اذن پدر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وقتی که برادران
حضرت یوسف علیهالسلام نتوانستند یوسف علیهالسلام را برای بازگشت
بنیامین به
کنعان راضی کنند برادر بزرگشان گفت تا وقتی که
پدر به من
اجازه ندهد من به کنعان بر نخواهم گشت.
شرط پسر بزرگ
یعقوب علیهالسلام، برای بازگشت خود از
مصر به
کنعان اجازه دادن
پدر بود:
فلما استیـسوا منه خلصوا نجیا قال کبیرهم الم تعلموا ان اباکم قد اخذ علیکم موثقا من الله ومن قبل ما فرطتم فی یوسف فلن ابرح الارض حتی یاذن لی ابی...
هنگامی که (برادران) از او مایوس شدند، به کناری رفتند و با هم به نجوا پرداختند (برادر) بزرگشان گفت: «آیا نمیدانید پدرتان از شما پیمان الهی گرفته و پیش از این درباره
یوسف کوتاهی کردید؟! من از این سرزمین حرکت نمیکنم، تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا درباره من داوری کند، که او بهترین حکم کنندگان است!
برادران یوسف مایوس شدند، منه از یوسف که
دست از برادرشان برداشته آزادش کند، حتی به اینکه یکی از ایشان را عوض او بازداشت نماید، خلصوا از میان جماعت به کناری خلوت رفتند، نجیا و به
نجوی و سخنان بیخ گوشی پرداختند، که چه کنیم آیا نزد
پدر بازگردیم با اینکه میثاقی خدایی از ما گرفته که فرزندش را بسویش بازگردانیم و یا آنکه همین جا بمانیم؟ خوب از ماندن ما چه فایدهای عاید میشود، چه کنیم؟.
قال کبیرهم، بزرگ ایشان بقیه را مخاطب قرار داده گفت: ألم تعلموا ان اباکم قد اخذ علیکم موثقا من الله، مگر نمیدانید که پدرتان عهدی خدایی از شما گرفت که بدون فرزندش از
سفر برنگردید چگونه میتوانید
فرزند او را بگذارید و برگردید؟ و من قبل و نیز میدانید که قبل از این واقعه هم، ما فرطتم فی یوسف، تقصیری
در امر یوسف مرتکب شدید، با پدرتان
عهد کردید که او را حفاظت و نگهداری کنید و صحیح و
سالم به او برگردانید، آن گاه او را
در چاه افکندید، و سپس به کاروانیان فروختید، و خبر مرگش را برای پدر برده گفتید:
گرگ او را پاره کرده.
فلن ابرح الارض، حال که چنین است من از اینجا (سرزمین
مصر) تکان نمیخورم، حتی یاذن لی ابی، تا پدرم تکلیفم را روشن کند، و از عهدی که از من گرفته صرفنظر نماید، و یا آنکه آن قدر میمانم تا، یحکم الله لی و هو خیر الحاکمین،
خدا حکم کند، آری او بهترین حکم کنندگان است، او راهی پیش پایم بگذارد که بدان وسیله از این مضیقه و ناچاری نجاتم دهد، حال یا برادرم را از راهی که به
عقل من نمیرسد از دست عزیز خلاص کند و یا
مرگ مرا برساند، و یا راههایی دیگر. و اما ما دام که
خدا نجاتم نداده من رایم این است که
در اینجا بمانم، شما به نزد پدر برگردید... .
از
آیات فوق بر میآید که برادران یوسف از نظر
روحیه با هم بسیار متفاوت بودند برادر بزرگتر سخت، به عهد و
میثاق خود پایبند بود،
در حالی که برادران دیگر همین اندازه که دیدند گفتگوهایشان با عزیز
مصر به جایی نرسید خود را معذور دانسته، دست از
تلاش بیشتر برداشتند، و البته
حق با
برادر بزرگتر بود، چرا که با
تحصن در شهر مصر و مخصوصا نزدیک دربار عزیز این
امید میرفت که او بر سر لطف آید و به خاطر یک
پیمانه که سرانجام پیدا شد
مرد غریبی را به قیمت داغدار کردن برادران و پدر پیرش
مجازات نکند، لذا او بخاطر همین احتمال
در مصر ماند و برادران را برای کسب دستور به خدمت پدر فرستاد، تا ماجرا را برای او شرح دهند.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۱۶۹، برگرفته از مقاله «اذن پدر».