شطحیّات بایزید بیرون از مقصود حقیقی بایزید است و در حقیقت برای تبرئه اوست.


سخنان او ناشی از استهلاک در شهود حق و غلبه حالت سُکر است و مقاصد او یا تجرید امور دینی از حسیّات و مادیّات است، مانند مطالبی که درباره حج و کعبه یا بهشت و دوزخ، یا آنچه درباره بالاتر بودن لوای او از لوای حضرت رسول گفته است (انّ لِوائی اعظم من لِواء محمّد (صلی اللّه علیه وآله وسلّم)) یعنی لوایی که برای حضرت رسول در میدان‌های جنگ می‌افراشتند لوای مادّی و جسمانی بود، اما لوای او معنوی و روحانی است، یا از راه حصول حالتی معنوی برای اوست که در آن حالت همه را یکی می‌بیند و جز خدا چیزی نمی‌بیند و خود را با جهان و خدا متحد می‌داند، چنانکه می‌گوید ، «سی سال خدای را می‌طلبیدم، چون بنگریستم او طالب بود و من مطلوب»
[۵۰] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۴۲، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
او در عبادات به ظاهر آن نمی‌نگریست و می‌گفت، «از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم، آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من »
[۵۱] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۵، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
مریدی گفته بود، عجب دارم از کسی که خدا را شناسد و اطاعت و عبادت نکند. بایزید گفت، عجب دارم از کسی که او را بشناسد و اطاعت کند،
[۵۲] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۵، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
یا در باب کعبه گفت،«اول بار که به خانه (خانه خدا) رفتم خانه دیدم، دوم بار که رفتم خداوند خانه دیدم، اما سوم بار که رفتم نه خانه دیدم و نه خداوند خانه »
[۵۳] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۶، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
، و درباره اتحاد گوید، «از بایزیدی بیرون آمدم چون مار از پوست، پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم »
[۵۴] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
، نیز می‌گوید، «به قصد حج بیرون رفتم. در راه سیاهی را دیدم که پرسید کجا میروی ؟ گفتم به مکه می‌روم. گفت آنچه را می‌خواهی در بسطام گذاشته‌ای و نمی‌دانی. کسی را می‌خواهی که به تو از رگ گردن نزدیک‌تر است»
[۵۵] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۰۸، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
و گفته است ، «توبه از گناه یکی است و از طاعت هزار»
[۵۶] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۰۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
، که مقصود عبادات ریائی است، یا«در طاعات چندان آفت است که حاجت به معصیت کردن نیست».
[۵۷] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۱۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸



در شرح حال بایزید نوشته‌اند که عبادت او زیاد نبود و کسی در این باره از او پرسید و او خشمگین شد و گفت، «زهد و معرفت از من منشعب می‌گردد»
[۵۸] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
و نیز می‌گوید که ذوالنّون سجّاده‌ای برای او فرستاد. او آن را برگرداند و گفت ، «من سجاده نمی‌خواهم، متکایی بفرست تا بر آن تکیه کنم».
[۵۹] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
[۶۰] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۶۰، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸.
صحت این روایت مستلزم معاصر بودن ذوالنّون (متوفی ۲۴۵) و بایزید است و این معنی با آنچه از وفات بایزید در سال ۱۸۰
[۶۱] احمد بن حسین بن شیخ خرقانی، دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، نسخه خطی تاشکند
برمی‌آید تا اندازه‌ای منافات دارد و شاید بتوان گفت مقصود، بایزید ثانی یا اصغر و یا به جای ذوالنّون کسی دیگر بوده است.


از مطالبی که ممکن است راهنمای تمییز اقوال معروفان به بایزید باشد این است که در کتاب النّور از قول ابوعبداللّه داستانی یا دستانی، نقل شده است که مشایخ، بایزید اکبر را اُمّی گفته‌اند و اگر در کمال علم ظاهر او شک شود، در علم باطن او شکی نیست. از این‌رو بسیاری از علما در کلام او طعن کرده و آن را از علم ندانسته‌اند.


او خود در دعا می‌گفت ، «خدایا! مرا دانشمند و زاهد و قاری مگردان» (دراصل «ولامتقربا» که معنی ندارد و باید «ولامتقرئاً» باشد)
[۶۲] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
و می‌گویند که دعا نیک نمی‌دانست، یعنی الفاظش صحیح نبود، چنان‌که مردم ناحیه از او خواستند که برای آمدن باران دعایی بکند و او پرسید که چه بگوید؟ گفتند بگو، «وارنمان کو؟»
[۶۳] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۷۸، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
در صورتی که از ابویزید دعای عربی نقل کرده‌اند، «الهی ما ذکرتک الاعن غفلة ...»
[۶۴] عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۵، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
و این هم می‌رساند که اقوال بایزیدان با هم درآمیخته است.


امّی بودن و ناآشنا بودن او به دعا، با بودن او در خدمت حضرت صادق علیه السّلام منافات ندارد زیرا، چنانکه گفته‌اند، او سقّای حضرت بود و او را طیفور سقّاء می‌گفتند، مؤیّد این مطلب آن است که ابونعیم
[۶۵] احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷
می گوید، کسی روایتی از او به یاد ندارد، اما شیخی به نام ابوالفتح بن الحمصی برای او حدیثی روایت کرد که ابویزید بسطامی از راه ابوعبدالرحمن سندی و او. . . از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده است .ابونعیم می‌گوید، این حدیث را بر ابویزید بسته‌اند و گناه برگردن شیخ ابوالفتح است که احادیث زیادی را از این نوع بسته است. آنگاه ابونعیم این حدیث را از طریق دیگری روایت می‌کند. سهلگی هم می‌گوید، از ابویزید اکبر جز یک خبر واحد نقل نشده است، و آنگاه همان حدیث را می‌آورد.
[۶۶] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۸۲-۸۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸



گفتار ابونعیم می‌رساند که ابویزید اهل روایت و حدیث نبوده و چنان‌که در النّور
[۶۷] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۷۰، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
آمده است، بعضی از علما (علمای دین، اهل فقه و حدیث) براو طعن می‌زدند و می‌گفتند، «آنچه او می‌گوید از علم نیست»، در صورتی که ابویزید بسطامی اصغر اهل روایت و حدیث بوده است و بعضی از علمای بسطام از او روایت حدیث کرده‌اند.
[۶۸] عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲



اگر این معیار در سنجش و تمییز میان آن پانصد قولی که از ابویزید نقل شده است به کار رود، معلوم خواهد شد که سخنان شطح و مخالف ظاهر کتاب و سنت باید از ابویزید بسطامی اکبرـ که امّی بوده است ـ باشد، زیرا فقط کسانی که پروای علوم ظاهری و نقلی و عقلی را نداشتند جرأت می‌کردند چنین سخنانی بر زبان آورند.


شاید آنچه شِبلی درباره بایزید گفته است نیز ناظر به امّی و عامی بودن او باشد، می‌گویند سخنانی را که از ابویزید نقل شده است بر شبلی باز نمودند و خواستند که عقیده‌اش را درباره او بگوید. شبلی گفت ، «اگر بایزید اینجا بود، به دست بعضی از کودکان (شاگردان) ما اسلام می‌آورد»
[۶۹] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۹، مصر ۱۹۶۰
و نیز جنید گفته بود، «ابویزید از حدّ بدایت بیرون نیامد و از او سخنی نشنیدم که دلالت بر رسیدن او به حدّ نهایت باشد».
[۷۰] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۹، مصر ۱۹۶۰



عبدالرحمان بدوی
[۷۱] عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۹، کویت ۱۹۷۸
این سخنان جنید و شبلی را درباره بایزید نتیجه تقیه ایشان پس از مشاهده عاقبت حلاّج و شکنجه و قتل او می‌داند. یعنی این دوتن از حادثه حلاّج ترسیده و از این‌رو کوشیده‌اند تا بایزید را، که شطحات او مشهور بوده است، کوچک‌تر کنند.


اما ظاهراً اختلاف جنید و شبلی با بایزید اختلافاتی است اصولی و بنیادی، مبنی بر ترجیح یکی از دو حالت سُکر و صحو بر یکدیگر.


هجویری
[۷۲] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۲۸۸ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
طریق طیفوریه (پیروان بایزید) را طریق غلبه و سکر می‌داند. او از پیروان جنید است که طریق و روش او برعکس بایزید مبنی بر صحو بود.
[۷۳] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۲۳۵ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
هجویری مخالف بایزید بود و می‌گفت، «سُکر دوستی از جنس کسب آدمی نباشد و هرچه از دایره اکتساب خارج بود دعوت کردن به آن باطل بُوَد»،
[۷۴] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۲۲۹ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
[۷۵] کشف المحجوب، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
دیگری حالت استغراق و غلبه مستی حق که چندان به کسب نیاز ندارد، بلکه منوط به غلبه حالات است. همین معنی است که با امّی بودن بایزید بیشتر مطابقت دارد و مخالفت او را با علم و زهد تبیین می‌کند.


خواجه عبداللّه انصاری، که نتوانسته است فرق میان سخنان مختلف و متضادّ منسوب به بایزید را دریابد، می گوید، «بایزید صاحب رأی بوده در مذهب، لیکن وی را ولایتی گشاد که مذهب در آن به دید نیامد»
[۷۶] عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
. ظاهراً «صاحب رأی بودن در مذهب» همان روش سکر و استغراق است و «ولایت گشودن» از سخنان دیگر او است، که از جنس سخنان صوفیان و عرفای متعارف است.


خواجه عبدالله انصاری سخنان شطح منسوب به بایزید را «دروغ‌هایی» می داند که بر او بسته‌اند و از جمله قول معروف او است که «خیمه زدم برابر عرش» شیخ الاسلام گفت، «این سخن در شریعت کفر است و در حقیقت بُعد. . . حقیقت به نبودِ خود درست کن، برابر گفتنِ خود کفر است»
[۷۷] عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴-۱۰۵، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
و از قول حصری می‌گوید که این سخن توحید به دوگانگی درست کردن است، و ابرِسیدن (بلوغ و کمال) می باید نه نزدیک شدن (فرارسیدن) انصاری،
[۷۸] عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۵، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
، برعکس، جنید را می‌ستاید و می‌گوید که او متمکن بود و او را بوج و بوش نبود (سخنان درهم و مختلط نمی‌گفت).


از جمله مخالفان ابویزید شخصی به نام داود زاهد بوده که خود را با او برابر بلکه برتر از او می‌شمرده و گفته است، اگر او یک بار حج کرده، من دوبار حج کرده‌ام و اگر فلان کار خوب را کرده، من بیشتر از او کرده‌ام. بایزید در پاسخ گفته است که سخن او درست است، اما امیرالمؤمنین یکی است و اگر یکی از نَکارمنو (دهی و مزرعه‌ای که گویا بر بالای کوهی نزدیک بسطام بوده است)بیاید و خود را امیرالمؤمنین بداند، گردنش را می‌زنند.


سهلگی می‌گوید، «گرچه داود زاهد در مقام و منزلت با بایزید همسان نبوده است اما سخن او از علوّ همت او بوده است نه از راه نقض او».
[۷۹] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۸۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸



آنچه در اظهارات سهلگی مهم است این است که می‌گوید قوم بایزید سخنان او را به ارث بردند، اما والا بودن این سخنان در میان دوستانش پنهان ماند. این معنی همان تعدد بایزید و تعدد مدعیان مقام و سخنان او را می‌رساند.


به گفته عطار
[۸۰] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
او را هفت بار از بسطام بیرون کردند، زیرا سخن او در حوصله اهل ظاهر نمی‌گنجید و شیخ می‌گفت، برای چه مرا بیرون کنید؟ گفتند، تو مردی بدی، شیخ می‌گفت، نیکا شهرا که بدش من باشم. ابن حجر عسقلانی
[۸۱] ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۱۵، ۱۳۲۹ ـ ۱۳۳۱
از قول ابوعبدالرحمان سلمی آورده است که مردم بسطام او را منکر شدند و به حسین بن عیسی بسطامی گفتند که او برای خود معراجی مانند معراج حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم قائل است. او بایزید را از بسطام بیرون کرد و بایزید به حج رفت و به جرجان آمد و پس از مرگ حسین به بسطام بازگشت.


به قول ابن حجر، این حسین از ائمه حدیث بوده است، اما به گفته ابن حجر در تهذیب التهذیب
[۸۲] ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۶۳
این حسین بن عیسی ساکن نیشابور بوده و همان‌جا وفات یافته است (۲۴۷ .(بنابراین، آنکه او را از بسطام بیرون کرده است، این حسین بن عیسی که در قرن سوم می‌زیسته نیست، بلکه شخص دیگری است که معاصر بایزید بزرگ بوده و در قرن دوم می‌زیسته است.


معراج هم مانند شطحات به بایزید بزرگ منسوب است نه بایزیدهای دیگر، از بایزید سخنانی مذکور است که بر دعوی معراج دلالت دارد.
[۸۳] عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۶۴، مصر ۱۹۶۰
.


ابونصر سرّاج پس از انتقاد جنید، می گوید که طیران یا پرواز، بالاگرفتن همّت و پرواز دل‌ها است، چنانکه عرب گوید، کِدْتُ اَطیرُ مِنَالفَرَح (نزدیک بود از شادی پرواز کنم)، و نظیر آن است آنچه یحیی بن معاذ گفته است ، «الزّاهد سیّار والعارف طیّار» (زاهد رونده است و عارف پرنده). ابونصر سرّاج همچنین نقل می‌کند که بایزید گفت ، «در میدان نیستی ده سال پرواز می‌کردم تا آن‌که در نیستی از نیستی به نیستی رسیدم» .


سهلگی گزارش مفصلی از گفتگوی بایزید با خدای خویش از روایت ابوعبداللّه شیرازی صوفی (ابن باکویه) از ابوموسی دبیلی (نه دیبلی چنان‌که در متن کتاب النّور همه جا به این صورت آمده است) آورده است که می‌توان گفت گزارشی از معراج او است.
[۸۴] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۱۷۵ به بعد، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸



در کتاب القصد الی اللّه منسوب به ابوالقاسم العارف، که گویا همان جنید معروف باشد، در باب نهم چنین عنوانی دارد، «فی رویا ابی یزید فی القصد الی اللّه تعالی و بیان قصّتِهِ» این باب را نیکلسون در اسلامیکا آورده و آن را به انگلیسی ترجمه کرده است. در آغاز مؤلّف رساله می‌گوید که بایزید حالات و مقاماتی دارد که اهل غفلت و مردم عامی تحمل آن را ندارند و او را با خداوند رازهایی است که اگر مغروران بر آن آگاهی یابند مبهوت می‌شوند. آنگاه می‌گوید، برای درک کمال و منزلت او باید به رویای او نظر افکند که برای خادم خود نقل کرده است. بایزید در خواب می‌بیند که گویی به آسمان‌ها عروج می‌کند و طالب وصل به خداست تا همواره با او باشد، ولی دچار آزمون‌هایی می‌شود که زمین و آسمان تاب آن را ندارند. زیرا در هر آسمان انواع دِهِش‌ها بر او عرضه می‌شود و ملک آسمان‌ها به او پیشنهاد می‌گردد.ولی او می‌داند که این‌ همه برای آزمون اوست و همه را رد می‌کند و می‌گوید، گرامی خدای من! مُراد و مقصد من این‌ها نیست. پس از آن بتفصیل، از این آزمون‌ها سخن می‌گوید تا آن‌که سرانجام خداوند او را به خویش می‌خواند تا آن‌جا که به او نزدیکتر از روح به جسد می‌شود و پیغامبران به استقبال او می‌آیند و حضرت رسول، صلی اللّه علیه وآله وسلّم، به او تهنیت می‌گوید و او به مقامی می‌رسد که بیرون از کَوْن و مکان و کیف است.


چنانکه نیکلسون گفته است، کتاب القصد نمی‌تواند از جنید باشد، زیرا جنید منکر این گونه سخنان و حالات بوده است. بعلاوه، این کتاب، تاریخ ۱۴ شعبان سال ۳۹۵ را دارد که حدود صدسال پس از مرگ جنید است.


هجویری
[۸۵] علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۶، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
نیز از معراج بایزید سخن گفته است و مضمون گفته او تقریباً با مضمون آنچه در القصد آمده یکی است، جز قسمت آخر که در کشف المحجوب چنین است، فرمان آمد که یا بایزید خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما (یعنی حضرت رسول، صلی اللّه علیه و آله و سلّم)، بسته است. پیداست که هجویری یا کسی دیگر خواسته است از شدّت روایت القَصْد بکاهد و آن را برای مردم مقبول‌تر سازد.


عطّار
[۸۶] محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۶، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
نیز معراج بایزید را روایت کرده است و در آن‌جا نیز مانند کشف المحجوب از خداوند فرمان می‌آید که خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما است.


به طور کلّی پس از قرن سوم و عصر جنید کوشش شده است که آنچه از شطحیّات بایزید در مخالفت صریح با اصول عقاید مسلمانان است تفسیر و توجیه شود و نمونه آن در اللّمع و شرح شطحیّات روزبهان بقلی دیده می‌شود.


از شرح حال بایزید بزرگ مطلب زیادی در دست نیست و اطلاعاتی که در این باره در دست است ممکن است با شرح حال بایزیدان دیگر در هم آمیخته باشد. می گویند او در محله ای به نام موبدان متولد شده و موبدان اجداد او بوده‌اند.
[۸۷] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
موبدان منسوب به موبد است و موبد، چنانکه از دستور(گ۲۵) نقل شد، پدر سروشان و والی قومس بوده است و این محله را به نام او موبدان خوانده‌اند و از آن‌جا به محله وافدان نقل مکان کرده‌اند و وافدان نام اعرابیی بوده که در آن محله سکونت داشته است (دستور، گ ۲۸). پس ازآن، نام محله به نام ابویزید شد و آن را بویزیدان می‌گفتند.
[۸۸] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
از ابوعبداللّهِ داستانی، نقل شده است که او را از محله خود نفی کردند و او به محله وافدان رفت.
[۸۹] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸



به گفته سهلگی اخبار ابویزید را دو تن، که هر دو به ابوموسی معروف بوده‌اند، روایت کرده‌اند، یکی ابوموسی خادم ابویزید و برادرزاده او
[۹۰] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۵، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
و دیگری ابوموسی دبیلی ـ که از ارمنستان بوده است
[۹۱] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۷۲، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
و روایات هر دو صحیح است.


از شاگردان او ابوسعید مَنْجورانی و سعید راعی و خطّاب طرزی و ابومنصور جنیدی و اویریکی (منسوب به دهی از جرجان) و محمود کُهْیانی یا کوهیانی (منسوب به دهی از بسطام) و محمّد راعی و عبداللّه یونابادی و سهلوا را نام برده‌اند
[۹۲] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۷۴-۸۲، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
به گفته سهلگی
[۹۳] محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۷۴-۸۲، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
، این اشخاص راویان «ابویزید اکبر» بوده‌اند، اما صحت قول راویان دیگر منوط به منزلت ایشان است و کسانی که به پایه آنان نبوده‌اند میان نطق و کلام ایشان (معروفان به بایزید) فرق نگذاشته‌اند. این هم دلیل آن است که میان ابویزید بزرگ و نیز مدّعیان نام او و میان سخنان ایشان خلط و اشتباه شده است.


دستور، نامِ شاگردان بیشتری از ابویزید را آورده، همچنین از قول ابونعیم نقل کرده است که ابویزید دختری از بزرگان دهستان را به نام حُرّه به زنی گرفت (گ ۸)، چنین مطلبی یافت نشد، اما در شرح حال او دو سخن از گفته همسر بایزید نقل شده است.
[۹۴] احمد بن حسین بن شیخ خرقانی، دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، ج۱۰، ص۳۶، نسخه خطی تاشکند
مؤلّف دستور می‌گوید، بایزید پسری داشت که در زمان حیات پدر درگذشت (گ ۱۲۲) و آن ابوموسی که در شرح حال بایزید مذکور است پسرزاده او بوده است نه ابوموسی برادرزاده او (گ ۱۲۴). این سخن برای توجیه ادعای کسانی است که بعدها در بسطام خود را از احفاد بایزید می‌دانستند. در باب هفتم کتاب دستور اولاد و احفاد بایزید تا قرن هشتم و زمان تألیف کتاب بتفصیل ذکر شده است. منبع قدیمی‌تر یعنی النّور، که بیش‌تر مطالب دستور از آن برگرفته شده، در باب این‌که بایزیدِ بزرگ فرزندی داشته ساکت است و احتمال می‌رود که فهرست اولاد و احفاد او را (تا بایزید)بعدها ساخته باشند.


قبر بایزید در بسطام زیارتگاه بوده است و کسانی چون شیخ ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر به زیارت آن رفته‌اند.چنانکه گفته شد، دستور می‌گوید که قبر بایزید درکنار قبر محمد بن جعفر صادق است ولی این معنی ظاهراً درست نیست.


به گفته دستور اولجایتو، سلطان مغول، در سال ۷۰۰ به خواهش شیخ رضی الدین، یکی از احفاد بایزید، قبّه‌ای برتربت محمد بن جعفر بنا نهاد و خانقاهی در جوار آن ساخت (گ ۱۳۱).


درباره احوال و مناقب بایزید دو کتاب در دست است.

۸۳.۱ - کتاب النور

النّور که عبدالرحمان بدوی آن را به دنبال شطحات الصوفیّه نشر کرده است با اغلاط بسیار، اعمّ از چاپی و مغلوط بودن نسخه اصل و ناتوانی ناشر در خواندن آن، مؤلّف آن گویا همان شیخ ابوالفضل محمد بن علی بن احمد بن حسین بن سهل سهلگی بسطامی می‌باشد که ابن ماکولا او را در بسطام دیده بود
[۹۵] عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
و می‌گوید دارای تصانیف بسیار بوده است، زیرا از جمله شیوخ او ابوعبداللّه محمد بن علی داستانی است که در النّور مطالب زیادی از او درباره بایزید آمده است. سمعانی می‌گوید، او در سال ۴۷۶، در ۹۷ سالگی درگذشت. تحقیق در کتاب النوّر مجال وسیع‌تری می‌خواهد و عبدالرحمان بدوی ناشر آن کاری در این باره انجام نداده است، اگر چه مقدمه او حاوی مطلب نسبتاً خوبی است. عطّار در تذکره الاولیاء در شرح حال بایزید از همین سهلگی نقل کرده است.

۸۳.۲ - کتاب دستورالجمهور

کتاب دوم، که هنوز منتشر نشده است و محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار در صدد نشر آن هستند، کتابی است به نام دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، تألیف احمدبن حسین بن شیخ الخرقانی. مبنای این کتاب همان کتاب النّور است اما تفاصیل بسیار دارد و بابی در احوال اولاد و احفاد بایزید تا قرن هشتم و شاید قرن نهم دارد. از این کتاب در تصحیح انتقادی کتاب النّور می‌توان استفاده کرد. این کتاب به فارسی است و بعضی مطالب آن جای تأمل بسیار دارد. از این کتاب دو نسخه در کتاب‌خانه تاشکند موجود است و نگارنده از عکس یکی از آن دو نسخه، متعلق به آقای افشار، استفاده کرده است.


از میان محققان معاصر دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب جستجو در تصوّف ایران بحث تحقیقی خوبی درباره بایزید دارد و همچنین دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در جلد دوم اسرارالتوحید ذیل بایزید سقّا.


هلموت ریتر نیز مقاله‌ای بسیار خوب درباره سخنان بایزید دارد با عنوان، "Die Ausspruche der Bayazid Bistami" که در جشن‌نامه هفتاد سالگی رودلف چودی منتشر شده است. وی در این مقاله به جنبه‌های مختلف و متضاد این اقوال پرداخته، اما سعی نکرده است آن را به اشخاص مختلف موسوم به این نام نسبت دهد.


(۱) علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۳۸۵ ـ ۱۳۸۶/۱۹۶۵ ـ ۱۹۶۶.
(۳) ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب.
(۴) ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ ـ ۱۳۳۱/۱۹۱۱ ـ ۱۹۱۳.
(۵) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹.
(۶) ابن فوطی، تلخیص مجمع الا´داب فی معجم الالقاب، چاپ مصطفی جواد، دمشق ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷.
(۷) عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، مصر ۱۹۶۰.
(۸) احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷.
(۹) احمد بن حسین بن شیخ خرقانی، دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، نسخه خطی تاشکند.
(۱۰) عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۱۱) عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، کویت ۱۹۷۸.
(۱۲) عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ ـ ۱۹۳۷.
(۱۳) روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش.
(۱۴) عبدالحسین زرین کوب، جستجو در تصوّف ایران، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۱۵) محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶.
(۱۶) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲.
(۱۷) محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸.
(۱۸) محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۱۹) محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷.
(۲۰) محمد بن منوّر، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۶۶ ش، ج ۲، ص ۶۹۰ ـ ۶۹۱.


۱. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۰ـ۶۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸.
۲. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/۱۹۶۵ ۱۹۶۶.    
۳. محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ج۱، ص۶۷، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
۴. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۸۳، کویت ۱۹۷۸
۵. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۰۰، کویت ۱۹۷۸
۶. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۳۹، کویت ۱۹۷۸
۷. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۷۲-۱۷۳، کویت ۱۹۷۸
۸. احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۳، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷
۹. عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۶۸، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
۱۰. محمدبن علی سهلگی ، النّور من کلمات ابی طیفور ، ص۷۳-۷۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی ، کویت ۱۹۷۸
۱۱. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳، کویت
۱۲. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۶ شمار استادان ابویزید را ۱۱۳ تن ذکر کرده است، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵-۱۹۰۷
۱۳. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳، کویت ۱۹۷۸
۱۴. محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
۱۵. محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
۱۶. ابن فوطی، تلخیص مجمع الا´داب فی معجم الالقاب، ص۵۹، چاپ مصطفی جواد، دمشق ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷
۱۷. عبد الکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
۱۸. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۶، کویت ۱۹۷۸
۱۹. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۷۱، کویت ۱۹۷۸
۲۰. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۹، کویت ۱۹۷۸
۲۱. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۰، کویت ۱۹۷۸
۲۲. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۱، کویت ۱۹۷۸
۲۳. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۹۸، کویت ۱۹۷۸
۲۴. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳، کویت ۱۹۷۸
۲۵. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۲۶. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۶۵، در شطحات الصوّفیه از عبد الرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۲۷. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۷، کویت ۱۹۷۸
۲۸. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸
۲۹. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸
۳۰. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۵۹، مصر ۱۹۶۰
۳۱. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۶۱، مصر ۱۹۶۰
۳۲. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۵۹، مصر ۱۹۶۰
۳۳. ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۱، ص۱۵۰، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹
۳۴. عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهان‌گشای، ج۳، ص۳۴۴، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ ـ ۱۹۳۷
۳۵. محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ص۲۲۸، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
۳۶. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۴، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۳۷. .محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۸-۱۶۹، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۳۸. محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ص۲۲۸-۲۳۰، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶
۳۹. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۶۴، مصر ۱۹۶۰
۴۰. نجم/سوره۵۳، آیه۱۴.    
۴۱. روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۷، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
۴۲. روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۸، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
۴۳. یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱.    
۴۴. روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۸۸، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش
۴۵. محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۴۶. دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، نسخه خطی تاشکند
۴۷. عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۷، ص۲۳ ـ ۲۴، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
۴۸. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۲ـ۴۷۷، مصر ۱۹۶۰
۴۹. عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۲، کویت ۱۹۷۸
۵۰. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۴۲، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۵۱. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۵، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۵۲. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۵، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۵۳. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۶، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۵۴. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۵۵. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۰۸، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۵۶. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۰۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۵۷. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۱۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۵۸. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۵۹. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۶۰. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۶۰، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸.
۶۱. احمد بن حسین بن شیخ خرقانی، دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، نسخه خطی تاشکند
۶۲. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۶۳. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۷۸، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۶۴. عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۵، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
۶۵. احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷
۶۶. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۸۲-۸۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۶۷. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۷۰، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۶۸. عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲
۶۹. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۹، مصر ۱۹۶۰
۷۰. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۹، مصر ۱۹۶۰
۷۱. عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۹، کویت ۱۹۷۸
۷۲. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۲۸۸ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
۷۳. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۲۳۵ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
۷۴. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۲۲۹ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
۷۵. کشف المحجوب، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش.
۷۶. عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
۷۷. عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴-۱۰۵، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
۷۸. عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۵، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش
۷۹. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۸۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۸۰. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۸۱. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۱۵، ۱۳۲۹ ـ ۱۳۳۱
۸۲. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۶۳
۸۳. عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ص۴۶۴، مصر ۱۹۶۰
۸۴. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۱۷۵ به بعد، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۸۵. علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۶، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش
۸۶. محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۶، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷
۸۷. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۸۸. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۸۹. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۹۰. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۵، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۹۱. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۷۲، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۹۲. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۷۴-۸۲، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۹۳. محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۷۴-۸۲، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸
۹۴. احمد بن حسین بن شیخ خرقانی، دستورالجمهور فی مناقب سلطان العارفین ابی یزید طیفور، ج۱۰، ص۳۶، نسخه خطی تاشکند
۹۵. عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج۲، ص۲۳۰، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ ۱۴۰۲/۱۹۶۲ ـ ۱۹۸۲



دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بایزید بسطامی»، شماره۴۳۱.    






جعبه ابزار