• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابوالعلاء صاعد بن محمد بن احمد صاعدی اصفهانی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



آل صاعد یا صاعدیان، یکی از خاندان‌های علمی و روحانی حنفی مذهب در اصفهان می‌باشند که از قرن پنجم تا دهم هجری، قدرت و ریاست فوق‌العاده‌ای در شهر داشته‌اند. یکی از شخصیت‌های این خاندان، ابوالعلاء صاعد بن محمد بن احمد بن عبیدالله است.



ابوالعلاء صاعد بن محمد بن احمد بن عبیدالله (ربیع‌الاول ۳۴۳-۴۳۱ق/ژوئیۀ ۹۵۴-۱۰۴۰م)، ملقب به عمادالاسلام، در کتاب‌های تاریخی از او به‌عنوان قاضی صاعد یاد شده است. وی در استوا، از نواحی پیرامون نیشابور، دیده به جهان گشود، بدین سبب در پاره‌ای از مآخذ شرح‌حال او را در ذیل استوایی آورده‌اند.


به روایت خطیب بغدادی، دانش فقه و حدیث را از عبدالله بن محمد بن علی بن زیاد و اسماعیل بن نجید نیشابوری و بِشْر بن احمد اسفراینی آموخت. در جوانی به عراق رفت و در کوفه از علی بن عبدالرحمن بکایی حدیث شنید. آنگاه به نیشابور بازگشت و قضای آن شهر را بر عهده گرفت.
ابن ابی‌الوفاء می‌نویسد که وی افزون بر فقه و حدیث در ادب نیز تبحّر داشته و در این رشته، جانشین ابوبکر محمد عباسی خوارزمی بوده است. همو می‌افزاید که صاعد فقه را نزد ابونصر بن سهل قاضی، جد ابوبکر محمد عباسی، فراگرفته است.
[۳] ابن ابی‌الوفاء، محی‌الدین، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۲.
همچنین گفته‌اند که او فنون ادبی را نزد پدرش ابوسعید محمد بن احمد آموخته است.
[۴] فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور، ص۴۰۰.



قاضی صاعد چهره‌ای زیبا داشت و بدین‌سبب نیشابوریان لقب «ماه نیشابور» به او داده بودند.
[۵] ابوسعد ميهنى، محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص۸۲.
وی در زمانی که قضای نیشابور را بر عهده داشت، در همۀ کارهای سیاسی آن شهر و حتی برخی دیگر از شهرهای خراسان دخالت می‌کرد.
دوران قضاوت صاعد در نیشابور به درازا کشید. وی یک‌بار از این مقام برکنار شد و استادش ابوالهیثم عتبة بن خیثمه جای او را گرفت.
[۷] ابن ابی‌الوفاء، محی‌الدین، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۶۲.
اما او دیگربار مقام خود را بازیافت و تا پایان زندگانی همچنان در این سمت باقی ماند. ظاهراً برکناری او از قضاوت نیشابور در اوایل دوران محمود غزنوی صورت گرفته است. ابوالحسن بیهقی دراین‌باره روایتی دارد که با نوشته‌های دیگر مآخذ متفاوت است. او می‌گوید: ابوسلیمان فندق بن امام ایوب بن حسن از ناحیۀ بُست به نیشابور آمد و در آنجا به‌فرمان سلطان محمود، قضای شهر را بر عهده گرفت. یک‌چند اصالتاً در آن مقام بود و سپس به نیابت قاضی صاعد به کار پرداخت و پس از چندی کناره گرفت.


او چند بار حج گزارد و طی این سفرها در بغداد توقف می‌کرد. یک‌بار در ۳۷۵ق/۹۸۵م در بازگشت از حج به بغداد رفت و با الطائع‌للّه دیدار کرد. خلیفه او را به سبب اینکه مانع نهادن صندوق بر مزار هارون‌الرّشید شده بود، سرزنش کرد. قاضی صاعد با هوشیاری پاسخ داد که من مفتی شرعم و هرچه را مصلحت بدانم انجام می‌دهم. من می‌دانستم که این کار موجب شورش دامنه‌دار شیعیان خواهد گردید و به دنبال آن، صندوق نیز بر جای نخواهد ماند. خلیفه پاسخ او را پسندید و روش او را ستود.
[۹] فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور، ص۴۰۰-۴۰۱.
بر پایۀ گفتار خطیب بغدادی آخرین سفر او به بغداد در ۴۰۳ق/۱۰۱۲م بوده است. عتبی نیز از این سفر یاد کرده و گفته است که قاضی صاعد در ۴۰۲ق/۱۰۱۱م آهنگ حجاز کرد و در بغداد با خلیفۀ عباسی، القادربالله دیدار کرد و مسائل سیاسی خراسان و دیگر جاهای قلمرو غزنویان را با او در میان نهاد.
[۱۱] عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، ص۳۹۴-۳۹۵.



قاضی صاعد بیش از ۴۰ سال پیشوای حنفیان نیشابور بود و بیش‌تر این دوران قاضی‌القضات آن شهر نیز بود. او در دوران محمود غزنوی، در خراسان اقتدار بسیار داشت و آوازۀ دانش وی در بیش‌تر سرزمین‌های اسلامی پیچیده بود. سلطان محمود برای مدتی آموزش شاهزادگان جوان؛ مسعود و محمد غزنوی را بر عهده او گذاشت.
[۱۲] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۱۹۸.

قاضی در دوران ریاست نیشابور، از یک‌سو با کرامیّان و رهبر آنان ابوبکر محمد بن اسحاق بن محمشاد و از سوی دیگر به همدستی کرامیان با صوفیان و پیشوای آنان ابوسعید ابوالخیر، کشمکش می‌داشت. ابوبکر محمشاد پیش از درگیری با قاضی صاعد از سوی سلطان محمود مأمور سرکوبی باطنیان نیشابور شده بود. او مأموریت خود را با سرسختی انجام داد و گروهی از باطنیان کشته شدند و گروهی دیگر از بیم جان به خانۀ او پناه آوردند و به‌این‌ترتیب برشمار پیروان او افزوده گشت. هواداران ابوبکر چون قدرت را در دست گرفتند، بر مردم نیشابور ستم بی‌اندازه کردند، و کسی را یارای مخالفت با آنان نبود، چه کوچک‌ترین مخالفتی با آنان، اتهام بی‌دینی و باطنی‌گری را به دنبال می‌داشت. به نوشتۀ عتبی، قاضی صاعد در آخرین سفر خود به بغداد از کرامیان و رهبر آنان نزد خلیفه شکوه برد و در هنگام بازگشت، نامه‌ای خطاب به سلطان محمود در ردّ عقاید این فرقه از خلیفه گرفت و پس از حضور در نزد محمود، نامۀ خلیفه را در حضور ابوبکر محمد بن اسحاق، پیشوای کرامیان، گشود و بحث در عقاید آنان را به میان آورد. ابوبکر چون عرصه را تنگ یافت، ظاهراً عقیدۀ خود را انکار کرد و بدین‌گونه خود را از خشم محمود رهاند.
پس‌ از این رویداد، به‌فرمان سلطان محمود، کرامیان را در شهرهای مختلف قلمرو غزنویان سرکوب کردند و گروهی از آنان را به بند کشیدند. مقام قاضی صاعد پس از شکست رقیبش فزونی یافت، اما پیشوای کرامیان که پیوسته در پی انتقام‌گیری بود، سندی ساخت و نزد محمود فرستاد حاکی از اینکه قاضی صاعد به معتزلیان گرایش یافته است. به‌فرمان سلطان محمود قاضی‌القضات غزنین، ابومحمد ناصحی، مأموریت یافت که این اتهام را بررسی کند و نتیجه را به آگاهی او برساند. در محفلی که قاضی صاعد و ابوبکر حاضر گردیدند، پیشوای کرامیان به‌صراحت اقرار کرد که اختلافات میان او و قاضی نتیجۀ جاه‌طلبی و ریاست‌خواهی است. در این میان، امیر نصر بن سبکتکین نیز که حنفی پرشوری بود، نزد محمود شتافت و زمینه را برای برائت قاضی صاعد فراهم ساخت. قاضی از اتهاماتی که بر وی واردشده بود پاک شد و با احترامی بیش‌ازاندازه به کار خود بازگشت.
[۱۴] عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، ص۳۹۴-۳۹۷.
[۱۵] باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ص۱۷۷-۱۷۸.
به دنبال این رویدادها، سلطان محمود فرمانروایی نیشابور را به ابوعلی حسن بن محمد بن عباس، که از بزرگ‌زادگان دربار سامانی بود، سپرد. با ورود او به شهر مردم آرام گردیدند. در همین مهروموم‌ها که بازار مجادله میان حنفیان و کرامیان در نیشابور گرم بود، ابوسعید فضلالله بن ابیالخیر میهنی، عارف مشهور (۳۵۷-۴۴۰ق/۹۶۸-۱۰۴۸م) در نیشابور می‌زیست و هر دو فرقۀ یادشده با او دشمنی می‌ورزیدند. محمد بن منور داستانی دراز دربارۀ این خصومت نقل کرده است. به گفتۀ او قاضی صاعد و ابوبکر کرامی که از نفوذ روزافزون ابوسعید در میان جوانان نیشابور هراس داشتند، سندی به زیان او تنظیم کردند و آن را برای سلطان به غزنه فرستادند. این توطئه سرانجامی نیافت و وی همچنان در نیشابور به ترویج عقاید خود ادامه داد.
[۱۶] ابوسعد ميهنى، محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص۷۷-۸۲.



قاضی صاعد در دوران پادشاهی مسعود به سبب اینکه استاد وی بود، مقام برتری یافت. مسعود در ۴۲۱ق/۱۰۳۰م به خراسان شتافت و در ۱۰ شعبان /۱۳ اوت همین سال به نیشابور درآمد و قاضی را نواخت و او را بسیار احترام نهاد، اما رقیب او ابوبکر کرامی را نیز گرامی داشت. قاضی از این موقعیت سود جست و برای افراد خاندان میکال که از سالیان پیش با آنان روابطی نیکوداشت و در عصر سلطان محمود مورد خشم قرارگرفته بودند، شفاعت کرد و در عصر سلطان محمود مورد خشم قرارگرفته بودند، شفاعت کرد و از مسعود خواست که اموال موروثی دو تن از افراد این خانواده یعنی ابوالفضل و ابراهیم را که مصادره شده بود، به آنان بازگرداند. همچنین برای دیگر افراد این خاندان میانجی‌گری کرد. همۀ درخواست‌های او از سوی مسعود پذیرفته شد.
[۱۷] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۳۸-۴۱.
[۱۸] باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ص۱۷۷-۱۷۸.
در همین روزها فرستادۀ القادربالله به نیشابور می‌آمد، مردم شهر در باب پیشواز فرستادۀ خلیفه از قاضی کسب تکلیف کردند. وی از سلطان مسعود فرمان گرفت که شهر آذین‌بندی شود. پس از رفتن او سلطان در ۱۵ رمضان ۴۲۱ق/۱۶ سپتامبر ۱۰۳۰م آهنگ بازگشت کرد و در همین روز، قاضی صاعد و پسرانش را به همراه گروهی دیگر از بزرگان شهر خلعت داد.
[۱۹] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۴۴ به بعد.

ابوالفضل بیهقی بارها از قاضی صاعد سخن گفته و رویدادهایی را که او در آن دست داشته، یادآور شده است. همو می‌نویسد که در ۱۵ سالگی، قاضی صاعد را همراه استادش، امام ابوالهیثم دیده است.
[۲۰] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۳۵۹.
به نوشتۀ وی، در شعبان ۴۲۶ق/ژوئن ۱۰۳۵م سلطان مسعود که دیگربار به نیشابور آمده بود، ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمن صابونی را به‌جای قاضی صاعد خطیب نیشابور کرد. این تغییر سبب رنجش قاضی شد و او در این باب از سلطان مسعود گله‌هایی کرد، اما نتوانست رأی او را تغییر دهد.
[۲۱] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۴۸۳.

سه سال پس‌ از این، ترکان سلجوقی خراسان را به‌شدت تهدید کردند، سُباشی، حاجب بزرگ، که در این زمان در خراسان بود، دربارۀ رویارویی با ترکان با قاضی صاعد مشورت کرد و پس‌ از آن نامه‌ای به مسعود نوشت و دربارۀ جنگیدن با سلجوقیان دستوری خواست. او این نامه را پیش از ارسال، به امضای قاضی و دیگر بزرگان نیشابور رساند. لیکن چند ماهی پس‌ از آن نامه‌ای به مسعود نوشت و دربارۀ جنگیدن با سلجوقیان دستوری خواست. او این نامه را پیش از ارسال، به امضای قاضی و دیگر بزرگان نیشابور رساند. لیکن چند ماهی پس‌ از آن در ذی‌قعده ۴۲۹ق/اوت ۱۰۳۸م سپاهیان سلجوقی به سرداری ابراهیم ینال به نزدیکی شهر رسیدند. ابراهیم به مردم شهر پیام داد که آنجا را بی‌جنگ و خونریزی بدو بسپارند و افزود که در غیر این صورت، طغرل به‌زودی با لشکریان خود فرا خواهد رسید. بزرگان شهر به خانۀ قاضی آمدند و نظر او را خواستار شدند. او که شاید در این اواخر از مسعود رنجیده بود و از دیگر سو نیروی رویارویی با ترکان تازه‌نفس سلجوقی را در مردم بی‌سلاح نیشابور نمی‌دید، آنان را به تسلیم واداشت. درنتیجه، ابراهیم ینال وارد نیشابور شد و پس از چند روز طغرل نیز به نیشابور آمد. قاضی به دیدار طغرل شتافت. طغرل به احترام او از تخت به پا خاست و از او خواست که وی را دریغ نورزد.
[۲۲] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۵۵۰-۵۵۴.
با اتخاذ این سیاست، نیشابور از ویرانی و کشتار نجات یافت. سلطان مسعود در پی سلجوقیان یک‌بار دیگر در ربیع‌الثانی ۴۳۱ق/دسامبر ۱۰۳۹م به نیشابور رسید. این‌بار قاضی صاعد که به سبب کهن‌سالی نتوانسته بود به استقبال او برود، پسران خود را به پیشواز او به بیرون شهر فرستاد و خود نیز در هنگام اقامت سلطان در نیشابور یک‌بار با او دیدار کرد و او را اندرز داد.
[۲۳] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۶۰۷-۶۱۱.
این آخرین دیدار قاضی صاعد با سلطان مسعود بود.


درگذشت او به روایت پاره‌ای از مآخذ در ذی‌حجه ۴۳۱ق/اوت ۱۰۴۰م
[۲۴] فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور، ص۴۰۱.
و بنا بر روایاتی دیگر در ۴۳۲ق/۱۰۴۱م رخ نموده است.
[۲۸] لکنوی، محمد عبدالحی، الفوائدالبهیه، ص۸۳.



دو کتاب به قاضی صاعد نسبت داده‌اند: یکی الاعتقاد است که ظاهراً بر جای نمانده، لیکن ابن ابی‌الوفاء آن را دیده است
[۲۹] ابن ابی‌الوفاء، محی‌الدین، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۶۲.
و دیگری مختصر صاعدی، که از این کتاب نیز نسخه‌ای در دست نیست، ولی ابوالفضل بیهقی آن را در دست داشته است.
[۳۰] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۱۹۸.
قاضی صاعد شاگردان بسیاری داشته است. ابوالفضل بیهقی به «بوالحسن قطّان از فحول شاگردان» وی اشاره‌کرده است.
[۳۱] ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۳۷۶.

۷ دقیقه.


۱. ظهیرالدین بیهقی، علی بن زید، تاریخ بیهق، ص۲۱۷.    
۲. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۹، ص۳۴۵.    
۳. ابن ابی‌الوفاء، محی‌الدین، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۲.
۴. فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور، ص۴۰۰.
۵. ابوسعد ميهنى، محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص۸۲.
۶. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۹، ص۳۴۵.    
۷. ابن ابی‌الوفاء، محی‌الدین، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۶۲.
۸. ظهیرالدین بیهقی، علی بن زید، تاریخ بیهق، ص۴۶.    
۹. فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور، ص۴۰۰-۴۰۱.
۱۰. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۹، ص۳۴۵.    
۱۱. عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، ص۳۹۴-۳۹۵.
۱۲. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۱۹۸.
۱۳. ظهیرالدین بیهقی، علی بن زید، تاریخ بیهق، ص۶۶.    
۱۴. عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، ص۳۹۴-۳۹۷.
۱۵. باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ص۱۷۷-۱۷۸.
۱۶. ابوسعد ميهنى، محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص۷۷-۸۲.
۱۷. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۳۸-۴۱.
۱۸. باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ص۱۷۷-۱۷۸.
۱۹. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۴۴ به بعد.
۲۰. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۳۵۹.
۲۱. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۴۸۳.
۲۲. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۵۵۰-۵۵۴.
۲۳. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۶۰۷-۶۱۱.
۲۴. فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور، ص۴۰۱.
۲۵. شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۲۶۴.    
۲۶. ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۹۴.    
۲۷. سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱، ص۲۰۸.    
۲۸. لکنوی، محمد عبدالحی، الفوائدالبهیه، ص۸۳.
۲۹. ابن ابی‌الوفاء، محی‌الدین، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۶۲.
۳۰. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۱۹۸.
۳۱. ابوالفضل بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۳۷۶.



مهدوی، سیدمصلح‌الدین، اعلام اصفهان، ج۱، ص۷۲.    
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آل صاعد»، شماره۴۲۹.    




جعبه ابزار