آدم در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حضرت آدم (علیهالسلام) نخستين پيامبر الهى و پدر بشر است.
خداوند، او را
از خاک بيافريد و
علم اسماء يعنى
علم اسرار آفرينش و نامگذارى
موجودات را همگى
به او آموخت. هنگامی که خداوند
به فرشتگان دستور سجده
به آدم را داد،
ابلیس از این فرمان سرپیچی کرد وکافر شد. حضرت
آدم و همسرش با فریب
شیطان و خوردن میوه درختی که
از نزدیک شدن
به آن منع شده بودند،
از بهشت خارج شده و
به زمین هبوط کردند. آدم با کلماتی که
از پروردگار آموخته بود،
توبه نمود و خداوند توبهاش را پذیرفت.
به نمونههایی
از آیات قرآن کریم توجه کنید:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي
أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»؛
«و آنگاه که پروردگار تو
به فرشتگان گفت: من در
زمین جانشینی قرار میدهم، آنها گفتند: آیا در آن جا کسی را جانشین قرار میدهی که
فساد و خونریزی میکند و ما با ثناگویی تو را
تسبیح و
تنزیه میکنیم؟ خدا گفت: من میدانم چیزی را که شما نمیدانید».
۲. «... وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ...»؛
«
به یاد آرید آنگاه که شما را جانشینانی پس
از قوم نوح کرد».
۳. «وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ...»؛
«
به یاد آرید آنگاه که شما را جانشینانی پس
از قوم عاد کرد».
۴. «...عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ...»؛
«شاید پروردگار شما، دشمن شما را نابود کند و شماها را جانشینانی در روی زمین قرار دهد».
۵. «فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ...»؛
«(نوح) را
تکذیب کردند؛ پس او و کسانی را که در کشتی بودند، نجات دادیم و آنان را جانشینانی (در روی زمین) قرار دادیم».
۶. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ
قَبْلِهِمْ...»؛
«
خدا به افرادی
از شما که ایمان آوردهاند و
عمل نیک انجام دادهاند، وعده داده است که آنان را در زمین جانشین گرداند، چنان که پیشینیان را جانشین قرار داد».
۷. «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ...»؛
«
به خدا و پیامبر او
ایمان بیاورید و
از آنچه که شما را در آن جانشین قرار داده است،
اتفاق نمایید».
از موضوعات مهم در
داستان حضرت آدم (علیهالسلام)،
خلافت او در روی زمین است، خلافتی که خدا پیش یا پس
از خلقت او ((تعبیر قرآن در این مورد «انی جاعل» است، اگر جعل
به قرینه برخی آیات دیگر
به معنای «خالق» باشد، گفتوگو پیش
از خلقت خواهد بود و اگر
به معنای «قرار دادن» باشد، محتمل است این گفتوگو پس
از آفرینش او انجام گرفته باشد و شاید احتمال دوم، نزدیکتر
به ظاهر آیات است.)) آن را با فرشتگان در میان نهاد و
به آنان گفت: من در روی زمین جانشینی میگذارم. در این هنگام با پرسش
فرشتگان روبهرو شد و گفتند: آیا کسی را در زمین جانشین قرار میدهی که در آن فساد و خونریزی میکند:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي
أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»؛
«و آنگاه که پروردگار تو
به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار میدهم، آنها گفتند: آیا در آنجا کسی را جانشین قرار میدهی که فساد و خونریزی میکند؟ و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه ((ثناگویی مربوط
به صفات جمال او و تسبیح و تنزیه، مربوط
به صفات جلال حق تعالی است، تو گویی هر یک مکمل دیگری است و ایجاب بدون سلب و سلب بدون ایجاب کافی نیست و باید در کنار حمد و ثنا، تسبیح و تنزیه نیز باشد.)) میکنیم (خطاب آمد) من میدانم چیزی را که شما نمیدانید».
در حقیقت پرسش
به ظاهر اعتراضآمیز آنان، این بود که این
موجود با سرنوشتی که ما
از آن آگاهیم، شایسته خلافت تسبیح و تنزیه توست، ما (که
به این هدف عینیت میبخشیم) شایستهتریم که خلیفه تو باشیم.
مسئله مهم در اینجا،
تفسیر جانشینی آدم است و اینکه خلافت او
از جانب کیست؟ آیا
از جانب خداست یا
از جانب
موجودات پیشین که در روی زمین
زندگی میکردهاند؟ در اینجا احتمالات متعددی است که مهمترین آنها، همین دو احتمال است و بقیه آنها ((مانند جانشینی
از طرف
ملائکه یا
از طرف جن که دور
از ذهن و مساق آیه است. لذا در متن
به دو احتمال اکتفا ورزیدیم.)) چندان مهم نیستند.
در حالی که مطالب مربوط
به آفرینش آدم، در قرآن
به طور مکرر وارد شده است، ولی دو مطلب مربوط
به او، فقط یکبار
به طور صریح در
قرآن آمده است: یکی مسئله جانشینی وی، دیگری
تعلیم اسمها
به اوست؛
ازاینرو هالهای
از ابهام، این دو موضوع را دربر گرفته است.
مقصود
از جانشینی آدم، نمایندگی او در روی زمین
از جانب خداست و
به اصطلاح، خلیفه خدا در زمین است؛ همانطوری که
از نظر اعتقاد اسلامی، پیامبران و امامان، جانشینان خدا در روی زمین هستند؛ اما بسیار روشن است که معنای خلافت آدم یا تمام فرزندان او که در آینده خواهیم گفت، با مفهوم خلافت پیامبران و امامان، کاملاً متفاوت است.
گاهی تصور میشود
که اگر مقصود، خلافت
از جانب خدا باشد، باید این
خلافت، بر یکی
از دو محور زیر دور بزند:
۱. جانشینی در الوهیت و اینکه آدم «اله» روی زمین باشد؛
۲. جانشینی او در
ربوبیت و کردگاری و اینکه آدم «رب» زمین و
مدیر و
مدبر آن باشد که هر دو اندیشه،
شرک و
از نظر قرآن محکوم است.
چگونه
آدم میتواند «اله» زمین باشد؛ در حالی که قرآن میفرماید: «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»؛
«اوست خدای آسمان و خدای زمین».
چگونه آدم میتواند مدبر و کارگردان زمین باشد، در حالی که حکم ـ تکویناً و تشریعاً ـ
از آن
خداوند است: «إنِ الحُكْمُ إلاّ للهِ».
طرح این دو احتمال مایه شگفتی است؛ زیرا جهت جانشینی، منحصر
به این دو مطلب: «الوهیت» و «ربوبیت» نیست تا با نفی این دو مسئله، جانشینی
از جانب خدا منتفی گردد؛ بلکه جهات دیگری نیز، میتواند مایه خلافت آدم،
از جانب خدا باشد که اکنون بیان میکنیم.
أ. نمایندگی
به مفهوم نمایانگری است:
نمایندگی آدم
از جانب خدا،
از کیفیت
آفرینش آدم، سرچشمه میگیرد و او با
وجود خود و کمالاتی که در او نهفته است و آنچه را که در آینده میتواند
به دست آورد، میتواند جمال و جلال
خالق خود را
حکایت کند و
به یک معنی آیینه ایزدنما باشد.
به دیگر سخن، آدم با شئون و خصوصیات
وجودی خویش، نمایانگر کمالات
خالق خود میباشد؛
به همین جهت، صلاحیت دارد نماینده او در روی زمین
به شمار آید و مظهر صفات
حق باشد. درست است که هر
موجودی مطابق مرتبه
وجودی خویش سهمی
از کمال دارد،
به همان نسبت
از کمال آفریننده خود، حکایت میکند؛ اما چون هیچ
موجودی از نظر کمال و جمال،
به پایه
انسان نمیرسد و
از نظر صفات و
افعال آنچنان که او
از صفات و افعال خالق خود حکایت میکند، نمیتواند نمایانگر آن
صفات و افعال باشد؛ مقام خلافت الهی
به آدم داده شد. حتی
فرشتگان با آن
حمد و ثنایی که دارند، نتوانستند این مقام را
به دست آورند.
در اینجا شیخ محمد عبده، در
تفسیر این نوع خلافت، بیانی دارد که ما فشرده آن را میآوریم؛ او میگوید: وحی و مشاهدههای عینی، گواهی میدهند که خدا در جهان
آفرینش، انواع گوناگونی را خلق کرده است؛ ولی همه این انواع ـ جز انسان ـ
از نظر کمال و
قدرت، کاملا محدود بوده و
از مرز خاصی فراتر نمیرود. برای توضیح این مطلب، درباره فرشتگان و جمادات و نباتات و
حیوانات سخن میگوید.
فرشتگان که
حقیقت آنها برای ما مجهول است، و زبان وحی، فعالیت آنها را کاملاً محدود دانسته، آنان را چنین توصیف میکند:
«يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ»؛
«
شب و
روز، بدون سستی، خدا را تسبیح میگویند».
و باز میفرماید:
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ـ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ»؛
«ماییم صف کشیدگان و ماییم تسبیحگویان».
از این
آیات و آیات دیگر که در
سوره «نازعات» وارد شده، روشن میشود که فعالیت فرشتگان، محدود است.
امیرمؤمنان در توصیف فرشتگان چنین میگوید:
«مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا يَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا يَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا يَتَزَايَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لَا يَسْأَمُونَ لَا يَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ»؛ «فرشتگان برخی در حال سجودند و
رکوع ندارند، گروهی همیشه راکعاند و راست نمیشوند، گروه دیگر صف کشیدگانی هستند که هرگز در وضع خود دگرگونی نمیدهند و جمعی
از آنان بدون خستگی تسبیح گویند و خواب
به چشم آنان راه پیدا نمیکند».
محمد عبده اضافه میکند که: جمادات
به خاطر فقدان
علم،
از دایره
وجود خود
تجاوز نمیکنند. نباتات هرچند فعالیتهای گوناگونی دارند، اما
علم و
اراده (در صورت
وجود علم وارده در گیاه) در فعالیتهای آنها مؤثر نیست.
ازاینرو نمیتوان افعال نباتات را مظهر و نمایانگر عظمت
فعل الهی دانست. حیوان هرچند دارای
علم وارده است، ولی دایره فعالیت آن محدود است و شایسته نیست که آن را مظهر جمال و کمال
حق بدانیم. بنابراین انسان شایسته مظهر جمال و نمایانگر کمال خداوند است؛ در حالی که ضعیف («وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً»
) و جاهل («وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً»
) آفریده شده است و پیشرَوی او
به سوی کمال،
به کندی انجام میگیرد؛ اما آنگاه که
به حد کمال رسید، تصرفات او در
آفرینش و قدرتنمایی او در جهان مایه شگفتی است. او در قلمرو هستی
به تسخیر حیوانات و نباتات پرداخته و تا آنجا که میتواند، کائنات را در خدمت خود قرار میدهد، و
استعداد و شایستگی و کیفیت تصرف او، آنچنان نامحدود است که
به مرور زمان، بر گسترش قدرت و
علم خود میافزاید. در آن صورت چنین
موجودی میتواند نماینده خدا در روی زمین و بیانگر توانایی و
علم خدای خود باشد.
این مواهب و شایستگی که
به انسان داده شده است و میتواند عجایب
آفرینش را آشکار سازد و رازهای خلقت را بیان کند، موجب آن شده است که با تمام خصوصیات خود، نشانهای بر کمال خدا و
علم وسیع او باشد. این
موجودی که
به احسن تقویم
خلق شده است، میتواند بدین معنا خلیفه خدا در روی زمین قرار گیرد و با صفات و افعال خویش، آیت حق
به شمار آید.
بنابراین خلافت انسان، در الوهیت و یا جانشینی، در تفویض افعال خدا نیست؛ بلکه
به معنای «آیت» بودن اوست که
از جهات گوناگون، نشانههایی در او
از جمال پروردگار
وجود دارد.
ب: نمایندگی او تصرف در
جهان است:
شما میتوانید این خلافت
از جانب خدا را
به گونهای دیگر نیز تفسیر کنید که در حقیقت روی دیگر سکه است و آن اینکه: خدا جهان را آفرید و در آن مواهب و نعمتهایی قرار داد که مسلماً این مواهب و این نعمتها بیجهت و بیهدف خلق نشده است. این زمین آماده بهرهبرداری، و این
حیوانات متنوع و مفید، برای هدفی آفریده شدهاند و آن هدف، در صورتی تحقیق میپذیرد که
موجود برتری،
به اذن خداوند، در آنها تصرف کند و آن را آباد سازد و مواهب مکتوم آن را آشکار نماید؛ چون آدم
از جانب خدا برای تصرف در
آفرینش مانون است. تو گویی نماینده او در
زمین است تا
از گیتی و آنچه که در آن است، بهره گیرد و در آن تصرف کند. این حقیقت را چه زیبا
خداوند بیان فرموده است:
«يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ...»؛
«ای قوم من، خدا را
عبادت کنید، برای شما جز او خدایی نیست. اوست که شما را
از زمین آفرید و عمران و آبادی آن را
به شما واگذاشت، پس
از او آمرزش طلبید».
در این آیه، دو جمله وارد شده است که هر یکی
از آنها میتواند معادل جملهای در آیه مورد بحث باشد:
۱. «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ» معادل: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ.
۲. «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها» معادل: خَلِيفَةً ... .
از مقایسه این دو جمله، میتوان مفهوم جانشینی آدم
از سوی خدا را،
به دست آورد و آن اینکه: او
به نمایندگی
از جانب خدا، در جهان تصرف میکند و
از مواهب آن در راه استکمال مادی و معنوی خود بهره میگیرد. شاید آیه دیگری نیز، ناظر
به همین معنا باشد، آنجا که میفرماید:
«وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ...»؛
«
از آنچه که شما را جانشین در آن قرار دادهایم، انفاق کنید».
ناگفته پیداست که مقصود
از این استخلاف،
استخلاف از جانب خداست و جهت نمایندگی او، تصرف در
آفرینش و مواهب خداوندی
به اذن اوست و چون جهان و آنچه در آن است، ملک خداست و
انسان به اذن او در آن تصرف میکند، خداوند
به جانشینان خود، دستور میدهد که
از ملک او
به دیگران
انفاق کنیم.
خلاصه منوبعنه، در اینجا همان خداست و
آدم، جانشین او بر روی زمین است و کیفیت جانشینی او
به یکی
از دو نحو یا هر دو میتواند باشد، که
به این شرح است:
أ. با کمالات خود، حاکی
از جمال و جلال حق حکایت میکند.
ب. بر اثر خلیفه بودن
از جانب خدا، مجاز است که در جهان و مواهب آن تصرف کند و
به عمران و آبادی آن بپردازد. ما هر دو بیان را دو رویه با یک نظریه میدانیم و چیزی که میتواند این نظریه را تحکیم کند، پاسخهای اجمالی و تفصیلی است که در
آیه آمده است.
در پاسخ اجمالی میگوید: چیزی را میدانم که شما
فرشتگان نمیدانید؛ یعنی این جانشین در طول زندگی، دچار
فساد و خونریزی میشود؛ اما دارای کمالاتی است که
به خاطر آن، شایستگی
آفرینش و نمایندگی دارد.
در پاسخ تفصیلی که در آیه بعد آمده است، مسئله
تعلیم «
اسما» را یادآور میشود که آدم، تحمل فراگیری آن را داشت و فرشتگان توانایی آن را نداشتند. ما در آینده درباره
تعلیم «اسما» سخن خواهیم گفت و این مزیت نیز، سبب میشود که آدم جامه هستی بپوشد و خلیفه خدا گردد و اگر مقصود، خلافت
از جانب خدا نباشد،
ذکر پاسخ تفصیلی وجه واضحی نخواهد داشت.
در اینجا نکته سومی است که میتواند مجوز نمایندگی آدم،
از جانب خدا باشد و آن اینکه در نسل این جانشین، هر چند انسانهای فاسد و خونریز بسیار است، اما در
صلب او انسانهای والا و پاکدامن نیز
وجود دارد که حجتهای پروردگار، بر مردم
به شمار میروند. شکوفایی چنین گلهای خوشبو
از این شجره، مجوز آن است که او را بیافریند و خلیفه خود در زمین قرار دهد: «اجعل من ذریته عبادا صالحین و ائمة مهتدیین و اجعلهم خلفاء...».
تا اینجا با نظریه نخست، آن هم
به دو بیان آشنا شدیم. اکنون وقت آن رسیده است که نظریه دوم را بیان کنیم:
خلاصه این نظریه آن است که آدم ابوالبشر، نخستین انسانی نیست که گام در پهنه هستی نهاده است؛ بلکه پیش
از او جانداران مسئول و مکلفی (در روایت نام آن «بنو الجان» آمده است.)
در روی
زمین زندگی میکردهاند و
به عللی منقرض شدهاند، بنابراین مقصود
از خلافت، جانشینی آدم
از جانب این گروه
از پیشینیان است و اصولاً خلافت
به معنای رفتن یکی و آمدن دیگری است؛ چنانکه قرآن میفرماید: «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً»
«اوست که شب و روز را جانشین یک دیگر قرار داد».
در این صورت، مقصود
از آیه مورد بحث این است که خدا
به فرشتگان گفت: من
موجودی میآفرینم که جانشین
موجودات پیشین باشد. این
حقیقت، در صورتی
بهخوبی روشن میشود که بدانیم
قرآن، هر امت نویی را که پس
از امت
قبلی آمده، خلیفه پیشینیان خوانده است.
چنانکه درباره
قوم نوح میفرماید:
«وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا»؛
«نوح و
مؤمنان را جانشین ساختیم و تکذیبکنندگان آیات خود را غرق کردیم».
درباره
قوم هود میخوانیم:
«وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ»؛
«
هود به قوم خود گفت:
به خاطر بیاورید که خداوند شما را پس
از قوم نوح جانشینان خود قرار داد».
درباره
قوم صالح چنین میگوید:
«وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ»؛
«
به خاطر آورید که خداوند شما را پس
از نابودی عاد، جانشینان خود قرار داد».
در این سه آیه «خلائف» و «خلفاء» جمع خلیفه» است و مربوط
به جانشینی
از پیشینیان است.
مؤید این نظریه نیز آیه کریمه دیگری است که میگوید:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ
قَبْلِهِمْ»؛
«خداوند
به افرادی
از شما که
ایمان آوردهاند و عمل نیک انجام دادهاند، وعده داده است که آنها را در زمین جانشین گرداند؛ چنانکه پیشینیان را جانشین قرار داد».
و روشنتر
از این آیه، گفتار
موسی به قوم خود است که میفرماید:
«عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ»؛
«
امید است پروردگار شما، دشمنانتان را نابود کند و شما را جانشینان آنان قرار دهد».
از مجموع این آیات، استفاده میشود که امتهای پسین، خلیفه امتهای پیشین
به شمار میروند و در مجموع میتوان گفت: استخلاف آدم نیز، بسان استخلاف اقوام بعدی است که نماینده انسانهای پیشین بودهاند. در برخی
روایات، این نکته آمده است که میتواند مؤید این نظریه باشد و آن اینکه فرشتگان دیده بودند که پیشینان در روی زمین فساد میکردند و خونریزی مینمودند.
((حدیث هشام بن سالم): «لولا انهم قد کانوا راوا من یفسد فیها و یسفک الدماء»).
البته این تأیید نه
به آن معناست که
قضاوت و داوری فرشتگان، براساس قیاس ظنی بوده است، تا گفته شود چگونه فرشتگان قیاس ظنی را مدرک داوری خود قرار دادند؛ بلکه مفاد آن این است که فرشتگان،
از وحدت ماهیت دو
موجود آگاه شده،
ازاینرو
به حکم : «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز، واحد»
به چنین داوری دست زدند و چنین اندیشیدند که
موجود پسین مانند
موجود پیشین،
به غرایز شکننده، مجهز است و طبعاً قانونشکن و
مفسد خواهد بود؛ چنانکه پیشینیان نیز
به خاطر داشتن چنین مشترکاتی، دست
به فساد و خونریزی میزدند.
این مطلب در صورتی روشن میشود که بدانیم خداوند
قبلاً به فرشتگان،
ماده آفرینش آدم را بیان کرده بود؛ چنانکه میفرماید:
«إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ»؛
«آنگاه که پروردگار تو
به فرشتگان گفت: من بشری
از گل میآفرینم».
آنان در سایه آشنایی،
به وضع بشر خاکی که
به خشم و شهوت مجهز است و با توجه
به اینکه پیشینیان نیز، با این دو نیرو مجهز بودند و فساد کردند،
از حکمت
آفرینش بشر سؤال کردند که: چرا چنین
موجودی را میآفرینی و یا خلیفه خود قرار میدهد؟
حق این است که هر دو نظریه، با توجه
به آیات قرآن
قابل پذیرش است؛ ولی نظریه نخست،
از استواری بیشتری برخوردار است؛ زیرا همانطور که بیان کردیم خدا مسئله «
تعلیم اسماء» را پس
از این جریان یادآور میشود و اینکه آدم، شایستگی فوقالعادهای داشت که «
اسماء» را آموخت؛ ولی چنین شایستگی در فرشتگان نبود. طرح این مسئله، گواه بر این است که این خلافت،
به خاطر داشتن امتیاز عظیم، خلافت الهی است، نه
خلافت نوعی،
از نوع دیگر وگرنه طرح این مسئله چندان تناسبی نخواهد داشت؛ چنانکه خدا، در جانشین قرار دادن
قوم هود،
به جای
قوم نوح و
قوم صالح،
به جای قوم هود،
از چنین تعلیلهایی یاد نکرد و
از آن سخن
به میان نیاورد.
حاصل پاسخ این است که: این خلیفه که شما او را چنین و چنان توصیف میکنید، در کنار آن، دارای استعداد فوقالعادهای است که میتواند «اسماء» را
از خدا بیاموزد و در رتبهای دیگر،
معلم فرشتگان گردد. در این صورت، او صلاحیت دارد که جانشین خدا در روی زمین ـ چه
از نظر حکایت
کمال و چه
از نظر تصرف در
آفرینش ـ باشد.
جانشینی،
از آن نوع
آدم است:
از اینکه خدا گفتار
ملائکه را ـ که این
موجود، چنین سرنوشتی خواهد داشت ـ نفی نکرد، گواه این است که این جانشینی، مربوط
به شخص آدم نیست، بلکه در خور نوع بنیآدم است. اجمال این برداشت
به این شرح است:
آنگاه که خدا
به فرشتگان میگوید: من در زمین خلیفه قرار میدهم، فرشتگان در پرسش
به ظاهر اعتراضآمیز خود میگویند: آیا کسی را در روی زمین خلیفه قرار میدهی که
فساد میکند و خونریزی مینماید؟ اگر مقصود
از خلیفه شخص آدم ابوالبشر بود، این پرسش موضوعی نداشت؛ زیرا او هرگز فسادی نکرد و خونی نریخت؛ بلکه فرزندان او در فساد و خونریزی غوطهور شدند. این پرسش، گواه بر این است که ملائکه نیز
از مفهوم خلافت، جانشینی نوع آدم را فهمیدند، سپس چنین پرسشی را مطرح نمودند.
این مطلب در صورتی روشنتر جلوه میکند که بدانیم: در مسئله
سجده بر آدم، شخص او مسجود ملائکه نبوده؛ بلکه
سجده بر نوع او مورد نظر بوده است.
امام خمینی در تفسیر آیه
(اِنیِّ جَاعِلٌ فیِ الْاَرْضِ خَلِیفَةً) معتقد است این آیه در مرحله اول در بیان این مطلب است که خلافت امری اعتباری نیست، دوم اینکه در این آیه اولاً و بالذات حکایت
از خلافت کلی و کبرایی اطلاقی پیامبر ختمی میکند و ثانیاً و بالعرض حاکی
از استعداد و ظرفیت نیل
به مقام خلافت الهی انسانهای متکامل در سایه هدایت و عنایت انسان کامل میباشد.
ایشان خلافت و جانشینی آدم در
عالم را
از جمله مباحث مهم دینی و عرفانی میداند که گاه در ظاهر و تشریع و گاه در باطن و تکوین است،
از این رو خلافت انسان دو گونه است خلافت باطنی و تکوینی و دیگری ظاهری و تشریعی.
بنابر نظر ایشان خلافت حقیقی هنگامی حاصل میشود که انسان
به مقام بقای بعد
از فنا رسیده باشد و
به دستگیری ماسوی الله میپردازد البته تصرف خلیفه در
عالم به مقتضای عنایت الهی است؛ یعنی تدبیر
عالم به حسب اصل
از آنِ خداوند متعال است نه انسان، بلکه آدم
به نیابت و خلافت عهدهدار مقام تصرف است.
البته این تصرف آدم
به عنوان جانشین الهی خبر
از مظهریت جامع او نسبت
به اسمای الهی میباشد بر خلاف
ملائکه که مظهریت محدودی داشته و وقتی اعتراض کردند خداوند فرمود
(اِنِّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ) چون انسان مظهریت جامع داشت.
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «نوح در قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۲۶. •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.