• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابن‌باجه ابوبکر محمد بن یحیی‌ تجیبی‌

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اِبن باجه‌، ابوبکر محمد بن یحیی‌ بن الصائغ‌ التُجیبی‌ مشهور به‌ ابن باجه‌ (د ۵۳۳ق/۱۱۳۹م)، فیلسوف‌، دانشمند، شاعر و دولتمرد اندلسی‌ و یکی‌ از چند چهره فلسفی‌ درخشان‌ جهان‌ اسلام‌ می‌باشد.



زندگی‌ و سرگذشت‌: باجه‌ در گویش‌ اندلسیان‌ به‌ معنای‌ نقره‌ بوده‌ است.
[۱] ابن خلکان‌، وفیات‌، ج۴، ص۴۳۱.


۱.۱ - پدر

پدر ابن باجه‌ ظاهراً زرگر بوده‌ است. ابن خلدون‌، هنگامی‌ که‌ از فیلسوفان‌ بزرگ‌ اسلامی‌ سخن‌ می‌گوید، نام‌ او را در کنار فارابی‌، ابن سینا و ابن رشد می‌آورد.
[۲] ابن خلدون‌، المقدمة، ص ۳۸۱، بیروت‌، دارالفکر.


۱.۲ - زادگاه و تاریخ تولد

زادگاه‌ وی‌ شهر سرقسطه (ساراگوسا) است‌، ولی‌ تاریخ‌ تولد وی‌ شناخته‌ نیست‌؛ با این‌همه‌، چون‌ به‌ گواهی‌ بیشتر تاریخ‌نگارانی‌ که‌ به‌ زندگی‌ و سرگذشت‌ ابن باجه‌ پرداخته‌اند، وی‌ در ۵۳۳ق‌ در شهر فاس‌ مراکش‌ در گذشته‌ است‌ و بنابر گزارش‌ ابن ابی‌اصیبعه‌،
[۳] ابن ابی‌اصیبعه‌، احمد، عیون‌الانباء، ج۱، ص۱۰۲، بیروت‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۷م‌.
ابن باجه‌ هنگام‌ مرگ‌ جوان‌ بوده‌ است‌، پس‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ وی‌ نزدیک‌ به‌ پایان‌ سده ۵ق/۱۱م‌ زاده‌ شده‌ است.


این‌ تاریخ‌ را می‌توان‌ احتمالاً در حدود ۴۷۸ق/۱۰۸۵م‌ دانست‌ که‌ همزمان‌ با پایان‌ حکومت‌ و نیز مرگ‌ ابوعامر یوسف‌ بن احمد اول‌ فرزند هود ملقب‌ به‌ المؤتمن‌ (۴۷۴- ۴۷۸ق/۱۰۸۲- ۱۰۸۵م) از ملوک‌الطوایف‌ بن وهود در شهر سرقسطه‌ بوده‌ است. این‌ فرمانروا خود مردی‌ دانشمند و به‌ ویژه‌ در ریاضیات‌ ورزیده‌ بوده‌ و در این‌ زمینه‌ کتابی‌ زیر عنوان‌ کتاب‌ الاستکمال‌ نوشته‌ بوده‌ است.
[۴] مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۱، ص۴۲۳، بیروت‌، ۱۹۸۶م‌.
پس‌ از وی‌ پسرش‌، ابوجعفر احمد دوم‌ فرزند یوسف‌ بن هود، ملقب‌ به‌ المستعین‌ بالله‌ (الثانی) به‌ حکومت‌ سرقسطه‌ رسید. در دوران‌ فرمانروایی‌ وی‌، شهر سرقسطه‌ دچار آشفتگی‌های‌ سیاسی‌ گردید. مسیحیان‌ شمال‌ چندین‌ بار بدانجا هجوم‌ آوردند.
در ۴۸۷ق/۱۰۹۴م‌، مسیحیان‌ به‌ شهر وشقه‌ (هوسکا) حمله‌ کردند، و المستعین‌ که‌ در دلیری‌ و جنگاوری‌ نیز نامدار بود، پس‌ از درگیری‌ با ایشان‌ در نزدیکی‌ آنجا در ۴۸۹ق‌، به‌ سختی‌ شکست‌ خورد. آلفونس‌ ششم‌ پادشاه‌ آراگون‌ها به‌ سرقسطه‌ نیز هجوم‌ آورد، اما درست‌ در این‌ هنگام‌ یوسف‌ بن تاشفین‌ (د ۵۰۰ق‌/۱۱۰۶م‌)، سرکرده مرابطون‌ در شمال‌ آفریقا، به‌ سوی‌ اندلس‌ روانه‌ شده‌ بود، و هجوم‌ سپاهیان‌ وی‌ به‌ نزدیکی‌ سرقسطه‌ آلفونس‌ ششم‌ را ناگزیر به‌ عقب‌نشینی‌ کرد. یوسف‌ بن تاشفین‌ که‌ ملوک‌الطوایف‌ را در سراسر اندلس‌ از میان‌ برداشته‌ بود، حکومت‌ سرقسطه‌ را، همچون‌ دولتی‌ حایل‌ میان‌ خود و سرزمین‌های‌ مسیحیان‌، به‌ دست‌ المستعین‌ سپرد. المستعین‌ سرانجام‌ در رجب‌ ۵۰۳/ژانویه ۱۱۱۰ در نبرد والتیرا در نزدیکی‌ تطیله‌ (تودلا) با سپاهیان‌ مسیحی‌ کشته‌ شد.
پسر وی‌ ابومروان‌ عبدالملک‌ بن احمد، ملقب‌ به‌ عمادالدوله‌ جانشین‌ پدرش‌ گردید، اما حکومت‌ وی‌ با شورش‌های‌ شهروندان‌ روبه‌رو شد. انگیزه اصلی‌ این‌ شورش‌ها این‌ بود که‌ وی‌ سربازان‌ مسیحی‌ را در ارتش‌ خود به‌ خدمت‌ گمارده‌ بود و شهروندان‌ سرقسطه‌ به‌ بیرون‌ کردن‌ ایشان‌ از ارتش‌ پافشاری‌ می‌ کردند. عمادالدوله‌ سرانجام‌ به‌ درخواست‌ ایشان‌ تن‌ داد، اما در این‌ میان‌ شهروندان‌ به‌ علی‌ بن‌ یوسف‌ بن تاشفین‌ (د۵۳۷ق‌/ ۱۱۴۲م‌) که‌ پس‌ از مرگ‌ پدرش‌ فرمانروای‌ مرابطون‌ شده‌ بود، نامه‌ نوشتند و از وی‌ درخواست‌ کردند که‌ به‌ سرقسطه‌ حمله‌ آورد و آن‌جا را تصرف‌ کند.
عمادالدوله‌ چون‌ از این‌ موضوع‌ آگاه‌ شد، سربازان‌ مسیحی‌ را به‌ خدمت‌ در ارتش‌ خود بازگردانید. این‌ کار او خشم‌ و نفرت‌ شهروندان‌ را به‌ غایت‌ برانگیخت‌ و بار دیگر از علی‌ بن یوسف‌ درخواست‌ کردند که‌ سپاهیان‌ خود را بدان‌ سو روانه‌ کند. علی‌ نیز پس‌ از استفتا از فقیهان‌ مراکش‌، به‌ محمد بن الحاج‌ که‌ فرمانده‌ ارتش‌ یوسف‌ بن تاشفین‌ و از زمان‌ فتح‌ اندلس‌ به‌ دست‌ مرابطون‌، فرماندار شهر بلنسیه‌ بود، دستور داد که‌ به‌ سوی‌ سرقسطه‌ روانه‌ شود و آن‌جا را تصرف‌ کند. ابن الحاج‌ در ۱۰ ذیحجه ۵۰۳ق/۳۰ ژوئن‌ ۱۱۱۰م‌ وارد سرقسطه‌ شد. عمادالدوله‌ که‌ دیگر در پایتخت‌ خود احساس‌ ایمنی‌ نمی‌کرد، شهر را ترک‌ کرد و به‌ قلعه مستحکم‌ مشهور در «روطه‌ در کنار رودخانه خالون‌» پناه‌ برد و در آن‌جا ماند تا در ۵۲۴ق/۱۱۳۰م‌ درگذشت‌. مرابطون‌ ۹ سال‌ بر سرقسطه‌ فرمانروایی‌ داشتند. نخستین‌ ایشان‌ همان‌ ابن الحاج‌ بود که‌ در سال‌ ۵۰۸ یا ۵۰۹ق‌ در نبردی‌ با مسیحیان‌ کشته‌ شد و علی‌ بن یوسف‌ بن تاشفین‌، پس‌ از شنیدن‌ خبر مرگ‌ وی‌، ابوبکر بن ابراهیم‌ الصحراوی‌ مشهور به‌ ابن تفلویت‌ را، که‌ در آن‌ هنگام‌ فرماندار مرسیه‌ بود، به‌ حکومت‌ سرقسطه‌ گمارد.
[۵] مراکشی‌، عبدالواحد، المعجب‌ فی‌ تلخیص‌ اخبار‌المغرب‌، به‌ کوشش‌ محمد سعید عریان‌، و محمد عربی‌ علمی‌، ص ۱۶۱، قاهره‌، ۱۹۴۹م‌.
[۶] ابن ابی‌ زرع‌، علی‌، انیس‌المطرب‌، ج۱، ص۱۵۷-۱۶۱، رباط، ۱۹۷۲م‌.



در این‌ فاصله زمانی‌، یعنی‌ از دوران‌ کودکی‌ تا جوانی‌ ابن باجه‌، از سرگذشت‌ وی‌ هیچ‌گونه‌ آگاهی‌ نداریم‌، جز اینکه‌ می‌توانیم‌ تصور کنیم‌ که‌ وی‌، با استعداد شگفت‌انگیز خود، سرگرم‌ آموختن‌ دانش‌های‌ گوناگون‌ زمان‌ خود بوده‌ است‌ که‌ به‌ ویژه‌ در دوران‌ فرمانروایی‌ ملوک‌الطوایف‌ در اندلس‌، رواج‌ فراوان‌ داشته‌ است‌، چنانکه‌ مدرسه ریاضیات‌ و نجوم‌ به‌ ویژه‌ در زمان‌ حکومت‌ ابوجعفر مقتدر بن هود (۴۳۸- ۴۷۵ق/۱۰۴۶-۱۰۸۲م) و پسرش‌ ابوعامر یوسف‌ الموتمن‌ از شکوفایی‌ برخوردار بوده‌ است. پس‌ از گذشت‌ دورانی‌ از جوانی‌ ابن باجه‌، تاریخ‌ - در سال‌ ۵۰۸ یا ۵۰۹ق/۱۱۱۵ یا ۱۱۱۶م‌، آغاز امارت‌ ابن تفلویت‌ بر سرقسطه‌ - مرحله‌ای‌ از سرگذشت‌ وی‌ را روشن‌ می‌کند.

۳.۱ - وزارت ابن تفلویت

منابع‌ تاریخی‌ بخشی‌ از زندگی‌ و سرگذشت‌ ابن تفلویت‌ را ثبت‌ کرده‌اند. وی‌ از امیران‌ مرابطون‌ و شوهر خواهر علی‌ بن یوسف‌ بن تاشفین‌ بود. ابن تفلویت‌ در ۵۰۰ق‌ به‌ مراکش‌ رسید و به‌ نزد علی‌ بن یوسف‌ بار یافت‌، و علی‌ نخست‌ وی‌ را به‌ فرمانداری‌ غرناطه‌ گمارد. بنابر گزارش‌های‌ ‌تاریخ‌نگاران‌، ابن تفلویت‌ پس‌ از نشست‌ بر تخت‌ امارت‌ سرقسطه‌ برای‌ خود دستگاهی‌ شاهانه‌ برپا کرد و به‌ گفته ابن خطیب‌ «تن‌ به‌ خوشگذرانی‌ها داد و به‌ باده‌گساری‌ پرداخت‌». درست‌ در همین‌ هنگام‌ بود که‌ وی‌ ابن باجه‌ را که‌ در آن‌ زمان‌ جوانی‌ فیلسوف‌، دانشمند، شاعر و ادیب‌، شناخته‌ شده‌ بود، به‌ وزارت‌ خود برگزید. از گزارش‌های‌ تاریخ‌نگاران‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ میان‌ ابن تفلویت‌ و ابن باجه‌ پیوند دوستی‌ استوار و دلبستگی‌ دو سویه‌ وجود داشته‌ و ابن باجه‌ از احترام‌ و الطاف‌ فراوان‌ ابن تفلویت‌ برخوردار بوده‌ است‌. در منابع‌ تاریخی‌ از زندگی‌ مرفه‌ و ثروتی‌ که‌ ابن باجه‌ در دربار ابن تفلویت‌ اندوخته‌ بوده‌ است‌، داستان‌هایی‌ نقل‌ می‌شود.
[۷] ابن خطیب‌ محمد، الاحاطة من‌ اخبار غرناطة، به‌ کوشش‌ محمد عبدالله‌ عنان‌، ج۱، ص۴۱۲-۴۱۶، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/۱۹۵۵م‌.
چنین‌ پیداست‌ که‌ ابن باجه‌ در دوران‌ کوتاه‌ وزارتش‌، در اداره امور سیاسی‌ و اجتماعی‌، موفق‌ بوده‌ است‌.

۳.۱.۱ - زندانی شدن

در این‌ میان‌ گزارشی‌ از فتح‌ بن خاقان‌ غرناطی‌، ادیب‌ و نویسنده معاصر ابن باجه‌، در دست‌ است‌ که‌ طبق‌ آن‌ ابن باجه‌ در دوران‌ وزارتش‌ نزد ابن تفلویت‌، یک‌بار به‌ عنوان‌ سفیر وی‌ نزد عمادالدوله بن هود فرستاده‌ شد. (چنان‌که‌ اشاره‌ کردیم‌ عمادالدوله‌ در آن‌ زمان‌ به‌ قلعه‌ای‌ در روطه‌ پناه‌ برده‌ بود) روابط بازماندگان‌ حاکمان‌ بنو هود، با فرمانروایان‌ جدید اندلس‌، یعنی‌ مرابطون‌، دوستانه‌ نبود. از سوی‌ دیگر ابن باجه‌ منسوب‌ به‌ بنو تجیب‌ بوده‌ است‌.
[۸] ابن خلکان‌، وفیات‌، ج۴، ص۴۲۹.
بنو تجیب‌ (تجیب‌ دختر ثوبان‌ بن سلیم‌ بن مذحج‌ بوده‌ است‌) پیش‌ از بنو هود بر سرقسطه‌ فرمانروایی‌ داشته‌اند. ابن باجه‌ احتمالاً د ۵۰۹ق‌/۱۱۱۵م‌ به‌ سفارت‌ نزد عمادالدوله‌ رفته‌ بوده‌ است‌. ابن خاقان‌ می‌گوید که‌ عمادالدوله‌، ابن باجه‌ را به‌ زندان‌ افکند و حتی‌ قصد کشتن‌ وی‌ را داشت‌، اما پس‌ از چندی‌ آزادش‌ کرد. گفته‌ می‌شود که‌ آزادی‌ وی‌ در پی‌ شفاعت‌ پدر ابن رشد، فیلسوف‌ مشهور بوده‌ است‌، ولی‌ از لحاظ تاریخی‌ درست‌ این‌ است‌ که‌ بایستی‌ شفاعت‌کننده‌، پدربزرگ‌ ابن رشد، قاضی‌ معروف‌ و امام‌ مسجد بزرگ‌ در قرطبه‌ بوده‌ باشد.
[۹] ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ص‌ ۲۹۸-۳۰۴، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م.
چنانکه‌ مشهور است‌، ابن خاقان‌ به‌ انگیزه‌هایی‌ با ابن باجه‌ دشمنی‌ داشته‌ و در کتاب‌ قلائد از وی‌ سخت‌ به‌ بدی‌ یاد می‌کند و او را به‌ بی‌دینی‌، کج‌ اندیشی‌ و گمراهی‌ متهم‌ می‌سازد.
[۱۰] ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ص ۳۰۰، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.


۳.۱.۲ - بازنگشتن به سرقسطه

ابن باجه‌، پس‌ از آزادی‌ از زندان‌ عمادالدوله‌، ظاهراً دیگر به‌ سرقسطه‌ بازنگشت‌ و به‌ بلنسیه‌ (والنسیا) رفت‌. بازنگشتن‌ وی‌ به‌ سرقسطه‌ می‌توانسته‌ است‌ چند انگیزه‌ داشته‌ باشد: نخست‌ این‌که‌ ابن تفلویت‌، پس‌ از هجوم‌ آراگون‌ها به‌ قلعه روطه‌ و درگیری‌ با مسیحیان‌ در جنگی‌ دفاعی‌ که‌ در آن‌ برتری‌ با مسیحیان‌ بود، ناگهان‌ در ۵۱۰ق‌ درگذشت‌. این‌ رویداد بایستی‌ ابن باجه‌ را، که‌ به‌ مخدوم‌ خود دلبستگی‌ فراوان‌ داشت‌، سخت‌ دل‌شکسته‌ کرده‌ باشد، چنان‌که‌ به‌ نقل‌ ابن خاقان‌
[۱۱] ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ج۱، ص‌۳۰۰، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.
[۱۲] ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ج۱، ص۳۰۱، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.
در رثای‌ وی‌ اشعاری‌ دل‌گداز سروده‌ است‌. از سوی‌ دیگر ابواسحاق‌ ابراهیم‌ بن یوسف‌، برادر علی‌ بن یوسف‌، که‌ در آن‌ زمان‌ والی‌ مرسیه‌ بود، پس‌ از دریافت‌ خبر مرگ‌ ابن تفلویت‌، به‌ سرقسطه‌ رفت‌ و به‌ کارهای‌ شهر سامان‌ داد و سپس‌ به‌ مرسیه‌ بازگشت‌.
[۱۳] ابن خطیب‌ محمد، الاحاطة من‌ اخبار غرناطة، به‌ کوشش‌ محمد عبدالله‌ عنان‌، ج۱، ص۴۱۵، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/۱۹۵۵م‌.
[۱۴] ابن خطیب‌ محمد، الاحاطة من‌ اخبار غرناطة، به‌ کوشش‌ محمد عبدالله‌ عنان‌، ج۱، ص۴۱۶، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/۱۹۵۵م‌.
انگیزه دوم‌ و مهم‌تر برای‌ بازگشت‌ ابن باجه‌ به‌ سرقسطه‌ (که‌ در این‌ میان‌ مدتی‌ نیز بی‌والی‌ ماند) این‌ بود که‌ در همین‌ سال‌ پادشاه‌ آراگون‌ها، آلفونس‌ اول‌ (معروف‌ به‌ جنگجو یا مجاهد، ۱۱۰۴-۱۱۳۴م‌) به‌ سرزمین‌های‌ مسلمانان‌ به‌ ویژه‌ قلعه ایوب‌ هجوم‌ برد و آن‌جا را به‌ تصرف‌ درآورد، و سپس‌ در جریان‌ جنگ‌های‌ مسیحیان‌ بر ضد مسلمانان‌ که‌ به‌ نام‌ «تسخیر دوباره‌» مشهور است‌، در ۵۱۲ق‌/۱۱۱۸م‌ سرقسطه‌ را تصرف‌ کرد، که‌ از آن‌ پس‌ پایتخت‌ آراگون‌ها گردید.

۳.۱.۳ - زندانی شدن در شاطبه

بنابر گزارش‌ ابن خاقان‌، پس‌ از سقوط سرقسطه‌ به‌ دست‌ مسیحیان‌، ابن باجه‌ به‌ سوی‌ مغرب‌ رفت‌، و در سر راهش‌، هنگامی‌ که‌ به‌ شهر شاطبه‌ (خاتیوا) رسید، فرماندار آن‌جا که‌ در آن‌ هنگام‌ ابواسحاق‌ ابراهیم‌ بن یوسف‌ بن تاشفین‌ بود. وی‌ را به‌ زندان‌ افکند.
[۱۵] ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ص ۳۰۲، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.
تاریخ‌ این‌ رویداد و انگیزه مشخص‌ آن‌ روشن‌ نیست‌، ولی‌ ظاهراً باید در حدود ۵۱۴ ق‌ بوده‌ باشد؛ زیرا ابراهیم‌ بن یوسف‌ از سال‌ ۵۱۱ق‌، از سوی‌ برادرش‌ علی‌ بن یوسف‌، به‌ فرمانداری‌ اشبیلیه‌ منصوب‌ شده‌ بود، و سپس‌ در ۵۱۴ق‌ در نبرد مشهور و بدفرجام‌ کتنده‌ با آلفونس‌ اول‌، نقش‌ مهمی‌ بر عهده‌ داشت‌. در این‌ نبرد مسلمانان‌ به‌ سختی‌ شکست‌ خوردند و گروه‌ بسیاری‌ از سربازان‌ داوطلب‌ و نیز گروهی‌ از عالمان‌ و فقیهان‌ کشته‌ شدند. بنابر گزارش‌ ابن خلکان‌،
[۱۶] ابن خلکان‌، وفیات‌، ج۴، ص۲۴.
ابن خاقان‌ در پی‌ اشاره علی‌ بن یوسف‌ بن تاشفین‌، در مهمانسرایی‌ در شهر مراکش‌ کشته‌ شد. (۵۲۹ق‌/۱۱۳۵م‌)
بنابر همان‌ گزارش‌ ابن خلکان‌، ابواسحاق‌ ابراهیم‌، که‌ برادر علی‌ بن یوسف‌ بود، به‌ ابن خاقان‌ دلبستگی‌ بسیار داشت‌، تا بدانجا که‌ ابن خاقان‌ کتاب‌ قلائدالعقیان‌ را برای‌ وی‌ و به‌ نام‌ او تألیف‌ کرده‌ بود. این‌ سابقه‌ شاید یکی‌ از انگیزه‌های‌ زندانی‌ شدن‌ ابن باجه‌ در شهر شاطبه‌، به‌ فرمان‌ ابواسحاق‌ بوده‌ باشد. گزارش‌ دیگری‌ نیز در دست‌ است‌، مبنی‌ بر این‌ نکته‌ که‌ ابواسحاق‌ انگیزه درونی‌ دیگری‌ هم‌ برای‌ کینه‌توزی‌ در برابر ابن باجه‌ داشته‌ است‌. وی‌ گویا امیری‌ دانش‌دوست‌ و دانش‌پرور بوده‌ است‌. چنان‌که‌ درباره وی‌ گفته‌ می‌شود: «امیری‌ با فرهنگ‌ و متواضع‌ بوده‌ و عالمان‌ را تشویق‌ و تشجیع‌ و از ایشان‌ پشتیبانی‌ می‌کرده‌ است‌، و به‌ ویژه‌ سایه پشتیبانیش‌ را بر سر فیلسوف‌ پزشک‌ عبدالملک‌ بن زهر (د ۵۵۷ق‌/۱۱۶۲م‌) گسترانیده‌ بود و این‌ یک‌ کتاب‌ خود در پزشکی‌ با عنوان‌ کتاب‌ الاقتصاد فی‌ اصلاح‌ الاجساد را به‌ نام‌ وی‌ و برای‌ حق‌شناسی‌ و جاویدان‌ کردن‌ نام‌ آن‌ امیر نوشته‌ بود».
[۱۷] ابن ابار، محمد، التکلمة لکتاب‌الصلة، به‌ کوشش‌ فرانسیسکو کودرا، ج۳، ص۶۱۶، مادرید، ۱۸۸۲م‌.
این‌ عبدالملک‌ فرزند ابوالعلاء بن زهر (د ۵۲۵ق‌/۱۱۳۱م‌) پزشک‌ و دانشمند معروف‌ بوده‌ است‌ که‌ با ابن باجه‌ دشمنی‌ داشته‌ و ممکن‌ است‌ این‌ دشمنی‌ خود را به‌ امیر ابواسحاق‌ نیز منتقل‌ کرده‌ باشد.

۳.۱.۴ - وزارت یحیی بن یوسف

به‌ هر روی‌، پس‌ از چندی‌ ابن باجه‌ از زندان‌ ابواسحاق‌ ابراهیم‌ آزاد شد. از این‌ زمان‌ به‌ بعد نیز از سرگذشت‌ وی‌ آگاهی‌ درستی‌ در دست‌ نیست‌، جز اینکه‌ در برخی‌ منابع‌ گفته‌ می‌شود که‌ وی‌ ۲۰ سال‌ نیز وزیر یحیی‌ بن ابی‌بکر بن یوسف‌ بن تاشفین‌ بوده‌ است‌. دو تاریخ‌نگار معاصر، جمال‌الدین‌ قفطی‌ و ابن جوزی‌ این‌ گزارش‌ را تأیید می‌کنند.
قفطی‌ درباره ابن باجه‌ می‌گوید: «عالم‌ به‌ علوم‌ اوائل‌ بود و در ادب‌ نیز سرآمد اهل‌ دوران‌ و دیارش‌ بود. تصانیفی‌ در ریاضیات‌، منطق‌ و هندسه‌ داشت‌ که‌ در آن‌ها از پیشینیان‌ فراتر رفته‌ بود. اما به‌ کار سیاست‌ پرداخت‌ و از اوامر شریعت‌ منحرف‌ شد؛ یحیی‌ بن یوسف‌ بن تاشفین‌ مدت‌ ۲۰ سال‌ وی‌ را وزیر خود داشت‌. شریک‌ پزشکان‌ در هنرشان‌ بود؛ به‌ او حسادت‌ ورزیدند، در کارش‌ حیله‌ کردند، مسمومش‌ ساختند و کشتند.
[۱۸] قفطی‌، علی‌، تاریخ‌الحکماء، به‌ کوشش‌ یولیوس‌ لیپرت‌، ص‌ ۴۰۶، لایپزیگ‌، ۱۹۰۳م.
ابن جوزی‌ نیز در تاریخ‌ خود، در رویدادهای‌ سال‌ ۵۳۳ق‌ می‌نویسد: «در این‌ سال‌ ابوبکر بن صائغ‌ اندلسی‌ معروف‌ به‌ ابن باجه‌ (ماجد) دانشمند فاضل‌، دارای‌ تصانیفی‌ در ریاضیات‌، منطق‌ و هندسه‌، درگذشت‌. ابن بشرون‌ المهدوی‌ در کتاب‌ خود به‌ نام‌ المختار من‌ النظم‌ و النّثر لافاضل‌ اهل‌ العصر از وی‌ نام‌ می‌برد و او را به‌ یگانگی‌ در دانش‌های‌ مذکور وصف‌ می‌کند. وی‌ ۲۰ سال‌ وزیر یحیی‌ بن یوسف‌ بن تاشفین‌ بود، سیرتی‌ پسندیده‌ داشت‌ و در دوران‌ وزارت‌ وی‌ کارها سامان‌ گرفت‌ و آرزوها تحقق‌ یافت‌. پزشکان‌ به‌ وی‌ حسادت‌ ورزیدند و در کارش‌ حیله‌ کردند و به‌ کشتنش‌ از راه‌ مسموم‌ کردنش‌، موفق‌ شدند».
[۱۹] ابن جوزی‌، یوسف‌، مرآة‌الزمان‌، ج۸، ص۱۷۲، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۷۰ق‌/۱۹۵۱م‌.
[۲۰] ابن جوزی‌، یوسف‌، مرآة‌الزمان‌، ج۸، ص۱۷۳، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۷۰ق‌/۱۹۵۱م‌.
مقری‌ نیز گزارش‌ وزارت‌ ۲۰ ساله ابن باجه‌ را چنین‌ نقل‌ می‌کند: «امیر رکن‌الدین‌ بیبرس‌ در تألیف‌ خود، زبدةالفکرة فی‌ تاریخ‌الهجرة، می‌گوید که‌ ابن صائغ‌ دانشمندی‌ بود فاضل‌، تصانیفی‌ دارد در ریاضیات‌ و منطق‌. وی‌ وزیر ابوبکر صحراوی‌ فرماندار سرقسطه‌ و نیز ۲۰ سال‌ وزیر یحیی‌ بن یوسف‌ بن تاشفین‌ در مغرب‌ بود.» مقری‌ سپس‌ همان‌ عبارات‌ پایانی‌ گزارش‌ قبلی‌ را تکرار می‌کند.
[۲۱] مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۹، ص۲۶۲، بیروت‌، ۱۹۸۶م‌.
گزارش‌ ابن بشرون‌ را، که‌ احتمالاً معاصر جوان‌تر ابن باجه‌ بوده‌ است‌، می‌توان‌ منبع‌ گزارش‌های‌ قفطی‌ و ابن جوزی‌ و نیز رکن‌الدین‌ بیبرس‌ منصوری‌ دانست‌.

۳.۲ - عدم صحت وزارت یحیی

در اینجا باید یک‌ نکته تاریخی‌ ذکر شود که‌ نادرستی‌ گزارش‌های‌ منابع‌ درباره وزارت‌ ۲۰ ساله ابن باجه‌ نزد یحیی‌ بی‌ ابن بکر بن یوسف‌ بن تاشفین‌ را روشن‌ خواهد ساخت‌:
در منابع‌ معتبر تاریخی‌، درباره سرگذشت‌ یحیی‌ بن ابی‌بکر گفته‌ می‌شود که‌ وی‌ نوه پسری‌ یوسف‌ بن تاشفین‌ است‌. یوسف‌ بن تاشفین‌ پنج‌ پسر داشته‌ است‌ به‌ نام‌های‌: علی‌، تمیم‌، ابوبکر، المعزّ و ابراهیم‌. ابوبکر در زمان‌ زندگی‌ پدرش‌ مرده‌ بود، و پسرش‌ یحیی‌ بن ابی‌بکر از سوی‌ پدر بزرگش‌ یوسف‌ به‌ فرمانداری‌ شهر فاس‌ منصوب‌ شده‌ بود. از سوی‌ دیگر، پس‌ از مرگ‌ یوسف‌ بن تاشفین‌، چنان‌که‌ دیدیم‌، پسرش‌ علی‌، مکنی‌ به‌ ابوالحسن‌، به‌ فرمانروایی‌ رسید، و بار دیگر همه قبایل‌ لمتونه‌ و فقها و شیوخ‌ قبایل‌ در مراکش‌ با وی‌ بیعت‌ کردند. در این‌ میان‌، فقط برادرزاده‌اش‌، یعنی‌ همان‌ یحیی‌ بن ابی‌بکر فرماندار شهر فاس‌، از بیعت‌ با عمویش‌ (علی‌ بن یوسف‌) سربازد زد و گروهی‌ از شیوخ‌ قبایل‌ لمتونه‌ نیز در آغاز وی‌ را همراهی‌ کردند، اما بعداً تنهایش‌ گذاردند. علی‌ بن یوسف‌، پس‌ از شنیدن‌ خبر سرکشی‌ یحیی‌ بن ابی‌بکر، سپاهیانی‌ به‌ فاس‌ گسیل‌ داشت‌. یحیی‌ که‌ می‌دانست‌ توان‌ جنگیدن‌ با عمویش‌ را ندارد، از فاس‌ گریخت‌ و آن‌جا را به‌ وی‌ تسلیم‌ کرد. (چهارشنبه‌ ۸ ربیع‌الاول‌ ۵۰۰ق‌/۷ نوامبر ۱۱۰۶م‌)
یحیی‌ در حین‌ گریز با امیر مزدلی‌ عامل‌ تلمسان‌ که‌ به‌ قصد بیعت‌ با علی‌ بن یوسف‌ رهسپار فاس‌ بود، روبه‌رو شد و به‌ وی‌ پناه‌ آورد. مزدلی‌ به‌ وی‌ وعده‌ داد که‌ نزد عمویش‌ علی‌ از وی‌ شفاعت‌ کند. بدین‌ سان‌ هر دو روانه فاس‌ شدند. مزدلی‌ نزد علی‌ بن یوسف‌ رفت‌ و با وی‌ بیعت‌ کرد، و سپس‌ برای‌ یحیی‌ بن ابی‌بکر از او بخشودگی‌ خواست‌. علی‌، یحیی‌ را بخشود و او نیز نزد عمویش‌ رفت‌ و با وی‌ بیعت‌ کرد. علی‌ او را مخیّر کرد که‌ یا در جزیره میورقه‌ سکنی‌ گزیند یا به‌ سوی‌ صحرا رود. یحیی‌ خواست‌ که‌ روانه صحرا شود. از آن‌جا به‌ مکه‌ رفت‌ و سپس‌ نزد عمویش‌ بازگشت‌ و از وی‌ درخواست‌ کرد که‌ اجازه‌ دهد تا در مراکش‌ بماند. علی‌ نیز با درخواست‌ او موافقت‌ کرد؛ اما اندکی‌ بعد، یحیی‌ آرام‌ ننشست‌ و توطئه‌ و تحریکاتی‌ را آغاز کرد. علی‌ بن یوسف‌ که‌ از نیات‌ وی‌ بیمناک‌ شده‌ بود، فرمان‌ داد که‌ یحیی‌ را دستگیر کنند، و سپس‌ وی‌ را به‌ جزیرةالخضراء (به‌ اسپانیایی‌: ایسلا ورده‌۱)، شهری‌ در جنوب‌ اسپانیا تبعید کرد. یحیی‌ در همان‌جا ماند تا درگذشت‌.
[۲۲] ابن ابی‌ زرع‌، علی‌، انیس‌المطرب‌، ج۱، ص۱۵۶- ۱۵۹، رباط، ۱۹۷۲م‌.
[۲۳] عنان‌، محمد عبدالله‌، عصر المرابطین‌ و الموحدین‌، ج۱، ص۵۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌.
[۲۴] عنان‌، محمد عبدالله‌، عصر المرابطین‌ و الموحدین‌، ج۱، ص۱۴۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌.

بدین‌ سان‌ آنچه‌ در برخی‌ منابع‌ آمده‌ است‌ که‌ ابن باجه‌ مدت‌ ۲۰ سال‌ وزیر یحیی‌ بن ابی‌ بکر بوده‌ است‌، از لحاظ تاریخی‌ به‌ هیچ‌ روی‌ نمی‌تواند درست‌ باشد، زیرا یحیی‌ بن ابی‌بکر در حدود سال‌ ۵۰۱ یا ۵۰۲ به‌ جزیرةالخضراء تبعید شده‌ بود. از سوی‌ دیگر می‌دانیم‌ که‌ ابن باجه‌ از ۵۰۳ تا ۵۱۰ق‌ وزیر ابوبکر بن ابراهیم‌ صحراوی‌ (ا بن تفلویت‌) بوده‌ است‌، و از آن‌ پس‌ از سرگذشت‌ وی‌ آگاهی‌ اندکی‌ در دست‌ است‌، تا هنگامی‌ که‌ وی‌ را در حدود ۵۳۰ق‌ در اشبیلیه‌ و در کنار شاگردش‌ ابوالحسن‌ عبدالعزیز علی‌ بن امام‌ می‌یابیم‌ که‌ به‌ تدریس‌، پژوهش‌ و تألیف‌ اشتغال‌ داشته‌ است‌.


ا بن باجه‌ سرانجام‌ در رمضان‌ ۵۳۳/مه ۱۱۳۹ در شهر فاس‌ درگذشت‌، و همان‌جا به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. در برخی‌ منابع‌ گفته‌ می‌شود که‌ ابن باجه‌ در اثر خوردن‌ خوراک‌ بادنجان‌ که‌ از سوی‌ دشمنانش‌ در آن‌ زهر ریخته‌ شده‌ بود، مسموم‌ گردید، و این‌ دشمن‌ همان‌ عبدالملک‌ بن زهر معرفی‌ می‌شود، چنانکه‌ مقری‌ در این‌باره‌ می‌نویسد «و رابطه وی‌ (یعنی‌ ابن زهر) و امام‌ ابوبکر بن باجه‌، به‌ سبب‌ مشارکت‌ (رقابت‌) مانند آتش‌ و آب‌، و زمین‌ و آسمان‌ است‌». و سپس‌ شعری‌ از ابن باجه‌ را در ذم‌ ابن زهر نقل‌ می‌کند.
[۲۵] مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۴، ص۴۰۱، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
[۲۶] مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۴، ص۴۰۲، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
همچنین‌ در جای‌ دیگری‌ پس‌ از نقل‌ ابیاتی‌ از ابوالحسن‌ بن امام‌، دوست‌ و شاگرد ابن باجه‌ در ذم‌ مراکش‌، که‌ در آن‌ها از ابن معیوب‌ نام‌ برده‌ می‌شود، می‌گوید که‌ «ابن معیوب‌ از خدمتکار ابوالعلاء بن زهر بود، و گروهی‌ دعوی‌ می‌کنند که‌ وی‌ ابن باجه‌ را از راه‌ خوراک‌ بادنجان‌، به‌ انگیزه دشمنی‌ او با ابن زهر، مسموم‌ کرده‌ بود.»
[۲۷] مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۵، ص۱۵۹، بیروت‌، ۱۹۸۶م.



ابن باجه‌، علی‌ رغم‌ زندگی‌ پرحادثه‌ و پرداختن‌ به‌ کارهای‌ سیاسی‌، نویسنده‌ای‌ پربار بوده‌ است‌؛ اما از سوی‌ دیگر، شاید به‌ علت‌ همان‌ گرفتاری‌ها، بیشتر نوشته‌های‌ بازمانده‌اش‌، یا ناقص‌ و ناتمام‌ است‌ یا مجموعه‌ای‌ از رساله‌های‌ کوچک‌. از این‌ میان‌ نیز، بیشتر آثار در دست‌ او تعالیقی‌ است‌ بر نوشته‌های‌ ارسطو. نوشته‌های‌ اصیل‌ وی‌، فقط چند رساله ناتمام‌ را در برمی‌گیرد، که‌ با وجود این‌، نمایانگر ذهن‌ فلسفی‌ درخشان‌ و مبتکر وی‌ است‌.
مجموعه‌های‌ دست‌ نوشته‌ای‌ که‌ تاکنون‌ از آثار ابن باجه‌ شناخته‌ شده‌، این‌هاست‌: ۱. مجموعه موجود در کتابخانه بودلیان‌، در شهر آکسفورد (شم ۲۰۶)؛ ۲. مجموعه برلین‌ (شم ۵۰۶۰)؛ ۳. مجموعه کتابخانه اسکوریال‌ (شم ۶۱۲)؛ ۴. سه‌ رساله‌ از ابن باجه‌، که‌ در مجموعه دست‌نوشته‌ای‌، زیر شماره‌ ۲۳۸۵ در شهر تاشکند یافت‌ شده‌ است‌. این‌ مجموعه‌، محتوی‌ ۹۲ رساله فلسفی‌ از فیلسوفان‌ یونانی‌ و اسلامی‌ است‌. عبدالرحمان‌ بدوی‌، ۳ رساله ابن باجه‌ را در این‌ مجموعه‌، ویراسته‌ و در ۱۹۷۳م‌ در بنغازی‌ در مجموعه‌ای‌ زیر عنوان‌ «رسائل‌ فلسفية للکندی‌ و الفارابی‌ و ابن‌ باجة و ابن‌ عدّی‌» منتشر كرده‌ است‌. چاپ‌ سوم‌ آن‌ در ۱۹۸۳م‌، در بیروت‌ انتشار يافته‌ است‌.
ما در اینجا عناوین‌ نوشته‌های‌ ابن باجه‌ را در هر یک‌ از ۳ مجموعه نخست‌ می‌آوریم‌:

۵.۱ - مجموعه بودلیان‌

امتیاز این‌ مجموعه‌ در آن‌ است‌ که‌ گردآورنده آن‌ شاگرد و دوست‌ نزدیک‌ ابن باجه‌، وزیر ابوالحسن‌ علی‌ بن عبدالعزیز بن الامام‌ بوده‌ است‌. این‌ مجموعه‌ که‌ بعدها نوشته‌های‌ دیگری‌ از ابن باجه‌ بر آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌ ۲۲۲ ورقه‌ را که‌ هر یک‌ دارای‌ ۲۷ و گاهی‌ ۳۲ سطر است‌، در برمی‌گیرد. تاریخ‌ آن‌ ۵۴۷ق‌/۱۱۵۲م‌ است‌. بیشتر رسائل‌ در این‌ مجموعه‌ ناقص‌ است‌ و تنها فصل‌هایی‌ از آن‌ها را در بردارد. عناوین‌ رسائل‌ این‌هاست‌: ۱. من‌ قوله‌ علی‌ مقالات‌ السماع‌ (يعنى‌ كتاب‌های هشتگانه اثر ارسطو، به‌ نام‌ «درباره طبيعت‌»)،من‌ قوله‌ علی‌ المقالة الخامسة، من‌ قوله‌ علی‌ المقالة السادسة، من‌ قوله‌ علی‌ المقالة السابعة، من‌ قوله‌ علی‌ المقالة الثامنة؛ ۲. اقوال‌ تقدمت‌ له‌ فی‌ معانی‌ السابعة و الثامنة؛ ۳. و مما تقدم‌ له‌ فی‌ معانی‌ الثامنة خاصةً؛ ۴. قوله‌ فی‌ شرح‌ الآثار العلویة(اثر ارسطو: متئو رولوگيكا۳ )؛ ۵. من‌ قوله‌ فی‌ الکون‌ و الفساد(اثر ارسطو)؛ ۶. من‌ قوله‌ علی‌ بعض‌ مقالات‌ کتاب‌ الحیوان‌ الاخیرة(اثر ارسطو)؛ ۷. من‌ قوله‌ علی‌ کتاب‌ الحیوان‌؛ ۸. کلامه‌ فی‌ النبات‌؛ ۹. من‌ کلامه‌ فی‌ ماهیّة الشوق‌ الطبیعی‌؛ ۱۰. کلام‌ بعث‌ به‌ لابی‌ جعفر یوسف‌ بن حسدای‌ (پزشک‌ برجسته اندلسی‌ و مفسر نوشته‌های‌ بقراط و جالینوس‌ که‌ در سده ۶ق‌/۱۲م‌ می‌زیسته‌ است‌)؛ ۱۱. و من‌ کلامه‌ فی‌ ابانة فضل‌ عبدالرحمان‌ بن سید المهندس‌؛ ۱۲. و من‌ کلامه‌ نظر آخر؛ ۱۳. من‌ الامور التی‌ یمکن‌ بها الوقوف‌ علی‌ العقل‌ الفعال‌؛ ۱۴. من‌ کلامه‌ فی‌ البحث‌ عن‌ النفس‌ النزوعیة؛ ۱۵. من‌ کلامه‌ فی‌ النفس‌؛ ۱۶. من‌ کلامه‌ فی‌ تدبیر المتوحد؛ ۱۷. القول‌ فی‌ الصّور الروحانیّة؛ ۱۸. من‌ قوله‌ فی‌ الغایة الانسانیة؛ ۱۹. من‌ قوله‌ فی‌ الغرض‌؛ ۲۰. من‌ قوله‌ علی‌ الثانیة من‌ السماع‌؛ ۲۱. من‌ الاقاویل‌ المنسوبة الیه‌؛ ۲۲. من‌ قوله‌ فی‌ صدر ایساغوجی‌ (اثر فُرفوریوس‌)؛ ۲۳. من‌ کلامه‌ فی‌ لواحق‌ المقولات‌(اثر ارسطو)؛ ۲۴. من‌ قوله‌ علی‌ کتاب‌ العبارة(اثر ارسطو)؛ ۲۵. کلامه‌ فی‌ القیاس‌؛ ۲۶. کلامه‌ فی‌ البرهان‌؛ ۲۷. و کتب‌ الی‌ ابی‌ الحسن‌ بن الامام‌؛ ۲۸. کلامه‌ فی‌ اتصال‌ العقل‌ بالانسان‌ (آغاز این‌ رساله‌)؛ ۲۹. قول‌ له‌ یتلو رسالة الوداع‌؛ ۳۰. کلامه‌ فی‌ الالحان‌؛ ۳۱. کلامه‌ فی‌ النیلوفر؛ ۳۲. قسم‌ من‌ رسالة الوداع‌.
[۲۸] ابن ابی‌ اصیبعه‌، احمد، عیون‌الانباء، ج۳، ص ۱۰۲، بیروت‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۷م‌.


۵.۲ - مجموعه برلین‌

این‌ مجموعه‌ دارای‌ ۲۱۹zwnj;الطیب ورقه‌ در قطع‌ ربعی‌ و در هر صفحه‌ دارای‌ ۲۸ سطر است‌. در بسیاری‌ جاها اثر موریانه‌ خوردگی‌ دارد که‌ در برخی‌ نیز متن‌ را از میان‌ برده‌ است‌. تاریخ‌ آن‌ ۶۶۷ق‌/۱۲۶۹م‌ است‌. این‌ نوشته‌ها در آن‌ یافت‌ می‌شوند: ۱. قال‌... فی‌ شرح‌ کتاب‌ السماع‌ (در ۹ مقاله‌)؛ ۲. قوله‌ فی‌ الاسطقسات‌؛ ۳. فی‌ المزاج‌؛ ۴. شرح‌ لابی‌ بکر... فی‌ الفصول‌؛ ۵. تعالیق‌ فی‌ الادویة المفردة؛ ۶. المقالة فی‌ الحمیات‌؛ ۷. کتاب‌ الکون‌ و الفساد؛ ۸. المقالة الاولی‌ من‌ الآثار (العلویة)؛ ۹. فی‌ النبات‌؛ ۱۰. کتاب‌ الحیوان‌ (آغاز مقالة سیزدهم‌)؛ ۱۱. من‌ معانی‌ کتاب‌ الحیوان‌؛ ۱۲. فی‌ النفس‌؛ ۱۳. فی‌ العقل‌ (رسالة اتصال‌ العقل‌ بالانسان‌)؛ ۱۴. فی‌ الدوام‌، و هو ما یتعلق‌ بالکلام‌ فی‌ العقل‌؛ ۱۵. رسالة فی‌ الغرض‌؛ ۱۶. فی‌ الوحدة و الواحد؛ ۱۷. فی‌ الفَحص‌ عن‌ القوة النزوعیة و کیف‌ هی‌، و کم‌ تنزع‌ و کیف‌ تنزع‌؛ ۱۸. رسالة الوداع‌؛ ۱۹. قول‌ لابی‌ بکر یتلو رسالة الوداع‌؛ ۲۰. فی‌ الهیئة؛ ۲۱. فی‌ فنون‌ شتی‌؛ ۲۲. مقالة الاسکندر فی‌ الرد علی‌ من‌ یقول‌ ان‌ الابصار یکون‌ بالشعاعات‌ الخارجة من‌ البصر؛ ۲۳. مقالة الاسکندر فی‌ اللون‌ و ای‌ّ شی‌ء هو علی‌ رأی‌ ارسطو.
این‌ مجموعه‌ ظاهراً در طی‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ گم‌ شده‌ است‌، اما گمان‌ می‌رود که‌ نسخه‌های‌ عکسی‌ آن‌ نزد کسانی‌ یافت‌ می‌شود، چنانکه‌ خاورشناس‌ اسپانیایی‌ آسین‌ پالاسیوس‌، که‌ برخی‌ از رسائل‌ ابن باجه‌ را تدوین‌، ترجمه‌ و منتشر کرده‌ است‌، در مقدمه‌ای‌ بر آن‌ها به‌ در دست‌ داشتن‌ عکس‌هایی‌ از این‌ مجموعه‌، اشاره‌ می‌کند.

۵.۳ - مجموعه اسکوریال‌

این‌ مجموعه‌ شامل‌ این‌ آثار است‌: ۱. تعالیق‌ علی‌ کتاب‌ ابی‌نصر فی‌ المدخل‌ و الفصول‌ من‌ ایساغوجی‌؛ ۲. تعالیق‌ علی‌ کتاب‌ بارارمنیاس‌ للفارابی‌(اين‌ رساله‌ و رساله ديگري‌ به‌ اهتمام‌ محمد سليم‌ سالم‌ زير عنوان‌: ابن‌ باجة، تعليقات‌ فى‌ كتاب‌ باري‌ ارمينياس‌ و من‌ كتاب‌ العبارة لابى‌ نصر الفارابى‌، تدوين‌ و منتشر شده‌ است‌، قاهره‌، ۱۹۷۶م‌)؛ ۳. کلام‌ علی‌ اول‌ البرهان‌؛ ۴. کتاب‌ البرهان‌؛ ۵. تعالیق‌ علی‌ کتاب‌ المقولات‌ لابی‌ نصر.

۵.۴ - مجموعه تاشکند

در این‌ دست‌ نوشته‌، چهار رساله‌ از ابن باجه‌ یافت‌ می‌شود: ۱. رسالة لابی‌ بکر محمد بن یحیی‌ فی‌ المتحرک‌ (ص‌ ۳۱۵ ب‌ تا ۳۱۶ الف‌)؛ ۲. فی‌ الوحدة و الواحد (ص‌ ۳۱۶ الف‌ تا ۳۱۷ الف‌)؛ ۳. مقالة لابی‌ بکر محمد بن یحیی‌ فی‌ الفحص‌ عن‌ القوة النزوعیة (ص‌ ۳۴۳ ب‌ تا ۳۴۵ الف‌)؛ ۴. تتمة المقالة السابقة (ص‌ ۳۴۵ ب‌ تا ۳۴۷ الف‌).
[۲۹] بدوی‌، مقدمه‌ بر رسائل‌ فلسفیة، ص۱۱۶-۱۳۶ (نک: رسائل‌ فلسفیة للکندی).



از میان‌ نوشته‌های‌ ابن باجه، چنانکه‌ در فهرست‌ کتاب‌شناسی‌ خواهد آمد، برخی‌ به‌ اهتمام‌ میگل‌ آسین‌ پالاسیوس‌ (یا پالاثیوس‌) در فاصله سال‌های‌ ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۶م‌ ویراسته‌ و ترجمه‌ شده‌ و در چند شماره مجله الاندلس‌ انتشار یافته‌ است‌. از سوی‌ دیگر مهم‌ترین‌ نوشته‌های‌ ابن باجه‌ در طی‌ دهه‌های‌ اخیر مستقلاً به‌ وسیله دو محقق‌ تدوین‌ و منتشر شده‌ است‌: ۱. کتاب‌ النفس‌ (نک: مآخذ همین‌ مقاله‌)؛ ۲. رسائل‌ ابن باجة الالهیة (نک: مآخذ همین‌ مقاله‌) که‌ این‌ رسائل‌ را در بردارد: «تدبیرالمتوحد»؛ «فی‌ الغایة الانسانیة»؛ «الوقوف‌ علی‌ العقل‌ الفعال‌»؛ «رسالة الوداع‌»؛ «قول‌ یتلو رسالة الوداع‌»؛ «اتصال‌ العقل‌ بالانسان‌»؛ «ملحق‌» (دیباچه‌ای‌ از ابوالحسن‌ بن الامام‌ بر فهرستی‌ از نوشته‌های‌ ابن باجه‌). برای‌ آگاهی‌ بیشتر از آثار وی‌ به‌ مؤلفات‌ ابن باجه‌ تألیف‌ قلوی‌ مراجعه‌ شود (نک: مآخذ همین‌ مقاله‌).


برپایه آنچه‌ ابن باجه‌ خود در نوشته‌هایش‌ می‌گوید، و نیز آنچه‌ از گواهی‌ کسانی‌ مانند ابن طفیل‌ (د ۵۸۱ق‌/۱۱۸۵م‌) و ابن رشد (د ۵۹۵ق‌/۱۱۹۹م‌) برمی‌آید، وی‌ احتمالاً به‌ علت‌ وضعیت‌ خاص‌ زندگی‌ شخصی‌ و اجتماعی‌، و نگرانی‌ها و اشتغالات‌ سیاسیش‌، به‌ ساختن‌ نظام‌ فلسفی‌ منسجمی‌ موفق‌ نشده‌ است‌. با وجود این‌، آنچه‌ از او بازمانده‌ نمایانگر اندیشه فعال‌ فلسفی‌ و بینش‌ فیلسوفانه ژرف‌ و کاونده اوست‌. دوست‌ و شاگرد دولتمردش‌، ابوالحسن‌ بن الامام‌ وی‌ را «اعجوبه دوران‌ و نادره فلک‌ در زمان‌ خود» می‌خواند و در مقایسه وی‌ با شخصیت‌های‌ برجسته علمی‌ دیگری‌ که‌ پیش‌ از او در اندلس‌ برخاسته‌اند، می‌گوید: «اما ابوبکر، خدایش‌ بیامرزاد، فطرت‌ فائقه‌اش‌ وی‌ را برانگیخت‌ که‌ از هیچ‌گونه‌ پژوهش‌، نتیجه‌گیری‌ و خواندن‌ و نوشتن‌ هر آنچه‌ حقیقت‌ آن‌ در ذهن‌ وی‌ - بنابر گونه‌های‌ احوالش‌ و دگرگونی‌های‌ دورانش‌ - نقش‌ بسته‌ بود، صرف‌نظر نکند»،
[۳۰] ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۷۶، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
و سپس‌ می‌افزاید که‌ «در علم‌ الهی‌ نیز چنین‌ می‌نماید که‌ پس‌ از ابونصر فارابی‌، کسی‌ مانند وی‌ در این‌ دانش‌ها یافت‌ نشده‌ است‌، چنانکه‌ اگر گفته‌های‌ او را در این‌باره‌ با گفته‌های‌ ابن سینا و غزالی‌ مقایسه‌ کنی‌ (یعنی‌ دو کسی‌ که‌ پس‌ از فارابی‌ در مشرق‌ درهای‌ فهم‌ این‌ دانش‌ بر روی‌ ایشان‌ گشوده‌ شد و کتاب‌ها در این‌باره‌ پدید آوردند)، برتری‌ گفته‌های‌ وی‌ و فهم‌ درست‌ او از گفته‌های‌ ارسطو بر تو آشکار می‌شود.»
[۳۱] ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۷۷، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
ابن طفیل‌ نیز در آغاز نوشته مشهورش‌ «حی‌ بن یقظان‌»، پس‌ از اشاره‌ به‌ سرگذشت‌ دانش‌های‌ فلسفی‌ در اندلس‌ و کسانی‌ که‌ در این‌ زمینه‌ پژوهش‌ کرده‌ بودند، درباره ابن باجه‌ می‌گوید: در میان‌ ایشان‌ مردی‌ که‌ دارای‌ ذهنی‌ شکافنده‌تر و نگرشی‌ درست‌تر و اندیشه‌ای‌ راست‌تر از ابوبکر بن صائغ‌ باشد، پدید نیامد؛ جز اینکه‌ کارهای‌ دنیا وی‌ را به‌ خود مشغول‌ داشت‌، تا هنگامی‌ که‌ مرگ‌ در ربودش‌، پیش‌ از آنکه‌ بتواند گنجینه‌های‌ دانش‌ خود را آشکار و نهانی‌های‌ حکمتش‌ را بیرونی‌ سازد؛ و بیش‌تر نوشته‌های‌ وی‌ ناکامل‌ و پایان‌ آنها بریده‌ و ناقص‌ است‌، مانند کتابش‌ درباره روان‌ (نفس‌) و «تدبیرالمتوحد» و آنچه‌ که‌ در زمینه منطق‌ و دانش‌ طبیعت‌ نگاشته‌ است‌.
[۳۲] ابن طفیل‌، محمد، «حی‌ بن یقظان‌»، حی‌ بن یقطان‌ لابن سینا و ابن طفیل‌ و السهروردی‌، به‌ کوشش‌ احمد امین‌، ص‌ ۶۲، قاهره‌، ۱۹۵۹م.
همچنین‌ ابن رشد در آثار خود، چند جا به‌ پیشگامی‌ و برجستگی‌ ابن باجه‌ در پرداختن‌ به‌ مسائل‌ مهم‌ فلسفی‌، و درستی‌ نظریات‌ وی‌ تصریح‌ می‌کند که‌ در پایان‌ به‌ آنها اشاره‌ خواهد شد.

۷.۱ - ویژگی بینش فلسفی

ویژگی‌ بینش‌ فلسفی‌ ابن باجه‌ را می‌توان‌ به‌ دو گونه‌ تعبیر کرد: انسان‌شناسی‌ فلسفی‌ و آنچه‌ احتمالاً بتوان‌ آن‌ را کوششی‌ در راه‌ «پدیده‌شناسی‌ روح» نامید. این‌ دو، در فلسفه ابن باجه‌، در پیوند تنگاتنگ‌ با طرح‌ یک‌ نظام‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ آرمانی‌، شکل‌ می‌گیرند. ابن باجه‌ در طرح‌ریزی‌ فلسفه خود، بیش‌ از همه‌، از ارسطو، افلاطون‌ (که‌ وی‌ را به‌ درستی‌ فلاطن‌ می‌نامد) و فارابی‌ الهام‌ می‌گیرد. نظریه شناخت‌، طبیعت‌شناسی‌، روان‌شناسی‌ و جهان‌شناسی‌ وی‌ به‌ طور کلی‌ ارسطویی‌ است‌؛ انسان‌ شناسى‌ و نظريات‌ سياسى‌ وي‌ غالباً ملهم‌ از افلاطون‌ و ارسطو، آميخته‌ با نظريات‌ نوافلاطونی‌ و به‌ ويژه‌ انديشه‌های فارابى‌ است‌. نكته پرسش‌انگيز اين‌ است‌ كه‌ ابن‌ باجه‌ در سراسر نوشته‌هايش‌، هرگز به‌ ابن‌ سينا و نظريات‌ فلسفى‌ وی اشاره‌ نمى‌كند. آيا وی به‌ آثار ابن‌ سينا دسترسى‌ نداشته‌، يا در زمان‌ وی نوشته‌های ابن‌ سينا هنوز به‌ اندلس‌ راه‌ نيافته‌ بوده‌ است‌؟ هيچ‌يك‌ از دو فرض‌ را نمى‌توان‌ به‌ يقين‌ تأييد كرد. امر مسلم‌ اين‌ است‌ كه‌ ابن‌ طفيل‌، معاصر جوان‌تر ابن‌ باجه‌، آثار ابن‌ سينا را خوانده‌ بوده‌ است‌.
[۳۳] ابن طفیل‌، محمد، «حی‌ بن یقظان‌»، حی‌ بن یقطان‌ لابن سینا و ابن طفیل‌ و السهروردی‌، به‌ کوشش‌ احمد امین‌، ص۵۷، قاهره‌، ۱۹۵۹م.
گمان‌ قوی‌تر این‌ است‌ که‌ ابن باجه‌، عمداً به‌ نوشته‌های‌ ابن سینا اشاره‌ نمی‌کند، زیرا خود را از آن‌ها بی‌نیاز می‌دیده‌ و نوشته‌های‌ فارابی‌ برای‌ وی‌ کافی‌ بوده‌اند؛ و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ وی‌ چندین‌بار به‌ ابوحامد غزالی‌ و نوشته‌های‌ او اشاره‌ می‌کند.

۷.۲ - انسان‌شناسی فردی و اجتماعی (تدبیرالمتوحد)

به این مقاله مراجعه شود. تدبیر المتوحد ابن باجه

۷.۳ - نوابت

در اینجا شایسته‌ است‌ که‌ درباره «خودرویان‌» (نوابت‌) توضیحی‌ داده‌ شود. ما پیش‌ از ابن باجه‌، این‌ واژه‌ را برای‌ نخستین‌بار نزد فارابی‌ می‌یابیم‌ و به‌ احتمال‌ زیاد ابن باجه‌ که‌ با نوشته‌های‌ فارابی‌ آشنایی‌ کامل‌ داشته‌ است‌، این‌ اصطلاح‌ را از وی‌ گرفته‌ است‌. فارابی‌ در کتاب‌ خود السیاسة المدنیة یا مبادی‌ الموجودات‌ ضمن‌ گفتار درباره «مدن‌ فاضله‌» به‌ وجود «نوابت‌» در آن‌ها اشاره‌ می‌کند و می‌گوید «اما نوابت‌ در مدینه‌های‌ فاضله‌ از گونه‌های‌ بسیارند» و سپس‌ آن‌ گونه‌ها را که‌ شمارشان‌ به‌ هشت‌ می‌رسد، برمی‌شمارد و در پایان‌ می‌گوید که‌ «اینانند گونه‌های‌ خودرو (نابت‌) در میان‌ اهل‌ مدینه‌ و هیچ‌ مدینه‌ای‌ یا گروه‌ بزرگی‌ از توده‌های‌ مردم‌ بر پایه عقاید ایشان‌ پدید نمی‌آید، بلکه‌ ایشان‌ در میان‌ شهروندان‌ غوطه‌ورند».
[۳۴] فارابی‌، کتاب‌ السیاسة المدنیة الملقب‌ بمبادی‌ الموجودات‌، به‌ کوشش‌ فوزی‌ متری‌ نجار، ص‌ ۱۰۴-۱۰۷، بیروت‌، ۱۹۶۴م.)
اما از سوی‌ دیگر، فارابی‌ پیش‌ از این‌ در همان‌ کتاب‌ تعریفی‌ از «نوابت‌ یا خودرویان‌» به‌ دست‌ می‌دهد که‌ با تعریف‌ ابن باجه‌ همانندی‌ بسیار دارد. فارابی‌ می‌گوید: «پایگاه‌ نوابت‌ در شهرها یا نظام‌های‌ سیاسی‌، مانند پایگاه‌ گیاه‌ تلخه‌ (شَبْلَم‌) میان‌ گندم‌زار یا خار خودرو در میان‌ کشتزار یا دیگر علف‌های‌ ناسودمند و زیانبخش‌ به‌ کشتزار یا درختزار است‌».
[۳۵] فارابی‌، کتاب‌ السیاسة المدنیة الملقب‌ بمبادی‌ الموجودات‌، به‌ کوشش‌ فوزی‌ متری‌ نجار، ص‌ ۸۷، بیروت‌، ۱۹۶۴م.

اکنون‌ باید به‌ این‌ نکته‌ نیز توجه‌ داد، که‌ خود فارابی‌ هم‌ واژه «خودرویان‌ یا نوابت‌» را از نوشته مشهور افلاطون‌ «سیاست‌» (جمهوری‌) گرفته‌ است‌. ما می‌دانیم‌ که‌ کتاب‌ پولیتیای‌ افلاطون‌ را حنین‌ بن اسحاق‌ به‌ عربی‌ تفسیر کرده‌ بوده‌ است‌.
[۳۶] ابن ندیم‌، الفهرست‌، به‌ کوشش‌ گوستاو فلوگل‌، ج۱، ص۲۴۶، لایپزیگ‌، ۱۸۷۱م‌.
و خود فارابی‌ نیز از آن‌ نام‌ می‌برد.
[۳۷] فارابی‌، الجمع‌ بین‌ رایی‌ الحکیمین‌، به‌ کوشش‌ آلبر نصری‌ نادر، ص۸۳، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
ما در کتاب‌ افلاطون‌ این‌ عبارات‌ را می‌یابیم‌ «زیرا ایشان‌ خود به‌ خود می‌رویند، بی‌خواست‌ هر یک‌ از نظام‌های‌ سیاسی‌، و عدل‌ است‌ اگر این‌ خودرو، که‌ پرورشش‌ را مدیون‌ کسی‌ نیست‌، به‌ پرداخت‌ بهای‌ پرستاری‌ خود به‌ هیچ‌کسی‌، اشتیاق‌ نداشته‌ باشد» (نک: «سیاست‌» (جمهوری‌)، کتاب‌ هفتم‌، فصل‌ ۵۲۰)
در تصویر ابن باجه‌ از جوامع‌ و نظام‌های‌ سیاسی‌ معاصر خود، خودرویان‌ «انسان‌ یا انسان‌های‌ تنها مانده‌» نامیده‌ می‌شوند، یعنی‌ افرادی‌ که‌ دارای‌ عقاید و آراء راستین‌ و درستند، و به‌ همین‌ علت‌ با جامعه‌ای‌ که‌ در آن‌ می‌زیند ناهماهنگند، زیرا آراء و عقاید راستین‌ بر آن‌ جامعه‌ حاکم‌ نیست‌ و بنابراین‌ ایشان‌ به‌ انزوا کشانده‌ می‌شوند و تنها می‌مانند. ایشان‌ در این‌ «تنها ماندگی‌» با خویشتن‌ خویش‌ سروکار دارند. از دیدگاه‌ ابن باجه‌، چنین‌ کسانی‌ باید وجود و زندگی‌ خویش‌ را در تنها ماندگی‌ سازمان‌ دهند، یا تدبیر کنند. در اینجاست‌ که‌ ابن باجه‌ می‌کوشد که‌ چگونگی‌ سازماندهی‌ یا تدبیر زندگی‌ چنین‌ کسانی‌ را وصف‌ کند. وی‌ به‌ دنبال‌ سخنان‌ گذشته‌ می‌گوید: «از ویژگی‌های‌ مدینه کامله‌ این‌ است‌ که‌ در آن‌ خودرویان‌ (نوابت‌) یافت‌ نمی‌شوند، نه‌ به‌ معنای‌ خاص‌ - از آن‌ رو که‌ در چنین‌ مدینه‌ای‌ عقاید نادرست‌ وجود ندارد - و نه‌ به‌ معنای‌ عام‌ - از آن‌ رو که‌ اگر عقاید نادرست‌ در آن‌ پدید آید، آن‌ جامعه‌ (مدینه کامله‌) بیمار می‌شود و رشته کارها گسسته‌ می‌گردد و به‌ صورت‌ مدینه غیرکامله‌ درمی‌آید».
[۳۸] ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، ص ۴۳،‌ به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، بیروت‌، ۱۹۶۸م.

در این‌ همبستگی‌، ابن باجه‌ اشاره‌ می‌کند، که‌ نوابت‌ در همه نظام‌های‌ سیاسی‌ چهارگانه‌، که‌ وی‌ آن‌ها را «شیوه‌های‌ زندگی‌ چهارگانه‌» (السیر الاربع‌) می‌نامد، یافت‌ می‌شوند، و وجود ایشان‌ سبب‌ پدید آمدن‌ مدینه کامله‌ است‌.

۷.۴ - نیکبختان

آن‌گاه‌ وی‌ با اشاره‌ای‌ به‌ شیوه‌های‌ زندگی‌ دوران‌ خودش‌، می‌گوید که‌ «همه شیوه‌های‌ زندگی‌ در این‌ زمان‌ و آنچه‌ پیش‌ از آن‌ بوده‌ است‌ - جز آنچه‌ که‌ ابونصر (فارابی‌) درباره شیوه زندگی‌ آغازین‌ ایرانیان‌ حکایت‌ می‌کند - مرکب‌ از شیوه‌های‌ زندگی‌ پنجگانه‌اند و آنچه‌ بیش‌ از همه‌، ما در آن‌ها می‌یابیم‌، شیوه‌های‌ زندگی‌ چهارگانه‌اند که‌ ما از توضیح‌ آن‌ می‌گذریم‌ و به‌ پژوهش‌ درباره شیوه‌های‌ زندگی‌ این‌ زمان‌ (یعنی‌ دوران‌ خود ابن باجه‌) نمی‌پردازیم‌، اما اصناف‌ سه‌گانه آن‌ها موجودند و وجودشان‌ ممکن‌ است‌ و اینان‌، خودرویان‌، داوران‌ و پزشکانند. در اینجا ابن باجه‌ به‌ گروهی‌ که‌ ایشان‌ را نیکبختان‌ (سعداء) می‌نامد، و از دیدگاه‌ وی‌، چنان‌که‌ خواهیم‌ دید، برگزیدگانند، اشاره‌ می‌کند و می‌گوید: «نیکبختان‌، اگر هم‌ وجودشان‌ در این‌ نظام‌های‌ سیاسی‌ (مدن‌) ممکن‌ باشد، دارای‌ نیکبختی‌ انسان‌ تنها مانده‌اند و تدبیر درست‌ همانا تدبیر انسان‌ تنها مانده‌ است‌ و فرقی‌ در این‌ نیست‌ که‌ انسان‌ تنها مانده‌ یک‌ تن‌ یا بیش‌تر از یک‌ تن‌ باشد و تا زمانی‌ که‌ جامعه‌ یا نظام‌ سیاسی‌ (مدینه‌) با رأی‌ و عقیده‌ ایشان‌ هماهنگ‌ نشود، وضع‌ چنین‌ است‌ و اینان‌ همه‌ کسانیند که‌ صوفیان‌ ایشان‌ را بیگانگان‌ (غرباء) می‌خوانند، زیرا ایشان‌ هر چند در وطن‌هایشان‌ و در میان‌ همگنان‌ و همسایگانشان‌ باشند، در عقاید و آراء خویش‌ بیگانگانند، که‌ با اندیشه‌هایشان‌ به‌ مراتب‌ دیگری‌ سفر کرده‌اند که‌ برای‌ ایشان‌ مانند وطن‌ است‌.
[۳۹] ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، ص ۴۳،‌ به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
چنان‌که‌ می‌بینیم‌، ابن باجه‌ در این‌ بخش‌ به‌ گفتار صوفیان‌ از یک‌ سو و نوابت‌ یا خودرویان‌ همچون‌ «بیگانگان‌»، از سوی‌ دیگر، اشاره‌ می‌کند. با جست‌وجو در ادبیات‌ صوفیان‌ می‌توان‌ نمونه‌هایی‌ از این‌ تعابیر را یافت‌ که‌ به‌ احتمال‌ زیاد ابن باجه‌ یا مستقیماً یا با واسطه‌ با آن‌ها آشنایی‌ داشته‌ است‌. ما برجسته‌ترین‌ نمونه‌ را نزد صوفی‌ بزرگ‌ نامدار یحیی‌ بن معاذ رازی‌ (د ۲۵۸ق‌/۸۷۱م‌) می‌یابیم‌ که‌ هنگام‌ وصف‌ وضعیت‌ «اهل‌ معرفت‌» می‌گوید: «اهل‌ معرفت‌ وَحش‌ِ خدا در روی‌ زمینند، که‌ با هیچ‌ کس‌ انس‌ نمی‌گیرند. زاهدان‌ بیگانگان‌ در دنیایند، و عارفان‌ بیگانگان‌ در آخرتند
[۴۰] سلمی‌، عبدالرحمان‌، طبقات‌الصوفیة، ج۱، ص۱۰۲، لیدن‌، ۱۹۶۰م‌.
[۴۱] ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، حلیة‌الاولیاء، ج۱۰، ص۶۰،‌ قاهره‌، ۱۳۵۱- ۱۳۵۷ق.
و نیز هنگامی‌ که‌ از وی‌ پرسیده‌ می‌شود که‌ «نشانه انس‌ به‌ خدا چیست‌؟ می‌گوید: توحش‌ از خلق‌، و چون‌ می‌پرسند نشانه توحش‌ از خلق‌ چیست‌؟ می‌گوید: گریختن‌ به‌ جایگاه‌های‌ تهی‌ از مردمان‌، و تنها شدن‌ با شیرینی‌ ذکر خدا».
[۴۲] ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، حلیة‌الاولیاء، ج۱۰، ص۱۰۷،‌ قاهره‌، ۱۳۵۱- ۱۳۵۷ق.

از سوی‌ دیگر ما مضمون‌ تعریف‌ ابن باجه‌ را نزد فارابی‌ نیز می‌یابیم‌، فارابی‌ پس‌ از اشاره‌ به‌ اینکه‌ در نظام‌ سیاسی‌ خودکامگی‌ (مدینة التغلب‌)، ارزش‌های‌ انسانی‌ از میان‌ می‌روند، می‌گوید: «و بدین‌ سبب‌ بر انسان‌ فاضل‌ ماندن‌ در نظام‌های‌ سیاسی‌ فاسد، حرام‌ است‌ و مهاجرت‌ به‌ مدینه‌های‌ فاضله‌ بر وی‌ واجب‌ است‌، اگر در زمانش‌ وجود داشته‌ باشند، اما اگر وجود نداشته‌ باشند، آنگاه‌ انسان‌ فاضل‌ در دنیا بیگانه‌ است‌ و زندگیش‌ بد است‌ و مرگ‌ برایش‌ از زندگی‌ بهتر است‌».
[۴۳] فارابی‌، فصول‌المدنی‌، به‌ کوشش‌ د م‌ دنلپ‌، ص۱۶۴، کمبریج‌، ۱۹۶۱م.
قصد ابن باجه‌ در نوشته ناتمام‌ «تدبیرالمتوحد» این‌ است‌ که‌ نشان‌ دهد این‌ «انسان‌ تنها مانده‌» چگونه‌ می‌تواند زندگی‌ خود را سازمان‌ دهد تا به‌ برترین‌ مراتب‌ هستی‌ خود برسد «یا به‌ تعبیر دیگر» این‌ گفتاری‌ درباره‌ خودروی‌ تنها (النابت‌ المفرد) است‌، که‌ چگونه‌ می‌تواند به‌ نیکبختی‌ (سعادت‌) اگر وجود نداشته‌ باشد، برسد، یا چگونه‌ اعراضی‌ را که‌ او را از نیکبختی‌ باز می‌دارند، از نفس‌ خود دور سازد، چه‌ به‌ حسب‌ هدف‌ اندیشه‌اش‌ یا به‌ حسب‌ آنچه‌ که‌ در نفس‌ ریشه‌ گرفته‌ است‌، اما حفظ نیکبختی‌ مانند حفظ تندرستی‌ است‌، که‌ در شیوه‌های‌ زندگی‌ یا نظام‌های‌ سیاسی‌ سه‌ گانه‌ و آنچه‌ از آن‌ها ترکیب‌ یافته‌ است‌، ممکن‌ نیست‌.
جالینوس‌ کتابی‌ دارد به‌ نام‌ «حفظالصحة»؛ راهنمایی‌ است‌ برای‌ انسان‌ منفرد در این‌ نظام‌های‌ سیاسی‌ که‌ باید چه‌ تدبیر کند تا تندرستی‌ خود را نگه‌ دارد، یا اگر زایل‌ شد، چگونه‌ آن‌ را بازگرداند، همان‌گونه‌ که‌ در هنر پزشکی‌ گفته‌ شده‌ است‌؛ اما آنچه‌ که‌ جالینوس‌ و دیگران‌ گفته‌اند مانند کیمیا و ستاره‌شناسی است‌؛ و آنچه‌ ابن باجه‌ وصف‌ می‌کند، پزشکی‌ روان‌هاست‌ (طب‌النفوس‌) و آن‌ یکی‌ پزشکی‌ بدن‌هاست‌؛ حکومت‌ نیز پزشکی‌ پیوندهای‌ اجتماعی‌ انسان‌هاست‌ (طب‌المعاشرات‌)؛ اما در نظام‌ سیاسی‌ کامل‌ (مدینه کامله‌)، این‌ هر دو گونه پزشکی‌ از میان‌ برداشته‌ می‌شوند و دیگر در شمار دانش‌ها نیستند. همچنین‌ ابن باجه‌ می‌افزاید: «هنگامی‌ که‌ نظام‌ سیاسی‌ کاملی‌ پدید آید، دیگر معتبر نخواهد بود و سودمندی‌ این‌ گفتار نیز از میان‌ می‌رود، همان‌گونه‌ که‌ دانش‌ پزشکی‌ و هنر فضا و هنرهای‌ دیگری‌ که‌ به‌ حسب‌ تدبیر ناقص‌، به‌ دست‌ آمده‌اند از میان‌ می‌روند و همان‌گونه‌ که‌ آنچه‌ در پزشکی‌ از نظریات‌ و آراء درست‌ وجود دارد، در مدینه کامله‌ به‌ دانش‌ طبیعت‌، و آنچه‌ در هنر قضا یافت‌ می‌شود، به‌ هنر سیاست‌ باز می‌گردد، به‌ همان‌گونه‌ نیز آنچه‌ در این‌ گفتار یافت‌ می‌شود، به‌ دانش‌ طبیعت‌ و دانش‌ سیاست‌ بازخواهد گشت‌»
[۴۴] ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص‌ ۴۳-۴۴، بیروت‌، ۱۹۶۸م.


۷.۵ - صورت‌های‌ روحانی

برای توضیح به این مقاله مراجعه شود. صور روحانی ابن باجه


۷.۶ - عقل

برای توضیح به این مقاله مراجعه شود. عقل ابن باجه

۷.۷ - مرحله کمال انسان

برای توضیح به این مقاله مراجعه شود. مراتب انسان ابن باجه


بر روی‌ هم‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ ابن باجه‌ فیلسوفی‌ است‌ شاعر یا شاعری‌ است‌ فیلسوف‌؛ اما به‌ هر دو اعتبار، اندیشمند عقل‌گرای‌ برجسته‌ای‌ است‌. اما از سوی‌ دیگر عقل‌ گرایی‌ وی‌ موجب‌ آن‌ نمی‌شود که‌ از ایمان‌ روی‌ برتابد. عقل‌ و ایمان‌ نزد وی‌ پیوندی‌ تنگاتنگ‌ دارند. چنان‌که‌ دیدیم‌. ابن باجه‌ با پیروی‌ از نظریات‌ ارسطو و سپس‌ اسکندر افرودیسی‌ و سرانجام‌ فارابی‌، نظریه عقل‌ را نزد ایشان‌ می‌پذیرد. وی‌ مرتبه کمال‌ عقل‌ را «عقل‌ مستفاد»، «بالفعل‌» یا «عقل‌ فعال‌» می‌نامد و هر سه نام‌ را درباره آن‌ به‌ کار می‌برد. وصفی‌ که‌ وی‌ در پایان‌ «رسالةالوداع‌» از این‌ عقل‌ می‌کند، عصاره نظریات‌ وی‌ را در این‌ زمینه‌ در بر دارد، و در هم‌ آمیختگی‌ عقل‌گرایی‌ و ایمان‌گرایی‌ وی‌ را نشان‌ می‌دهد. وی‌ می‌گوید: اما این‌ عقل‌ مستفاد، چون‌ از هر جهت‌ یگانه‌ است‌، در نهایت‌ دوری‌ از ماده‌ است‌ و تضاد به‌ آن‌ راه‌ ندارد، آن‌گونه‌ که‌ در طبیعت‌ راه‌ دارد، و عمل‌ از روی‌ تضاد نیز، مانند نفس‌ بهیمی‌ در آن‌ راه‌ ندارد، و مانند نفس‌ ناطقه‌ هم‌ که‌ معقول‌های‌ هیولانی‌ متکثر را تعقل‌ می‌کند، تضاد را نمی‌بیند. این‌ عقل‌ همواره‌ یکی‌ است‌ یا بر شیوه‌هایی‌ یگانه‌ است‌، و در لذت‌ ناب‌ و فرح‌ و شادی‌ است‌. سازمانده‌ همه کارهاست‌ و خداوند به‌ کامل‌تzwnj; الالهیة ابن باجة الالهیة، zwnj; را zwnj; گاهرین‌ خشنودی‌ از آن‌ خشنود است‌. پیشینیان‌ صالح‌ درباره امکان‌ گفته‌اند که‌ بر دو گونه‌ است‌: گونه‌ای‌ طبیعی‌ و گونه‌ای‌ الهی‌. گونه طبیعی‌ آن‌ است‌ که‌ از راه‌ شناخت‌ ادراک‌ می‌شود و انسان‌ می‌تواند خودبه‌خود از آن‌ آگاه‌ گردد. اما گونه الهی‌ چنان‌ است‌ که‌ با یاری‌ الهی‌ ادراک‌ می‌شود؛ و از این‌ روست‌ که‌ خداوند رسولان‌ را بر انگیخت‌ و پیامبران‌ را بر آن‌ داشت‌ که‌ ما آدمیان‌ را از امکان‌های‌ الهی‌ با خبر کنند، چون‌ می‌خواست‌ که‌ برترین‌ و ارزشمندترین‌ مواهب‌ خود به‌ انسان‌ها، یعنی‌ شناخت‌ (علم‌) را کامل‌ کند، و از جمله آنچه‌ در شرایع‌ آمده‌ است‌، تشویق‌ به‌ شناخت‌ است‌ و در شریعت‌ الهی‌، مطالبی‌ است‌ که‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌، مانند آنچه‌ که‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌ (ابن باجه‌ در این‌جا آیه ۲۵ سوره آل عمران و آیه ۵ سوره ۳۵ را نقل‌ می‌کند)؛ زیرا هر که‌ خداوند را، چنان‌که‌ شایسته‌ است‌ بشناسد، آگاه‌ می‌شود که‌ بزرگ‌ترین‌ بدبختی‌ خشم‌ او و دوری‌ از اوست‌، و بزرگ‌ترین‌ نیکبختی‌ خشنودی‌ او و نزدیکی‌ به‌ اوست‌. و آدمی‌ نیز به‌ خداوند نزدیک‌تر نمی‌شود، مگر از راه‌ شناخت‌ خویشتن‌ خویش‌، و از این‌جاست‌ حدیثی‌ که‌ از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) نقل‌ می‌شود که‌ گفت‌: «خداوند عقل‌ را آفرید و به‌ او گفت‌: پیش‌ آی‌، پیش‌ آمد، سپس‌ به‌ وی‌ گفت‌: پس‌ رو، پس‌ رفت‌. آن‌گاه‌ گفت‌ به‌ عزتم‌ و جلالم‌ سوگند که‌ آفریده‌ای‌، نزد خویش‌، دوست‌ داشتنی‌تر از تو نیافریدم‌» پس‌ عقل‌ دوست‌ داشتنی‌ترین‌ موجودات‌ نزد خداوند است‌... و آدمی‌ هر چه‌ بدان‌ نزدیک‌ باشد به‌ خداوند نزدیک‌ است‌ و خدا از وی‌ خشنود است‌ و این‌ نیز از راه‌ شناخت‌ دست‌ می‌دهد. شناخت‌ نزدیک‌ کننده‌ به‌ خداوند و نادانی‌ دور کننده‌ از اوست‌، و ارجمندترین‌ همه شناخت‌ها، شناختی‌ است‌ که‌ گفتیم‌، و برترین‌ مرتبه آن‌، تصور آدمی‌ خویشتن‌ راست‌، تا بتواند آن‌ عقلی‌ را که‌ نام‌ بردیم‌، تصور کند.
[۴۵] ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «رسالة‌ الوداع»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۴۱-۱۴۳، بیروت‌، ۱۹۶۸م.

چنان‌که‌ اشاره‌ شد، ابن باجه‌ نوشته اساسی‌ خود، یعنی‌ «تدبیرالمتوحد» را، مانند بیش‌تر نوشته‌های‌ بازمانده‌اش‌، ناتمام‌ گذارده‌ است‌، و از این‌ رو بسیاری‌ از مسائلی‌ نیز که‌ بدان‌ها اشاره‌ شده‌ و وی‌ بررسی‌ و توضیح‌ آن‌ها را وعده‌ داده‌ است‌، همچنان‌ بر جای‌ مانده‌ است‌. بنابراین‌ تصویری‌ که‌ وی‌ از «انسان‌ تنهامانده‌» رسم‌ می‌کند، ناقص‌ و ناتمام‌ است‌.


(۱) ابن ابار، محمد، التکلمة لکتاب‌الصلة، به‌ کوشش‌ فرانسیسکو کودرا، مادرید، ۱۸۸۲م.
(۲) ابن ابی‌ اصیبعه‌، احمد، عیون‌الانباء، بیروت‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۷م.
(۳) ابن ابی‌ زرع‌، علی‌، انیس‌المطرب‌، رباط، ۱۹۷۲م.
(۴) ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
(۵) ابن باجه‌، کتاب‌النفس‌، به‌ کوشش‌ محمد صغیر حسن‌ معصومی‌، دمشق‌، ۱۳۷۹ق‌/۱۹۶۰م.
(۶) ابن جوزی‌، یوسف‌، مرآة‌الزمان‌، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۷۰ق‌/۱۹۵۱م.
(۷) ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م.
(۸) ابن خطیب‌ محمد، الاحاطة من‌ اخبار غرناطة، به‌ کوشش‌ محمد عبدالله‌ عنان‌، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/۱۹۵۵م.
(۹) ابن خلدون‌، المقدمة، بیروت‌، دارالفکر.
(۱۰) ابن خلکان‌، وفیات.
(۱۱) ابن رشد، محمد، «تلخیص‌ کتاب‌ الحاس‌ و المحسوس‌ لارسطو»، در ارسطو طالیس‌ فی‌ النفس‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوی‌، کویت‌، وکالة المطبوعات.
(۱۲) ابن طفیل‌، محمد، «حی‌ بن یقظان‌»، حی‌ بن یقطان‌ لابن سینا و ابن طفیل‌ و السهروردی‌، به‌ کوشش‌ احمد امین‌، قاهره‌، ۱۹۵۹م.
(۱۳) ابن ندیم‌، الفهرست‌، به‌ کوشش‌ گوستاو فلوگل‌، لایپزیگ‌، ۱۸۷۱م.
(۱۴) ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، حلیة‌الاولیاء، قاهره‌، ۱۳۵۱- ۱۳۵۷ق.
(۱۵) ارسطو، الاخلاق‌، ترجمه اسحاق‌ بن حنین‌، کویت‌، ۱۹۷۹م.
(۱۶) اسکندر افرودیسی‌، «مقالة فی‌ اثبات‌ الصور الروحانیة التی‌ لاهیولی‌ لها»، ارسطو عندالعرب‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوی‌، کویت‌، ۱۹۷۸م.
(۱۷) اسکندر افرودیسی‌، «مقالة فی‌ العقل‌ علی‌ رأی‌ ارسطو طالیس‌، ترجمة اسحاق‌ بن حنین‌»، شروح‌ علی‌ ارسطو مفقودة فی‌ الیونانیة، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوی‌، بیروت‌، ۱۹۷۱م.
(۱۸) بدوی‌، عبدالرحمان‌، مقدمة الاخلاق‌ ارسطو، ترجمه اسحاق‌ بن حنین‌، کویت‌، ۱۹۷۹م.
(۱۹) بدوی‌، مقدمه‌ بر رسائل‌ فلسفیة (نک: رسائل‌ فلسفیة للکندی).
(۲۰) رسائل‌ فzwnj;raquo;، بهzwnj; اثباتلسفیة للکندی‌ و الفارابی‌ و ابن باجة و ابن عدی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوی‌، بیروت‌، ۱۹۸۳م.
(۲۱) سلمی‌، عبدالرحمان‌، طبقات‌الصوفیة، لیدن‌، ۱۹۶۰م.
(۲۲) عنان‌، محمد عبدالله‌، عصر المرابطین‌ و الموحدین‌، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م.
(۲۳) غزالی‌، محمد، المنقذ من‌ الضلال‌، به‌ کوشش‌ عبدالحلیم‌ محمود، قاهره‌، ۱۳۹۴ق‌/۱۹۷۴م.
(۲۴) فارابی‌، محمد، آراء اهل‌ المدینة الفاضلة، به‌ کوشش‌ عبداللطیف‌ محمد کردی‌، قاهره‌، ۱۳۶۸ق‌/۱۹۴۹م.
(۲۵) فارابی‌، تحصیل‌السعادة، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۴۵ق‌/۱۹۲۶م.
(۲۶) فارابی‌، الجمع‌ بین‌ رایی‌ الحکیمین‌، به‌ کوشش‌ آلبر نصری‌ نادر، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
(۲۷) فارابی‌، فصول‌المدنی‌، به‌ کوشش‌ د م‌ دنلپ‌، کمبریج‌، ۱۹۶۱م.
(۲۸) فارابی‌، کتاب‌ السیاسة المدنیة الملقب‌ بمبادی‌ الموجودات‌، به‌ کوشش‌ فوزی‌ متری‌ نجار، بیروت‌، ۱۹۶۴م.
(۲۹) فروخ‌، عمر، ابن باجه‌، بیروت‌، ۱۹۵۲م.
(۳۰) قفطی‌، علی‌، تاریخ‌الحکماء، به‌ کوشش‌ یولیوس‌ لیپرت‌، لایپزیگ‌، ۱۹۰۳م.
(۳۱) قلوی‌، جمال‌الدین‌، مؤلفات‌ ابن باجه‌، بیروت‌، ۱۹۸۳م.
(۳۲) مراکشی‌، عبدالواحد، المعجب‌ فی‌ تلخیص‌ اخبار‌المغرب‌، به‌ کوشش‌ محمد سعید عریان‌، و محمد عربی‌ علمی‌، قاهره‌، ۱۹۴۹م.
(۳۳) مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، بیروت‌، ۱۹۸۶م.


تدبیر المتوحد ابن باجه
صور روحانی ابن باجه
عقل ابن باجه
مراتب انسان ابن باجه


۱. ابن خلکان‌، وفیات‌، ج۴، ص۴۳۱.
۲. ابن خلدون‌، المقدمة، ص ۳۸۱، بیروت‌، دارالفکر.
۳. ابن ابی‌اصیبعه‌، احمد، عیون‌الانباء، ج۱، ص۱۰۲، بیروت‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۷م‌.
۴. مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۱، ص۴۲۳، بیروت‌، ۱۹۸۶م‌.
۵. مراکشی‌، عبدالواحد، المعجب‌ فی‌ تلخیص‌ اخبار‌المغرب‌، به‌ کوشش‌ محمد سعید عریان‌، و محمد عربی‌ علمی‌، ص ۱۶۱، قاهره‌، ۱۹۴۹م‌.
۶. ابن ابی‌ زرع‌، علی‌، انیس‌المطرب‌، ج۱، ص۱۵۷-۱۶۱، رباط، ۱۹۷۲م‌.
۷. ابن خطیب‌ محمد، الاحاطة من‌ اخبار غرناطة، به‌ کوشش‌ محمد عبدالله‌ عنان‌، ج۱، ص۴۱۲-۴۱۶، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/۱۹۵۵م‌.
۸. ابن خلکان‌، وفیات‌، ج۴، ص۴۲۹.
۹. ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ص‌ ۲۹۸-۳۰۴، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م.
۱۰. ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ص ۳۰۰، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.
۱۱. ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ج۱، ص‌۳۰۰، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.
۱۲. ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ج۱، ص۳۰۱، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.
۱۳. ابن خطیب‌ محمد، الاحاطة من‌ اخبار غرناطة، به‌ کوشش‌ محمد عبدالله‌ عنان‌، ج۱، ص۴۱۵، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/۱۹۵۵م‌.
۱۴. ابن خطیب‌ محمد، الاحاطة من‌ اخبار غرناطة، به‌ کوشش‌ محمد عبدالله‌ عنان‌، ج۱، ص۴۱۶، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/۱۹۵۵م‌.
۱۵. ابن خاقان‌، فتح‌، قلائد‌العقیان‌، ص ۳۰۲، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۸۶۷م‌.
۱۶. ابن خلکان‌، وفیات‌، ج۴، ص۲۴.
۱۷. ابن ابار، محمد، التکلمة لکتاب‌الصلة، به‌ کوشش‌ فرانسیسکو کودرا، ج۳، ص۶۱۶، مادرید، ۱۸۸۲م‌.
۱۸. قفطی‌، علی‌، تاریخ‌الحکماء، به‌ کوشش‌ یولیوس‌ لیپرت‌، ص‌ ۴۰۶، لایپزیگ‌، ۱۹۰۳م.
۱۹. ابن جوزی‌، یوسف‌، مرآة‌الزمان‌، ج۸، ص۱۷۲، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۷۰ق‌/۱۹۵۱م‌.
۲۰. ابن جوزی‌، یوسف‌، مرآة‌الزمان‌، ج۸، ص۱۷۳، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۷۰ق‌/۱۹۵۱م‌.
۲۱. مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۹، ص۲۶۲، بیروت‌، ۱۹۸۶م‌.
۲۲. ابن ابی‌ زرع‌، علی‌، انیس‌المطرب‌، ج۱، ص۱۵۶- ۱۵۹، رباط، ۱۹۷۲م‌.
۲۳. عنان‌، محمد عبدالله‌، عصر المرابطین‌ و الموحدین‌، ج۱، ص۵۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌.
۲۴. عنان‌، محمد عبدالله‌، عصر المرابطین‌ و الموحدین‌، ج۱، ص۱۴۹، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌.
۲۵. مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۴، ص۴۰۱، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
۲۶. مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۴، ص۴۰۲، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
۲۷. مقری‌، احمد، نفح‌الطیب‌، به‌ کوشش‌ محمد بقاعی‌، ج۵، ص۱۵۹، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
۲۸. ابن ابی‌ اصیبعه‌، احمد، عیون‌الانباء، ج۳، ص ۱۰۲، بیروت‌، ۱۳۷۷ق‌/۱۹۵۷م‌.
۲۹. بدوی‌، مقدمه‌ بر رسائل‌ فلسفیة، ص۱۱۶-۱۳۶ (نک: رسائل‌ فلسفیة للکندی).
۳۰. ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۷۶، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
۳۱. ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۷۷، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
۳۲. ابن طفیل‌، محمد، «حی‌ بن یقظان‌»، حی‌ بن یقطان‌ لابن سینا و ابن طفیل‌ و السهروردی‌، به‌ کوشش‌ احمد امین‌، ص‌ ۶۲، قاهره‌، ۱۹۵۹م.
۳۳. ابن طفیل‌، محمد، «حی‌ بن یقظان‌»، حی‌ بن یقطان‌ لابن سینا و ابن طفیل‌ و السهروردی‌، به‌ کوشش‌ احمد امین‌، ص۵۷، قاهره‌، ۱۹۵۹م.
۳۴. فارابی‌، کتاب‌ السیاسة المدنیة الملقب‌ بمبادی‌ الموجودات‌، به‌ کوشش‌ فوزی‌ متری‌ نجار، ص‌ ۱۰۴-۱۰۷، بیروت‌، ۱۹۶۴م.)
۳۵. فارابی‌، کتاب‌ السیاسة المدنیة الملقب‌ بمبادی‌ الموجودات‌، به‌ کوشش‌ فوزی‌ متری‌ نجار، ص‌ ۸۷، بیروت‌، ۱۹۶۴م.
۳۶. ابن ندیم‌، الفهرست‌، به‌ کوشش‌ گوستاو فلوگل‌، ج۱، ص۲۴۶، لایپزیگ‌، ۱۸۷۱م‌.
۳۷. فارابی‌، الجمع‌ بین‌ رایی‌ الحکیمین‌، به‌ کوشش‌ آلبر نصری‌ نادر، ص۸۳، بیروت‌، ۱۹۸۶م.
۳۸. ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، ص ۴۳،‌ به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
۳۹. ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «تدبير»، ص ۴۳،‌ به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
۴۰. سلمی‌، عبدالرحمان‌، طبقات‌الصوفیة، ج۱، ص۱۰۲، لیدن‌، ۱۹۶۰م‌.
۴۱. ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، حلیة‌الاولیاء، ج۱۰، ص۶۰،‌ قاهره‌، ۱۳۵۱- ۱۳۵۷ق.
۴۲. ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، حلیة‌الاولیاء، ج۱۰، ص۱۰۷،‌ قاهره‌، ۱۳۵۱- ۱۳۵۷ق.
۴۳. فارابی‌، فصول‌المدنی‌، به‌ کوشش‌ د م‌ دنلپ‌، ص۱۶۴، کمبریج‌، ۱۹۶۱م.
۴۴. ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص‌ ۴۳-۴۴، بیروت‌، ۱۹۶۸م.
۴۵. ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «رسالة‌ الوداع»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۴۱-۱۴۳، بیروت‌، ۱۹۶۸م.



شرف الدین خراسانی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن باجه».    






جعبه ابزار